رفتن به مطلب

دورهمی ویژه نواندیشانی ها به مناسبت هفتمین سالروز تأسیس انجمن نواندیشان


ارسال های توصیه شده

بسه دیگه دو سه نفر، چه خبره دیگه :ws3:

 

 

 

باز هست نگران نباش :w02:

 

اگه اینجور خودتون چرا انقدر زیاد میرید؟؟؟

 

پولشو کارت به کارت کن تا ماهم بریم :vahidrk:

زندگی خرج داره برادر من:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 59
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یالله

پروف عوض کردی نشناختمت

 

میخوای از اون غذا ها واسشون بفرستم دیگه بیخیال رفتن بشن:whistle:

تاریک بود سیبیلامو ندیدی ..........

پرف عوض کردم ؟ منو این کارا ؟

بدم نیست سیرابی رو با کشک بادمجون میکس کن بده بخوره این مملی سیبیلش کشکی شه

یک سیبیل یکی بود هزارتا نبود وصل کرده

 

 

 

همه جمعه تعطیلن، تو جمعه مشغولی؟ :banel_smiley_4:

 

 

 

 

 

نه باو این جماعت یک روز دینامیت میترکونن چار چرخ مارو میدن بالا یک روزم به سرشون میزنه جشن تولد بگیرن

دوستی خاله خرسه و از این مزخرفات دیگه

روس جماعت دوزار نمی ارزه یبند ودکا به دستن :ws28: تو فضا بودن مارو منفجر کردن دیگه

کلا شرق یدونه بدرد بخور توش گیر نمیاد :icon_pf (34):

البته خواهرای :ws28: حاظر در پروژه و جشن رو راضیم ازشون :ws28: پوتین نیاد بقیه خیالی نیست

لینک به دیدگاه
اگه اینجور خودتون چرا انقدر زیاد میرید؟؟؟

 

پولشو کارت به کارت کن تا ماهم بریم :vahidrk:

زندگی خرج داره برادر من:banel_smiley_4:

 

خورد و خوراک مهم نیست، هدف دیدار و خوش گذشتنه :ws3:

 

تاریک بود سیبیلامو ندیدی ..........

پرف عوض کردم ؟ منو این کارا ؟

بدم نیست سیرابی رو با کشک بادمجون میکس کن بده بخوره این مملی سیبیلش کشکی شه

یک سیبیل یکی بود هزارتا نبود وصل کرده

 

 

نه باو این جماعت یک روز دینامیت میترکونن چار چرخ مارو میدن بالا یک روزم به سرشون میزنه جشن تولد بگیرن

دوستی خاله خرسه و از این مزخرفات دیگه

روس جماعت دوزار نمی ارزه یبند ودکا به دستن :ws28: تو فضا بودن مارو منفجر کردن دیگه

کلا شرق یدونه بدرد بخور توش گیر نمیاد :icon_pf (34):

البته خواهرای :ws28: حاظر در پروژه و جشن رو راضیم ازشون :ws28: پوتین نیاد بقیه خیالی نیست

 

چرخ نباشه که حرکت نمیشه کرد :icon_pf (34):

حتما بهترین شعار هم اینه: نه شرقی نه غربی فقط خودم تنهایی :ws3:

لینک به دیدگاه

چرخ نباشه که حرکت نمیشه کرد :icon_pf (34):

حتما بهترین شعار هم اینه: نه شرقی نه غربی فقط خودم تنهایی :ws3:

 

نه باو نه شرقی نه شرقی فقط غربیه غربی اونم شمال غربی

مرگ بر امریکا :ws28: فقط نیکسون :whistle:

لینک به دیدگاه
سلام دوستان عزیز نواندیش

 

چیزی به هفتمین سالروز تأسیس انجمن نواندیشان باقی نمونده. :w70:

 

این فرصت بهونه ای شد تا برنامه ویژه دورهمی رو در هفتمین سالروز تأسیس انجمن با نواندیشانی های عزیز داشته باشیم :w16:

 

تبریکات رو تو این تاپیک نگین حالا :ws3: اون تاپیک بعداً به وقتش زده میشه. :ws3:

 

تقریباً اولین بار هست که به مناسبت سالروز تأسیس انجمن داریم یه برنامه دورهمی رو میذاریم :ws3:

 

زمان: جمعه 5 شهریور ساعت 10 صبح

مکان: پارک طالقانی تهران، نزدیک مترو حقانی

 

شماره تماس برای هماهنگی طبق معمول برای دوستانی که ندارن: 09365452019

 

به به تولدش مبارک ایشالا تولد صد و بیست سالگیشو باهم جشن بگیریم :icon_redface:

کیک هم میخرید؟ من کیک دوس دارم اگه کیک میخرید بیام :hapydancsmil: من شمع 7 دارم با خودم میارم :ws3:

لینک به دیدگاه
تاریک بود سیبیلامو ندیدی ..........

پرف عوض کردم ؟ منو این کارا ؟

بدم نیست سیرابی رو با کشک بادمجون میکس کن بده بخوره این مملی سیبیلش کشکی شه

یک سیبیل یکی بود هزارتا نبود وصل کرده

 

 

نه باو این جماعت یک روز دینامیت میترکونن چار چرخ مارو میدن بالا یک روزم به سرشون میزنه جشن تولد بگیرن

دوستی خاله خرسه و از این مزخرفات دیگه

روس جماعت دوزار نمی ارزه یبند ودکا به دستن :ws28: تو فضا بودن مارو منفجر کردن دیگه

کلا شرق یدونه بدرد بخور توش گیر نمیاد :icon_pf (34):

البته خواهرای :ws28: حاظر در پروژه و جشن رو راضیم ازشون :ws28: پوتین نیاد بقیه خیالی نیست

 

همه رو باهم جواب میدی:ws3:

 

 

 

سیرابی؟؟؟خوبه خوبه دستور پخت بده

لینک به دیدگاه
به به تولدش مبارک ایشالا تولد صد و بیست سالگیشو باهم جشن بگیریم :icon_redface:

کیک هم میخرید؟ من کیک دوس دارم اگه کیک میخرید بیام :hapydancsmil: من شمع 7 دارم با خودم میارم :ws3:

