جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'اشعار'.
14 نتیجه پیدا شد
-
بر استانه سرنوشت معطل مانده است تاریخ تا نوشته شود توسط تکرار. ابوالقاسم کریمی [Hidden Content]
-
گردآوری: ابوالقاسم کریمی شنبه 1 تیر 1398 *** همه از دست غیر ناله کنند سعدی از دست خویشتن فریاد *** عافیت میبایدت چشم از نکورویان بدوز عشق میورزی بساط نیک نامی درنورد *** هر که می با تو خورد عربده کرد هر که روی تو دید عشق آورد *** دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد *** بیحاصلست یارا اوقات زندگانی الا دمی که یاری با همدمی برآرد *** گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مَردم عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد *** هر که میورزد درختی در سرابستان معنی بیخش اندر دل نشاند تخمش اندر جان بکارد *** غم دل با تو نگویم که نداری غم دل با کسی حال توان گفت که حالی دارد *** عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد *** بگریست چشم ابر بر احوال زار من جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد گفتم لب تو را که دل من تو بردهای گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد *** هر که در شهر دلی دارد و دینی دارد گو حذر کن که هلاک دل و دین میگذرد *** زنده شود هر که پیش دوست بمیرد مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد *** اگر هزار غم است از جهانیان بر دل همین بس است که او غمگسار ما باشد *** به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد *** آیین وفا و مهربانی در شهر شما مگر نباشد *** جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد *** کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی به نقد اگر نکشد عشقم این سخن بکشد *** نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن توبت کنون چه فایده دارد که نام شد *** ابنای روزگار غلامان به زر خرند سعدی تو را به طوع و ارادت غلام شد *** سود بازرگان دریا بیخطر ممکن نگردد هر که مقصودش تو باشی تا نفس دارد بکوشد *** هر که معشوقی ندارد عمر ضایع میگذارد همچنان ناپخته باشد هر که بر آتش نجوشد *** آن نه می بود که دور از نظرت میخوردم خون دل بود که از دیده به ساغر میشد *** اینان مگر ز رحمت محض آفریدهاند کآرام جان و انس دل و نور دیدهاند لطف آیتیست در حق اینان و کبر و ناز پیراهنی که بر قد ایشان بریدهاند *** دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را که مدتی ببریدند و بازپیوستند *** عیب شیرین دهنان نیست که خون میریزند جرم صاحب نظرانست که دل میبندند *** روا بود همه خوبان آفرینش را که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند قمر مقابله با روی او نیارد کرد و گر کند همه کس عیب بر قمر گیرند *** چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند *** مرا به علت بیگانگی ز خویش مران که دوستان وفادار بهتر از خویشند *** غلام همت رندان و پاکبازانم که از محبت با دوست دشمن خویشند *** تا مگس را جان شیرین در تنست گرد آن گردد که حلوا میکند *** ما روی کرده از همه عالم به روی او وآن سست عهد روی به دیوار میکند ***
-
[Hidden Content] میان سیل غم ها نوحه گر ، من درون قلب دشمن بی سپر ، من گلی در باغ عیش و عشوه ها تو درخت سرو در مشت ِ تبر ، من
-
ترانه:گریه های بی سر و صدا اینجا فضای زندگی شعری بلند و مبهمه که واسه ی سرودنش ردیف و قافیه کمه ما قُلکه آرامشو با گریمون پُر میکنیم سیسد روز از هر سالمون ماه عزا و ماتمه هر آدمی که قلبشو , به غصه ها فروخته مسیر سرنوشتش , یه راه پر پیچ و خمه شادیه ما قصریه که دیواراش از پلاستیکه کنار قصر شادیمون خونه ی سنگی غمه قانون اختیار میگه میتونی غم رو بکشی اما واسه کشتن غم قدرتمون خیلی کمه ابوالقاسم کریمی
-
شاخه ها را از ساقه ها جدا کردیم چُنان که با زمین بیگانه شدیم وَ ریشه را از قلب تپنده ی خاک برکَندیم تا جایی , برای مُردن بنا کنیم حال خلاصه ی تمدن تقدیسِ کشتار است و بردگی «آری, اینچنین بود برادر» که تاریخ را در«گهواره ی تکرار نوشتیم» پیش از این پیامبران گفته بودند «آدمی, رنج را , زندگی خواهد کرد». ابوالقاسم کریمی 1/خرداد/1398
-
گرد آوری بهترین اشعار و ابیاتی که خوانده ام/بخش سوم/صائب تبریزی4
