رفتن به مطلب

نظر سنجی: مسابقه 1000 امتیازی تالار ادبیات به مناسبت تولد انجمن


Sepideh.mt

متن برگزیده شما برای تولد انجمن  

24 کاربر تاکنون رای داده است

  1. 1. متن برگزیده شما برای تولد انجمن



ارسال های توصیه شده

با سلام نواندیشانی های گل

 

خب بریم سراغ نظر سنجی مسابقه

از همه عزیزانی که تو این فرصت کم و با این محدودیت کلمه تو مسابقه شرکت کردن بی نهایت سپاسگزارم، ایشالا تو مسابقاتتون جبران کنم :ws3:

 

نظر سنجی تا روز سه شنبه بازه

 

فقط به یک نوشته میتونید رای بدید

 

اینم از قوانین کلی مسابقه که هیچوقت کسی نمیره بخونه :

 

قوانین عمومی شرکت در مسابقات تالار ادبیات

 

با تشکر از حضورتون

  • Like 25
لینک به دیدگاه

با سلام نواندیشانی های گل

 

خب بریم سراغ نظر سنجی مسابقه

از همه عزیزانی که تو این فرصت کم و با این محدودیت کلمه تو مسابقه شرکت کردن بی نهایت سپاسگزارم، ایشالا تو مسابقاتتون جبران کنم :ws3:

 

نظر سنجی تا روز سه شنبه بازه

 

فقط به یک نوشته میتونید رای بدید

 

اینم از قوانین کلی مسابقه که هیچوقت کسی نمیره بخونه :

 

قوانین عمومی شرکت در مسابقات تالار ادبیات

 

با تشکر از حضورتون

  • Like 25
لینک به دیدگاه

متن شماره 1

بِسمُ الرَب

 

گویند در شِشُمِ رمضان الکریم 1430 قمری، شُیوخ خیابانی در مَعیت عُلمای دِگر، پایه ی حوزه ای نهادندی که فقط علومِ شهری دنبال کردَندی؛ اختلاف بودَندی که این فتنهِ شیخِ کوچکِ خیابانی بودی یا مشغولیت جُملگی یاران به آن علم!

 

 

باری!

 

علومِ دِگر اضافه شُدندی، عُلما و شاگردان علوم مُختَلِفه در دُکانها بحث کردَندی و همدیگر را ریشخَند کردَندی و گاهی برای تسویه حساب، زنگِ آخر پُشت حوزه رفتندی!

 

حوزه در تعالی قرار داشتندی که دَفعتا عُلما پراکنده و شاگردان سَردرگیبان شُدندی! شُیوخ بِچاره نشستندی که ناگَه شیخِ کوچکِ خیابانی فغان زَدی: یافتم!

 

مشکل را پُر شدن ضَمیری دانستَندی که جُملگی آنرا "کَش" نامیدَندی،چون "ضَمیر" از "کَش" خالی شد،عُلما و شاگردان یَقه دَرانُ فغان زنان به حوزه برگشتندی.

 

زانپَس تاکنون جامهِ حوزه به vb4 ارتقا یافتندی، ولی همچنان مشکلات با "خالی کردن کَشِ ضمیر" چاره شُدَندی! پاینده باد شیخِ کوچکِ خیابانی.

*****

 

متن شماره 2

ازچی بگم برات؟

 

ازدوره جنینی که چندبار تا مرحله سقط شدن پیش رفتی و به عشق کسایی که منتظرت بودن،زنده موندی. بچه هایی که قبل ازتولدت منتظرت بودن وبا چه ذوقی اسم واست انتخاب کردن

 

ازتولدت که همراهش شادیا و دوستیارو آوردی یا فکر کردن و اندیشیدنارو

 

ازیکی دو سالگیت و شیرین بودنت یا تب کردنات و بی قراریهای بچه ها برای بهتر شدن حالت.انقدر تودل برو بودی که واست سرو دست میشکوندن. ازوقتی که داشتی بچه سرراهی میشدی و بچه ها باجون دل ازت نگهداری کردن

 

