رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'ادبیات'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی
  • مکانیک در صنعت مکانیک در صنعت Topics
  • شهرسازان انجمن نواندیشان شهرسازان انجمن نواندیشان Topics
  • هنرمندان انجمن هنرمندان انجمن Topics
  • گالری عکس مشترک گالری عکس مشترک Topics
  • گروه بزرگ مهندسي عمرآن گروه بزرگ مهندسي عمرآن Topics
  • گروه معماری گروه معماری Topics
  • عاشقان مولای متقیان علی (ع) عاشقان مولای متقیان علی (ع) Topics
  • طراحان فضای سبز طراحان فضای سبز Topics
  • بروبچ با صفای مشهدی بروبچ با صفای مشهدی Topics
  • سفيران زندگي سفيران زندگي Topics
  • گروه طرفدارن ا.ث.میلان وبارسلونا گروه طرفدارن ا.ث.میلان وبارسلونا Topics
  • طرفداران شياطين سرخ طرفداران شياطين سرخ Topics
  • مهندسی صنایع( برترین رشته ی مهندسی) مهندسی صنایع( برترین رشته ی مهندسی) Topics
  • گروه طراحی unigraphics گروه طراحی unigraphics Topics
  • دوستداران معلم شهید دکتر شریعتی دوستداران معلم شهید دکتر شریعتی Topics
  • قرمزته قرمزته Topics
  • مبارزه با اسپم مبارزه با اسپم Topics
  • حسین پناهی حسین پناهی Topics
  • سهراب سپهری سهراب سپهری Topics
  • 3D MAX 3D MAX Topics
  • سیب سرخ حیات سیب سرخ حیات Topics
  • marine trainers marine trainers Topics
  • دوستداران بنان دوستداران بنان Topics
  • ارادتمندان جليل شهناز و حسين عليزاده ارادتمندان جليل شهناز و حسين عليزاده Topics
  • مکانیک ایرانی مکانیک ایرانی Topics
  • خودرو خودرو Topics
  • MAHAK MAHAK Topics
  • اصفهان نصف جهان اصفهان نصف جهان Topics
  • ارومیه ارومیه Topics
  • گیلان شهر گیلان شهر Topics
  • گروه بچه های قمی با دلهای بیکران گروه بچه های قمی با دلهای بیکران Topics
  • اهل دلان اهل دلان Topics
  • persian gulf persian gulf Topics
  • گروه بچه های کرد زبان انجمن نواندیشان گروه بچه های کرد زبان انجمن نواندیشان Topics
  • شیرازی های نواندیش شیرازی های نواندیش Topics
  • Green Health Green Health Topics
  • تغییر رشته تغییر رشته Topics
  • *مشهد* *مشهد* Topics
  • دوستداران داريوش اقبالي دوستداران داريوش اقبالي Topics
  • بچه هاي با حال بچه هاي با حال Topics
  • گروه طرفداران پرسپولیس گروه طرفداران پرسپولیس Topics
  • دوستداران هامون سینمای ایران دوستداران هامون سینمای ایران Topics
  • طرفداران "آقایان خاص" طرفداران "آقایان خاص" Topics
  • طرفداران"مخربین خاص" طرفداران"مخربین خاص" Topics
  • آبی های با کلاس آبی های با کلاس Topics
  • الشتریا الشتریا Topics
  • نانوالکترونیک نانوالکترونیک Topics
  • برنامه نویسان ایرانی برنامه نویسان ایرانی Topics
  • SETAREH SETAREH Topics
  • نامت بلند ایـــران نامت بلند ایـــران Topics
  • جغرافیا جغرافیا Topics
  • دوباره می سازمت ...! دوباره می سازمت ...! Topics
  • مغزهای متفکر مغزهای متفکر Topics
  • دانشجو بیا دانشجو بیا Topics
  • مهندسین مواد و متالورژی مهندسین مواد و متالورژی Topics
  • معماران جوان معماران جوان Topics
  • دالتون ها دالتون ها Topics
  • دکتران جوان دکتران جوان Topics
  • ASSASSIN'S CREED HQ ASSASSIN'S CREED HQ Topics
  • همیار تاسیسات حرارتی برودتی همیار تاسیسات حرارتی برودتی Topics
  • مهندسهای کامپیوتر نو اندیش مهندسهای کامپیوتر نو اندیش Topics
  • شیرازیا شیرازیا Topics
  • روانشناسی روانشناسی Topics
  • مهندسی مکانیک خودرو مهندسی مکانیک خودرو Topics
  • حقوق حقوق Topics
  • diva diva Topics
  • diva(مهندسین برق) diva(مهندسین برق) Topics
  • تاسیسات مکانیکی تاسیسات مکانیکی Topics
  • سیمرغ دل سیمرغ دل Topics
  • قالبسازان قالبسازان Topics
  • GIS GIS Topics
  • گروه مهندسین شیمی گروه مهندسین شیمی Topics
  • فقط خودم فقط خودم Topics
  • همکار همکار Topics
  • بچهای باهوش بچهای باهوش Topics
  • گروه ادبی انجمن گروه ادبی انجمن Topics
  • گروه مهندسین کشاورزی گروه مهندسین کشاورزی Topics
  • آبروی ایران آبروی ایران Topics
  • مکانیک مکانیک Topics
  • پریهای انجمن پریهای انجمن Topics
  • پرسپولیسی ها پرسپولیسی ها Topics
  • هواداران رئال مادرید هواداران رئال مادرید Topics
  • مازندرانی ها مازندرانی ها Topics
  • اتاق جنگ نواندیشان اتاق جنگ نواندیشان Topics
  • معماری معماری Topics
  • ژنتیکی هااااا ژنتیکی هااااا Topics
  • دوستداران بندر لیورپول ( آنفیلد ) دوستداران بندر لیورپول ( آنفیلد ) Topics
  • group-power group-power Topics
  • خدمات کامپپوتری های نو اندیشان خدمات کامپپوتری های نو اندیشان Topics
  • دفاع دفاع Topics
  • عمران نیاز دنیا عمران نیاز دنیا Topics
  • هواداران استقلال هواداران استقلال Topics
  • مهندسین عمران - آب مهندسین عمران - آب Topics
  • حرف دل حرف دل Topics
  • نو انديش نو انديش Topics
  • بچه های فیزیک ایران بچه های فیزیک ایران Topics
  • تبریزیها وقزوینی ها تبریزیها وقزوینی ها Topics
  • تبریزیها تبریزیها Topics
  • اکو سیستم و طبیعت اکو سیستم و طبیعت Topics
  • >>سبزوار<< >>سبزوار<< Topics
  • دکوراسیون با وسایل قدیمی دکوراسیون با وسایل قدیمی Topics
  • یکم خنده یکم خنده Topics
  • راستی راستی Topics
  • مهندسین کامپیوتر مهندسین کامپیوتر Topics
  • کسب و کار های نو پا کسب و کار های نو پا Topics
  • جمله های قشنگ جمله های قشنگ Topics
  • مدیریت IT مدیریت IT Topics
  • گروه مهندسان صنایع گروه مهندسان صنایع Topics
  • سخنان پندآموز سخنان پندآموز Topics
  • مغان سبز مغان سبز Topics
  • گروه آموزش مهارت های فنی و ذهنی گروه آموزش مهارت های فنی و ذهنی Topics
  • گیاهان دارویی گیاهان دارویی صنایع غذایی شیمی پزشکی داروسازی
  • دانستنی های بیمه ای موضوع ها
  • Oxymoronic فلسفه و هنر

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

25 نتیجه پیدا شد

  1. *Polaris*

    کاریکلماتور

    ( کاریکلماتور یعنی کاریکاتوری که با کلمات به ثبت می رسد. ) پرنده بی بال با فکرش پرواز میکند. بعضی ها به طول عمر فکر میکنند و بعضی ها به عرض آن. آدمهای افتاده مواظبند که لگد مال نشوند. درد را از هر سو نوشتند درد شد. شاید پیش نیاز درس زندگی یک واحد دروغ باشد. به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است.
  2. Dreamy Girl