farzandezamiin پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مشاعره
139 دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند ما ز یاد همنشینان در مقابل میرویم 138 نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام از حق گذشتهایم و به باطل نمیرسیم 137 آسودگی کنج قفس کرد تلافی یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم 136 حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان میتوان دانست از دستی که بر هم سودهایم 135 هر تلخیی که قسمت ما کرده است چرخ می نام کردهایم و به ساغر فکندهایم 134 دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا ماندهایم 133 نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید تخم خشکی در زمین انتظار افشاندهایم 132 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟ 131 باور که میکند، که درین بحر چون حباب سر دادهایم و زندگی از سر گرفتهایم 130 فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم 129 شود جهان لب پرخندهای، اگر مردم کنند دست یکی در گره گشایی هم 128 زنده میسوزد برای مرده در هندوستان دل نمیسوزد درین کشور عزیزان را به هم 127 دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست از تهی کردن دل میشود افزون، چه کنم؟ 126 چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟ دلم نمی اید این صفحه را سیاه کنم 125 گویند به هم مردم عالم گلهٔ خویش پیش که روم من که ز عالم گله دارم؟ 124 از جور روزگار ندارم شکایتی این گرگ را به قیمت یوسف خریدهام 123 مرد مصاف در همه جا یافت میشود در هیچ عرصه مرد تحمل ندیدهام 122 بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا که من این بار به امید تو برداشتهام 121 حاصل این مزرع ویران بجز تشویش نیست از خراج آسودگی خواهی، به سلطانش گذار 120 نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست وقت خود ضایع مکن، بر طاق نسیانش گذار 119 جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست موج دریادیده در ساحل نمیگیرد قرار 118 بغیر عشق که از کار برده دست و دلم نمیرود دل و دستم به هیچ کاردگر 117 فرصت نمیدهد که بشویم ز دیده خواب از بس که تند میگذرد جویبار عمر 116 روزی که آه من به هواداری تو خاست در خواب ناز بود نسیم سحر هنوز 115 در دیار ما که جان از بهر مردن میدهند آرزوی عمر جاویدان ندارد هیچ کس نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت 114 هر طفل نی سوار کند تازیانهاش 113 بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود آنچه آدم دید ازان گندم نمای جو فروش 112 ای که میجویی گشاد کار خود از آسمان آسمان از ما بود سرگشتهتر در کار خویش 111 صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد آب در روغن چو باشد، میکند شیون چراغ 107 گر چه افسانه بود باعث شیرینی خواب خواب ما سوخت ز شیرینی افسانهٔ عشق 108 همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ 109 هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست هیچ جا تا در میخانه نگیرد آرام 110 انتخاب و گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین) 5شنبه 27 دی 1397 -
گرد آوری بهترین اشعار و ابیاتی که خوانده ام/بخش سوم/صائب تبریزی3
farzandezamiin پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مشاعره
. . . 64 سر به هم آورده دیدم برگهای غنچه را اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد 65 دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر وقت شمعی خوش که پا در حلقه ماتم نهاد 66 ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد 67 دلیل راحت ملک عدم همین کافی است که هر که رفت به آن راه، برنمیگردد 68 نمیگردد به خاطر هیچ کس را فکر برگشتن چه خاک دلنشین است این که صحرای عدم دارد 69 بزرگ اوست که بر خاک همچو سایهٔ ابر چنان رود که دل مور را نیازارد 70 ای کارساز خلق به فریاد من برس زان پیشتر که کار من از کار بگذرد 71 دولت سنگدلان زود بسر میآید سیل از سینه کهسار به سرعت گذرد 72 تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد 73 مصیبت دگرست این که مرده دل را چو مرده تن خاکی به گور نتوان کرد 74 درین دو هفته که ما برقرار خود بودیم هزار دولت ناپایدار رفت به گرد 75 من که روزی از دل خود