 

کادوش هم فراموش نشه :ws3:

لینک به دیدگاه
کادو واسش کلی مطلب دارم که ایشالا ریزه ریزه تقدیم میشه :w16:

 

به به. خیلی هم خوبه :ws3:

7 سال گذشت دیگه نواندیشان کم کم باید تغییر اسم بده کهنه اندیشان:sigh:

ولی مبارک باشه :ws3:

 

اصلاً ویژگی نواندیشان به همینه که هیچ وقت کهنه نمیشه. مثل خودم :w02:

 

خسته نشدید این همه همدیگرو دیدید؟:ws3:چیه اخه؟والا:whistle:

تولد نواندیشان هم مبارک:icon_gol: ان شا الله تولد 200 سالگیش و حتما منم میام:w02:

:icon_gol:

 

نه خستگی نداره :ws3: ایشالا :ws3:

 

تو چرا آواتارت اینه؟

تنها سوالی ک الان برام مطرح شده اینه

 

آفرین. خیلی سوال به جا و مهمی رو پرسیدی.

خب سوال بعدی :ws3:

لینک به دیدگاه

روزی که جاودانه شد...

 

5 شهریور 95

 

ممنون بابت ایجاد بهانه ای برای در کنار هم بودن

 

تولدت مبارک نواندیشان دوست داشتنی:icon_gol:

 

------

 

در صورتی که تاپیک خاطرات هم همین باشه این پست ادیت خواهد شد:icon_gol:

لینک به دیدگاه

یه روز خوب دیگه در کنار دوستان نواندیش و جشن 7 سالگی نواندیشان :w02: البته جشن که نمیشه گفت. همون میتینگ و دورهمی اینا :ws3:

 

پارک طالقانی که اکثر جلسات مدیریتی و میتینگها تو اونجا برگزار میشد و حس نوستالوژیک خاصی داشت انتخاب شد. :ws3:

 

طبق معمول بچه ها اکثرا تأخیر داشتن :banel_smiley_4:

 

اولین نفر طبق معمول ایمان رسیده بود سر قرار :ws3: یعنی بهترین نفر تو میتینگ های نواندیشان :ws3:

و بعد من و مهدی هم تو متروی حقانی به نازنین (nazfar) ملحق شدیم که بعد از سالها تو برنامه ها شرکت میکرد و ایشالا بعد سالها به انجمن هم دوباره میاد :ws3:

 

تازه اومدیم نشسته بودیم که فرزانه (Farzaaneh) هم به جمع اضافه شد که اولین بار بود تو برنامه های نواندیشان شرکت میکرد. البته بدون شمع اومد :banel_smiley_4: برخلاف حضورش تو انجمن، خیلی ساکت بود :ws3: یه دور معرفی کردن بچه ها خودشونو، نشناخت کسیو. دفعه بعدی که بچه ها معرفی میکردن خودشونو تازه فهمید ایمان کیه :ws28:

 

در ادامه علی صالحی هم به جمع اضافه شد. یوزرشو ایشالا خودش که بیاد تاپیک میگه. دستش خورده رو کیبورد چندتا حرفو زده :ws3: ask نمیدونم چی چی :ws3:

 

میخواستم به ترتیب بگم، ولی ترتیبا رو یادم نیست همینجوری تقریبی میگم :ws28:

 

حمید شهرساز این موقع ها بود که تماس گرفت و هنوز تو جاش بود حال نداشت بیاد. میخواست آمار بگیره چه خبره :banel_smiley_4: همینکه گفتم اگه دیر بیای کیک آب میشه و نمی مونه چیزی، انگار برق سه فاز بهش وصل کرده باشی، همچین هیجان زده شد فکر کنم به دقیقه نکشید پاشد راه افتاد. :w58:

 

سحر (Strelitzia) هم با اون آیدی سختش :icon_pf (34): با دوستش فروغ پاشد اومد که ایشالا قراره به زودی عضو انجمن بشه :w02: هرچند قرار بود دست پر بیاد و شیرینی بیاره، ولی یه آب معدنی هم نداد :banel_smiley_4: اومده بود فقط سلفی بگیره بره. :ws3: تو سانس دوم برنامه 5 ثانیه یه جا ثابت وقت گیر میاورد، شروع میکرد سلفی گرفتن :icon_pf (34):

 

و اما اصل مطلب یعنی کیک از راه رسید :ws3: محمدمهدی (Neutron) که زحمت خریدن کیک رو کشیده بود اومدش :gnugghender: تا قبل اومدن علیرضا ماشالا یه ریز حرف زد :banel_smiley_4: آقا این کیک رو زنگید گفت که مدل و اینا زیاد نداره، بگیرم؟ منم گفتم عیب نداره بگیر بیار. ولی عجب کیکی بود :ws28::ws28:

عکسش تو اینجا هست :ws3:

http://www.noandishaan.com/forums/thread155924.html

 

همچین که کیک اومد، حمید صفدر (HaMiD.CFD) هم از راه رسید :banel_smiley_4: هرجا سخن از خوراکی هست نام صفدر می درخشد :ws3:

 

انوشه (Anooshe) هم که همون نزدیکیا بود، کلاً یادش نبود برنامه هستش امروز :banel_smiley_4: ولی فهمید، پاشد اومد نیم ساعت بود که فقط کیک و چایی و پاستیل و لواشکو هرچی خوراکی بود و نبودو جارو کنه بخوره بره :vahidrk: مسئولیت تقسیم کردن کیکا رو هم به عهده گرفت و یه کیک نتونست تقسیم کنه :whistle: :ws3:

 

مینا یوسفی (Mina Yousefi) هم جز کسایی بود که یادش رفته بود برنامه رو :banel_smiley_4: ولی خب با تأخیر نسبتاً زیاد پا شد اومد و ولی دیگه تا آخر برنامه رو بود :ws3:

 

حمیدشهرسازم (Н α м ί đ _ Ŝ ђ α ђ г $ α ž) که مثل جت از جاش پریده بود، خودشو زود رسوند و 2000 تا عکس گرفت :banel_smiley_4: میخواستم دیگه گوشیشو بگیرم وصل کنم به یه مونوپاد بعدش به صورت افقی بکنم تو حلقش :banel_smiley_4:

 

هاکان (hakan_68) هم با پسرخالش مجتبی اومد که قرار شد ایشون هم به زودی عضو انجمن بشه :w02: هاکان هم برخلاف انجمن، تو اونجا شلوغ تر بود. البته صرفاً نسبت به انجمن :ws3: شیفته علاقه خاصش به کیک شدم :icon_pf (34): هرچند که حضورش کم بود و زود رفت ولی همین که اومد خیلی خوب بود :w16:

 

جعفر (Jafar Alishah) هم نفر یکی مونده به آخری بود که اومد :ws3: که البته تازه صبح تصمیم گرفت که بیاد :icon_pf (34): ظهرم با پیاده روی های قبل ناهار قشنگگگگگ تشنش کردیم. :ws3: جوری که اولین بوفه ای که پیدا کرد پاشد رفت 20،30 تا آب معدنی بگیره :w58:

 

آخرین نفر هم که همیشه بیشترین تأخیرا رو داره :banel_smiley_4: علیرضا (Alireza Hashemi) بود. کسی که میاد، دیگه ساکت نمیشه :icon_pf (34): آخرشم بنده خدا دل درد گرفته بود :ws3:

 

سانس اول برنامه زیر یکی از آلاچیقای پارک طالقانی بود که تو این سانس، هاکان و پسرخالش، انوشه، نازنین و فرزانه از جمع خداحافظی کردن و رفتن. و بعدش سانس دوم برنامه شروع شد :gnugghender:

 

حرکت به سمت پل طبیعت و از اونجا هم به سمت پارک خزندگان :whistle:

 

بعد از پل طبیعت زیر آفتاب زیبا و درخشان :ws3: وارد پارک آب و آتش و بعدش هم پارک نوروز شدیم به دنبال پارک خزندگان :ws38: بعد از تقریباً یک ساعت پیاده روی متوجه شدیم که پارک خزندگان یک سال هست که تعطیلش کردن :ws28: دیگه قرار شد حمید شهرساز که علاقه خاصی به خزندگان داره، خودش یه کمی بخزه بره :ws3:

 

چون دیگه ساعت ناهار رسیده بود، همونجا رفتیم یه ناهار هم بخوریم. چه ناهاااااااری :icon_pf (34): از 42 تا بوفه فقط دوتاشون باز بود و وقتی ما رو دیدن از خوشحالی تو پوست خودشون نمی گنجیدن :ws3: واسمون میزا رو چسبودن و پنکه ها رو آوردن و آهنگ گذاشتن و ... :ws3: فقط یادم رفت بگیم بیان یه دور بچه هام ماساژ بدن :ws3:

ولی خب غذاهاشون افتضاح :icon_pf (34): حداقلش اون سمتی که جوجه و کباب و اینا بود افتضاح بود. فقط میخوردیم که سیر بشیم :ws28: پیتزاها بهتر بودن. البته با این وجود ذره ای از غذاها نموندش :ws3: تو این حین هم همچنان حمید شهرساز به عکس انداختناش :banel_smiley_4: حمید صفدر به سه لپی خوردناش :banel_smiley_4: سحر به سلفی گرفتناش :banel_smiley_4: و علیرضا به حرف زدناش :banel_smiley_4: ادامه میداد.

آنگونه بود که سانس دوم برنامه ها هم تموم شد و نخد نخد هرکه رود خانه خود شد :ws3:

 

در آخر باز هم از همه دوستانی که اومدن و روز خوبی رو رقم زدن، تشکر میکنم :a030:

دوستان قدیمی که حالا سابقه برنامه ها رو داشتن. ایشالا دوستانی هم که اولین بار بود تو برنامه های نواندیشان شرکت میکردن (هاکان و پسرخالش، سحر و دوستش و فرزانه) از برنامه راضی بوده باشن و تو برنامه های بعدی هم حضور داشته باشن :w16: البته اون قدیمیا هم سالی یه بار یا چندسال یه بار پیدا میشن هم ایشالا بیشتر دیده بشن :ws3:

 

جای همه دوستان (غیر از اونایی که میتونستن بیان ولی تنبلی کردن یا بهونه تراشیدن یا ناز کردن و اینا :ws3: ) خالی بود :a030:

لینک به دیدگاه
روزی که جاودانه شد...

 

5 شهریور 95

 

ممنون بابت ایجاد بهانه ای برای در کنار هم بودن

 

تولدت مبارک نواندیشان دوست داشتنی:icon_gol:

 

------

 

در صورتی که تاپیک خاطرات هم همین باشه این پست ادیت خواهد شد:icon_gol:

 

میریم سر خاطرات

 

دیروز چند تا از دوستان اصرار کردن که بیا بریم الموت قزوین دریاچه اوان و گردش

 

منم واقعا حال نداشتم و چند روزی هست از نظر روحی کمی ناخوشم گفتم نمیام و اونها رفتن و اگه بفهمن من اومدم بیرون باید تشریف بیارید حلوا بخورید:ws3:

 

صبحم واقعا خال نداشتم نمیدونم چی شد یهویی تو خواب زنگ زدم مهندس عارف و یه چیزایی تو خواب رد و بدل شد اما کلمه کلیدی که منتظرش بودم مثل شیرینی، کیک، ناهار و ... به گوشم نخورد که البته محمد میگه گفتم کیک داریم و نگفت بهم:whistle:

 

دوباره گرفتم خوابیدم اساسی بعد که پا شدم زنگ زدم محمد، گفت کیک داریم دیر بیای آب میشه منو میگی:w58:. محمد کیک کجا بود یهویی؟؟ صحبتی از کیک نبود که!!!

 

دیگه نفهمیدم چطوری رسیدم پارک طالقانی جاتون خالی:whistle:

 

رسیدم دیدم خدا رو شکر کیک در جعبه هست و فقط مگس ها دارن میخورن ازش:w000::ws28::whistle:

 

دیگه با بچه ها سلام و احوال پرسی و آشنایی انجام شد نشستیم منتظر کیک که دوستان هنرمند محمد ادمین و انوشه عزیز کیک رو بریدن و به همراه چای صلواتی که برامون آوردن خوردیم و بسی چسبید:a030:

 

بعد محمد گفت بریم سمت نمایشگاه خزندگان، منم که اسم خزنده میاد سست میشم گفتم برییییمو 400 نفر آدم رو ورداشتیم بردیم ته پارک در حدود 30 دقیقه پیاده روی زیر آفتاب حالا هی غر میزنن بچه ها:w000:

 

به محمد گفتم بیا بریم زودتر ببینیم کجاست

 

رفتیم پرسیدیم یه آقایی گفت ردش کردید و باید برگردید:w58:

 

منو محمد و ایمان واقعا امنیت جانی نداشتیم اگه اینو میگفتیم. نشستیم فکر کردیم و من الکی گفتم جاش عوض شده رفته تو تونل:w58:

 

پا شدیم این همه راه برگشتیم دیدیم کلا تعطیله:w58:

 

هیچی قرار شد برای رد گم کنی همون جا ناهار بخوریم که کسی سراغی از خزندگان نگیره به خا خواست و همینم شد:ws28:

 

ناهارم که من سیب زمینی خوردم و فعلا زنده ام اما از سلامتی بقیه دوستانی اخباری در دسترس نیست:w58:

 

بعد از ناهارم کار تموم و هرکی سمت خانه خود روانه شد:a030:

 

----------------------------

پ.ن:

 

بسیار خوشحال شدم از دیدن دوستان قدیمی و همچنین آشنایی با دوستان جدید. امیدوارم دوستی ها پایدار باشه و بازهم شاهد چنین دورهمی های خوب باشیم که یک روز فوق العاده دیگه رو رقم بزنه برامون

 

ممنون از همه کسانی که توی این روز خوب سهیم بودن. اسم نمیارم چون احتمال داره حافظه یاری نکنه و شرمنده بشم:a030:

 

5 شهریور 1395

ساعت 22.59

عضو کوچکی از دریای نواندیشان حمیدرضا سریزدی

لینک به دیدگاه

میبینم که نکات به خوبی ادا شدن!:ws3::ws3::ws3:

بله ایشالا ازین به بعد بیشتر به انجمن میام. دلم برای تک تک لحظه های خوبم اینجا تنگ شده بود.

لینک به دیدگاه
میبینم که نکات به خوبی ادا شدن!:ws3::ws3::ws3:

بله ایشالا ازین به بعد بیشتر به انجمن میام. دلم برای تک تک لحظه های خوبم اینجا تنگ شده بود.

 

هر يك كاربر قديمي كه به انجمن سر مي‌زنه، هزار فرشته در دل من پر مي‌زنه :w58:جدا همينطوره:4chsmu1: خيلي خوشحال مي‌شم شماها مياييد :computer3:

لینک به دیدگاه
میبینم که نکات به خوبی ادا شدن!:ws3::ws3::ws3:

بله ایشالا ازین به بعد بیشتر به انجمن میام. دلم برای تک تک لحظه های خوبم اینجا تنگ شده بود.

 

هر يك كاربر قديمي كه به انجمن سر مي‌زنه، هزار فرشته در دل من پر مي‌زنه :w58:جدا همينطوره:4chsmu1: خيلي خوشحال مي‌شم شماها مياييد :computer3:

لینک به دیدگاه
یه روز خوب دیگه در کنار دوستان نواندیش و جشن 7 سالگی نواندیشان :w02: البته جشن که نمیشه گفت. همون میتینگ و دورهمی اینا :ws3:

 

پارک طالقانی که اکثر جلسات مدیریتی و میتینگها تو اونجا برگزار میشد و حس نوستالوژیک خاصی داشت انتخاب شد. :ws3:

 

طبق معمول بچه ها اکثرا تأخیر داشتن :banel_smiley_4:

 

اولین نفر طبق معمول ایمان رسیده بود سر قرار :ws3: یعنی بهترین نفر تو میتینگ های نواندیشان :ws3:

و بعد من و مهدی هم تو متروی حقانی به نازنین (nazfar) ملحق شدیم که بعد از سالها تو برنامه ها شرکت میکرد و ایشالا بعد سالها به انجمن هم دوباره میاد :ws3:

 

تازه اومدیم نشسته بودیم که فرزانه (Farzaaneh) هم به جمع اضافه شد که اولین بار بود تو برنامه های نواندیشان شرکت میکرد. البته بدون شمع اومد :banel_smiley_4: برخلاف حضورش تو انجمن، خیلی ساکت بود :ws3: یه دور معرفی کردن بچه ها خودشونو، نشناخت کسیو. دفعه بعدی که بچه ها معرفی میکردن خودشونو تازه فهمید ایمان کیه :ws28:

 

در ادامه علی صالحی هم به جمع اضافه شد. یوزرشو ایشالا خودش که بیاد تاپیک میگه. دستش خورده رو کیبورد چندتا حرفو زده :ws3: ask نمیدونم چی چی :ws3:

 

میخواستم به ترتیب بگم، ولی ترتیبا رو یادم نیست همینجوری تقریبی میگم :ws28:

 

حمید شهرساز این موقع ها بود که تماس گرفت و هنوز تو جاش بود حال نداشت بیاد. میخواست آمار بگیره چه خبره :banel_smiley_4: همینکه گفتم اگه دیر بیای کیک آب میشه و نمی مونه چیزی، انگار برق سه فاز بهش وصل کرده باشی، همچین هیجان زده شد فکر کنم به دقیقه نکشید پاشد راه افتاد. :w58:

 

سحر (Strelitzia) هم با اون آیدی سختش :icon_pf (34): با دوستش فروغ پاشد اومد که ایشالا قراره به زودی عضو انجمن بشه :w02: هرچند قرار بود دست پر بیاد و شیرینی بیاره، ولی یه آب معدنی هم نداد :banel_smiley_4: اومده بود فقط سلفی بگیره بره. :ws3: تو سانس دوم برنامه 5 ثانیه یه جا ثابت وقت گیر میاورد، شروع میکرد سلفی گرفتن :icon_pf (34):

 

و اما اصل مطلب یعنی کیک از راه رسید :ws3: محمدمهدی (Neutron) که زحمت خریدن کیک رو کشیده بود اومدش :gnugghender: تا قبل اومدن علیرضا ماشالا یه ریز حرف زد :banel_smiley_4: آقا این کیک رو زنگید گفت که مدل و اینا زیاد نداره، بگیرم؟ منم گفتم عیب نداره بگیر بیار. ولی عجب کیکی بود :ws28::ws28:

عکسش تو اینجا هست :ws3:

http://www.noandishaan.com/forums/thread155924.html

 

همچین که کیک اومد، حمید صفدر (HaMiD.CFD) هم از راه رسید :banel_smiley_4: هرجا سخن از خوراکی هست نام صفدر می درخشد :ws3:

 

انوشه (Anooshe) هم که همون نزدیکیا بود، کلاً یادش نبود برنامه هستش امروز :banel_smiley_4: ولی فهمید، پاشد اومد نیم ساعت بود که فقط کیک و چایی و پاستیل و لواشکو هرچی خوراکی بود و نبودو جارو کنه بخوره بره :vahidrk: مسئولیت تقسیم کردن کیکا رو هم به عهده گرفت و یه کیک نتونست تقسیم کنه :whistle: :ws3:

 

مینا یوسفی (Mina Yousefi) هم جز کسایی بود که یادش رفته بود برنامه رو :banel_smiley_4: ولی خب با تأخیر نسبتاً زیاد پا شد اومد و ولی دیگه تا آخر برنامه رو بود :ws3:

 

حمیدشهرسازم (Н α м ί đ _ Ŝ ђ α ђ г $ α ž) که مثل جت از جاش پریده بود، خودشو زود رسوند و 2000 تا عکس گرفت :banel_smiley_4: میخواستم دیگه گوشیشو بگیرم وصل کنم به یه مونوپاد بعدش به صورت افقی بکنم تو حلقش :banel_smiley_4:

 

هاکان (hakan_68) هم با پسرخالش مجتبی اومد که قرار شد ایشون هم به زودی عضو انجمن بشه :w02: هاکان هم برخلاف انجمن، تو اونجا شلوغ تر بود. البته صرفاً نسبت به انجمن :ws3: شیفته علاقه خاصش به کیک شدم :icon_pf (34): هرچند که حضورش کم بود و زود رفت ولی همین که اومد خیلی خوب بود :w16:

 

جعفر (Jafar Alishah) هم نفر یکی مونده به آخری بود که اومد :ws3: که البته تازه صبح تصمیم گرفت که بیاد :icon_pf (34): ظهرم با پیاده روی های قبل ناهار قشنگگگگگ تشنش کردیم. :ws3: جوری که اولین بوفه ای که پیدا کرد پاشد رفت 20،30 تا آب معدنی بگیره :w58:

 

آخرین نفر هم که همیشه بیشترین تأخیرا رو داره :banel_smiley_4: علیرضا (Alireza Hashemi) بود. کسی که میاد، دیگه ساکت نمیشه :icon_pf (34): آخرشم بنده خدا دل درد گرفته بود :ws3:

 

سانس اول برنامه زیر یکی از آلاچیقای پارک طالقانی بود که تو این سانس، هاکان و پسرخالش، انوشه، نازنین و فرزانه از جمع خداحافظی کردن و رفتن. و بعدش سانس دوم برنامه شروع شد :gnugghender:

 

حرکت به سمت پل طبیعت و از اونجا هم به سمت پارک خزندگان :whistle:

 

بعد از پل طبیعت زیر آفتاب زیبا و درخشان :ws3: وارد پارک آب و آتش و بعدش هم پارک نوروز شدیم به دنبال پارک خزندگان :ws38: بعد از تقریباً یک ساعت پیاده روی متوجه شدیم که پارک خزندگان یک سال هست که تعطیلش کردن :ws28: دیگه قرار شد حمید شهرساز که علاقه خاصی به خزندگان داره، خودش یه کمی بخزه بره :ws3:

 

چون دیگه ساعت ناهار رسیده بود، همونجا رفتیم یه ناهار هم بخوریم. چه ناهاااااااری :icon_pf (34): از 42 تا بوفه فقط دوتاشون باز بود و وقتی ما رو دیدن از خوشحالی تو پوست خودشون نمی گنجیدن :ws3: واسمون میزا رو چسبودن و پنکه ها رو آوردن و آهنگ گذاشتن و ... :ws3: فقط یادم رفت بگیم بیان یه دور بچه هام ماساژ بدن :ws3:

ولی خب غذاهاشون افتضاح :icon_pf (34): حداقلش اون سمتی که جوجه و کباب و اینا بود افتضاح بود. فقط میخوردیم که سیر بشیم :ws28: پیتزاها بهتر بودن. البته با این وجود ذره ای از غذاها نموندش :ws3: تو این حین هم همچنان حمید شهرساز به عکس انداختناش :banel_smiley_4: حمید صفدر به سه لپی خوردناش :banel_smiley_4: سحر به سلفی گرفتناش :banel_smiley_4: و علیرضا به حرف زدناش :banel_smiley_4: ادامه میداد.

آنگونه بود که سانس دوم برنامه ها هم تموم شد و نخد نخد هرکه رود خانه خود شد :ws3:

 

در آخر باز هم از همه دوستانی که اومدن و روز خوبی رو رقم زدن، تشکر میکنم :a030:

دوستان قدیمی که حالا سابقه برنامه ها رو داشتن. ایشالا دوستانی هم که اولین بار بود تو برنامه های نواندیشان شرکت میکردن (هاکان و پسرخالش، سحر و دوستش و فرزانه) از برنامه راضی بوده باشن و تو برنامه های بعدی هم حضور داشته باشن :w16: البته اون قدیمیا هم سالی یه بار یا چندسال یه بار پیدا میشن هم ایشالا بیشتر دیده بشن :ws3:

 

جای همه دوستان (غیر از اونایی که میتونستن بیان ولی تنبلی کردن یا بهونه تراشیدن یا ناز کردن و اینا :ws3: ) خالی بود :a030:

 

 

 

ممنون از برادر عارف جونییـــور واسه توضیحات کامل و جذابشون :yes:

تووی جمع ساکت تر از تووی انجمن بودم چونکه وولوم صدای بالایی ندارم .. واسه همین داخل یه جمع صدام به گوش کسی نمیرسه . :hanghead:

ولی نوشته ها خونده میشن :w16:

 

خدمت شما بگم از دورهمی دیروز ..

اولین بار بود که میخواستم دوستان نواندیشی رو ملاقات کنم .. از شب قبل با خودم گفتم اگه صبح بیدار شدم و حسشو داشتم میرم اگه نه که میخوابم :ws3:

صبح گوشیم بیدارباش زد و طبق معمول قطعش کردم و خوابیدم . داشتم خواب میموندم که بابام با اصرار و پیگیری متداول از خواب ناز بیدارم کرد و من و تا دم پارک آورد :w58:

 

من حافظه خوبی تووی بخاطر سپردن اسمها ندارم واسه همین معمولا رنگهای لباس و موارد خاص توو ذهنم ماندگاره اگه کسی رو به اسمی خطاب کردم . عُذر :whistle:

 

وقتی رسیدم آلاچیقِ نواندیشان برادران عارف و نازفر عزیز و علی آقا نارنجی و ایمان سبز البته چارخونه بودن دیروز . توو آلاچیق بودن

چون عکس برادران عارف رو قبلا دیده بودم دیروز خیلی غریب نبودن واسم ..

 

 

با نازنین جون (نازفر) آشنا شدم . فکر کنم پنجاه بار ازش پرسیدم آی دیت چی بود اسمت چی بود بنده خدا هربار با لبخند میگفت نازفر نازنین :vahidrk: تا اینکه توو ذهنم ماندگار شد:texc5lhcbtrocnmvtp8

داش ایمان و داش نارنجی مون که خیلی خیلی آروم و بیصدا بودن :hanghead: خیلی مظلوم :ws38: خیلی کم حرف !!! :ws52: احتمالا مثِ من صداشون نمیرسیده :ws51:

 

نفرات بعدی که دیدمشون سحر عزیز و دوست خوبش که دائم عینک آفتابی به چشمان مبارک داشتن ، بودن . البته بعد از اینکه من اومدم خونه عینکو برداشته و ما در عکس ناظر چشمانشان شدیم :w16:

 

کیک آوردند :hapydancsmil:

 

قرار بود شمع هفت رو من ببرم ولی فکر نمیکردم راست راستی کیک هم توو برنامه باشه واسه همین نبردم .. داشتم شرمنده میشدم که دیدم داش نوترون که کیک رو خریده بودن زحمت شمعشم کشیدن و اگه شمع منم بود نواندیشان میشد 77 ساله :w58: اونجا بود از شرمندگی رهایی یافتم :w16:

 

کیک بنظرم بد نبود ولی هرکی یه عیبی رووش گذاشت چون میخواستن برجک نوترونو بزنن :ws28: که زدن ..

 

انوشه و مینا یوسفی هم که قبلا آی دی هاشون رو دیده بودم اومدن . صمیمی و با محبت . خیلی نتونستم باهاشون صحبت کنم ولی هر از گاهی نگاه و لبخندی باهم دیگه رد و بدل میکردیم :ws3:

 

کلاه قرمزی و پسرخاله ...اوووووه اوووووه :4564: هاکان و پسرخاله گرامی :biggrin: ایشون هم دم در وایستاده بودن داخل نیومدن زیاد زیارتشون نکردم ولی بهمراه پسرخاله بودنشون در ذهنم ماندگار شد:w16:

 

آهاااان داشت یادم میرفت یه آقایی هم بود مارگیر و خزنده دوست ایشونم بود که آخر نفهمیدم از کدوم تالار بود رشته ش چی بود و از کجا آمد و بکجا میرفت :ws37:

 

 

همین اینا بودیم کیکو بریدیم و خوردیم چای هم زدیم لواشک و پاستیل هم برو بچ آورده بودن

 

بعد دوسه ساعت یهو دونفر دیگه هم اومدن یکیشون آبی بود یکیشون سیاه معرفی کردن اگه اشتباه نکنم جناب علیرضا و جناب جعفر .

ظهر تولد مامان عزیزم بود که باید برمیگشتم خونه و نمیتونستم با دوستان نواندیش همراه بشم واسه همین با این دو بزرگوار هم یه احوالپرسی و یه خداحافظی و تمام .

 

 

 

روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت و مهم تر از همه آشنایی با تعدادی از نواندیشها هرچند کوتاه بود .

ممنون از برادران عارف واسه خاطر ترتیب دادن این دور همی و ممنون از دوستانی که همت کردن و حضور پیدا کردن :icon_gol:

لینک به دیدگاه
یه روز خوب دیگه در کنار دوستان نواندیش و جشن 7 سالگی نواندیشان :w02: البته جشن که نمیشه گفت. همون میتینگ و دورهمی اینا :ws3:

 

پارک طالقانی که اکثر جلسات مدیریتی و میتینگها تو اونجا برگزار میشد و حس نوستالوژیک خاصی داشت انتخاب شد. :ws3:

 

طبق معمول بچه ها اکثرا تأخیر داشتن :banel_smiley_4:

 

اولین نفر طبق معمول ایمان رسیده بود سر قرار :ws3: یعنی بهترین نفر تو میتینگ های نواندیشان :ws3:

و بعد من و مهدی هم تو متروی حقانی به نازنین (nazfar) ملحق شدیم که بعد از سالها تو برنامه ها شرکت میکرد و ایشالا بعد سالها به انجمن هم دوباره میاد :ws3:

 

تازه اومدیم نشسته بودیم که فرزانه (Farzaaneh) هم به جمع اضافه شد که اولین بار بود تو برنامه های نواندیشان شرکت میکرد. البته بدون شمع اومد :banel_smiley_4: برخلاف حضورش تو انجمن، خیلی ساکت بود :ws3: یه دور معرفی کردن بچه ها خودشونو، نشناخت کسیو. دفعه بعدی که بچه ها معرفی میکردن خودشونو تازه فهمید ایمان کیه :ws28:

 

در ادامه علی صالحی هم به جمع اضافه شد. یوزرشو ایشالا خودش که بیاد تاپیک میگه. دستش خورده رو کیبورد چندتا حرفو زده :ws3: ask نمیدونم چی چی :ws3:

 

میخواستم به ترتیب بگم، ولی ترتیبا رو یادم نیست همینجوری تقریبی میگم :ws28:

 

حمید شهرساز این موقع ها بود که تماس گرفت و هنوز تو جاش بود حال نداشت بیاد. میخواست آمار بگیره چه خبره :banel_smiley_4: همینکه گفتم اگه دیر بیای کیک آب میشه و نمی مونه چیزی، انگار برق سه فاز بهش وصل کرده باشی، همچین هیجان زده شد فکر کنم به دقیقه نکشید پاشد راه افتاد. :w58:

 

سحر (Strelitzia) هم با اون آیدی سختش :icon_pf (34): با دوستش فروغ پاشد اومد که ایشالا قراره به زودی عضو انجمن بشه :w02: هرچند قرار بود دست پر بیاد و شیرینی بیاره، ولی یه آب معدنی هم نداد :banel_smiley_4: اومده بود فقط سلفی بگیره بره. :ws3: تو سانس دوم برنامه 5 ثانیه یه جا ثابت وقت گیر میاورد، شروع میکرد سلفی گرفتن :icon_pf (34):

 

و اما اصل مطلب یعنی کیک از راه رسید :ws3: محمدمهدی (Neutron) که زحمت خریدن کیک رو کشیده بود اومدش :gnugghender: تا قبل اومدن علیرضا ماشالا یه ریز حرف زد :banel_smiley_4: آقا این کیک رو زنگید گفت که مدل و اینا زیاد نداره، بگیرم؟ منم گفتم عیب نداره بگیر بیار. ولی عجب کیکی بود :ws28::ws28:

عکسش تو اینجا هست :ws3:

http://www.noandishaan.com/forums/thread155924.html

 

همچین که کیک اومد، حمید صفدر (HaMiD.CFD) هم از راه رسید :banel_smiley_4: هرجا سخن از خوراکی هست نام صفدر می درخشد :ws3:

 

انوشه (Anooshe) هم که همون نزدیکیا بود، کلاً یادش نبود برنامه هستش امروز :banel_smiley_4: ولی فهمید، پاشد اومد نیم ساعت بود که فقط کیک و چایی و پاستیل و لواشکو هرچی خوراکی بود و نبودو جارو کنه بخوره بره :vahidrk: مسئولیت تقسیم کردن کیکا رو هم به عهده گرفت و یه کیک نتونست تقسیم کنه :whistle: :ws3:

 

مینا یوسفی (Mina Yousefi) هم جز کسایی بود که یادش رفته بود برنامه رو :banel_smiley_4: ولی خب با تأخیر نسبتاً زیاد پا شد اومد و ولی دیگه تا آخر برنامه رو بود :ws3:

 

حمیدشهرسازم (Н α м ί đ _ Ŝ ђ α ђ г $ α ž) که مثل جت از جاش پریده بود، خودشو زود رسوند و 2000 تا عکس گرفت :banel_smiley_4: میخواستم دیگه گوشیشو بگیرم وصل کنم به یه مونوپاد بعدش به صورت افقی بکنم تو حلقش :banel_smiley_4:

 

هاکان (hakan_68) هم با پسرخالش مجتبی اومد که قرار شد ایشون هم به زودی عضو انجمن بشه :w02: هاکان هم برخلاف انجمن، تو اونجا شلوغ تر بود. البته صرفاً نسبت به انجمن :ws3: شیفته علاقه خاصش به کیک شدم :icon_pf (34): هرچند که حضورش کم بود و زود رفت ولی همین که اومد خیلی خوب بود :w16:

 

جعفر (Jafar Alishah) هم نفر یکی مونده به آخری بود که اومد :ws3: که البته تازه صبح تصمیم گرفت که بیاد :icon_pf (34): ظهرم با پیاده روی های قبل ناهار قشنگگگگگ تشنش کردیم. :ws3: جوری که اولین بوفه ای که پیدا کرد پاشد رفت 20،30 تا آب معدنی بگیره :w58:

 

آخرین نفر هم که همیشه بیشترین تأخیرا رو داره :banel_smiley_4: علیرضا (Alireza Hashemi) بود. کسی که میاد، دیگه ساکت نمیشه :icon_pf (34): آخرشم بنده خدا دل درد گرفته بود :ws3:

 

سانس اول برنامه زیر یکی از آلاچیقای پارک طالقانی بود که تو این سانس، هاکان و پسرخالش، انوشه، نازنین و فرزانه از جمع خداحافظی کردن و رفتن. و بعدش سانس دوم برنامه شروع شد :gnugghender:

 

حرکت به سمت پل طبیعت و از اونجا هم به سمت پارک خزندگان :whistle:

 

بعد از پل طبیعت زیر آفتاب زیبا و درخشان :ws3: وارد پارک آب و آتش و بعدش هم پارک نوروز شدیم به دنبال پارک خزندگان :ws38: بعد از تقریباً یک ساعت پیاده روی متوجه شدیم که پارک خزندگان یک سال هست که تعطیلش کردن :ws28: دیگه قرار شد حمید شهرساز که علاقه خاصی به خزندگان داره، خودش یه کمی بخزه بره :ws3:

 

چون دیگه ساعت ناهار رسیده بود، همونجا رفتیم یه ناهار هم بخوریم. چه ناهاااااااری :icon_pf (34): از 42 تا بوفه فقط دوتاشون باز بود و وقتی ما رو دیدن از خوشحالی تو پوست خودشون نمی گنجیدن :ws3: واسمون میزا رو چسبودن و پنکه ها رو آوردن و آهنگ گذاشتن و ... :ws3: فقط یادم رفت بگیم بیان یه دور بچه هام ماساژ بدن :ws3:

ولی خب غذاهاشون افتضاح :icon_pf (34): حداقلش اون سمتی که جوجه و کباب و اینا بود افتضاح بود. فقط میخوردیم که سیر بشیم :ws28: پیتزاها بهتر بودن. البته با این وجود ذره ای از غذاها نموندش :ws3: تو این حین هم همچنان حمید شهرساز به عکس انداختناش :banel_smiley_4: حمید صفدر به سه لپی خوردناش :banel_smiley_4: سحر به سلفی گرفتناش :banel_smiley_4: و علیرضا به حرف زدناش :banel_smiley_4: ادامه میداد.

آنگونه بود که سانس دوم برنامه ها هم تموم شد و نخد نخد هرکه رود خانه خود شد :ws3:

 

در آخر باز هم از همه دوستانی که اومدن و روز خوبی رو رقم زدن، تشکر میکنم :a030:

دوستان قدیمی که حالا سابقه برنامه ها رو داشتن. ایشالا دوستانی هم که اولین بار بود تو برنامه های نواندیشان شرکت میکردن (هاکان و پسرخالش، سحر و دوستش و فرزانه) از برنامه راضی بوده باشن و تو برنامه های بعدی هم حضور داشته باشن :w16: البته اون قدیمیا هم سالی یه بار یا چندسال یه بار پیدا میشن هم ایشالا بیشتر دیده بشن :ws3:

 

جای همه دوستان (غیر از اونایی که میتونستن بیان ولی تنبلی کردن یا بهونه تراشیدن یا ناز کردن و اینا :ws3: ) خالی بود :a030:

 

 

 

ممنون از برادر عارف جونییـــور واسه توضیحات کامل و جذابشون :yes:

تووی جمع ساکت تر از تووی انجمن بودم چونکه وولوم صدای بالایی ندارم .. واسه همین داخل یه جمع صدام به گوش کسی نمیرسه . :hanghead:

ولی نوشته ها خونده میشن :w16:

 

خدمت شما بگم از دورهمی دیروز ..

اولین بار بود که میخواستم دوستان نواندیشی رو ملاقات کنم .. از شب قبل با خودم گفتم اگه صبح بیدار شدم و حسشو داشتم میرم اگه نه که میخوابم :ws3:

صبح گوشیم بیدارباش زد و طبق معمول قطعش کردم و خوابیدم . داشتم خواب میموندم که بابام با اصرار و پیگیری متداول از خواب ناز بیدارم کرد و من و تا دم پارک آورد :w58:

 

من حافظه خوبی تووی بخاطر سپردن اسمها ندارم واسه همین معمولا رنگهای لباس و موارد خاص توو ذهنم ماندگاره اگه کسی رو به اسمی خطاب کردم . عُذر :whistle:

 

وقتی رسیدم آلاچیقِ نواندیشان برادران عارف و نازفر عزیز و علی آقا نارنجی و ایمان سبز البته چارخونه بودن دیروز . توو آلاچیق بودن

چون عکس برادران عارف رو قبلا دیده بودم دیروز خیلی غریب نبودن واسم ..

 

 

با نازنین جون (نازفر) آشنا شدم . فکر کنم پنجاه بار ازش پرسیدم آی دیت چی بود اسمت چی بود بنده خدا هربار با لبخند میگفت نازفر نازنین :vahidrk: تا اینکه توو ذهنم ماندگار شد:texc5lhcbtrocnmvtp8

داش ایمان و داش نارنجی مون که خیلی خیلی آروم و بیصدا بودن :hanghead: خیلی مظلوم :ws38: خیلی کم حرف !!! :ws52: احتمالا مثِ من صداشون نمیرسیده :ws51:

 

نفرات بعدی که دیدمشون سحر عزیز و دوست خوبش که دائم عینک آفتابی به چشمان مبارک داشتن ، بودن . البته بعد از اینکه من اومدم خونه عینکو برداشته و ما در عکس ناظر چشمانشان شدیم :w16:

 

کیک آوردند :hapydancsmil:

 

قرار بود شمع هفت رو من ببرم ولی فکر نمیکردم راست راستی کیک هم توو برنامه باشه واسه همین نبردم .. داشتم شرمنده میشدم که دیدم داش نوترون که کیک رو خریده بودن زحمت شمعشم کشیدن و اگه شمع منم بود نواندیشان میشد 77 ساله :w58: اونجا بود از شرمندگی رهایی یافتم :w16:

 

کیک بنظرم بد نبود ولی هرکی یه عیبی رووش گذاشت چون میخواستن برجک نوترونو بزنن :ws28: که زدن ..

 

انوشه و مینا یوسفی هم که قبلا آی دی هاشون رو دیده بودم اومدن . صمیمی و با محبت . خیلی نتونستم باهاشون صحبت کنم ولی هر از گاهی نگاه و لبخندی باهم دیگه رد و بدل میکردیم :ws3:

 

کلاه قرمزی و پسرخاله ...اوووووه اوووووه :4564: هاکان و پسرخاله گرامی :biggrin: ایشون هم دم در وایستاده بودن داخل نیومدن زیاد زیارتشون نکردم ولی بهمراه پسرخاله بودنشون در ذهنم ماندگار شد:w16:

 

آهاااان داشت یادم میرفت یه آقایی هم بود مارگیر و خزنده دوست ایشونم بود که آخر نفهمیدم از کدوم تالار بود رشته ش چی بود و از کجا آمد و بکجا میرفت :ws37:

 

 

همین اینا بودیم کیکو بریدیم و خوردیم چای هم زدیم لواشک و پاستیل هم برو بچ آورده بودن

 

بعد دوسه ساعت یهو دونفر دیگه هم اومدن یکیشون آبی بود یکیشون سیاه معرفی کردن اگه اشتباه نکنم جناب علیرضا و جناب جعفر .

ظهر تولد مامان عزیزم بود که باید برمیگشتم خونه و نمیتونستم با دوستان نواندیش همراه بشم واسه همین با این دو بزرگوار هم یه احوالپرسی و یه خداحافظی و تمام .

 

 

 

روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت و مهم تر از همه آشنایی با تعدادی از نواندیشها هرچند کوتاه بود .

ممنون از برادران عارف واسه خاطر ترتیب دادن این دور همی و ممنون از دوستانی که همت کردن و حضور پیدا کردن :icon_gol:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...