از3،4 سالگیت و شیطنتا یا حس کنجکاویت برای یادگیری و یاددادنای بیشتر.کامل روپات وایسادن ودویدن وحرف زدن یا سنگ صبور بچه ها شدن

 

از5،6 سالگیت و بزرگیت درعین بچه بودن وبهترین شدن دربین بزرگترینا. یااینکه مبدا خیلی دوستیهایی بودی که بعداز شکل گرفتن فراموشت کردن وبهت بی توجهی کردن چون دیگه شیرینی نوزادیت رونداشتی ولی باز دم نزدی ودوستیهای بیشتری رو رقم زدی

 

ازتولد 7 سالگیت باتمام تنهایی که نسبت به گذشته حس میکنی یاازدوستای صمیمیت که همیشه همراهتن

 

همه اینا هست ولی بدون حالاکه آماده رفتن به مدرسه میشی واسه یادگیریهای بیشتر،حتما دوستای جدیدتریم پیدا میکنی.دوستایی که شایدمثل همین دوستای صمیمیت بشن وکنارشون بزرگ برسی وبه بالاترین موفقیتها برسی

 

دوستت دارم نواندیشان

 

****

 

متن شماره 3

سلام

 

همیشه هر نوشته ای اغازی داشته و پایانی این دفعه من سر از دل نوشته در میارم

 

 

دهکده ی کوچک

 

آره اینجا برای من حکم یه دهکده رو داره من همیشه عاشق دهکدهایی بودم که دکتر مایک و خاله هتی توش زندگی میکردن

 

اینجا زندگی جریان داره، زندگی که جریان داشته باشه آدمای خوش دل و خوش سیرت میرن سمتش، من اینجا یه دنیا آدم خوش دل دور خودم جمع کردم

 

هر دهکده ای یه خاله هتی داره فکر میکنم خاله ی هتی اینجا محمد عارف باشه

 

امیدوارم هیچ وقت دهکده تبدیل به شهر نشه تو هیاهوی شهر صداهارو نمیشنوم اما اینجا من تک تک صداهارو میشنوم و خاطرات روزای تلخ و شیرین زندگی واقعی و مجازی روبه روی چشمانمون به تماشای آینده نشستن

 

خاطرات عروسی، دورهمی های یواشکی، پچ پچ درگوشی از ارتباط بچه ها، همدردی با دوستایی که دلشون گرفته، یاد دادن یاد گرفته ها و غیره.

 

 

پاینده باشی دهکده ی کوچیک

 

****

 

متن شماره 4

 

چند سال پیش، که تازه عضو نواندیشان شده بودم، از شمال راه افتادم که بیام تهران. کنار جاده وایستادم و برای اتوبوسهایی که به سمت تهران می رفتند دست تکون دادم. بعد از چند دقیقه یکی از اتوبوسها ترمز زد و من سوار شدم. صندلي سمت راستي پشت راننده نشستم. کنار من يه نفر شبيه آنگولايي ها نشسته بود و روي يه کاغذ مچاله ‏شده يه چيزهايي مي ‏نوشت. از آينه مي‏ ديدم که یه شکلک هاي عجيب ‏و غريب هم در مياره. بين راه، یه برگه به من نشون داد و از من يه آدرس پرسيد؛ فهمیدم که طرف واقعاً خارجیه. اولين باري بود که بايد واقعاً به يه نفر به انگليسي جواب می دادم. توي برگه آدرس يه جايي، توی بزرگراه سعیدی، به فارسي ولي با حروف انگليسي (فینگلیش) نوشته شده بود. تونستم راهنماييش کنم که چيکار کنه. از من تشکر کرد. نمي ‏دونستم در جواب تشکرش بهش چي بگم. یهو یاد یه ترفندی که توی نواندیشان خونده بودم افتادم و بهش گفتم "الخواهش!" البته با صداي خيلي آهسته گفتم که متوجه نشه.

 

****

 

متن شماره 5

 

نوانديشان براي من يك باغ است.

باغي در بي‌مكان و بي‌زمان

باغي كه به اندازه سبزي روح انسا‌ن‌هايش سبز است.