میخورم در آتشم وای بر آنکس که نعمتهای الوان میخورد 76 ای که چون غنچه به شیرازهٔ خود میبالی باش تا سلسله جنبان خزان برخیزد 77 گر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمیخیزد 78 قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند به من خسته بجز چشم پریدن نرسد 79 تیره روزان جهان را به چراغی دریاب تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد 80 شکست شیشهٔ دل را مگو صدایی نیست که این صدا به قیامت بلند خواهد شد 81 از جوانی نیست غیر از آه حسرت در دلم نقش پایی چند ازان طاوس زرین بال ماند 82 از پشیمانی سخن در عهد پیری میزنم لب به دندان میگزم اکنون که دندانم نماند 83 ز رفتن دگران خوشدلی، ازین غافل که موجها همه با یکدیگر هم آغوشند 84 قامت خم , مانع عمر سبک رفتار نیست سیل از رفتن نمیماند اگر پل بشکند 85 تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است میزند بر هم جهان را، هر که یک دل بشکند 86 غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند 87 بریز بار تعلق که شاخههای درخت نمیشوند سبکبار تا ثمر ندهند 88 چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان روشندلان به یک دو نفس پیر میشوند 89 عمر مردم همه در پردهٔ حیرانی رفت عالم خاک کم از عالم تصویر نبود 90 شیوه عاجز کشی از خسروان زیبنده نیست بی تکلف، حیلهٔ پرویز نامردانه بود 91 گر گلوگیر نمیشد غم نان مردم را همه روی زمین یک لب خندان میبود 92 سراب، تشنهلبان را کند بیابان مرگ خوشا دلی که به دنبال آرزو نرود 93 در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است ریشه در دل میکند خاری که در پا میرود 94 هیچ کس عقدهای از کار جهان باز نکرد هر که آمد گرهی چند برین کار افزود 95 به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند که زندگانی من صرف خورد و خواب شود 96 سیل دریا دیده هرگز بر نمیگردد به جوی نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود 97 بوسه هر چند که در کیش محبت کفرست کیست لبهای ترا بیندو طامع نشود این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود 98 به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است پر شکسته خس و خار آشیانه شود 99 چندان که در کتاب جهان میکنم نظر یک حرف بیش نیست که تکرار میشود دور نشاط زود به انجام میرسد می چون دو سال عمر کند، پیر میشود 100 روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان بخت سیاه اهل هنر سبز میشود _خیلی زیبا_ 101 نتوان به آه , لشکر غم را شکست داد این ابر از نسیم پریشان نمیشود 102 رتبهٔ زمزمهٔ عشق ندارد زاهد بگذارید که آوازه جنت شنود 103 مرا ز روز قیامت غمی که هست این است که روی مردم عالم دو بار باید دید 104 از قید فلک بر زده دامن بگریزید چون برق، ازین سوخته خرمن بگریزید ماتمکدهٔ خاک ،سزاوار وطن نیست چون سیل، ازین دشت به شیون بگریزید 105 میدان تیغ بازی برق است روزگار بیچاره دانهای که سر از خاک برکشید 106 زندگی با هوشیاری زیر گردون مشکل است تا نگردی مست، این بار گران نتوان کشید . . . . گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین) سه شنبه 25 دی 1397 -
دویدیم و دویدیم به جایی نرسیدیم ما نوک پرگار بودیم به دور خود چرخیدیم _ تلخی طعم زندان خنده رو از ما گرفت پشت نقاب خنده,با غصه ها جنگیدیم _ کلید شادی هامون تو قفل غم شکسته دری برای رفتن از این کویر ندیدیم _ مثل یه برگ جوون که افتاده رو زمین زیر پای روزگار تو سختی ها قلتیدیم _ «دویدیم و دویدیم تا رسیدیم به دیوار» دیدیم که روی دیوار نوشته ما تبعیدیم _ شاعر: ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین) شنبه 22 دی 1397
-
گرد آوری بهترین اشعار و ابیاتی که خوانده ام/بخش سوم/صائب تبریزی2
farzandezamiin پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مشاعره