    داستان های مکزیکی

    پیدایش جهان نویسنده: روبر اسکارپیت ترجمه ی: اردشیر نیک پور ادبیات داستانی مکزیک روزی در یکی از ویترین های موزه ی مردم شناسی یکی از آثار دوستم تزونتل را دیدم که توضیحات زیر را بر کتیبه ای نوشته و بر آن آویخته بودند: مکزیک (تئوتیهواکان) مجسمه ی سفالی (قرن ششم؟) دانشمندان گاهی اشتباهات بزرگی می کنند و عذرشان خواسته است. آنان در این مورد هم نفهمیده بودند که خط مارپیچی که دور بازوی چپ مجسمه پیچیده است علامت کارگاه تزونتل است. تزونتل همه ی آثار خود را امضا می کند. او از شریف ترین قلب سازان است. راستی آیا می توان او را قلب ساز نامید؟ او در همان جایی کار می کند که نیاکانش کار می کردند. همان مواد، همان کارافزارها، همان روش هایی را به کار می برد که نیاکانش به کار می بردند. در دهکده همه او را تیوتزونتل می خوانند که معنای آن تقریباً «عمو سفال» است. کارگاه او در میان دو نوپال غول آسا در نزدیکی هرم خورشید قرار دارد، چندان از آن دور است که چشم نامحرم بر آن نیفتد و چندان به آن نزدیک است که فرزندان و نوادگانش - که عده ی آنان بیش از ده دوازده نفر است - بتوانند بروند و آنها را به جهان گردان به عنوان اشیای عتیقه بفروشند. منتهی جهان گردان درنمی یابند که این اشیای عتیقه، از کوره ی تزونتل بیرون آمده است نه از زیر خاک. کار تزونتل کار پر سودی است و راحت و آسایش خانواده ی او را تأمین می کند. اما من هرگز نفهمیدم که مردی به هوش یاری و فتانت او چرا نبوغ خود را محدود به فروش مجسمه ی خدایان گمشده ی خود می کند در حالی که با فروش شیره ی گیاهان و لیموناد و امثال آنها می توانست سود بیشتری به دست آورد. شام گاهی که او مجسمه های خود را تازه برای پختن در کوره نهاده بود من این مطلب را از او پرسیدم. او چشمانش را به هم زد، دستی به ریش خود کشید و جوابم داد: بلی آقا، حق با شماست. بدین وسیله آدم بیشتر پول گیر می آورد، اما شما خود چرا این کار را نمی کنید؟ - من؟... اما تیو... این کار کار من نیست. - ها، آقا کار من هم نیست. کار و پیشه ی من ساختن مجسمه های سفالی است، کار و پیشه ی خوبی هم هست. می دانید خدا ما سرخ پوستان بی چاره را بدین ترتیب آفریده است. - تیو، من شنیده ام که خداوند همه ی مردمان را این طور خلق کرده است. - نه آقا، همه این طور آفریده نشده اند. می بینم که شما داستان آغاز زندگی هندیان آمریکا را نمی دانید! - چرا، چرا، می دانم. حتی کتابی هم در این باره برای کودکان می نویسم. - پس باید فصل دیگری هم به کتابتان اضافه کنید. داستانی که من به شما می گویم از داستان هایی نیست که تاکنون شنیده باشید. او هم چنان که یک انگشت توتون سیاه را در برگ ذرت ریخت و آن را روشن کرد به نقل داستان خود آغاز کرد. گروهی از سرخ پوستان نیز برای شنیدن آن دور ما حلقه زدند و نشستند و چشم به دهان تزونتل دوختند: آقا شما می دانید که پروردگار عالم در ششمین روز آفرینش جهان دید که خمیر مایه ای برایش نمانده است. پس قطعه ای از ماه را کند و با آن انسان سفید را ساخت. سپس مرغ مگس خواری را که در لا به لای ریشش خانه کرده بود، گرفت و آدم زردپوست را ساخت، بعد خوک ماهی بزرگ و درخشانی را از دریا گرفت و با آن آدم سیاه را ساخت، سپس مقداری خاک رس برداشت و با آن سرخ پوستی را سرشت و زمین را به وی بخشید. - تیو، همه ی زمین را به او بخشید؟... دیگران سهمی ندارند؟ - چرا، آب را به سیاه پوست، هوا را به زردپوست و آتش را هم به سفیدپوست بخشید. آقا، این سهم بسیار عالی است و شما توانسته اید از آن استفاده کنید؛ اما سرخ پوست، سرخ پوست بی چاره وابسته ی خاک است. زیرا فرزند اوست مانند برادرانش خوشه ی ذرت و دانه های لوبیای سرخ است که با او در یک زمان آفریده شده اند. - اما بسیاری از سیاهان و زردپوستان و سفیدپوستان نیز در این سرزمین زندگی می کنند. - بلی آقا، زندگی می کنند ولی زمین مال آنها نیست؛ آنها آن را به زور از دست سرخ پوستان گرفته اند. در همان آغاز آفرینش جهان، مردمان به سرخ پوستان حسادت می کردند و نتیجه ی کار آنان را از روی بدجنسی از میان می بردند. آتش خورشید، محصول کشتزارها را می سوزانید. آب باران شخم ها را می شست و می برد و گردباد ساقه های جوان را بر زمین می خوابانید. سرخ پوست شکیبا کمرش را روی زمین خم می کرد و کار می کرد. او سهمی را که خداوند به او بخشیده بود، چنان زیبا کرد که رشک بهشت شد. اما مردمان نتوانستند جلوی حرص و آز خود را در برابر آن نگاه دارند. آن گاه جنگ عناصر آغاز شد. می دانید چه شد؟ جهان را چهار بار، سرما و آتش و آب و باد ویران کرد. سرخ پوست مغلوب و زبون گشت؛ مغلوب و زبون نادانی و گناه خویش گشت. اگر حماقت نمی ورزید و خداوند را از خود نمی آزرد شاید چنین زبون و بی چاره نمی شد. او چندان کمر خم می کرد و سر به پایین می افکند و کار می کرد که وقتی می خواست دیگران را ببیند، چون چهارپایان ناچار بود سرش را بلند کند. او همیشه پست ماند. همت آن نداشت که هم چنان که خداوند در آغاز جهانش آفریده بود شخصیت خود را حفظ کند، حماقت کرد و از دیگران تقلید کرد، لیکن تنها معایب آنان را تقلید کرد. سنگ دلی را از سفیدپوستان، دورویی را از زردپوستان و تنبلی را از سیاه پوستان آموخت. به برادران خود ذرت و لوبیای سرخ بی اعتنایی کرد. چندان از این حماقت ها کرد که خداوند خشمگین شد و او را از بهشت زمین بیرون راند و از ارث محرومش کرد. بدین گونه سرخ پوست، برده ی دیگران شد. چندین نسل فرزندانش در سراسر جهان سرگردان شدند. او ناچار شد روی همان زمینی که از آن خود او بود برای دیگران کار کند و رنج بکشد. آه بدبخت ها، چه قدر رنج کشیدند. همهمه ای بلند از شنوندگان برخاست. زنان به سینه ی خود صلیب کشیدند. تیوتزونتل خاکستر را به هم زد و آتشی برداشت و با آن سیگارش را روشن کرد. سپس سخن از سر گرفت و گفت: خوش بختانه آنان پشتیبانی پیدا کردند. نگهبان پاک مکزیک، باکره ی کوچک گوادلوپ، همان که روی تپه ی تیپیاک بر خوان دیگوی چوپان ظاهر شد. او بدبختی و فقر سرخ پوستان را دید و دلش بر آنان سوخت و به درگاه خداوند لابه کرد: خداوندا، سرخ پوستان بی چاره رنج بسیار دیده و درد فراوان کشیده اند، بر آنان رحمت آور. خداوند در پاسخ او گفت: تنها سرخ پوستان می توانند به سرخ پوستان کمک کنند. من زمین را به او بخشیده بودم، لیکن او در نتیجه ی حماقت آن را از دست داد. حالا به خاطر تو، ای باکره ی کوچک، برای آخرین بار در حق او خوبی می کنم. آن گاه خداوند مشتی خاک از این جا و مشتی از آن جا برگرفت و به دریا افکند و از میان امواج دریا قاره ای پهناور بیرون آمد که دو سر آن به دو قطب می رسید؛ لیکن به طوری که در نقشه های جغرافیایی می بینید تنها وسط این قاره باریک است و خاک کم دارد. خداوند گفت: من این زمین تازه را به سرخ پوستان می بخشم. آنان در این جا از هر گزندی مصون خواهند بود، زیرا از مردمان کسی از وجود این سرزمین خبر ندارد. لیکن همیشه چنین نخواهد بود. در این صورت اگر باز هم سرخ پوستان سهم خود را از دست بدهند بدا به حالشان زیرا من دیگر کمکشان نخواهم کرد. سرخ پوستان در هر جای جهان بودند. چه در میان دریاها چه در قطب ها به ندایی غیبی خبردار شدند و روی به سوی سرزمین تازه نهادند. بسیاری از آنان راه خود را پیدا نکردند و ناچار در همان جایی که بودند بازماندند و هنوز هم هستند. من سخن دون سیلوریو را بریدم و گفتم: چه طور؟ تیو، من گمان می بردم که سرخ پوست جز در آمریکا در جای دیگری نیست. - خوب آقا، شما در این مورد اشتباه می کنید. هندی در همه جای جهان است، همه ی آنها که به زمین وابسته اند هندی اند، منتهی با گذشت زمان به قیافه ی مردمان دیگر درآمده و به اربابشان شباهت پیدا کرده اند. رنگشان سیاه، زرد و یا سفید گشته است، اما همه مانند ما وابسته به زمین هستند و فرزند خاک اند. - دیگران، آنان که راه خود را پیدا کردند چه شدند؟ - چهل سال تمام به رهبری کوئتزالکواتل، برگزیده ی پروردگار، که ریش بلند دارد، راه رفتند. در کوه های سفید دچار تشنگی شدند و تشنگی رنجی جان فرساست؛ لیکن کوئتزالکواتل با چوب دستی خود به سنگی زد و آب از آن بیرون پرید. فریاد زدم: تیو، شما کوئتزالکواتل را با حضرت موسی اشتباه می کنید؟ تزونتل به دقت مرا نگاه کرد و گفت: آیا یقین دارید که شما اشتباه نمی کنید و موسی را به جای کوئتزالکواتل نمی گیرید؟ آقا نگفتم که شما از داستان حقیقی آفرینش و تکوین آن خبر ندارید؟ باری در دشت سرخ، سرخ پوستان از گرسنگی به رنج و عذاب افتادند. کوئتزالکواتل چوب دستی خود را تکان داد و از آسمان مائده برایشان بارید. چون به کنار شطِ بزرگ رسیدند کوئتزالکواتل عصایش را بلند کرد و امواج کنار رفته و کوچه ای برای گذر سرخ پوستان باز کردند. شهر نیرومند «تولد» راه را بر آنان بست، لیکن کوئتزالکواتل دستور داد شیپورها را به نوا درآوردند تا حصارهای تولا فرو ریخت. باکره ی کوچک در آسمان مراقب آنان بود. سرانجام آنان به دشت مرتفع آناهواک رسیدند و آن را اشغال کردند. آنان این زمین را از دست باد که گردبادها و طوفان های هراسناک برمی انگیخت، از دست آتش فشان که گدازه هایش را نرم کردند، از دست آب دریاچه که بر روی آن باغچه های معلق ساختند، بیرون آوردند. به زودی بهشت زمینی تازه ای در دشت های سرسبز پدید آمد. باکره ی کوچک برای این که امت خود را از نزدیک رهبری کند بر فراز کوه سیمین جای گرفت. او در گهواره ی برفی خود غنوده است و کوئتزالکواتل بر او نگهبانی می کند. تیوتزونتل با انگشت خود قله ی سفید کوه ایکستاسیهواتل (1) را که در افق چون زنی خوابیده به نظر می رسید نشانم داد. در کنار آن پوپوکاتپتل با قیافه ای افسرده چپق خود را در آخرین سرخی شام گاهی دود می کرد. تیوتزونتل خاموش شد، من در آن تاریک و روشن او را دیدم که به آرامی به سیگار خود پک می زد. سکوتی بزرگ بر شنوندگان فرو نشسته بود. صدای جرق جرق سوختن چوب ها در کوره به گوش می رسید. گفتم: تیو، داستان به پایان رسید؟ دیدم که چشم کوچک او در نور سیگار درخشید. - آقا، آیا دلتان می خواهد به شما بگویم که چگونه کریستف کلمب آمریکا را کشف کرد؟... خوب گوش کنید... سفیدپوستان به آمریکا آمدند. پیش از همه گاشوپین ها (2)، یعنی اسپانیایی هایی که در مکزیک اقامت گزیدند، به این جا آمدند. آنان حرص زر داشتند و زمین ما را چون گنجی دزدیدند. پس از آنان گرینگوها (3) یعنی آمریکایی های شمالی که حرف زدنشان به فریاد اردک شباهت دارد آمدند، سپس دیگران از هر رنگ و هر نژاد آمدند که از آن جمله بودند فرانسوی ها. هر یک از آنان سهمی از این زمین را گرفتند: گروهی آنچه از زمین می رویید: ذرت، قهوه، نی شکر؛ دیگران آنچه در دل خاک پنهان بود: زر و سیم و نفت را گرفتند تنها یک چیز را نتوانستند از سرخ پوستان بگیرند و آن خاکی بود که به پاهای برهنه ی آنان چسبیده بود. سرخ پوستان نادان که تنها ثروتشان خاکی بود که به پاهای برهنه شان چسبیده بود آنان را آزاد گذاشتند که هر کار دلشان بخواهد بکنند. آنان هنوز یاد نگرفته اند که راست در چشم دیگران بنگرند. آنان همیشه وابسته ی زمین هستند و چون اعتماد خود را به برادرانشان ذرت و لوبیای قرمز از دست داده اند خداوند بر آنان خشم گرفته است. لیکن باکره ی کوچک، فرشته ی نگهبان مکزیک نومید نشد. او از فراز آسمان، از ستیغ کوه، از روی پایه ی مجسمه ی خود در محراب گوادلوپ بر مکزیک می نگریست و در جست و جوی مردی بود که مکزیک را نجات بخشد. او کوائوهتموک، آخرین پادشاه مکزیکی ها را یاری کرد، هنگامی که کشیش هیدالگواندای آزادی و استقلال در داد در کنار او بود. هر بار که مردی در مکزیک سربرداشت، مردی توانا، انسانی واقعی که بیمی از آن نداشت که همان باشد که خداوند در روز آفرینش جهان خواسته بود، باکره کوچک به یاریش شتافت. فرشته ی نگهبان مکزیک با مورلوس (4) آزادی بخش، با دانش جویان دانشکده ی نظام شاپولتپک (5) که در پیکار با متجاوزان از پای درآمدند، با چوپان حقیری که فرانسویان را از مکزیک بیرون راند، با ژنرال پاتشوویلا، با ژنرال زاپاتا که زمین ها را از دست غاصبان بیرون آوردند، با رئیس جمهور لازاریتو کاردناس که نفت را ملی کرد، با آموزگاری که سرخ پوستان را خواندن و نوشتن می آموزد، با نگهبان راه که فرش جاده ها را در برابر مکزیکیان می گسترد، با کارگری که تراکتور را می سازد، با مهندسی که سدها را برمی آورد، همراه بوده و هست. تیوتزونتل مشتی خاک رس برداشت و در کف دست خود نهاد و گفت: - سینیور، چنان که گفتم ما فرزندان خاکیم. خاک مادری نیست که آدم به داشتنش افتخار نکند. روزی که سرخ پوستان این درس را فراگیرند خداوند آنان را خواهد بخشید و کمکشان خواهد کرد تا ارث پدرانشان را دوباره به دست آورند. آن گاه فرشته ی نگهبان مکزیک در افق آناهواک با جامه ی سپید خود قد برخواهد افراشت و کوئتزالکواتل نیز در کنارش خواهد بود و چوب دستی خود را تکان خواهد داد و به همه ی هندیان جهان، سرخ و سفید و زرد و سیاه اعلام خواهد کرد که پیش گویی قدیمی او جامه ی عمل پوشیده است. او هم چنان که این جملات را می گفت با انگشتان ظریفش با خاک رس بازی می کرد. اندک، اندک، خاک رس به شکل زنی درآمد که بازوانش را بر آسمان افراشته بود. یکی از حاضران سرفه کرد و معجزه ناپدید شد. من مجسمه ی کوچک را به تزونتل نشان دادم و گفتم: تزونتل، قلب ساز آثار قدیمی، شما چه فرزندانی هستید، زیرا مادرتان را قطعه قطعه می کنید و به شکل مجسمه به خارجیانی که از این جا می گذرند می فروشید. او خنده ای کرد و گفت: بلی آقا، خاک مادر ماست و زندگی ما را تأمین می کند. آن گاه تزونتل مجسمه ای را که آماده کرده بود بر زمین نهاد و گفت: بالاخره آقا باید شما اقرار بکنید که هیچ کس خاک مکزیک را به این گرانی به خارجی ها نفروخته است. پی‌نوشت‌ها: 1. Ixtacihuatl 2. Gachupines 3. Gringos 4. Morelos 5. Chapultepec منبع داستان ها : اسکارپیت، روبر؛ (1387)، داستان های مکزیکی، ترجمه ی اردشیر نیک پور، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم
  3. مشغول خواندن انجمن بودم دیدم بعضی هابه برقی ها می گن آدمهای خشک ، حالابه نظرشماخشک ترین ، جدی ترین ،مهربانترین و...گروهای انجمن کدام گروه است. مهندسی برق-مهندسی مکانیک-مهندسی کامپیوتر-مهندسی معماری-مهندسی شهرسازی-مهندسی کشاورزی- مهندسی محیط زیست-مهندسی صنایع-مهندسی شیمی-مهندسی عمران-مهندسی فناوری اطلاعات وit-مهندسی منابه طبیعی-سایررشتهای فنی مهندسی-پزشکی-زیست شناسی-فیزیک ونجوم-شیمی-ادبیات-حقوق-روانشناسی-مدیریت-زبانهای خارجه-موسیقی-هنر-ورزشی-ببخشیداگرگروهی راجاانداختم. راستی حتمادلیلش راهم بگید.
  4. چکیده: یکی از واژه های مورد بحث و استعمال عرفا در زبان و ادبیات فارسی، واژه روح است، که با عقاید و دیدگاه های گوناگون روبه روست. بیشتر عرفا بر این باورند که روح جوهری مخلوق و محدث و غیر جسمانی است، علاوه بر این ایشان به وجود دو روح حیوانی و انسانی معتقدند و ابراز می دارند که روح انسانی هرگز دچار مرگ و نیستی نمی شود و جوهری باقی است و فقط روح حیوانی دچار بطلان و نیستی می شود و گذشته از این، ترقی و تعالی روح با ضعف و کاهش جسم، رابطه متقابل دارد و به بیان دیگر رشد و تعالی یکی باعث تنزل و انحطاط دیگری است، اما ایشان قالب و حواس ظاهری را کلاً نفی نمی کنند؛ زیرا معتقدند همین عوامل بیرونی با استعانت از نیروهای درونی، روح را قادر به نایل آمدن به کمال معرفت می نمایند. در این مقاله سعی نگارنده آن است که عقاید و دیدگاه های عرفا را در ادبیات فارسی تا قرن هفتم هجری درباه مساله روح؛ ماهیت، کیفیت و اهمیت آن، عوامل تنزل و ترقی روح و فراق و جدایی آن از اصل مورد بحث و بررسی قرار دهد. مشخصات مقاله:مقاله در 17 صفحه به قلم هدی سلطانی(پژوهشگر).منبع:ادیان و عرفان سال پنجم زمستان 1387 شماره 18.ensani.ir دانلود مقاله
  5. کوتاه درباره موجودات افسانه ای در ادبیات و فرهنگ ملل عنوان: کوتاه درباره موجودات افسانه ای در ادبیات و فرهنگ ملل موضوع: ادبیات افسانه ای نویسنده: نامعلوم تعداد صفحه: 5 نوع فایل: PDF حجم فایل: 224 کیلو بایت منبع دانلود فایل PDF
  6. سلام اقا بی زحمت دوتا از این پای سیباتون (غرب زده ملعون) با دوتا از اون مثلثی های خامه ای از اونایی که توت فرنگی داره روشون بدید ماشین رو بدجایی پارک کردم الان افسر میاد مینویسه! - - عزیز دلم اشتباه اومدی اینجا کافه قنادی نیست کافه نقادیه از اون لحاظ خب چه بهتر میشینیم ودر ذهنمان به هوای خوردن وشیرین کامی، درمحفل دوستان وادب دوستان وادیبان نقد میشنویم و کتاب میخوریم(همان کتاب خواندن قدیم!) دوستان خوش ذوق و قریحه بسیاری درانجمن حضور دارند که هم اهل مطالعه هستند وهم اهل قلم که استفاده نکردن از سواد ونوشته های انها مطمئنا هم کم لطفی انها نسبت به بقیه وهم کم سعادتی ما دراین زمینه خواهد بود. کتاب ، داستان ، رمان ، شعر ونوشته هایی را میخوانیم ومیگذریم ولی نسبت به هرکدام حسی داریم گاهی خوشمان می اید وباب طبع و ذائقه ماست وگاهی شدیدا روی نرو واعصاب ما به رژه مشغول است مطمئنا دید دو دوست هم سلیقه هم دراین زمینه متفاوت است چه برسد افرادی با این همه تکثر ارا وافکار القصه! به جای اطاله کلام وروده درازی میخوایم درتالار ادبیات نواندیشان حرکت مستمری رو شاهد باشیم از طرف تمامی دوستانی که میخوانند ودوست دارند همگان بدانند! دراین کافه همونطوری که همه بساط های قنادی و بلا به دور عیش وطرب جوانان روبراه هست نقد میکنیم اجباری به تند نویسی نداریم ولی دوستانی که حضور دارند حداقل هفته ای یک نقد بنویسند اصلا اهمیتی ندارد که نقد ما لقمه دندان گیری هست یا نه.ایا نقد ما باب طبع همگان خواهد بود یانه؟ایا یک منتقد خوب از مطلب ما درهمون نگاه اول خوشش خواهد امد یانه؟ اینها اولویت دوم هست. دروهله اول میخواهیم که همه دوستان بنویسند ودراین امر مداومت داشته باشند که بدون تمرین وتکرار هر حرکتی از وجود و معنا ساقط است. حتی اگر دوستی نقدی نوشتند وشماهم همان کتاب را خوانده اید نقدی دیگر بنویسید. اموزه هایی عمومی برای نقد کردن وجود دارد که به مرور وبه کمک شما عزیزان درهمین تاپیک جمع اوری میکنیم وسواد نقدمان را به مرور بالاتر وبالتر میبریم ولی نکته ای از هرچیزی مهمتر وپررنگتر درزمینه نقد وجود دارد. برای نقد کردن باید ذهن را از هرگونه پیش داوری وحب و بغض خالی کرد این اصل واساس نقد است ومطمئنا نقدی قویتر وتاثیرگذارتر است که بدور از هروابستگی وضدیت ونگاه پیش داورانه ای باشد. منتظر حضور وهمکاری همه عزیزان کتابدوست وکتابخوان هستیم. موفق باشیم
  7. بچه ها یه سوالی هست که مدت زیادیه ذهن منو مشغول کرده که البته طرح اولیه سوال و جرقه اش رو استادم زده بود بحثی درباره ی "راز ماندگاری هنر" که حالا ایشون تحت عنوان "اعجاز زمان" مطرح کرده بودن. فکر میکنم بهتره با یک مثال شروع کنم: حتما براتون پیش اومده که مثلا یک تابلوی نقاشی قدیمی رو تو موزه ای ببینید و محوش بشید و از حسی که درونتون ایجاد میکنه شگفت زده بشید و مدت زمانی رو بدون اینکه متوجه باشید بهش خیره بشید و نتونید چشم ازش تابلو بردارید و تا مدتها هم همش تو ذهنتون باشه .... در عین حال یک تابلوی دیگه که خیلی هم تعریفشو شنیدید که خوب کار شده و وقتی هم میبینید کلی خوشتون بیاد و حتی کار پرتکنیکه ولی مثل اون روتون تاثیر نمیذاره و میتونید ازش بگذرید و حتی زودی هم فراموشتون میشه و بعد مدتی وقتی دوباره برگردید دیگه براتون جذابیت اول رو نداشته باشه؟ یا تو یه هنر دیگه مثلا موسیقی. وقتی یک موسیقی کلاسیک رو گوش میکنید میبینید همچنان براتون تازگی داره و محوش میشید و شمارو به اوج میبره ولی چنین تاثیرگذاری رو تو یکی از اثار موسیقی جدید حس نکرده باشید؟ یا تو بقیه ی هنرها،سینما، ادبیات، شعر و ... مثلا فکر میکنم اکثرا حداقل یکبار این سوال برای هرکس پیش اومده که چرا ما تو عصر حاضر با وجودیکه این همه شاعر خوب داریم .. این همه شعرهای خوب .. سبکهای مختلف و ... ولی هیچ کدوم زیبایی و تاثیرگذاریی شعری مثل دیوان حافظ رو نداره! -------------- واقعیت اینه که در تمام دوران تاریخ هنر، از ابتدا تا الان ما اثار ارزشمند زیادی داریم که همچنان جذابیت خودشونو حفظ کردن و همچنان تاثیرگذار و احساس برانگیزن. این حس هم نه صرفا بدلیل باستانی بودن و قدیمی بودنشون بلکه در وجود خود کاره. یعنی بدون درنظر گرفتن تاریخ خلق اون اثر و بدون اینکه فکر کنی ببینی این کار کی خلق شده، یا چه کسی خلق کرده، اون تاثیر گذاری رو داره! اما متاسفانه به نظر میاد هرچه قدر از اون دوران دور میشیم و مخصوصا در عصر حاضر و هنر جدیدمون ما دیگه چنین اثاری رو نمیبینم! هستن اثاری که موقتا تاثیرگذارن و سروصدا میکنن ولی با گذشت زمان اونها هم دیگه اون "تاثیرگذاری" یا به قول استادم "اعجاز" اولیه رو ندارن. حالا سوالی که مطرح میشه اینه که: چه چیزی دراون اثار وجود داره و خالق اثر اون رو لحاظ و حفظ کرده که با گذشت این همه سال همچنان جذابیت و تاثیرگذاری خودشونو دارن؟ یا حتی میشه اینطور مطرح کرد که: در هنر امروز ما و درهنگام خلق اثار چه چیزی نادیده گرفته میشه که اثار خلق شده به قولی تاریخ مصرف دارند و بعد از مدتی جذابیت خودشونو از دست میدن و ماندگار نمیشن؟ فکر میکنم برای شروع همینقدر توضیح کافی باشه . لطفا همه نظراتتون رو بگید، بقیه صحبتهارو با هم ادامه میدیم. امیدوارم بحث خوبی داشته باشیم و با کمک هم بتونیم به جواب این سوالات برسیم پ ن 1: بدون شک جواب این سوال کمک بزرگی به هنر و هنرمندانمون برای خلق اثاری ماندگار درطول تاریخ میکنه. پس لطفا اسپم نکنید و فقط درباره ی موضوع تاپیک نظر بدید. پ ن 2: بچه ها شاید جواب این سوالات موضوع خیلی ساده ای باشه شایدم یک موضوع پیچیده، کسی نمیدونه. به خاطر همین هر حدس یا فرضی یا حتی بدیهی ترین نظریات هم ممکنه برای رسیدن به جواب کمکمون کنه و جرقه ای ایجاد کنه. پس لطفا بدون تعارف و خجالت هرچی به ذهنتون میاد و فکر میکنید ممکنه دلیلش باشه بگید. ممنون
  8. Managerr