بر سردر اين باغ نوشته‌ اند: با هرآنچه كه هستي وارد شو، نه آنچه كه داري.

چرا كه اين باغ، باغ داشته‌ ها نيست، باغ جسم و جنس و ثروت و... نيست، فقط روح است، روح لطيف انساني.

نوانديشان، فرصت شكفتن و شكوفاندن نهال جان است. فرصت يادگيري هنر باغباني است.

اي كاش در اين فرصت باغ را سبزتر و هوا را لطيف‌تر از آنچه كه تحويل گرفته‌ايم، تحويل دهيم.

در اين صورت است كه حتماً باغبان خوبي براي زندگي و عمر خود نيز خواهيم بود.

و دست آخر، آسوده خواهيم بود كه زندگي ما ارزش زيستن را داشته، و جهان را جاي بهتري براي ديگران كرده‌ايم.

#من فرزندم را به نوانديشان خواهم فرستاد تا او نيز هنر باغباني را بياموزد _ : )

#نهال دوستي بنشان كه كام دل به بار آرد ،‌ نهال دشمني بركن كه رنج بيشمار آرد _ حافظ شيرازي

 

****

متن شماره 6

 

وآنگاه كه در بين دغدغه ها و گرفتاريها به دنبال متني و عكسي ميگردي كه بتونه خيلي از دغدغه هاي اون تايمت و حل كنه و با يه سرچ به محفلي ميرسي و رفع مشكل ميشه برات و يك مدت بعد سر دلتنگي و شايد شكست هات يا رفع روزمرگيات تو دوره و زموني كه دنياي مجازي شده راه تخليه احساساتت باز برميگردي به محفلي كه توش راحتي اولش بخاطر اينكه كسي نميشناستت تا قضاوتت كنه و هي گله و شكايت ميكني و بعد ميبيني كه كلي توش آدم با فهم و رفيق هست و خوشحالي كه كسايي اومدند و همچين جايي رو درست كردند، هرساله تو شهريور بخاطر تأسيسش بهشون تبريك ميگي. ممنون كه بوديد و هستيد اينجا نوانديشاني هست كه خونه دوم منه دوستش دارم هم خودشو هم كاربرهاشو پايدار بموني رفيق روزهاي خوب و بد و شاد و غمگينم

رفيق چند سالم نميدونم هديه چي بدهم بهت ولي همين كه ميام و ميرم و هميشه بهت سر ميزنم بزرگترين هديه حقيقي به دنياي مجازي هست وقتم كه ارزشش طلاست رو بهت ميدم

  • Like 25
لینک به دیدگاه

متن شماره 1

بِسمُ الرَب

 

گویند در شِشُمِ رمضان الکریم 1430 قمری، شُیوخ خیابانی در مَعیت عُلمای دِگر، پایه ی حوزه ای نهادندی که فقط علومِ شهری دنبال کردَندی؛ اختلاف بودَندی که این فتنهِ شیخِ کوچکِ خیابانی بودی یا مشغولیت جُملگی یاران به آن علم!

 

 

باری!

 

علومِ دِگر اضافه شُدندی، عُلما و شاگردان علوم مُختَلِفه در دُکانها بحث کردَندی و همدیگر را ریشخَند کردَندی و گاهی برای تسویه حساب، زنگِ آخر پُشت حوزه رفتندی!

 

حوزه در تعالی قرار داشتندی که دَفعتا عُلما پراکنده و شاگردان سَردرگیبان شُدندی! شُیوخ بِچاره نشستندی که ناگَه شیخِ کوچکِ خیابانی فغان زَدی: یافتم!

 

مشکل را پُر شدن ضَمیری دانستَندی که جُملگی آنرا "کَش" نامیدَندی،چون "ضَمیر" از "کَش" خالی شد،عُلما و شاگردان یَقه دَرانُ فغان زنان به حوزه برگشتندی.

 

زانپَس تاکنون جامهِ حوزه به vb4 ارتقا یافتندی، ولی همچنان مشکلات با "خالی کردن کَشِ ضمیر" چاره شُدَندی! پاینده باد شیخِ کوچکِ خیابانی.

*****

 

متن شماره 2

ازچی بگم برات؟

 

ازدوره جنینی که چندبار تا مرحله سقط شدن پیش رفتی و به عشق کسایی که منتظرت بودن،زنده موندی. بچه هایی که قبل ازتولدت منتظرت بودن وبا چه ذوقی اسم واست انتخاب کردن

 

ازتولدت که همراهش شادیا و دوستیارو آوردی یا فکر کردن و اندیشیدنارو

 

ازیکی دو سالگیت و شیرین بودنت یا تب کردنات و بی قراریهای بچه ها برای بهتر شدن حالت.انقدر تودل برو بودی که واست سرو دست میشکوندن. ازوقتی که داشتی بچه سرراهی میشدی و بچه ها باجون دل ازت نگهداری کردن

 

از3،4 سالگیت و شیطنتا یا حس کنجکاویت برای یادگیری و یاددادنای بیشتر.کامل روپات وایسادن ودویدن وحرف زدن یا سنگ صبور بچه ها شدن

 

از5،6 سالگیت و بزرگیت درعین بچه بودن وبهترین شدن دربین بزرگترینا. یااینکه مبدا خیلی دوستیهایی بودی که بعداز شکل گرفتن فراموشت کردن وبهت بی توجهی کردن چون دیگه شیرینی نوزادیت رونداشتی ولی باز دم نزدی ودوستیهای بیشتری رو رقم زدی

 

ازتولد 7 سالگیت باتمام تنهایی که نسبت به گذشته حس میکنی یاازدوستای صمیمیت که همیشه همراهتن

 

همه اینا هست ولی بدون حالاکه آماده رفتن به مدرسه میشی واسه یادگیریهای بیشتر،حتما دوستای جدیدتریم پیدا میکنی.دوستایی که شایدمثل همین دوستای صمیمیت بشن وکنارشون بزرگ برسی وبه بالاترین موفقیتها برسی

 

دوستت دارم نواندیشان

 

****

 

متن شماره 3

سلام

 

همیشه هر نوشته ای اغازی داشته و پایانی این دفعه من سر از دل نوشته در میارم

 

 

دهکده ی کوچک

 

آره اینجا برای من حکم یه دهکده رو داره من همیشه عاشق دهکدهایی بودم که دکتر مایک و خاله هتی توش زندگی میکردن

 

اینجا زندگی جریان داره، زندگی که جریان داشته باشه آدمای خوش دل و خوش سیرت میرن سمتش، من اینجا یه دنیا آدم خوش دل دور خودم جمع کردم

 

هر دهکده ای یه خاله هتی داره فکر میکنم خاله ی هتی اینجا محمد عارف باشه

 

امیدوارم هیچ وقت دهکده تبدیل به شهر نشه تو هیاهوی شهر صداهارو نمیشنوم اما اینجا من تک تک صداهارو میشنوم و خاطرات روزای تلخ و شیرین زندگی واقعی و مجازی روبه روی چشمانمون به تماشای آینده نشستن

 

خاطرات عروسی، دورهمی های یواشکی، پچ پچ درگوشی از ارتباط بچه ها، همدردی با دوستایی که دلشون گرفته، یاد دادن یاد گرفته ها و غیره.

 

 

پاینده باشی دهکده ی کوچیک

 

****

 

متن شماره 4

 