31 رفتن از عالم پر شور به از آمدن است غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست 32 هر که افتاد، ز افتادگی ایمن گردد چه کند سیل به دیوار خرابی که مراست ؟ 33 اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است 34 حفظ صورت میتوان کردن به ظاهر در نماز روی دل را جانب محراب کردن مشکل است 35 عشق از ره تکلیف به دل پا نگذارد سیلاب نپرسد که در خانه کدام است 36 از بس کتاب در گرو باده کردهایم امروز خشت میکدهها از کتاب ماست 37 کفارهٔ شراب خوریهای بی حساب هشیار در میانهٔ مستان نشستن است 38 در محرم تا چه خونها در دل مردم کند محنت آبادی که عیدش در بدر گردیدن است 39 از ما سراغ منزل آسودگی مجو چون باد، عمر ما به تکاپو گذشته است 40 هست امید زیستن از بام چرخ افتاده را وای بر آن کس کز اوج اعتبار افتاده است 41 بخت ما چون بید مجنون سرنگون افتاده است همچو داغ لاله، نان ما به خون افتاده است 42 داند که روح در تن خاکی چه میکشد هر ناز پروری که به غربت فتاده است 43 چون برگ خزان دیده و چون شمع سحرگاه از عمر مرا نیم نفس بیش نمانده است 44 نه کوهکنی هست درین عرصه، نه پرویز آوازهای از عشق و هوس بیش نمانده است 45 امروز کردهاند جدا، خانه کفر و دین زین پیش، اگر نه کعبه صنمخانه بوده است 46 نادان دلش خوش است به تدبیر ناخدا غافل که ناخدا هم ازین تخته پارههاست 47 تا دادهام عنان توکل ز دست خویش کارم همیشه در گره از استخاره هاست 48 بغیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان و هرچه درو هست، واگذاشتنی است 49 ما ازین هستی ده روزه به جان آمدهایم وای بر خضر که زندانی عمر ابدست 50 دل بی وسوسه از گوشه نشینان مطلب که هوس در دل مرغان قفس بسیارست 51 غمنامهٔ حیات مرا نیست پشت و روی بیداریم به خواب پریشان برابرست 52 سیل از بساط خانه بدوشان چه میبرد؟ ملک خراب را غمی از ترکتاز نیست 53 نه همین موج ز آمد شد خود بی خبرست هیچ کس را خبر از آمدن و رفتن نیست 54 دل نازک به نگاه کجی آزرده شود خار در دیده چو افتاد، کم از سوزن نیست 55 گر محتسب شکست خم میفروش را دست دعای باده پرستان شکسته نیست 56 چون طفل نوسوار به میدان اختیار دارم عنان به دست و به دستم اراده نیست 57 چون وانمیکنی گرهی، خود گره مشو ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست 58 ز خنده رویی گردون، فریب رحم مخور که رخنههای قفس، رخنه رهایی نیست 59 مجنون به ریگ بادیه غمهای خود شمرد یاد زمانهای که غم دل حساب داشت 60 ز روزگار جوانی خبر چه میپرسی ؟ چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت 61 جان به این غمکده آمد که سبک برگردد از گرانخوابی منزل سفر از یادش رفت 62 هر که آمد در غم آبادجهان، چون گردباد روزگاری خاک خورد، آخر به هم پیچید و رفت 63 وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود سر برون آورد و بر وضع جهان خندید و رفت . . . گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین) -
گرد آوری ابیات ناب از اشعار حافظ بخش پنجم/ابوالقاسم کریمی
farzandezamiin پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در ایران ( آثار )
گرد آوری ابیات ناب از اشعار حافظ بخش پنجم/ابوالقاسم کریمی . گرد آوری اشعار . .نکته های مهم. 1_در هنگام مطالعه ی شعر تلاش خواهم کرد ناب ترین ابیات را انتخاب کنم. 2_سعی خواهد شد ابیاتی که پند و اندرزی در آن وجود دارد گرد آوری شود. 3_ابیاتی که صرفا معنا و مفهوم عشق دنیایی دارد، جمع آوری نخواهد شد. گردآوری ابیات ناب/اشعارحافظ/بخش پنجم................................................................................................................................................ 1 جمیله ای است عروس جهان ولی هُش دار که این مخدره در عقد کس نمی آید 2 مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید 3 سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید 4 پند حکیم محض صواب است و عین خیر فرخنده آن کسی که به صمع رضا شنید حافظ وظیفه ی تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید 5 میان عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید،شما نیاز کنید 6 هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر آن نمرده به فتوای من نماز کنید 7 ز آنجا که پرده پوشی عفو کریم توست بر قلب ما ببخش که نقدی است کم عیار 8 سعی نابرده در این راه به جایی نرسی مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر 9 می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور 10 پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز 11 میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز 12 بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس 13 فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس 14 دل ربایی همه آن نیست که عاشق بکشد خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش 15 دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات مکن به فسق مُباهات و زهد هم مفروش 16 لطف خدا بیشتر از جرم ماست نکته ی سر بسته چه دانی خموش 17 بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش 18 خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سسست و سخن های سخت خویش 19 جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق 20 هر چند غرق بحر گناهم ز شش جهت تا آشنای عشق شدم اهل رحمتم 21 فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم 22 من مَلَک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم 23 من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردم آزاری ندارم 24 پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت من چرا مُلک جهان را به جُوی نفروشم 25 از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم 26 ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم 27 ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم جامه ی کس , سیه و دلق خود ارزق نکنیم 28 عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آن است که مُطلق نکنیم 29 آسمان کشتی ارباب هنر می شکند تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم 30 گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم 31 سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم که من نسیم حیات از پیاله می جویم . . گردآوری و تایپ:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین) . . .جمعه 25 آبان 1397 -
تمام کاری است که برای تو میکنم مرگ، خواهم مُرد، اما این تمام کاری است که برای تو میکنم نخواهم ترسید، در آن لذت زیادی برای تو نیست آه نخواهم کشید و اشک نخواهم ریخت و نخواهم لرزید مرگ، خواهم مرد، اما این تمام کاری است که برای تو میکنم من در تاکستانِ زندگی، کارگری کردم و از این شراب لکههایی بر پوستم مینشیند سه زن برای شستن من آمدهاند، اینجا لحظهای و این لکهها را بردن نمیتوانند بگذار بیهوده منتظر بمانم، به مانند عروسی چرا که خواهم مرد و این تمام کاری است که برای تو میکنم چیز زیادی برایت باقی نمیگذارم، چهرهام پیر است به تو نگاه خواهم کرد با دو چشم شیشهای و وقتی بر لاشهی بیچارهام به احیا نشستهای خواهی دید که اولین نفر نبودهای ترجمه مودب میرعلایی
-
در گهواره از گریه تاسه می رود کودک کر و لالی که منم هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور از سطح پهن پیشانیم می گذرد خواهران و برادران نعمت اندوه و رنج را شکر گذار باشید همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید پنج یا شش ماه خوشبختی جز رضایت نیست به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر گمشده در قندیل های ایوان خانه ای که سالهاست از یاد رفته است خوشا به حالتان که می توانید گریه کنید بخندید همین است برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید برای حفظ رضایت نعمت انتظار و تلاش را شکرگزار باشید پرستوهای مادر قادر به شمارش بچه هاشان نیستند
-
آبی دریا، قدغن شوق تماشا، قدغن عشق دو ماهی، قدغن با هم و تنها، قدغن برای عشق تازه، اجازه بی اجازه... پچ پچ و نجوا، قدغن رقص سایه ها، قدغن کشف بوسه ی بی هوا به وقت رویا، قدغن برای خواب تازه، اجازه بی اجازه... در این غربت خانگی بگو هرچی باید بگی غزل بگو به سادگی بگو، زنده باد زندگی برای شعر تازه، اجازه بی اجازه... از تو نوشتن، قدغن گلایه کردن، قدغن عطر خوش زن، قدغن تو قدغن، من قدغن برای روز تازه، اجازه بی اجازه...
-
باغ شکوفه ها که ریخت پر از شکوفه ی خون باغ مهربانی شد پر از کبوتر پیر میان باغی بالی شکست و باد گریست پرنده های اسیر میان رودی ماه اسیر می خشکید کبوتری در باد میان دشتی رودی به ریگزار نشست میان پنجره هایی زنان تنهایی گرییدند پرنده های اسیر میان پنجره هایی سکوت آتش سرد میان بیشه ی شب میان دست تو گلخای یاس خشکیدند و گیسوان تو باد و چشمهای تو ابر و دستهای تو باغ میان باغی ابری گریست بادی سوخت
- 54 پاسخ
-
- 8
-
- م.آزاد
- محمود مشرف آزاد تهرانی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :