رفتن به مطلب

تصویر نوشته (تاپیک درخواست)


ارسال های توصیه شده

سلام منم چند تا عکس آوردم

زحمتی نباشه براتون ممنون میشم:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

با اسم « شاهدخت سرزمین پارسائی »:w02:

 

bjtre34nspsz109s4may.jpg

 

 

8gqrgmq6i3kycftis6v.jpg

 

pqkqhw0zrtdihu2tiv7.jpg

 

fsvpztbjbzawhze937vd.jpg

متن وسط این عکسم میتونید برش دارید مشکلی نداره:icon_redface:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 132
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

سلام منم چند تا عکس آوردم

زحمتی نباشه براتون ممنون میشم:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

با اسم « شاهدخت سرزمین پارسائی »:w02:

 

 

 

متن وسط این عکسم میتونید برش دارید مشکلی نداره:icon_redface:

 

سلام به روی ماه شاهدخت عزیز...:icon_redface:

 

زحمتی نیست..سراسر لذته...

 

رسیدنتون بخیر...

 

یک خواهش داشتم...:icon_redface:

 

اگه زحمتی نیست...درخواست های دیگه تون رو..دونه دونه...یا حداکثر...تو هر پست دو تا تصویر بزارین...و بقیه رو بزارین تو پست های دیگه...

 

منم هم دونه دونه نقل قول می گیرم و تصاویر رو قرار می دم....

 

اینجوری از بالا رفتن حجم هر صفحه ی تاپیک جلوگیری میشه و دوستانم راحت می تونه تاپیک رو باز کنن..برای بچه هایی که سرعت نت کمی دارن یا حجم محدود...:icon_redface:

 

سپاس بانوی مهربان...:icon_gol::icon_redface:

.

.

.

حالا بریم سراغ تصویر اول...:icon_redface:

 

حس تصویر برام یک زمانی رو تداعی میکرد...پس از بارون...که هوا هنوز ابریه...این باعث شد خط افق رو نبینیم..و یا کم ببینیم..انگار اسمون داره دریا رو می بوسه....:w16:

 

این سوژه شد برای این نوشته...:icon_redface:

 

 

s94tullcio7h6vbk7zic.jpg

 

افق، ناپیداست در گرگ و میشیِ هوا...

آسمان گونه ی دریا را می بوسد در این لحظه یِ پس از باران...

 

.

.

خوبه یا یکی دیگه بنویسم؟...دوستان لطفا بدون تعارف بگین...:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
سلام منم چند تا عکس آوردم

زحمتی نباشه براتون ممنون میشم:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

با اسم « شاهدخت سرزمین پارسائی »:w02:

متن وسط این عکسم میتونید برش دارید مشکلی نداره:icon_redface:

 

تصویر دوم...

 

حس باغبونی رو داشتم وقتی گلش رو چیده...و حالا نمی دونه که این گوهری رو که ازش مراقبت کرده دست کی بسپاره... ...پس همین سوژه رو با مخاطب دادن اون گل توسط باغبونش مطرح کردم....

 

0ak9p2bkk0rcamqfxpa.jpg

باغبانِ حریمِ تو بودم...در آخر چیدمت...

نمی دانم گلدانِ وجود چه کسی، لایق توست؟!...

 

.

.

خوبه یا یکی دیگه بنویسم؟...دوستان لطفا بدون تعارف بگین...:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
سلام منم چند تا عکس آوردم

زحمتی نباشه براتون ممنون میشم:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

با اسم « شاهدخت سرزمین پارسائی »:w02:

متن وسط این عکسم میتونید برش دارید مشکلی نداره:icon_redface:

 

قبلش بگم...تصویر چهارم رو نمی تونم متن رو ازش وسط بردارم...دانش فوتوشاپی من اینقد نیست....بعد اون قسمت رو کاتش هم کنم...باز جاش می مونه....پس بفرمایین چی کار کنم...با وجود همون نوشته من هم نوشته ای بزارم؟:icon_redface:

 

 

تصویر شماره سه...

 

یک آسمان کمی ابری که دسته های نور ابرها رو می شکافه و می اد بیرون...:w16:

 

دیدم مناسب هست که تشبیه ش کنم به یک دل که آسمونش ابری هست...نور محبت اون ابرها رو می شکافه...:icon_redface:

 

راستی من تصویر نوشته ها رو تا اونجا که می تونم مینیمال می نویسم و مختصر که تصویرها از بین نرن...

 

اگر طومار خواستین هم تو درخواست هاتون بگین...:icon_redface:

 

j0dumdblb88ypm3l6wrm.jpg

 

آسمانِ دلِ من ابری بود...

نورِ محبت، شکافت ابرِ دلم...

.

.

خوبه یا یکی دیگه بنویسم؟...دوستان لطفا بدون تعارف بگین...:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
تصویر دوم...

 

حس باغبونی رو داشتم وقتی گلش رو چیده...و حالا نمی دونه که این گوهری رو که ازش مراقبت کرده دست کی بسپاره... ...پس همین سوژه رو با مخاطب دادن اون گلتوسط باغبونش مطرح کردم....

 

0ak9p2bkk0rcamqfxpa.jpg

باغبانِ حریمِ تو بودم...در آخر چیدمت...

نمی دانم گلدانِ وجود چه کسی، لایق توست؟!...

 

.

.

خوبه یا یکی دیگه بنویسم؟...دوستان لطفا بدون تعارف بگین...:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

 

اولا تشکر کنم از زحمتت خیلی ممنونم

به روی چشم حتما سری بعد تک تک میفرستم .:icon_pf (34):

متن خوبه ولی اگه بتونید یه مطلب دیگه هم براش بنویسید ممنون میشم .