چند سال پیش، که تازه عضو نواندیشان شده بودم، از شمال راه افتادم که بیام تهران. کنار جاده وایستادم و برای اتوبوسهایی که به سمت تهران می رفتند دست تکون دادم. بعد از چند دقیقه یکی از اتوبوسها ترمز زد و من سوار شدم. صندلي سمت راستي پشت راننده نشستم. کنار من يه نفر شبيه آنگولايي ها نشسته بود و روي يه کاغذ مچاله ‏شده يه چيزهايي مي ‏نوشت. از آينه مي‏ ديدم که یه شکلک هاي عجيب ‏و غريب هم در مياره. بين راه، یه برگه به من نشون داد و از من يه آدرس پرسيد؛ فهمیدم که طرف واقعاً خارجیه. اولين باري بود که بايد واقعاً به يه نفر به انگليسي جواب می دادم. توي برگه آدرس يه جايي، توی بزرگراه سعیدی، به فارسي ولي با حروف انگليسي (فینگلیش) نوشته شده بود. تونستم راهنماييش کنم که چيکار کنه. از من تشکر کرد. نمي ‏دونستم در جواب تشکرش بهش چي بگم. یهو یاد یه ترفندی که توی نواندیشان خونده بودم افتادم و بهش گفتم "الخواهش!" البته با صداي خيلي آهسته گفتم که متوجه نشه.

 

****

 

متن شماره 5

 

نوانديشان براي من يك باغ است.

باغي در بي‌مكان و بي‌زمان

باغي كه به اندازه سبزي روح انسا‌ن‌هايش سبز است.

بر سردر اين باغ نوشته‌ اند: با هرآنچه كه هستي وارد شو، نه آنچه كه داري.

چرا كه اين باغ، باغ داشته‌ ها نيست، باغ جسم و جنس و ثروت و... نيست، فقط روح است، روح لطيف انساني.

نوانديشان، فرصت شكفتن و شكوفاندن نهال جان است. فرصت يادگيري هنر باغباني است.

اي كاش در اين فرصت باغ را سبزتر و هوا را لطيف‌تر از آنچه كه تحويل گرفته‌ايم، تحويل دهيم.

در اين صورت است كه حتماً باغبان خوبي براي زندگي و عمر خود نيز خواهيم بود.

و دست آخر، آسوده خواهيم بود كه زندگي ما ارزش زيستن را داشته، و جهان را جاي بهتري براي ديگران كرده‌ايم.

#من فرزندم را به نوانديشان خواهم فرستاد تا او نيز هنر باغباني را بياموزد _ : )

#نهال دوستي بنشان كه كام دل به بار آرد ،‌ نهال دشمني بركن كه رنج بيشمار آرد _ حافظ شيرازي

 

****

متن شماره 6

 

وآنگاه كه در بين دغدغه ها و گرفتاريها به دنبال متني و عكسي ميگردي كه بتونه خيلي از دغدغه هاي اون تايمت و حل كنه و با يه سرچ به محفلي ميرسي و رفع مشكل ميشه برات و يك مدت بعد سر دلتنگي و شايد شكست هات يا رفع روزمرگيات تو دوره و زموني كه دنياي مجازي شده راه تخليه احساساتت باز برميگردي به محفلي كه توش راحتي اولش بخاطر اينكه كسي نميشناستت تا قضاوتت كنه و هي گله و شكايت ميكني و بعد ميبيني كه كلي توش آدم با فهم و رفيق هست و خوشحالي كه كسايي اومدند و همچين جايي رو درست كردند، هرساله تو شهريور بخاطر تأسيسش بهشون تبريك ميگي. ممنون كه بوديد و هستيد اينجا نوانديشاني هست كه خونه دوم منه دوستش دارم هم خودشو هم كاربرهاشو پايدار بموني رفيق روزهاي خوب و بد و شاد و غمگينم

رفيق چند سالم نميدونم هديه چي بدهم بهت ولي همين كه ميام و ميرم و هميشه بهت سر ميزنم بزرگترين هديه حقيقي به دنياي مجازي هست وقتم كه ارزشش طلاست رو بهت ميدم

  • Like 25
لینک به دیدگاه

خوش بحال نوانديشان كه اين همه دوستاي خوب و مهربون داره كه دوستش دارن و براش اينقدر قشنگ مي‌نويسن :happy:

 

همگي عالي بوديد. ممنون :icon_gol::icon_gol:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

خوش بحال نوانديشان كه اين همه دوستاي خوب و مهربون داره كه دوستش دارن و براش اينقدر قشنگ مي‌نويسن :happy:

 

همگي عالي بوديد. ممنون :icon_gol::icon_gol:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.
×
×
  • اضافه کردن...