    آشنایی با اصطلاحات ادبی

    آشنایی با اصطلاحات ادبی [h=3]صدر[/h] صدر در علم عروض نخستین پایه از مصراع اول هر بیت را گویند، مانند واژه‌ی توانا بر وزن فعولن در این بیت: توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود [h=3]ضرب[/h] ضرب آخرین پایه‌ی از مصراع دوم هر بیت را گویند، مانند "بُوَد" بر وزن فَعَل در توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود [h=3]ضعف تالیف[/h] در علم معانی، نادرستی و سستی سخن به سبب تقدم و تأخری که بر خلاف قواعد دستور زبان در اجزای کلام واقع شود، یا حذفی ناروا که در آن‌ها پیش آید، یا استعمال نا به جای کلمه‌ای در ترکیب کلام را ضعف تألیف می‌گویند. مانند: "والاتر از آن‌چه بود مقامش شد" به جای "مقامش از آن‌چه بود والاتر شد". یا مانند: "دیروز هوا گرم و من مدتی در استخر شنا کردم" که حذف نا به جای فعل "بود" از جمله ‌ی اول باعث ضعف تألیف شده است. ضعف تألیف از عیب های فصاحت کلام است. [h=3]عدالت ادبی[/h] عدالت ادبی از خصلت های اخلاقی ادبیات به شمار می رود. به موجب این خصلت، هر اثر ادبی در نهایت باید بازتابنده روحیه ای عدالت خواهانه باشد به طوری که خبث و بدطینتی به کیفر برسد و پاکی و نیکی پاداش نیکو ببیند. این نظریه نخستین بار توسط توماس رایمر، ادیب قرن هفدهم در کتاب "تراژدی های اعصار گذشته" (١٦۷٨م) پیش کشیده شد اما پیش از آن نیز همواره از آثار ادبی توقع عدالت جویی و عدالت خواهی رفته است. عدالت ادبی نزد دسته ای از نویسندگان مثل اسکار وایلد، نویسنده و شاعر ایرلندی و دیگر طرفداران نظریه "هنر برای هنر" چندان مورد توجه و اهمیت قرار نگرفته است.
  9. spow

    كوزموپوليتيسم (مكتب جهان وطنی)

    كوزموپوليتيسم (مكتب جهان وطني) «كوزموپوليتيسم» (COSMOPOLITISME) تا پيش از قرن بيستم بعنوان يك باور و اعتقاد مطرح تا اينكه در قرن بيستم اين ايده وارد ادبيات شد و بعنوان يك مكتب ادبي توسط دو شاعر و نويسنده فرانسوي، والري لاربو(Valery Larbaud) و پل موران (Paul Morand)، پايه ريزي شد. كوزموپوليتيسم به معناي مكتب «جهان وطني» است، كه معتقدند همه مردم جهان بايد خود را هموطن يكديگر و تمام جاي دنيا را وطن خود بدانند. آنان هدفشان رسيدن به فرهنگ و ادبياتي جهاني، به دور از هرگونه وابستگي ملي و تفاوتهاي نژادي و فرهنگي است. آنان به دنبال همبستگي و اتحاد با ملل ديگرند و عقيده دارند اين وحدت، اگر واقعيت سياسي نيست، بواقع بايد در زمينه فرهنگي و ادبيات به وجود آيد. در واقع بينانگذاران اين مكتب ادبي عليه تفكرات و احساسات ميهن پرستانه برخي نويسندگان نيمه دوم قرن هجدهم برخاسته بودند. اين ميهن پرستان افراطي، هر نويسنده و شاعر را متعلق به ميهن، ملت و ادبيات خودش مي دانستند و از اين طريق احساسات ملي مردم را برمي انگيختند. در حالي كه از نظر پيروان مكتب جهان وطني، شاعر و نويسنده بايد از محدوده فرهنگ، تمدن و ادبيات خارجي آشنا شود و آن را حس ودرك كند. البته اين برداشتن مرزها شايد در دنياي سياست غيرممكن باشد ولي شاعر و نويسنده وظيفه دارد اين احساس همبستگي و تعلق جهاني را در دنياي ادبيات به وجودآورد و براي رسيدن به اين مقصود، نويسنده بايد به كشورهاي مختلف سفركند تا از نزديك با زبان، فرهنگ، تفكر، نگرش و احساس مردم كه اجزاي جدايي ناپذير ادبيات هر ملتي است، آشنا شود. به همين دليل آثار نويسندگان اين مكتب را مي توان به نوعي سفرنامه هاي آنان دانست. به عنوان مثال، والري لاربو، بنيانگذار مكتب جهان وطني كه تمام عمر خود را در سفر به كشورهاي ديگر بود، نتيجه سفرهاي طولاني خود را در كتاب «اشعار اَ.اُ.بارنابوت» (۱۹۰۸ ـ les poesies de A.O.Bornabooth) منعكس كرد. «بارنابوت» جوان ثروتمند و جهانگردي است كه در طي سفر به دور دنيا، مشاهداتش را در قالب شعر بيان مي كند. او از سفرهايش، مناظر شهرها، طبيعت، عشق ها، احساسات، افكار و عقايد مردم مناطق مختلف و از آداب و رسوم و فرهنگهاي متفاوت آنان مي گويد، كه در واقع همان ديده ها، شنيده ها و تجربيات خالق اثر است. والري لاربو برچندين زبان تسلط كامل داشت و متنهايي به زبانهاي انگليسي، اسپانيايي و ايتاليايي هم نوشته بود و همچنين آثاري را از اين زبانها به فرانسه ترجمه كرده بود. از نظر او اگر شاعر يا نويسنده از امكانات دانش زباني بيشتري برخوردار باشد و با ادبيات كشورهاي مختلف آشنايي داشته باشد مي تواند كارهاي ادبي خود را هرچه بهتر و گسترده تر و با ديدي بازتر ارائه دهد و به هدف خود كه همان ايجاد «ادبياتي جهاني» است، راحت تر برسد. پيروان مكتب جهان وطني در طلب روابط هرچه بيشتر با دنياي پيرامون خود هستند و قرن بيستم كه عصر ارتباطات است اين امكان ارتباط و تبادل اطلاعات و افكار را براي آنان فراهم مي كند. آنان مي خواهند از اين سرعت و پويايي دنياي مدرن و در حال پيشرفت لذت ببرند و اين تحرك و پويايي دنياي صنعتي را در نوشته ها و اشعار خود به خوانندگانش منتقل كنند. شاعران اين مكتب سعي مي كنند با وزن، ريتم و آهنگ شعرشان منتقل كننده اين احساس به خواننده باشند. از آنجايي كه نويسندگان و شاعران مكتب جهان وطني در چنين دنيا و زمانه اي شاهد سلطه هرچه بيشتر بشر برطبيعت هستند، شرح اين قدرت و حكم فرمايي بشر بر طبيعت و تسخير دنيا توسط او، اغلب موضوع و مضمون اصلي آثار نويسندگان اين مكتب را تشكيل مي دهد. پيروان اين مكتب از آثار گذشتگان و تفكرات، عقايد و احساسات آنان گريزان هستند. چرا كه فكر مي كنند نگرش گذشتگان به زندگي و عقايد و تفكرات آنان براي دنياي مدرن، پرهياهو، سريع و پرتحرك امروزي مناسب نيست. به همين دليل مي خواهند به جاي نگريستن به پشت سر و مرور كردن تاريخ، به حال و آينده خود توجه كنند تا آن را هرچه بهتر براي خود و نسل خود بسازند.
  10. spow

    پلیئاد Pleiade

    پلیئاد Pleiade در نیمه دوم قرن شانزدهم، در عصر شكوفایی رنسانس، تاریخ ادبی فرانسه شاهد اولین مكتب خود به نام پلیئاد (Pleiade) بود. این مكتب شعری در سال ۱۵۵۰ با رهبری پییردو رنسار (Pierre de Ronsard) شكل گرفت، و حدود ده سال از تاریخ و تحولات ادبی فرانسه را به خود اختصاص داد. پلیئاد در اصل نام صورت فلكی است كه متشكل از هفت ستاره است. به همین دلیل، در سال ،۱۵۵۶ رنسار گروهشان را كه متشكل از هفت شاعر بود، پلیئاد نامید و فهرست هفت نفر برتر را این چنین ذكر كرد: باییف ( Baif)، بلو (Belleau)، ژودل (jodell)، پولوتیه (Polotier)، دوبلی (Du Bellay) نظریه پرداز این مكتب، ژان دورا (Jean Dorat) به عنوان استاد این گروه، و خود رنسار هم سردسته پلیئادها محسوب می شد. عقایدپلیئادها: 1. ستودن شعر: از نظر پلیئادها، شعر نباید در خدمت اخلاق یا مذهب باشد، بلكه شعر را بخاطر خود شعر باید ستود. و شاعر كسی است كه رازهای پنهان جهان و دنیای عرفان را می داند و آنها را در اشعار خود فاش می كند. 2. شاعر، یك صنعتگر است: شاعر پلیئاد بیش از آنكه هنرمند باشد، صنعتگری است كه تنها الهامات شاعرانه برای او كفایت نمی كند، بلكه او باید با قواعد و اصول حرفه اش نیز آشنا باشد و با كار كردن روی سبك خود، شعرش را به كمال زیبایی برساند. 3. اهمیت صنایع ادبی و موسیقی شعر:از نظر پلیئادها، هماهنگی قافیه ها، خوش آهنگی ابیات و موسیقی شعر بسیار اهمیت دارد. و شاعران پلیئاد در اشعارشان از صنایع ادبی مانند تشبیه، استعاره و كنایه نیز بسیار استفاده می كنند. 4. ارج نهادن به زبان فرانسه: در سالهای ،۱۵۵۰ زبان لاتین، زبان نویسندگان، شاعران و، تحصیلكرده های جامعه بود. اما پلیئاد، مردم را متوجه زبان و ادبیات غنی فرانسه كرد. از نظر پلیئادها، زبان فرانسه به اندازه لاتین می تواند «زبانی شاعرانه» باشد. 5. غنی كردن زبان فرانسه: پلیئادها معتقد بودند كه باید با وام گیری از زبانهای دیگر، استفاده مجدد از كلمات و عبارات قدیمی و با مشتق گیری از كلمات جدید و ساختن عبارات علمی و فنی، زبان ادبی فرانسه را غنی كرد. 6. تقلید از قدما: به عقیده پلیئادها، برای اینكه زبان فرانسه، همپایه و هم شأن زبان لاتین شود باید از گذشتگان پیروی كرد. اما نه به گونه ای كه شاعر به «دزد ادبیات» بدل شود، بلكه شاعر باید الگوی خود را با استفاده از سبك و شیوه خود غنی و پرورده كند. موضوع و مضمون اشعار پلیئاد: 1. بهره بردن از لحظات زندگی: خوشگذرانی، استفاده از لحظات عمر و از زندگی لذت بردن از جمله شعارهای شاعران پلیئاد است. 2. طبیعت: شاعران این مكتب با توجه به اعتقادی كه به طبیعت دارد در اشعار خود به وصف و تمجید از مناظر طبیعی می پردازند. 3. عشق: اغلب اشعار پلیئادها، شعرهای عاشقانه ای است كه در آن شاعر، احساسات و حالات روحی خود را بیان می كند. 4. مرگ: پلیئادها در اشعار خود از مرگ به عنوان حقیقتی اضطراب آور و نگران كننده یادمی كنند كه مذهب هم در از بین بردن این دلهره كمك زیادی به آنان نمی كند. 5. دربار: پلیئادها، نگرش هجوآمیز وانتقادی از دربار دارند كه كاملاً در اشعارشان محسوس است
  11. دادائيسم، زمينه ساز انقلاب سوررئاليسم: كلمه يا نام آواي «دادا» در زبان كودكان به معناي «اسب» و در زبان دوستانه و خودماني به معناي «جنون» مي باشد. واقعه سوررئاليسم (فراواقعگرا) از سوئيس آغاز شد. شاعر جواني اهل روماني به نام تريستان تزارا (Tristan Tzara) در سال ،۱۹۱۶ حركتي را بنا نهاد كه آن را «دادا» نامگذاري كرد. آيين دادائيسم همه چيز را به تمسخر مي گرفت، به همه چيز اعتراض مي كرد و بطور كلي هدف آنان قالب شكني، از بين بردن قانونها، تحريك مردم و هرج و مرج ادبي بود. آنان حاكميت همه چيز را مجاز مي دانستند به شرط آنكه تصورات مقدس اخلاقي و زيبايي شناختي آداب و رسوم گذشته را تكذيب كند. تريستان تزارا و همراهانش ماكس ارنست (Max Ernst)، هانس آرپ (Hans Arp) به اين نتيجه رسيدند كه سوئيس مكان ايده آلي براي گسترش اعتراض نيست. بنابراين آنان در سال ،۱۹۱۹ به پاريس رفتند و در آنجا با پابلو پيكاسو (Pablo Picasso)، آندره بروتُن (Andre Breton)، پل الوآرد (Paul Eluard) و لويي آراگون (Louis Aragon) آشنا شدند كه مانند آنها براي بيان افكارشان در جست و جوي زباني جديد بودند. در واقع، «دادا» تشويق و ترغيبي براي جنبش سوررئاليسم بود. در سال ،۱۹۲۲ آندره بروتن اعلام كرد كه آيين دادائيسم بي فايده و بي ثمر است. دو سال بعد، او اولين بيانيه سوررئاليسم را منتشر كرد و اينچنين قدرتمندترين جريان ادبي قرن بيستم طرح ريزي شد و خود به خود در تمامي هنرها نفوذ كرد و قبل از اينكه به عنوان محرك فكري جهاني تحميل شود، در تمامي فرهنگهاي اروپايي جا افتاد. • سوررئاليسم چيست؟ در قرون نوزدهم، حدود سال ،۱۸۵۰ رئاليسم (واقعگرايي) رسالت تقليد و نمونه برداري از طبيعت و حقايق را بر عهده داشت و با نويسندگاني مانند فلوبر (Floubert) و نقاشاني مانند كوربه (Courbet) مشهور شد. به همين دليل طبيعت گرايي (ناتوراليسم) با رهبري زولا (Zola) در ادبيات و كروت (Corot)، منه (Manet) و دوگاس (Degas) در نقاشي، براي رئاليسم جانشين مناسبي بود و در اين مكتب براي رسيدن به واقعيات به علم رجوع مي شد. با كشف سورئاتوراليسم (ماوراء طبيعت گرايي)، نه تنها طبيعت قابل رؤيت، بلكه طبيعت غير قابل رؤيت انسان به عنوان نتيجه اي بديهي ظاهر مي شود. نظريه پرداز اين مكتب، آندره بروتن، واقعگرايي را متهم كرد، زيرا معتقد است كه حوزه فعاليت و ديد انسان را محدود مي كند و بطور كلي اين قالب قادر نيست تمام انديشه انسان را در خود جاي دهد و به همين دليل او آنچه را كه از درون انسان مي جوشد، در قالبي بزرگتر به نام «سوررئاليسم» مي ريزد. آندره بروتن در سال ،۱۹۲۴ بيانيه سوررئاليسم را منتشر كرد و سرانجام تعريفي از سوررئاليسم بدين شرح ارايه داد: «عمل اتوماتيك وار فكري و رواني، براي بيان كاربرد واقعي انديشه و نوشتن تفكر بدون هرگونه كنترل ذهن و دور از هرگونه نگراني زيبايي شناختي يا اخلاقي.» و سوررئاليست در يك كلمه به معناي «فرا ـ واقعيت» است. در ابتداي قرن بيستم، فرود (Freud) واقعيت ضمير ناخودآگاه را بيان كرد و نقش آن را در شخصيت بشر آشكار نمود. او ادعا كرد كه ابعادي از شخصيت انسان در ضمير ناخودآگاه او شكل مي گيرد و بسياري از اعمال و رفتار انسان از ضمير ناخودآگاهش سر مي زند. واقعيت ضمير ناخودآگاه توسط رؤيا و تخيلات ثابت شده است و اين موضوع اساس سوررئاليسم را تشكيل مي دهد. فراواقعگرايان به ضمير ناخودآگاه ايمان دارند و معتقدند كه آنچه در نيمه ناخودآگاه ما وجود دارد، واقعيت ذاتي و دروني ما را نشان مي دهد. فراواقعگرايي با رد كردن «خرد و منطق» كه زماني بسيار طولاني بر هنر فرانسه سايه انداخته بود، قانع نمي شود، بلكه سعي دارد روان، تخيل، انديشه و ديد بشر را به زندگي متحول نمايد و هذيانهاي انسان و جنبه هاي سركوب شده او را بيان كند و در جست و جوي زباني براي بيان «ناگفته ها» است و موضوعهايي را كه تا به آن روز بيان شده، به شيوه اي نو ارايه دهد. البته برخي از شاعران مانند ماكس ژاكوب (Max Jacob) يا آندره سالمون (Andre Salmon) آمادگي پذيرش تمام جسارت زبان سوررئاليسم را نداشتند. • زباني جديد: بروتن و ديگر فراواقعگرايان در جست و جوي زباني بودند تا ذهن را در جريان خلق كردن بدون مداخله اداره و كنترل ذهن و منطق آزاد بگذارد. آنان معتقدند هرچه كه از ذهن و ضمير ناخودآگاه مي گذرد، بطور اتوماتيك بايد آن را به روي كاغذ آورد، بدون آنكه دوباره آن را مرور كرد و در آن دست برد و بخشي از آن را حذف يا اصلاح كرد، زيرا به عقيده سوررئاليستها همين خط خوردگي ها است كه واقعيت دروني را بيان مي كند و آنان ادبيات را «خواندن خط خوردگي ها» تعريف كردند. سوررئاليستها معتقدند كه اين هوشياري است كه ضمير ناخودآگاه را تصحيح مي كند و باعث به وجود آمدن آثاري تكراري و بدون خلاقيت مي شود. • آندره بروتن، بنيانگذار سوررئاليسم: بروتن به دليل استعداد و فعاليتهاي بسيارش در اين زمينه، به عنوان سردسته اين حركت برگزيده شد. او زندگيش را وقف سوررئاليسم كرد. اطراف بروتن شاعراني مانند الوآرد، آراگون، سوپل و نقاشاني چون ماكس ارنست، دالي و ميرو گرد آمدند. بروتن و دوستانش معتقد بودند كه اگر فشارهاي اجتماعي شديد بر انسان تحميل شود، باعث مي شود تا ثروتهاي اندوخته شده در سرشت بشر شكوفا نشود و براي دستيابي به اين منابع غني دروني، انسان بايد هرگونه نظام ثابت و قواعد دست و پاگير را از بين ببرد. كارهاي فرود (Froud) و نقش ضمير ناخودآگاه در شخصيت انسان، بر طرز تفكر و نگرش بروتن و در نهايت بر سوررئاليسم بسيار اثر داشت. در سال ،۱۹۲۷ با پيوستن بروتن به حزب كمونيسم، كارهايش سياسي شد و به تدريج خود را در نبردي بسيار وسيع ديد كه خود او عليه جامعه، فلسفه و مذهب به وجود آورده بود. بدين ترتيب چراغ پرفروغ سوررئاليسم به تدريج كم نور شد. در حدود سال ،۱۹۳۸ ديگر سوررئاليسم وضعيتي پايدار نداشت و در سال ۱۹۴۵ اكثريت، به جز بروتن، از سوررئاليسم روي برگرداندند. وليكن بروتن مي دانست هرچند يكي از بزرگترين تحولات هنري عصر جديد از بين مي رود، ولي نوري را كه اين حركت بر فرهنگ بشر تاباند، براي روشن كردن باقي راه قرن بيستم كافي خواهد بود. • عقايد سوررئاليستها: 1. واقعيت و رؤيا: سوررئاليستها رؤيا را برابر با واقعيت مي دانند و اين دو را بر روي هم «فرا ـ واقعيت» مي نامند. 2. نگارش اتوماتيك: در تعريفي كه بروتن از سوررئاليسم ارايه داد، نوشتن و سرودن در آن واحد را توصيه كرد. به اعتقاد او، شاعر سوررئاليست بايد نوعي فرستنده باشد كه هر آنچه را كه از ضمير ناخودآگاهش مي گذرد، بدون اعمال كنترل منطق و خرد آن را بدون كم و زياد كردن بر روي كاغذ بياورد. 3. پوچي و بي معنايي: فراواقعگرايان با رها كردن خود از قيد و بند سانسورهاي منطقي، اخلاقي يا زيبايي شناختي براي ايجاد جملات و تصاوير تا سرحد بي معنايي و پوچي پيش مي روند. حتي آنان اين مسأله را حالتي شاعرانه براي خود مي دانند. 4. تحريك مردم و هرج و مرج طلبي: سوررئاليستها ميل به تحريك مردم را از دادائسمها به ارث برده بودند. آنها تجمعهاي مردمي و تظاهرات پر سر و صدا به پا مي كردند. به عنوان مثال، در سال ،۱۹۲۴ در مرگ آناتل فرانس (نويسنده فرانسوي ۱۹۲۴ ـ ۱۸۴۴) هجويه اي به نام «جنازه» منتشر كردند. اينگونه رفتار سوررئاليستها با عقايد آنارشيستها (هرج و مرج طلبها) كه با همه محدوديتهاي نظام اخلاقي و زيبايي شناختي مخالفت مي كنند، منطبق است. • قالبها و تنوعات سوررئاليسم: در تمامي هنرها جايي براي خود يافت، حتي در جوانترين هنر يعني «سينما» نيز نفوذ كرد. در سال ،۱۹۲۴ فيلم «آنتراكت» (وقفه) ساخته رُنه كلر، موافقت اوليه سينما با جريان سوررئاليسم را اعلام كرد. در نقاشي سوررئاليستي، فاصله بين موضوع و عنوان تابلو تعجب و نيروي تخيل بيننده را بر مي انگيزد و ذهن بيننده را در مورد معناي پنهان اثر مشغول مي كند. بطور كلي به نظر مي رسد كه در اين مكتب، قلم مو بيشتر از قلم يا دوربين موفق شده است تا به بهترين وجه الهامات روحي را به تصوير بكشد. سوررئاليسم بيشتر در قالبهاي شعر و نقاشي بيان مي شود، بويژه بيشتر آثار ادبي سوررئاليست به شعر اختصاص داده شد. شعر براي سوررئاليستها شيوه اي است كه براي بيان اتوماتيك تصاوير معمولاً سركوب شده راه را باز مي گذارد. به گفته بروتن «جملات بايد حصارهاي شيشه اي را بشكنند.» آندره بروتن در شعر خود با بيان تصورات، تخيلات، عشق و چيزهاي شگفت انگيز سعي دارد اين حصارهاي شيشه اي را بشكند. برخلاف برخي از شاعران كه تصاوير را آگاهانه و دانسته خلق مي كنند، بروتن اجازه مي دهد تا تصاوير بطور غير ارادي و اتوماتيك وار به وجود آيند. به عنوان مثال: در شعر «همسرم» آن جملات بيانگر اينگونه نوشتار و تصاوير هستند: همسرم با چشماني پر از اشك با چشماني به مانند آهنربا همسرم با چشماني به مانند علفزار همسرم با چشماني آبي براي نوشيدن در زندان همسرم با چشماني به مانند جنگل هميشه زير تبر با چشماني همسطح آب، همسطح هوا، زمين و آتش • شخصيتها و آثار اين مكتب ادبي: آرتور رمبو، لُتر آمون، كويلُم آپولينر از پيشقدمان اين مكتب بودند. براي اولين بار عبارت «سوررئاليسم» را آپولينر (Apollinaire) در آثار خود به كار برد. آندره بروتن (۱۹۶۶ ـ ۱۸۹۶): سردسته و نظريه پرداز اين جريان بود. از جمله آثار او مي توان: روشنايي زمين (۱۹۲۳)، ناديا (۱۹۲۸)، گلدانهاي مرتبط (۱۹۳۲) و عشق آتشين (۱۹۳۷) را نام برد. • ديگر شخصيتها: لويي آراگون، پل الوآرد (۱۹۵۲ ـ ۱۸۹۵)، آنتوني آرتد (( Antonin Artoud (۱۹۴۸ ـ ۱۸۹۶)، فيليپ سوپل Phillip Soupoult) ۱۹۹۰ ـ ۱۸۹۷)، رنه كِرِوِل (.Rene Crevel ۱۹۳۵ ـ ۱۹۰۰) ، روبرت دسنو (Robert Desnos) (۱۹۴۵ ـ ۱۹۰۰). نبايد نقاشاني مانند ماكس ارنست، سالوادور دالي، ميرو، ماگريت و كمي متأخرتر دِِلوو را فراموش كرد.در سال ،۱۹۲۲ ماكس ارنست در يك تابلوي مشهور به نام «ميعادگاه دوستان»، تمام گروه سوررئاليست را به تصوير كشيد.
  12. spow

    كلاسيسيسم

    كلاسيسيسم • انسان شريف مكتب «كلاسيسيسم» اولين سبك ادبي است كه در قرن هفدهم، بعد از دوران باروك در فرانسه به وجود آمد. نهضت اومانيسم (انسانگرايي ) را كه در قرن چهاردهم درايتاليا شكل گرفت، تاحدودي مي توان زمينه ساز مكتب كلاسيسيسم فرانسه دانست. كلاسيسيسم مكتب قانونها، قواعد و اصول است كه بايدها ونبايدهاي بسياري را شامل مي شود. پيروان اين مكتب، مطابق قواعد وقوانين قدما عمل مي كنند و در ادبيات به تقليد از ادبيات يونان و روم مي پردازند. در قرن هفدهم ، آثار نويسندگان به دو دسته كلاسيك و غيركلاسيك يا مردمي تقسيم مي شد. ادبيات كلاسيك نيز، ادبياتي عامه پسند ومردمي نيست. اين ادبيات مختص طبقات بالاي جامعه و قشر تحصيل كرده وخاص مدارس به منظور آموزش است. از نظر نويسندگان كلاسيك، يك اثر ادبي يا هنري با رعايت كامل و دقيق اصول وقواعد كلاسيك مي تواند به درجه «كمال » و «زيبايي» مطلوب برسد. به همين دليل شعرا و نويسندگاني مانند مونتني (Montaigne)، رونسار (Ronsard) ، كرني (Coroneille) چون اين اصول را رعايت نمي كردند و بيشتر به زبان مردم وعامه مي نوشتند يا مي سرودند، آنها را جزو نويسندگان كلاسيك محسوب نمي كنند. • عقايد كلاسيكها : 1. «انسان شريف » : به عقيده كلاسيكها انسان بايد از نظر اخلاقي و اجتماعي درسطح ايده آل و مطلوب وداراي «هنر زندگي كردن» باشد. يعني اعتدال، دانش بدون فخرفروشي ، رعايت ادب و نزاكت بدون حقيرشمردن خود، رعايت احترام وادب در برابر خانمها، ايمان بدون تعصب را در زندگي رعايت كند، كه روي هم رفته براي چنين انسان ايده آلي، كلاسيكها عبارت «انسان شريف» را به كار مي برند. 2. تقليد از طبيعت: كلاسيكها طبيعت را درآثار خود نه با تمام واقعيت بلكه تنها با جنبه هاي خوب و ايده آل آن ارائه مي دهند. يعني طبيعت را نه آنطور كه هست بلكه آنچنان كه مي خواهند باشد، همراه با آرزوها و آرمانهاي خود نمايش مي دهند. آنان با درنظرگرفتن عقل ومنطق وبدون دخالت احساسات خود طبيعت را به تصوير مي كشند. 3. آموزنده وخوشايند بودن: نويسندگان كلاسيك معتقدند كه آثارشان بايد علاوه براينكه موردقبول و توجه خواننده قرار مي گيرد بايد براي او آموزنده نيز باشد ويكي بدون ديگري فايده ندارد واين مسأله هدف نويسنده كلاسيك است. 4. بياني واضح و روشن: زبان نويسنده كلاسيك بايد زباني واضح و صريح همراه با ايجاز و كلمات درست، دقيق و مناسب باشد. 5. آرمانگرايي : كلاسيكها آيده آليست و آرمانگرايند . يعني درهنر فقط به دنبال زيبايي، كمال و خوبي اند. 6. خردگرايي : كلاسيكها با موضوعات مختلف بطور عقلاني و منطقي برخورد مي كنند. آنان معتقدند احساسات انسان بايد با كنترل عقل بيان و تجزيه و تحليل شود. 7. رعايت مسائل اخلاقي ومذهبي : كلاسيسيسم «مكتب اخلاقيون» است . از نظر آنان اثر هنري و ادبي علاوه برآموزنده بودن بايد درخدمت «اخلاق ومذهب» نيز باشد. 8. درجست وجوي اعتدال و كمال: كلاسيكها به دنبال تعادل بين عشق وعقل، غم و شادي ، اضطراب و آرامش و … هستند و از نظر آنان با رسيدن به اين تعادلها مي توان كمال مطلوب وموردنظر خود را به دست آورد. • قالبهاي ادبي : تئاتر كمدي وتراژدي ، قالب مناسبي براي بيان عقايد و اصول كلاسيكها است. به اين وسيله آنان مي توانند ايده آل هاي خود را القا كنند. آنان در تئاتر، اصل «حقيقت نمايي و نزاكت» را رعايت مي كنند. يعني همه چيز بايد نزديك به واقعيت باشد و درصحنه تئاتر كلمات زشت و بي ادبانه را به كار نمي برند و تماشاچي را با صحنه اي از تئاتر يا گفته اي ، شوكه و متعجب نمي كنند. (به عنوان مثال، هرگز صحنه مرگ درتئاتر كلاسيك ديده نمي شود). علاوه براين ، آنان «قانون سه گانه وحدت» را كه ارسطو، فيلسوف يوناني ، وضع كرده بود، نيز كاملاً رعايت مي كنند. اين قانون شامل وحدت موضوع، وحدت زمان و وحدت مكان است. يعني كل صحنه ها و پرده هاي يك نمايشنامه بايد يك موضوع را در زماني واحد و مشخص و درمكاني واحد ارائه دهند. • موضوع ومضمون ادبيات كلاسيك : معمولاً درآثار كلاسيك، نويسندگان به توضيح و توصيف خصوصيات روحي و اخلاقي وتجزيه و تحليل روانشناسانه انسان مطلوب و آرماني خود مي پردازند. «طبيعت» نيز ازجمله اين موضوعات است. البته منظور از «طبيعت» درآثار كلاسيك، طبيعت انساني و سرشت دروني انسان است. كلاسيكها توصيف طبيعت خارجي (مانند رودها ، كوهها، جنگلها و…) را درآثار و نوشته هاي خود كاري بي ارزش مي دانند درحالي كه معتقدند بيان طبيعت انساني (مانند اميال ، گرايشها، احساسات ، محبتها و…) چون صحبت از روح و درون انسان است برروح خواننده نيز اثر مي كند.
  13. وقتی بابا لنگ دراز را می نوشت جین وبستر برای خیلی از ما مساوی است با بابا لنگ دراز. شاید به همین خاطر است که همه مان جودی آبوت را می شناسیم اما جین وبستر را نه. او انگار بهترین خاطرات ما را نوشته. انگار که مشکلات ما را داشته. آخر جین وبستر شخصیت زنانی را در کتاب های مختلفش خلق کرده که فعال و جوان و باهوشند؛ زنانی که نمی خواهند محدودیت های جامعه را مانع تحقق آرزوهای شان ببینند و در عین حال شوخ طبع و دوست داشتنی هم هستند. جین وبستر متولد سال ۱۸۷۶ میلادی بود و فقط نزدیک به چهل سال عمر کرد. اسم اصلی اش آلیس بود و در نیویورک به دنیا آمده بود. خانواده اش یک خانواده ی سنتی معمولی نبودند و مادربزرگش از جمله افرادی بود که برای تساوی نژادی و حق رأی زنان در آمریکا فعالیت های زیادی انجام داده بود. شخصیت های مشهور در خانواده جین هم کم نبودند. مادرش خواهرزاده مارک تواین نویسنده ی بزرگ آمریکایی بود و همین نسبت فامیلی باعث شده بود که تواین و پدر جین با هم کار کنند. پدر جین چارلز وبستر در ابتدا مدیر تجاری برنامه های تواین بود و بعد در چارچوب یک مؤسسه ی انتشاراتی، بعضی از مهم ترین آثار تواین مثل هاکلبری فین را چاپ کرد. اما هم کاری چارلز وبستر و تواین با فراز و نشیب های زیادی همراه بود که در زندگی جین هم تأثیر زیادی داشت. مشکلات مختلف کاری نهایتا" رد سال ۱۸۸۸ میلادی باعث شد پدر جین موقتا" از کار دست بکشد. اما بازگشت او به کار با استقبال تواین مواجه نشد و تواین اتهاماتی را علیه چارلز وبستر مطرح کرد که زندگی خانواده ی وبستر را به کل عوض کرد و در سال ۱۸۹۱ میلادی هم به خودکشی پدر منجر شد. جین وبستر متولد سال ۱۸۷۶ میلادی بود و فقط نزدیک به چهل سال عمر کرد. اسم اصلی اش آلیس بود و در نیویورک به دنیا آمده بود. خانواده اش یک خانواده ی سنتی معمولی نبودند. در سال های بعد از این ماجرا، آلیس (که اسمش هنوز جین نشده بود) در رشته ی نقاشی روی چینی درس خواند و بعدش هم به مدرسه ای شبانه روزی رفت تا موسیقی، هنر و نوشتن را یاد بگیرد. این مدرسه الهام بخش بسیاری از ماجراها، جزئیات و شخصیت هایی است که در آثار جین وبستر آمده اند و به خصوص در رمان "فقط پتی" حتی اسم اتاق ها، برنامه ی روزانه ی دختران دانش آموز و برخی جزئیات دیگر عینا" آمده. آلیس در این مدرسه با یک دختر دیگر به اسم آلیس هم اتاق بود و به همین خاطر بود که اسم جدید آلیس وبستر شد "جین" و تا آخر عمرش هم این اسم سرجایش ماند. اما تأثیر زندگی جین بر آثارش به همان مدرسه ختم نشد. او بعدها درسش را در یک کالج ادامه داد و رشته ی انگلیسی و اقتصاد خواند و همان جا هم بود که به مسائل اجتماعی به خصوص وضعیت کودکان فقیر یا بزهکار علاقه مند شد. تجربه های جین در این کالج در کتاب های «بابا لنگ دراز» و «وقتی پتی به دانشکده می رفت» به کرات استفاده شده. جین همان جا با دختری دوست شد که آدلاید نام داشت و بعدها شاعر معروفی شد. آدلاید و جین فعالیت های ادبی، سیاسی و اجتماعی مشترکی را در سال های بعد دنبال کردند و این در حالی بود که در آن زمان، هنوز زنان در آمریکا حق رأی نداشتند. در همان دوران کالج بود که جین شروع کرد به نوشتن برای یک نشریه ی محلی، یک ترم را هم در اروپا سپری کرد و در این مدت در فرانسه، انگلیس و ایتالیا اقامت داشت. کتاب «شاهزاده گندم» یکی از نوشته های جین است که مستقیما" تحت تأثیر این سفر نوشته شده است. دو هم شاگردی از کالج در این سفر همراه جین بودند که یکی از آن ها یعنی اتلین مک کینی بعدها نقش مهمی در زندگی او بازی کرد. جین بعد از تمام شدن درسش به خانه ی پدری در فردونیا برگشت و آن جا شروع کرد به نوشتن کتاب «وقتی پتی به دانشکده می رفت». جین در این کتاب، زندگی دخترانه در کالج را با طنز جذابی توصیف می کند و با وجود این که بیش تر از یک قرن از نوشته شدن آن می گذرد واقعا" جذابیت کتاب حفظ شده است. ظاهرا" جین ابتدا برای پیدا کردن ناشر برای این کتاب مشکل داشت اما نهایتا" در سال ۱۹۰۳ میلادی موفق به چاپ آن شد. در همان زمان ها بود که جین نوشتن داستان های کوتاهی را آغاز کرد که بعدها در کتاب «هیاهوی بسیار در مورد پیتر» جمع آوری شدند. تجربیات زندگی جین با ادامه ی سفرهایش به نقاط مختلف دنیا ادامه پیدا کرد و او در کنار دو هم شاگردی اش به مصر، هند، برمه، سریلانکا، اندونزی، هنگ کنگ، چین و ژاپن سفر کرد. بعد از این سفرها بود که کتاب های دیگر جین یعنی «جری جوان» و «راز چهار استخر» هم چاپ شد. زندگی جین وبستر بعد از چاپ «بابا لنگ دراز» تحولات زیادی داشت. ابتدا دوست صمیمی اش آدلاید به سل مبتلا شد. آدلاید ظاهرا" الگوی جین وبستر در خلق شخصیت پتی بوده و عناصری از شخصیت او در خلق جودی آبوت هم به کار گرفته شده بود. آدلاید اما در برابر بیماری سل دوام نیاورد و این بیماری در نهایت در سال ۱۹۱۴ میلادی باعث مرگ او شد. در این فاصله جین با برادر یکی از هم سفرانش یعنی گلن فوردمک کینی برادر اتلین دوستی نزدیکی داشت. گلن قبلا" با زنی که از لحاظ روانی تعادل نداشت ازدواج کرده بود و زندگی غم انگیزی داشت زیرا همسرش دائما" به دلیل حملات عصبی در بیمارستان بستری می شد. گلن فورد مک کینی در نتیجه ی این مشکلات به الکل رو آورده بود و خلاصه دقیقا" همان شرایطی را داشت که در رمان «دشمن عزیز» گریبان دکتر رابین مک ری را گرفته است. گلن و همسرش در سال ۱۹۰۹ میلادی درخواست طلاق دادند اما طلاق در آن زمان امری غیر معمول بود و به همین خاطر جدایی رسمی آن ها تا سال ۱۹۱۵ میلادی طول کشید. گلن فورد مک کینی که هنوز خاطره ی این زندگی را با خود داشت در سال ۱۹۱۲ میلادی به همراه خواهرش اتلین و جین وبستر به ایرلند سفر کرد و کم کم از حال و هوای قبلی اش درآمد و دوستی نزدیکی و عاشقانه ای هم با جین داشت.
  14. Just Mechanic

    ****تجربه****

    یه مسافر بود و یه جاده که هیچ کس نمی دونست آخرش به کجا می رسه ولی مسافر شجاع قصه ی ما مسیرشو انتخاب کرد و با ساکی که توی دستش بود راهیه جاده ای شد که تابلو های ایستش ا ز بین رفته بود و اونقدر رفت ..... که خاطره ی دستایی که به نشونه ی خدا حا فظی تکون می خوردن توی ذهن کسی جا موند که اول جاده ایستاده بود و آروم آروم اشکاشو پاک می کرد که مسافرش بهش نگه: ( پشت سر مسافر گریه شکوه نداره ) شاید جاده بی راهه داشت که مسافر راه برگشتشو گم کرد شاید هم ...... ولی یه کسی که هنوز هم سر خط ایستاده تنها حرفش اینه که : ای مسافر عزیزم اینجا منتظر می مونم تو یه روز ی بر می گردی اینو خیلی خوب می دونم مدتی می شه نگاهم ته خط رسید عزیزم تجربه شد واسه چشمام پشت پات اشکی نریزم
  15. - Nahal -

    نوبل ادبیات 2012 به «مو یان» رسید

    جایزه‌ی نوبل ادبیات سال 2012 به «مو یان»، نویسنده‌ی چینی تعلق گرفت. به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، آکادمی نوبل دقایقی پیش اعلام کرد، «مو یان»، نویسنده‌ی سرشناس چینی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات امسال است که طی مراسمی در روز 10 دسامبر در استکهلم جایزه‌ی خود را دریافت خواهد کرد. آکادمی نوبل اعلام کرد، «مو یان» 57 ساله با «رئالیسم وهمی، داستان‌های عامیانه، تاریخ و معاصر را با هم آمیخته است.» نوبل ادبیات با جایزه‌ی نقدی یک میلیون و 200 هزار دلاری همراه است که سال گذشته «توماس ترانسترومر»، شاعر و مترجم سوئدی آن را به دست آورده بود.
  16. spow

    رابطه شعر وسیاست

    یک بار دیگر رابطه بین شعر و سیاست با نگاه به دو شعر مهدی اخوان ثالث و هوشنگ ایرانی هرگونه تلاش، برای تعریف رابطه بین هنر و سیاست یا تاکید بر عدم رابطه آنها، نیازمند یک میانجی نظریه چارچوب بندی شده است که صرف نظر از قبول یا عدم قبول آن نظریه برای تبیین و توضیح این رابطه، ضروری است. بنابراین یا باید از ایجاد چنین رابطه ای کلا برحذر بود که در دام ورطه ای به نام فرم گرایی می افتیم که خود نوعی ایدئولوژی است یا رابطه را با قید ایدئولوژی پیش برد که در دام دستورالعمل هنری فرو می غلتیم. تنها گام موثر این است که آبرومندانه آن قید را شناسایی کرد اما در همان حال، ابزار نفی اش را که در خود اثر نهفته، به کار گرفت. فی الواقع، به همان اندازه که شعار هنر برای هنر، ایدئولوژیک است، هنر سیاسی نیز ایدئولوژیک است. تاکید بر الهام صرف درونی هنرمند و دوری از زمانه و بی اعتنایی به آن، سرانجام به نوعی فرم گرایی عرفانی منتهی می شود. و از طرف دیگر، پرکردن محتوای هنر به طور بی واسطه از سیاست، نیز خود به نظریه چارچوب بندی شده دیگری بدل می شود، هرچند ممکن است در مقطعی کارکردهای درخوری داشته باشد. حتی جداکردن جایگاه اجتماعی سیاسی هنرمند از هنرش نیز نتوانسته به مناقشه لوث شده هنر و سیاست پایان بخشد. موضع گیری های هنرمند یا بی اعتنایی های او به وضعیت هایی معین، جدای از کار هنری او، نتوانسته کمکی به حل این مناقشه بکند زیرا موضع یک هنرمند، همیشه موضع یک هنرمند است نه سیاستمدار. افکار عمومی یا علاقه مندان یک هنرمند ممکن است از این نوع موضع گیری ها، نومید شوند یا ممکن است توقعات آنها را برآورده کند. در همین نومیدی یا برآوردن توقعات نیز ایدئولوژی خاص خودش نهفته است. در عین حال، فرضا در عرصه شعر که عموما این مناقشه نسبت به دیگر هنرها بیشتر به چشم می آید ما با طیف عظیمی از شاعران سر و کار داریم که شعر آنها را در عین متضادبودن و کاملا بی ربط بودن به هم، باز شعر می نامیم. تنها عنصر مُقَّسم آنها همان نظریه میانجی گر است. از آثار مایاکوفسکی، برشت و نرودا تا پاز، خیمه نز، ریلکه، استیونس و مالارمه و بیشمار طیف دیگر، جملگی را شعر می نامیم و حتی گاهی همه آنها را یکجا در گنجه کتاب های خود قرار می دهیم. این البته نه به خاطر ژست دموکراتیک گرفتن یا سوپرمارکت گلی از هر گلستان، بلکه عمده به خاطر حقیقت کلی است که در هر شعر نهفته است. اگرچه، معیار و میزان این حقیقت کلی، نفی است که در خود آنها نهفته است. به واقع، حقیقت، نفی است. به مدد این نفی است که ایدئولوژی به کار بسته دو پاره می شود و از مناقشه هنر و سیاست فراتر می رود. یکی از برهه هایی که می توان مساله هنر (شعر) و سیاست را مورد بحث گذاشت، دهه ۳۰ است که کودتای ۲۸ مرداد رخ داد. توضیح اینکه در این دهه شاعرانی همچون شاملو، اخوان و... از یک طرف و شاعران محفل «خروس جنگی» مانند هوشنگ ایرانی و... در کنار هم و به طور همزمان، چیزی به نام «شعر» گفتند. تقسیم بندی یکباره آن شعرها به شعر سیاسی و شعر برای شعر یا تمایز جایگاه اجتماعی سیاسی شاعر از شعرش، بیشتر به وقت تلف کردن می ماند. حتی گفتن اینکه یکی از این دو شکل، شعر نیست، باز راه به جایی نمی برد، زیرا امروزه هر دو به منزله شعر به رسمیت شناخته می شوند. اینکه چه عاملی باعث می شود هر دوی آنها شعر نامیده شوند، مهم نیست، حتی آن نظریه چارچوب بندی شده که آنها را تقسیم بندی می کند نیز مهم نیست بلکه تعلق این دو امر متضاد به یک وضعیت تاریخی مهم است. علی الظاهر، هر دوی این نوع شعرها، مدرن محسوب می شوند یا خود چنین ادعایی دارند. بنابراین، نخستین نکته ای که به ذهن می رسد این است که نمی توان از یک وضعیت منسجم تاریخی حرف به میان آورد؛ البته توضیح هر شاعری مبنی بر اینکه من از وضعیت اجتماعی سیاسی خود تاثیر می گیرم و این تاثیر به طور خودآگاه یا ناخودآگاه در شعر من وارد می شود یا اینکه تخیل شعری من خودآیین و مستقل از هر چیز زمانه است و تنها بر ذات خود استوار است، به مدد همان میانجی برای این توضیحات است اما برای خلاصی از آن باید گفت که خودآیینی شعر بر زمینه های تاریخی خود استوار است. از قضا شعر مدرن، مهم ترین جایی است که می توان امر متضاد زمینه تاریخی را بر آن نشاند. در این صورت هیچ ایدئولوژی ای نمی تواند آن را توضیح دهد مگر اینکه ذات خود یعنی داشتن ذاتی یکدست و منسجم را کنار بگذارد. به همین دلیل است که حتی نقد در معنای رایج آن که از همان دهه ۳۰ به ارث رسیده، قادر نیست حتی اثر هنری را توضیح دهد چه برسد به تبیین آن. ردیف کردن یک سری دلایل جامعه شناختی یا روانشناسی اجتماعی و فردی شاعر، نیز در میانه راه بازمی ماند.
  17. آنچه در ادامه می خوانید ، مقاله ای است که در سایت " مهر میهن " مطالعه کردم و جهت اشتراک عینا نوشته را آوردم . البته سطح مقاله چندان بالا نیست ، اما باز هم مطمئنم تا حدی قابل توجه خواهد بود . در همة ادوار تاريخي، نوعي هماهنگي و همسازي ميان شاخه‌هاي مختلف فرهنگ و هنر وجود دارد؛ في‌المثل معماري و مجسمه‌سازي و تئاتر و حكمت انديشي در يونان قديم با هم شكوفا شد، همچنان‌كه در عصر رنسانس، نقاشي و مجسمه‌سازي و معماري و تئاتر و شعر با هم احيا گرديد و تكامل يافت. در فرهنگ و تمدن ايران بعد از اسلام، اين همسويي در رشته‌هاي گوناگون كاملاً محسوس است و بهترين شاهد آن عصر صفوي است كه نستعليق و مينياتور و قالي و خاتم و تذهيب و معماري و گچبري و .... با نازك‌كاريهاي غزل سبك هندي و نوآوري‌هاي چشمگير در حكمت متعاليه با هم پهلو به پهلو مي‌زند. همچنان‌كه بار ديگر در عصر ناصري كه ارائه كارهاي ممتاز در معماري و نقاشي و داستان عاميانه و تعزيه و ... را به موازات عرضة مجموعه‌هاي عظيمي در فلسفه و حديث و اصول و رجال و تراجم و تاريخ روبرو هستيم. اين مقدمه كه مي‌تواند بسط و گسترش يابد، براي ورود به انعكاس معماري در ادب فارسي است. اين بازتاب، هم در تعبيرات و واژگان است و هم در افسانه و داستان. ما براي نمونة انعكاس تعبيرات و واژگان هنر معماري در شعر فارسي ديوان حافظ را ورق مي‌زنيم. حافظ به عنوان يك زيبايي‌شناس، اشكال و قوالب و گوشه‌كنارهاي معماري و نقاشي ساختمان را مي‌شناسد. اصولاً تصور او از آفرينش آسمان و كهكشان، يك سقف بلند صاف و منقش است و با حيرت مي‌پرسد: چيست اين سقف بلند ساده بسيار نقش؟ و چون مهمترين ابزار كار معماران و نقش‌آفرينان تزيين در آن زمان پرگار بوده است، با همان زمينة ذهني مي‌گويد: آن كه پر نقش زد اين دايره مينايي نيست معلوم كه در گردش پرگار چه كرد همو در مقام تعجيز از فهم تقدير و تسلي بخشي از آن گويد: گره ز دل بگشا، وز سپهر ياد مكن كه فكر هيچ مهندس چنين گره نگشاد دو بيت زير كه صفت بديعي مراعات نظير در آن به كار رفته، اصطلاحات بنايي و معماري را بسيار زيبا و مناسب گرد آورده است: به نيم‌جو نخرم طاق خانقاه و رباط مرا كه مصطبه ايوان و پاي خم، طنبي است مرحوم مهندسي معروف مي‌گفت كه «پاي خم» اصطلاح بنايي است. حافظ از مدرسه، طاق و رواق را به ياد دارد و طاق ابروي معشوق را به محراب مانند مي‌سازد: حافظ ار ميل به ابروي تو دارد، شايد جاي در گوشة محراب كنند اهل كلام *** در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد در آن زمان بر ديوارها نقاشي مي‌كردند، مخصوصاً نقاشي چيني و مغولي در ايران گسترش يافته بود. در اشاره به همين نقاشي‌هاي ديواري است كه حافظ سروده: بر جمال تو چنان صورت چين حيران شد كه نشانش همه جا بر در و ديوار بماند حافظ از آسمان به «گنبد مينا» و «گنبد فيروزه» تعبير مي‌نمايد و با توجه به ساختمان‌هاي آن زمان «سقف مقرنس» نيز ناميده است. «مقرنس» آرايه‌‌هاي مدرّج و گوشه‌دار در گچ يا چوب يا آينه‌كاري است. اصطلاح «كنگرة عرش» را در ديوان حافظ همه به ياد داريد كه مي‌گويد: «تو را ز كنگرة عرش مي‌زنند صفير....» در بيت ديگري «بام سماوات» را هم برآن افزوده است: كوسِ ناموس تو بر كنگرة عرش زنيم عَلَمِ عشق تو بر بامِ سماوات بريم تصوير و نمادِ بنا و كاخ و قصر و سراي در ذهن حافظ همواره حاضر بود: بيا كه قصرِ امل سخت سست بنياد است بيار باده كه بنياد عمر بر باد است *** خلل‌پذير بود هر بنا كه مي‌بيني مگر بناي محبت كه خالي از خلل است *** از اين سرايِ دو در چون ضرورت است رحيل رواق طاق معيشت چه سربلند و چه پست *** في‌الجمله اعتماد مكن بر نعيم دهر كاين كارخانه‌اي است كه تعمير مي‌كنند بيت اخير، تعبير تخيل‌انگيزي است: يك كارگاه بزرگ تعميرات ساختماني را در نظر آوريد كه هيچ چيز در آنجا نمي‌تواند برجا باشد. مصالح، اسباب‌ كار، شمعك‌ها و ستون‌هاي موقت، نردبان‌ها و داربست‌ها و قرقره‌ها..... حافظ از عالم به «دير ديرينه» تعبير مي‌نمايد و واژه‌ها و تركيباتي از قبيل طربسرا/ نهانخانه/ ميخانه/ ميكده/ خمخانه/ صومعه/ خرابات/ كنشت/ مسجد/ گرمابه... كه هريك دلالت بر ساختمان خاصي مي‌كند، نشانه‌هايي از مدنيت عصر او را نشان مي‌دهد. وقتي حافظ مي‌گويد: «بگذار تا به شارع ميخانه بگذريم»، معلوم مي‌دارد كه خيابان خاصي براي ميفروشان وجود داشته، همچنان‌كه «كوي مغان» محلّه زرتشتيان شراب‌فروش بوده است. حافظ در غزل مشهوري، تصوير كاملي از يك بعدازظهر تابستاني شيراز در يك خانة عمومي شاد خواري را ارائه داده است: در سراي مغان رُفته بود و آب زده نشسته پير و صلايي به شيخ و شاب زده... (تا آخر غزل) از آسمان هم تصوير يك كاخ بلند و طربناك را به دست مي‌دهد: بامدادان كه ز خلوتگة كاخ ابداع شمع خاور فكند بر همه اطراف شعاع... در زواياي طربخانة جمشيد فلك ارغنون ساز كند زهره به آهنگ سماع خانة مطلوب در نظر حافظ چنين است: بزمگاهي دلنشان چون روضة خلد برين گلشن پيرامنش چون روضة دارالسّلام در شعر زير، زيبايي و برازندگي خانه با روح و معنويت و بهجت دروني آن تكميل مي‌شود: اي قصر دل‌افروز! كه منزلگه اُنسي يارب نكند گردش ايّام خرابت حافظ، شهر شيراز را با آب ركني و نسيم خوشش دوست دارد؛ چنان كه در غزل مشهور ديگر از «وضع بي‌مثال شيراز» ياد مي‌كند. «وضع» يعني تركيب كلي و فضايي كه شهر در آن قرار گرفته است. نوعِ همان مسائلي كه امروزه در شهرسازي مورد توجه قرار مي‌گيرد. اما انعكاس معماري در افسانه تاريخي هفت پيكر نظامي، بهترين نظرگاههاي ايراني را در اين رشتة هنري آشكار مي‌سازد. يك كاخ مطلوب چنين است: چون بهشتش درون به آسايش چون سپهرش برون به آرايش استادكاري كه بتواند چنين كاخي بيافريند، اين صفات را دارد: هست نام‌آوري به كشور روم زيركي كو ز سنگ سازد موم چابكي چربدست و شيرين‌كار سام دستي و نام او سنمار كرده چندين بنا به مصر و به شام هر يكي در نهاد خويش تمام گرچه بنّاست، وين سخن فاش است اوستاد هزار نقّاش است هست بيرون از اين به رأس و قياس رصدانگيز و ارتفاع شناس معمار امتحان داده‌‌اي است كه حجّار و زينت‌كار و ضمناً منجم و مهندس نيز هست. روكارِ ساختماني كه سنمار مي‌سازد، با توجه به ساعات روز تغيير رنگ مي‌يافت: صبح كبود بود، ظهر طلايي و عصر سفيد. فضاي كاخ از درون و بيرون چنين بود: آفتاب از درون به جلوه‌گري مه ز بيرون چراغ رهگذري بر سرِ او هميشه باد وزان دور از آن باد كوست باد خزان از يكي سو روند آب فرات به گوارندگي چو آب حيات باديه پيش و مرغزار از پس بادش از نافه برگشاده نفس همه صحرا بساط شوشتري جايگاه تذرو و كبك دري برخورداري از آفتاب و مهتاب، نسيم و آب، محاط به صحراي باز و دشت پرگل و گياه و شكار... در همين قصه، معماري ديگر كه شاگرد سنمار است، چنين توصيف شده: اوســتادي بـه شغل رسّامي در مسـاحت، مـهنـدس نامي از طبيعي و هندسي و نجوم همه در دست او چو مهرة موم خــرده‌كــاري به كار بنّايي نقشبندي به صورت آرايي.... چنين استاداني كه هم دانشمند بودند، هم هنرمند، هم كار دستي بلد بودند و هم مغزشان كار مي‌كرد، در ساختمان‌ها رعايت روح و فضا و تناسب و كابرد را مي‌كردند. ساختمان‌ها در عين استواري، زيبا و در عين مفيد بودن ظريف بودند و البته طبق باورداشت‌هاي آن زمان در ساعت خوش و با طالع نيكو بنا مي‌شد. بدين‌گونه تجارب عملي و پسنده‌هاي يك ملت كهنسال توأم با تخيلات تجريدي و تقدير گرايانه در آينة هفت رنگ هفت گنبد بازتاب يافت است. بهرام شاه، هفت كاخ دارد و در هر كاخي، بانويي كه در روزي از روزهاي هفته از شوهر پذيرايي مي‌نمايد. اثاث و لباس و آدمها و اسمها و روزها همه با هم تناسب دارند، همچنان‌كه اقليم‌ها و رنگها و چه بسا آهنگها: هفت كشور تمام در عهدش دختر هفت شاه در مهدش كرده هر دختري به رنگ و به راي گنبدي را ز هفت گنبد جاي هر كجا شاه باده نوشيدي جامه همرنگ خانه پوشيدي دختر پادشاه اقليم اول روز شنبه در كاخ سياه، دختر پادشاه اقليم دوم روز يكشنبه در كاخ زرد، دختر پادشاه اقليم سوم روز دوشنبه در كاخ سبز.... جالب اينكة افسانه حكايت شده از زبان هر يك از اين دختران نيز با شخصيت و طالع او و مكان و زمان همخواني دارد. از هفت گنبد كه در عالم خودش شاهكار است، بگذريم، ديگر پيروان نظامي نيز در منظومه‌ها به مناسبت از ساختمان و تزيين آن سخن در ميان مي‌آورند. در مثنوي آيين اسكندري عبدي بيگ شيرازي، معاصر شاه تهماسب اول صفوي چنين مي‌خوانيم: بود زير اين نه رواقِ وسيع بلندي نام از بناي رفيع نهي بهر خيري اگر نيم خشت براي تو تختي شود در بهشت پلي گر كني راست از احتياط شود بر تو آسان عبور صراط بناي مساجد برافراختن بود خانة‌ آخرت ساختن كن از مزد، مزدور را بهره‌مند به هنگام دادن مگو چون و چند (آئين اسكندري، چاپ مسكو، ص 97) بديهي است كه روحية زمان صفويه كاملاً در شعر آشكار است. اكنون شعر ديگر از او درباره تزيينات، كه نشان مي‌دهد هفتاد و دو رشته كار تزييني وجود داشته: از اين نقشبندان صورت نگار شده هر يكي در فني نامدار يكي را برآيد به تصوير نام ز تذهيب آن ديگري يافت كام دگر يك به نقاشي افكند شور ز ديگر هنرها نبودش شعور بود هر يك از چشمه‌اي جرعه خوار در اين پيشه هفتاد و دو چشمه كار (ص 106) در داستان‌هاي ادبي از قبيل حكايات الفرج بعد الشده و گلستان سعدي و غيره و نيز داستان‌هاي عاميانه مانند اسكندرنامه و سمك عيار و حسين كرد، شهر با همة جنب و جوش و سايه روشن و ويژگي‌هايش جلوه مي‌كند. آنطور كه از داستان‌هاي ديكنز و بالزاك، انگليس و فرانسه را مي‌شناسيم، در داستان‌هاي ادبي و عاميانه فارسي نيز بازار و حمام و مسجد و دارالحكومه و كاروانسرانه و مدرسه و كوچه و حجره و محبس و ميخانه و گلستان و باغ در شهرهاي قرون وسطاي ما تصوير گرديده است. در بدايع‌الوقايع واصفي هروي، هرات همچون يك شهر نمونه اسلامي بعد از مغول توصيف مي‌شود. و در رستم التواريخ كه يك تاريخ غيررسمي است، اصفهان صفوي با تمام جزئيات تصوير مي‌گردد. در اسكندرنامه تحرير نقالي، خصوصاً در قصة حسين كرد شبستري با شيرين كاري‌هاي عياران در چهار سوق پر از عسس و گزمه و داروغه مواجه مي‌شويم.آخرين داستان عاميانه كه در عصر قاجار نوشته شده، امير ارسلان است كه تأثيراتي از غرب را نشان مي‌دهد. همچنان كه خود ايران نيز كم‌كم تأثيراتي از غرب را پذيرفته است. توصيف ساختمان‌ها و خيابان‌ها و تالار شاهانه، بازتابهايي از مشاهدات سياحان از روسيه و قفقاز و عثماني را مي‌نمايد و همچنان‌كه مرحوم محمد جعفر محجوب مصحح اين قصه اشاره كرده است، في‌المثل ميفروشي آنچنان‌كه در اين قصه توصيف مي‌شود، طبق مدل غربي است، نه شرقي.براي آنكه سخن بيش از حد دراز نشود، از آوردن نمونه‌هايي استخراج شده از قصة امير ارسلان كه نشان‌دهندة معماري عصر ناصري است، صرف‌نظر مي‌كنيم و فقط به پژوهشگران خاطرنشان مي‌سازيم كه اميرارسلان از اين جهت نيز جالب و خواندني است و در آن تصوير قابل قبولي از شهر قاجاري و زندگي شهري قاجاري مي‌توان يافت. برگرفته از نامه معاني
  18. sam arch

    ادبیات باستانی مصر

    بیشتر آنچه از ادبیات مصری قدیم بر جای مانده به خط" مقدس" نوشته شده، و آنچه باقی مانده چندان فراوان نیست، و تنها از روی همین است که باید نسبت به ادبیات باستانی مصر حکم کنیم؛ البته در چنین حکمی تصادف کور سهم فراوانی خواهد داشت. شاید، با گذشت زمان، چنان شده است که اثر بزرگترین شاعران مصر از بین رفته و تنها آثار شاعران درباری به دست ما رسیده باشد. گور یکی از کارمندان دولتی بزرگ سلسله چهارم، صاحب قبر را به نام" منشی کتابخانه" معرفی کرده است؛ ما نمی دانیم که آیا آن کتابخانه براستی انباری از کتابها و آثار ادبی بوده، یا انبار پرگرد و غباری بوده است که اسناد و سجلات عمومی در آن نگاهداری می شده. قدیمترین چیزی که از ادبیات مصری مانده" متنهای اهرام" است، که عبارت است از موضوعات دینی که بر دیوارهای پنج هرم از هرمهای سلسله پنجم و ششم نقش شده. کتابخانه هایی به دست آمده است که تاریخ آنها به 2000 ق م می رسد؛ این کتابخانه ها عبارت از طومارهای پیچیده ای از پاپیروس است که در داخل کوزه های عنوان دار جای دارد و آنها را، مرتب، در طبقات مختلف کتابخانه چیده اند. از یکی از این کوزه ها، قدیمترین شکل قصه سندباد بحری به دست آمده، و اگر آن را صورت قدیمی قصه روبنسون- کروزوئه بنامیم شاید بیشتر به حقیقت نزدیک شده باشیم. " داستان ناخدایی که کشتی او تکه پاره شده" قطعه ای از شرح حال ناخدایی است که خود وی نوشته و بسیار خوش تعبیر و باروح است. این ناخدای پیر، که با بیانی همانند دانته سخن می راند، می گوید:" چه اندازه مایه شادی است که آدمی چون از مصیبتی برهد، آنچه را بر وی گذشته حکایت کند." این ملاح در آغاز داستان چنین می گوید: پاره ای از حوادث را، که هنگام رفتن به معادن شاهی بر من گذشت، برای تو نقل می کنم. در آن هنگام که بر کشتیی به طول 55 متر و عرض 18 متر قرار گرفتم، در آن 120 نفر از بهترین دیانوردان مصری قرار داشتند، آثار ظاهری آسمان و زمین را می توانستند بخوانند، و دلهای آنان سخت تر از دل شیر بود. طوفانها و گردبادها را، پیش از آنکه برسد پیش بینی می کردند. گردبادی، در آن هنگام که در دریا بودیم، بر ما وزید... باد ما را پیش راند و چنان بود که گویی در برابر باد در حال پروازیم... موجی به بلندی 8 زراع برخاست... آنگاه کشتی شکست و هیچ یک از کسانی که در آن بودند نجات نیافتند. موج مرا به جزیره ای انداخت که سه روز به تنهایی در آن به سر بردم و جز قلب خویش یار و یاوری نداشتم. در زیر درختی می خوابیدم و سایه را در آغوش می گرفتم. پس از آن پای خود را دراز کردم تا ببینم چه چیز می توانم بیابم و در دهان بگذارم. پس درخت انجیر و انگور و انواع تره ظریف یافتم.. در آن، ماهی و مرغ هم بود، و هیچ چیز در آنجا نقصان نداشت... چون برای خود آتشزنه ای ساختم، با آن آتش افروختم و برای خدایان قربانی بریان کردم. داستان دیگری آنچه را بر کارمندی به نام سینوحه گذشته نقل می کند. این شخص، پس از مرگ آمنمحت اول، از مصر گریخته در خاور نزدیک از شهری به شهری می رفت و، با وجود ثروت و نامی که به دست آورده بود، از دوری وطن رنج فراوان می برد. عاقبت آنچه را که به دست آورده بود رها کرد و به مصر بازگشت و در این بازگشت سختی فراوان دید. در این داستان چنین آمده است: ای خدا، هر که هستی، که به من فرمان مسافرت داده ای، دوباره مرا به خانه( یعنی به فرعون) باز گردان. شاید به من اجازه می دهی تا جایی را ببینم که دل من در آن جای دارد. چه چیز برای من بزرگتر از آن است که جسد من آنجا به خاک سپرده شود که به دنیا چشم گشوده ام؟ به من مدد کن! امیدوارم که خیر به من برسد و خدا مرا رحمت کند. سپس وی را در وطنش می بینیم که خسته و مانده و غبارآلود، پس از مسافرت طولانی در بیابان، بازگشته و بیم آن دارد که به واسطه طول مدت غیبت از کشوری که مردمش- مانند مردم دیگر کشورها- آن را تنها کشور متمدن در عالم می دانند، فرعون او را بیازارد. ولی فرعون از او درمی گذرد و به وی هدیه ای از انواع عطرها و روغنها می بخشد: در خانه یکی از پسران شاه منزل کردم، که در آن بهترین اثاث و یک حمام وجود داشت... بار سالهای دراز از دوش من برداشته شد؛ صورت مرا تراشیدند و موهای مرا شانه زدند، باری از شوخ به صحرا ریخته شد، و لباسهای کهنه را به کسانی دادند که در شنها رفت و آمد می کردند. بر من بهترین لباسهای کتانی پوشاندند و مرا با نیکوترین روغنها چرب کردند.
  19. sam arch

    ارزش خاموشی در ادبیات

    سکوت یا مهر زدن به زبان و پرهیز از گفتار بیهوده، یک اصل مهم در اخلاق و عرفان است؛ چرا که حیات معنوی چیزی نیست جز دخل و تصرف روح خدا در باطن ما. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right]ز اندرونم غم صد خموش خوش نفس [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] دست بر لب می زند یعنی که بس [/TD] [/TR] [/TABLE] در معانی اخلاقی، سکوت بسیار ارزشمند است. سکوت یا مهر زدن به زبان و پرهیز از گفتار بیهوده، یک اصل مهم در اخلاق و عرفان است؛ چرا که حیات معنوی چیزی نیست جز دخل و تصرف روح خدا در باطن ما. و بنابراین، سکوت باید بخش بزرگی از آمادگی ما برای این دخل و تصرف باشد و پرگویی و التذاذ از کلام غالبا مانع خردی نیست بر سر راه آن چیزی که ما فقط از طریق نیوشیدن آنچه روح الهی و آوای خدا در گوش دل ما می گوید، کسب می توانیم کرد. حفظ زبان نه فقط یکی از دشوارترین و دقیق ترین ریاضت ها، بلکه از سودمندترین آنها هم هست. سکوت و توجه به الزامات چنین مقامی خود دریچه ای است برای رسیدن به حقایق و معانی. اینکه می بینیم مولانا با وجود سرودن اشعار بسیار و بی شمار تخلص «خموش» یا «خموشی» را برمی گزیند، خالی از حکمت و لطافتی نیست. مولانا در برابر گفتن و شنیدن به شنیدن بیشتر توجه دارد. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] بشنو از نی چون حکایت می کند [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] از جدایی ها شکایت می کند [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: right] دم مزن تا بشنوی زاسرار حال [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] از زبان بی زبان که: قم تعال [/TD] [/TR] [/TABLE] در جهان بینی مولوی ارزش خاموشی از سخن بیشتر است، چرا که در گفتار، پوششی برای آن دگرگیتی است، زنگاری است بر آینه دل که نمی گذارد زیبایی یار ازلی در جام جم دل نمایان شود. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] خاموشی بحرست و گفتن همچو جو [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] بحر می جوید تو را، جو را مجو مولوی، پخته و سوخته و گداخته ای است میان خامان و «درنیابد حال پخته هیچ خام» و به ناچار سخن کوتاه می کند. مولاناشاید جدا افتاده از یار و دیار آغازین باشد. مولوی «مرغ بال ملکوت» است و «نی» جدا مانده از «نیستان». [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right]هر که او از همزبانی شد جدا [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] بی زبان شد گرچه دارد صد نوا [/TD] [/TR] [/TABLE] باری ترجیح سکوت بر گفتن این است که زبان آوری و گفتار، باعث لوث حقایق و معانی و خرج شدن سرمایه های معنوی می شود. [TABLE=width: 50%] [TR] [TD=align: right] این سخن در سینه دخل مغزهاست [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] در خموشی، مغز جان را صد نماست [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: right] چون بیامد در زبان شد خرج مغز [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] خرج گم کن تا بماند مغز نغز [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: right] مرد کم گوینده را فکری است زفت [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] قشر گفتن چون فزون شد، مغز رفت [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: right] پوست افزون بود لاغر بود مغز [/TD] [/TR] [TR] [TD=align: left] پوست لاغر شد چو کامل گشت و نغز [/TD] [/TR] [/TABLE] [/TD] [/TR] [/TABLE]
  20. ملانصرالدین را یکی از حکمای طنزپرداز و شوخ طبع در تاریخ جهان لقب داده اند. چرا که در میان ملت ها کمتر نماد بذله گویی و شوخ طبعی با ملانصرالدین قابل مقایسه است. با آنکه این شخصیت را هر ملتی به نامی می خواند و عنوان و لقب متفاوتی به او می دهد، اما در همه آنها شخصیت فرزانه او در هیات یک روستایی ساده و خوش سیما تصویر می گردد که سخنان ساده و شیرین و در عین حال حکیمانه اش به دل ها می نشیند. ملانصرالدین کیست و در چه زمانی می زیسته است، چگونه شخصیتی بوده و اساساً چنین شخصی وجود حقیقی داشته است یا ساخته و پرداخته ذهن ملت هاست. اینها سوالاتی است که ذهن بسیاری از مردم، چه عادی و چه کارشناسان و فولکلور شناسان در سرتاسر دنیا را به خود مشغول داشته است. در روایت های عامیانه ترکی، زمانی او را هم عصر تیمور لنگ دانسته اند و حتی بنا بر همین روایات ملاقاتی هم بین ملانصرالدین و آن سفاک صورت پذیرفته بوده است. یا اینکه در سده دهم میلادی او را با حسین ابن منصور حلاج، که در بغداد بر دار شد دیده اند و یا گفته شده است که در اوایل سده پانزده میلادی او با سید عمادالدین نسیمی شاعر، که در حلب پوست او کنده شد، حشر و نشر داشته است. به هرحال ملانصرالدین را یکی از حکمای طنز و شوخ طبعی در تاریخ جهان لقب داده اند. چرا که در میان ملت ها کمتر نماد بذله گویی و شوخ طبعی با ملانصرالدین قابل مقایسه است. لطیفه های او، افزون برکشورهای اسلامی، در پهنه وسیعی از جهان، از آلمان گرفته تا ژاپن زبانزد ملت هاست. با آنکه این شخصیت را هر ملتی به نامی می خواند و عنوان و لقب متفاوتی به او می دهد، اما در همه آنها شخصیت فرزانه او در هیات یک روستایی ساده و خوش سیما تصویر می گردد که سخنان ساده و شیرین و در عین حال حکیمانه اش به دل ها می نشیند و از همین رو همه این ملت ها او را بومی و از آن خود می دانند و او را به نام های متعددی می خوانند. در ازبکستان «خوجا نصرالدین» را با شال پهن و قبای راه راه و عرق چین، به شکل روحانیان آن منطقه نشان می دهند. در تصاویر مصری و عموماً عربی، ملا را با ریش و عمامه و قبای بلند تا قوزک پا، که هیچ نشانی از شوخی و شوخ طبعی در آن دیده نمی شود ترسیم می کنند. در ایران، هم در تصاویر عامیانه ای که از ملانصرالدین در دست است و هم در آثار فردریک تالبرگ، که لطیفه های او را مصور کرده است، این روحانی رند و فرزانه با رعایت معیارهای جامعه ایرانی بدون عبا و عمامه و بیشتر به شکل روستاییان سنتی ایرانی ترسیم شده است. هم اکنون درشهر «آقشهر» یا «آک شیر» از توابع قونیه ترکیه قبری وجود دارد که منتسب به این شخصیت تاریخی است و تاریخ مندرج بر آن وفات ملا را ۶۸۳ هجری نشان می دهد. ملانصرالدین را به نام های متعددی می نامند. از جوحه، جوحا، جحی، سید جوحا، جیوفا، جهان، خوجه نصرالدین، نصرالدین حوجا و ملانصرالدین گرفته تا آرتین (در ارمنستان)، اویلن سیپیکل (در آلمان) و مکینتاش (در اسکاتلند). اما در همۀ این اسامی مفهوم واژۀ ملا، به معنای شخص درس خوانده و با سواد مستتر است. در زبان ترکی "حوجا "هم به به معنای استاد و معلم دانشگاه به کار می رود و هم در محاوره "حوجام" (استاد من) عنوان احترام آمیزی است که به شخص با سواد خطاب می شود. به باور فولکلور شناسان غربی، بعد از فرو پاشی حکومت سلجوقیان بر اثر جنگ های صلیبی و متعاقب آن حملۀ مغول و بروز ناآرامی های اجتماعی در آسیای غربی، قرن سیزدهم میلادی اهمیت ویژه ای در تاریخ منطقه دارد. اهمیت این قرن در آن است که ما در این سده با سه چهرۀ برجستۀ در این بخش از جهان رو برو می شویم. نخست، جلال الدین مولوی است که با سبک و شیوۀ عارفانۀ قصه سرائی اش مرشد و مراد طبقۀ ممتاز و تحصیل کردۀ منطقۀ وسیعی از آسیای غربی، به مرکزیت ایران تا آسیای مرکزی است. دوم، یونس امره شاعر پر آوازۀ آسیای صغیر است که در قالب و محتوای آثارش نقطۀ مقابل مولوی است. او همان مضامین مولوی را به جای زبان فاخر فارسی، که تنها طبقه ای خاص آن را در می یافتند، به زبان ترکی ساده بیان می کرد که برای توده های وسیع مردم قابل فهم بود و از آن لذت می بردند. چهرۀ سوم از آن ملانصرالدین است در هیأت یک روحانی روستائی بذله گو که برای تلخ ترین مسائل زندگی هم راه حل های شیرین و شوخ طبعانه و حکمت آمیز در آستین داشت. در منابع ایرانی، به نوشتۀ محمد جعفر محجوب "...از نخستین سال های رواج فن چاپ در ایران رساله ها و نمونه های متعدد از لطایف ملانصرالدین با حجم های مختلف به طبع رسیده و تقریباً در تمام آن ها، که از روی نسخه های خطی فارسی چاپ شده، قهرمان اصلی داستان ها جحا (یا جحی) نامیده شده است...". دائرة المعارف فارسی ملانصرالدین را چنین توصیف کرده است: مرد ظریف ساده لوح بذله گوی معروف، که احوال او با افسانه ها آمیخته است، و حکایات و امثال و نوادر بسیار در افواه بدو منسوب شده است. احمد مجاهد در مقدمۀ تحقیق و تألیف جامع خود به نام "جوحی"، می نویسد "نخستین چاپ کتاب ملانصرالدین، به نام "نوادر الخوجه نصرالدین افندی الرومی المشهور به حجا" به عربی، در سال ۱۲۷۸هجری ق ۱۸۶۰م، در مصر که در آن زمان تحت متصرفات دولت عثمانی بود انجام پذیرفته است." در مقدمۀ اولین نشر لطیفه های ملانصرالدین از سوی "محمد رمضانی دارندۀ کلالۀ خاور" از قلم مؤلف و ناشر آن می خوانیم: "...این بنده در نتیجۀ چند ماه تفحص در کتب مختلف فارسی قدیم و جدید و نسخ ترکی و عربی آن قریب ششصد لطیفه و حکایت از ملا گرد آورده... و منتشر کردم." طبعاً تصویرگران و کاریکاتوریست های ترک بیش از دیگران به ملانصرالدین پرداخته و صورت و سیرت او را در آثار خود منعکس کرده اند. در آثار تصویری ترک ها ملانصرالدین معمولاً به شکل روحانیان روستائی آناتولی مرکزی، با ریش سفید و عمامه و پوستین و شلوار گشاد، در حالی که وارونه سوار خر است نشان داده می شود. اما با همۀ تطویلی که این نوشته پیدا کرده است، نمی توان از یک نمونۀ استثنائی از چهرۀ ملانصرالدین یاد نکرد و گذشت. و آن، چهره ای است که دو هفته نامۀ "ملانصرالدین" چاپ تفلیس عرضه کرده است. نماد این نشریه که روحانی روستائی متین و موقری است همواره در کاریکاتورهای صفحه اول نشری حضور دارد و حکیمانه ناظر مسائل مضحکی ست که در آن کاریکارتورها مطرح می شود و باعث خنده خوانندگان می گردد. جلیل محمد قلیزاده، طنزپرداز توانای آذربایجان و ناشر "ملانصرالدین" از قول ملا و خطاب به خوانندگانش می گوید: "ای برادران مسلمان من! اگر می خواهید بدانید که شما به که می خندید، آئینه به دست بگیرید و جمال مبارک خود را در آن تماشاکنید." ( پایگاه خبری تحلیلی تازه )
  21. spow

    مرثیه ای برای ادبیات

    سلام بحث مربوط به ریشه مشکلات درمورد ادبیات فارسی(وصحیحترش پارسی) است ولی هرجا مدیر محترم تالار صلاح بدونن میتونن انتقالش بدن هنوز وقتی غرق خاطرات میشم ترس از وجود غلط های نگارشی درمشق های روزانه ام یا ترس ودلهره ای که درمورد زنگ انشا داشتم که ایا روزی میشه تابوی نمره بالای 18 درمورد انشا شکسته بشه واین همه مرارت وزحمتم بابت نگارش یک انشا برای خودم وچندین انشا برای همکلاسی ها وبچه های کلاسهای بالاتر وپایینتر بی اجر نمونه؟!! امروز با نسل بعدی خودم که سرصحبت رو باز میکنم متن نوشته هاشون اغلب پراز غلط های وحشتناک املایی است،غلط های مکرر نگارشی(انگار که هیچ درس اداب نگارشی نخوانده اند!)وبی توجهی محض به معنای واژه ها وکاهش روزمره دایره لغات نسل های بعدی نکات پررنگی است که میتواند ذهن مارا درگیر کند یا قلقلک دهد. این فیلم را دانلود کنید تا دراین تالار از منظر ادبیاتی به این موضوع بپردازیم موفق باشیم دانلود پسورد : www.noandishaan.com
  22. گفت وگو با مریم حسینی / «ریشه های زن ستیزی در ادبیات کلاسیک فارسی» نیمه روشن ، نیمه تاریک : ادبیات آینه تمام نمای اندیشه ها و باورهای موجود در اجتماع است و این اصلی انکارنشدنی است. یکی از جلوه های مطرح شده در ادبیات، زنان هستند که متاسفانه در مواردی می بینیم شاعران و نویسندگان زن را جزء دارایی های خود می دانستند که با پدیده «زن گریزی» مواجه می شویم یا به قصد خوارداشت و طرد آنان نوشته اند و سروده اند که در این حالت «زن ستیزی» را می توان در تاریخ ادبیات ایران دید. دکتر مریم حسینی عضو هیات علمی دانشگاه الزهرا و از پژوهشگران ادبیات کلاسیک و معاصر، در کتاب خود با نام «ریشه های زن ستیزی در ادبیات کلاسیک فارسی» از نشر چشمه، به بررسی سیمای زن پرداخته است. حسینی تبیین کرده است که ما به علت یک نگاه مردانه در تاریخ با اندیشه و فرهنگ «مردسالاری» مواجه بوده ایم که البته در مناطق مختلف دنیا تاثیرگذاری آن متفاوت است. مثلاً در اندیشه هندی ها و باورهای ارسطوییان و افلاطونیان زن ستیزی نمود بیشتری داشته است و در اندیشه های اصیل ایرانی کمتر. بنابراین بعضی از آثار ایرانی که در آنها زن ستیزی به وفور دیده می شود، ریشه های هندی، یونانی دارند. برداشتن چنین غبار تاریک و ظلمانی از چهره ادبیات ایران نشان می دهد بعضی از اندیشه های مطرح شده بیانگر جامعه اصیل ایرانی نبوده است. برای روشن تر شدن این مسائل و به مناسبت چاپ کتاب فوق به گفت وگو با مریم حسینی نشستیم. -علت گرایش اصلی شما به مساله زنی ستیزی از کجا نشات گرفته است و معنای «زن ستیزی» در ادبیات چیست؟ من هنگامی که بر متون ادبی در حوزه ادبیات کلاسیک و مدرن کار می کردم، متوجه شدم برای بررسی سیمای زن به علت حاکمیت جامعه مردسالاری تقریباً 90 درصد متون ادبی تحت تاثیر این فضا هستند. ذهن و ضمیر شاعران سرشار از این فضاست. اما در بعضی متون نه تنها این فضا دیده می شد بلکه به طور خاص می دیدم بعضی از شاعران قصد تحقیر و خوارداشت زن را دارند و می خواهند طبقه نسوان نباشد و آن را جزء طبقه فرودست به حساب بیاورند. که البته با مردسالاری حاکم بر جوامع سنتی فرق داشت زیرا در این جوامع زن تنها نقش فرعی تری نسبت به مرد ایفا می کرد. من این تحقیر و طرد زن را «زن ستیزی» نام گذاشتم. واژه «زن ستیزی» یا «میزوژینی» واژه یی قدیمی است که از زمان ارسطو و افلاطون رواج داشته است که آنان نیز زن را چیزی حساب نمی کردند و این خوارداشت زن در طول تاریخ ادامه پیدا کرده است و در میان بعضی فرقه ها بیشتر و بعضی از فرقه ها کمتر دیده می شود
  23. Himmler

    نقد ادبی چیست؟

    نوشته‌ای که پیش رو دارید به نیت آشنا شدن دوستداران وادی ادبیات داستانی و بویژه محافل ادبی و ایجاد الفت و انس میان ایشان و اقیانوس بی‌انتها و شگفتی‌آفرین نقد ادبی است. در این سطور سعی بر این بوده است که مشتاقان قلم ـ بطور خلاصه و به زبانی ساده اما علمی ـ با این رئوس آشنا شوند: 1ـ نقد ادبی چیست؟ 2ـ منتقد کیست؟ 3ـ انواع نقد کدامند؟ نقد ادبی چیست؟ تعریف نقد ادبی در نزد قدما با آنچه امروزه از آن استنباط می‌شود متفاوت است. در نزد قدما مراد از نقد معمولاً بر این بوده است که معایب اثری را بیان کنند و مثلاً در این که الفاظ آن چه وضعی دارد یا معنی آن برگرفته از اثر دیگری است و بطور کلی از فراز و فرود لفظ و معنی سخن گویند. و این معنی از خود لغت نقد فهمیده می‌شود زیرا نقد جدا کردن سره از ناسره است. توضیح اینکه در ایام باستان پول کلاً دو نوع بود. پول نقره(درم) و پول طلا(دینار). گاهی در دینار تقلب می‌کردند و به آن مس می‌آمیختند و در اینصورت عیار طلا پایین می‌آمد. در روزهای نخست تشخیص مس ممزوج با طلا با چشم میسر نبود. البته بعد از گذشت مدتی،مس اندک اندک سیاه می‌شد، چنان که حافظ گوید: خوش بود گر مِحَکِ تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غِش باشد به سکه تقلبی زر مغشوش و ناسره و امثال این می‌گفتند، چنان که حافظ فرموده است: یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آنکه یوسف به زرِ ناسره بفروخته بود
  24. کهربا

    انصافاً كدام بهتر است؟

    برخي نظيره گويي‌ها در ادبيات شعري، حقيقتاً بي‌نظيرگويي است، البته ناگفته نماند كه هرگاه شاعري قدم اول را بردارد و شعري نيكو در وصف و نعت موضوعي، به شكلي بليغ و فصيح بسرايد، كار ديگران را تا حدود زيادي آسان نموده و چنانچه شاعري پاسخ او را با همان وزن و قافيه و رديف بدهد، كار چندان دشواري نكرده و اهتمام اصلي از اوست و شعرش به اصطلاح «استيعاب» (گستردگي و فراگرفتگي) دارد و همه كارهاي بعدي را تحت پوشش خود قرار مي‌دهد. اما نوعي نظيره‌گويي هست كه در ادبيات عرب به شيوه‌اي از شيوه‌هاي سراقات شعري (دزدي‌هاي شاعرانه) معروف شده و به اصطلاح ادبي سلخ گفته مي‌شود. يعني شاعر سارق تنها معنايي را سرقت كند و اگر معناي دومي ممتاز باشد، امري ستوده و ابلغ خواهد بود و مورد مذمت و نكوهش قرار نمي‌گيرد. اگر بخواهيم چنين امري را در نظيره‌گويي‌هاي متداول ادبيات فارسي تبيين كنيم بايد بگوييم شاعر با توجه به وزن و قافيه شعر اولي چنان با فصاحت و بلاغت شعري در معنايي بهتر و وسيعتر سروده كه بي‌گمان كار او بسيار با ارزشتر و سنجيده‌تر است و همگان او را تحسين خواهند نمود. در اين خصوص ذكر يك نمونه بارز نظيره‌گويي (بي‌نظيرگويي) سراج قمري است كه مي‌گويند: درمجلسي كه بعضي از بزرگان و افاضل و اكابر حضور داشتند، صاحب مجلس كه خود شاعر بزرگي بود از اهل ادب حاضر خواست كه براساس مصرع ذيل به طبع آزمايي و نظيره‌گويي بپردازند: اي باد صبا اين همه آورده تست نخست سلمان ساوجي كه شاعر مشهور دوره خود بوده (متوفي 778 ه ق) (از شعراي بزرگ قرن هشتم) اين رباعي را سرود: اي آب روان، سرو برآورده تست وي سرو چمان، چمن سرا پرده تست اي غنچه، عروس باغ پرورده تست اي باد صبا، اين همه آورده تست اين رباعي بسيار زيبا است، اما اگر رباعي شاعر بعدي را كه در همان مجلس سروده شده بخوانيد، انصاف خواهيد داد كه هر چند از سلمان ساوجي برخي مضامين را وام گرفته، اما شعرش به لحاظ معنايي و هم لفظي بسيار قوي‌تر و بليغتر و فصيح‌تر مي‌باشد. سراج قمري قزويني كه از شعراي نه چندان مشهور همان عهد (زمان سلطان ابوسعيد خان معاصر عبيد زاكاني) بود اين رباعي را مي‌سرايد: اي ابر بهار، خار پرورده تست وي خار، درون غنچه خون كرده تست گل سرخوش و لاله مست و نرگس مخمور اي باد صبا، اينهمه آورده تست
  25. Mahnaz.D

    ادبیات و معماری

    معماری سنتی ایران دارای مفاهیم و معانی خاص به خود است . به گونه ای که اینجانب معتقد می باشم حتی کوچکترین جزء شکل دهنده ، در یک اثر معماری دارای مفهوم و معنی خاص به خود است . از اینجا بود که تصمیم گرفتم معانی را در معماری ایرانی درک نمایم . زیرا به نظر بنده دلیل ضعف ما در سده های اخیر ، معلولی بوده ناشی از فراموشی مفاهیم ، معانی و هر آنچه که گذشتگان ما برای ما به ارث نهاده اند . و در نهایت استفاده ی فکر نشده و لجام گسیخته از فرهنگ معماری غربی . در راه شناخت معماری کتب زیادی را مورد مطالعه قرار داده ام . ولی بی شک آثار استاد دکتر محد منصور فلامکی بیش از سایر کتب چراغ راه من در شناخت مفاهیم و معانی در معماری بوده است . در نظر ایشان ژرف نگری در ادبیات ایران پایه ی درک مفاهیم و معانی در معماری ایران است . بنابراین در توضیح بعضی از بخشها وهمچنین برخی از تعاریف ، عیناً از متن کتابهای استاد استفاده شده است . زیرا می توان این تعاریف را به عنوان یک سند معتبر به حساب آورد و نیز با بضاعت کمی که دارم نتوانستم کلامی رساتر و گویا تر از آن را پیدا کنم . متن پیش روی شما که در قالب تحقیقی برای درس انسان ، طبیعت و معماری آماده شده است ، قصد دارد به رابطه میان ادبیات و معماری پرداخته تا از این میان تفاوتها ، شباهتها و تأثیرات این دو بر یکدیگر را استخراج نماید . برای این منظور متن به چند بخش کلی تقسیم شده است . بخش اول به شباهتها و روابط محسوس میان این دو می پردازد و در پایان با یک نتیجه گیری زمینه را برای آغاز مطالعه و تحقیق در بخش دوم که روابط معنایی این دو را مورد بررسی قرار خواهد داد فراهم می سازد . به فراخور نتایج به دست آمده در بخش دوم بخشهای بعدی نیز مورد توجه قرار خواهند گرفت .
×
×
  • اضافه کردن...