یه چندتا نکته بگم:

من اصولا چون گل خیلی دوست دارم معمولا جای که زیاد رفت و آمد داشته باشم و از بخت بدشون گل داشته باشند نمیتونم نچینم:icon_pf (34)::whistle: البته خشکشون میکنم و نگهشون میدارم . و صد البته گلهای رز بهتره چیده بشوند تا بتونند باز گل یدهند .

گل مخصوصا اگه خودم بچینم باعث شادی روحی و وجودم میشه و معمولا تقدیمش میکنم به دوستام البته عکسشو:whistle:

حالا اگه یه مطلبی باشه اینو برسونه ممنون میشم. که روز و شب یا بقولی شبانه روز همه رو گل بارون و شاد کنه.

لینک به دیدگاه
قبلش بگم...تصویر چهارم رو نمی تونم متن رو ازش وسط بردارم...دانش فوتوشاپی من اینقد نیست....بعد اون قسمت رو کاتش هم کنم...باز جاش می مونه....پس بفرمایین چی کار کنم...با وجود همون نوشته من هم نوشته ای بزارم؟:icon_redface:

 

 

تصویر شماره سه...

 

یک آسمان کمی ابری که دسته های نور ابرها رو می شکافه و می اد بیرون...:w16:

 

دیدم مناسب هست که تشبیه ش کنم به یک دل که آسمونش ابری هست...نور محبت اون ابرها رو می شکافه...:icon_redface:

 

راستی من تصویر نوشته ها رو تا اونجا که می تونم مینیمال می نویسم و مختصر که تصویرها از بین نرن...

 

اگر طومار خواستین هم تو درخواست هاتون بگین...:icon_redface:

 

j0dumdblb88ypm3l6wrm.jpg

 

آسمانِ دلِ من ابری بود...

نورِ محبت، شکافت ابرِ دلم...

.

.

خوبه یا یکی دیگه بنویسم؟...دوستان لطفا بدون تعارف بگین...:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

 

 

اون عکس چهارمم بعد شاید سادهشو دوباره گذاشتم.

 

من کلا با ابر و عکسهای ابری خیلی رفیقم مخصوصا که شکل خاصی داشته باشند.

این متنون خیلی خوبه و عالی فقط یجوری فکر کنم م بگیره یا شخی بشه دلنشین تر میشه.

مثل : نور محبتت ، در این سیاهی ها شکافت پیله تنهایی ام را

یه چیزیی تو این مایه ها

 

ممنونم و چون گفتید بی تعارف منم نظرمو گفتم .:icon_redface:

این را و ت که اضافه بشه یجورهای انگار خلا خالی رو پر میکنه تو جمله من یه همچین حسی کردم .:hanghead:

لینک به دیدگاه
اولا تشکر کنم از زحمتت خیلی ممنونم

به روی چشم حتما سری بعد تک تک میفرستم .:icon_pf (34):

متن خوبه ولی اگه بتونید یه مطلب دیگه هم براش بنویسید ممنون میشم .

یه چندتا نکته بگم:

من اصولا چون گل خیلی دوست دارم معمولا جای که زیاد رفت و آمد داشته باشم و از بخت بدشون گل داشته باشند نمیتونم نچینم:icon_pf (34)::whistle: البته خشکشون میکنم و نگهشون میدارم . و صد البته گلهای رز بهتره چیده بشوند تا بتونند باز گل یدهند .

گل مخصوصا اگه خودم بچینم باعث شادی روحی و وجودم میشه و معمولا تقدیمش میکنم به دوستام البته عکسشو:whistle:

حالا اگه یه مطلبی باشه اینو برسونه ممنون میشم. که روز و شب یا بقولی شبانه روز همه رو گل بارون و شاد کنه.

 

سلام به روی ماه شاهدخت بانو...

 

من کاملا استقابل می کنم...قرار نیست که این رابطه ی یک طرفه باشه...باید دو طرفه باشه که بالاخره تا اونجا که می شه من به احساس دوستانم نزدیک بشم و بشم زبون اونا...

 

اصلا هم زبون بشیم که چه بهتر...

پس باز تو همین اصلاح هم باز بگین...اینقد بگین تا بالاخره درست بشه...فوقش نمی شه که شما دیگه از من نا امید می شین و خلاص دیگه....:ws3:

 

این یکی رو با توجه به توضیحتون نوشتم...

 

aog5pqq2c042va6f5zo.jpg

 

در هر باغ که می رود خیالم...هدیه ی کوچکی می چیند از جنسِ گل..

می برم برای هر که، لبخند به صورت، به من سلام می کند...:)

.

.

خوبه یا یکی دیگه بنویسم؟...:icon_redface:

لینک به دیدگاه
اون عکس چهارمم بعد شاید سادهشو دوباره گذاشتم.

 

من کلا با ابر و عکسهای ابری خیلی رفیقم مخصوصا که شکل خاصی داشته باشند.

این متنون خیلی خوبه و عالی فقط یجوری فکر کنم م بگیره یا شخی بشه دلنشین تر میشه.

مثل : نور محبتت ، در این سیاهی ها شکافت پیله تنهایی ام را

یه چیزیی تو این مایه ها

 

ممنونم و چون گفتید بی تعارف منم نظرمو گفتم .:icon_redface:

این را و ت که اضافه بشه یجورهای انگار خلا خالی رو پر میکنه تو جمله من یه همچین حسی کردم .:hanghead:

 

من همیشه یک سطر یک دانه می کارم..که گلش رو از تو خط دوم برداشت کنم...:icon_redface:

 

برای همین...پس ابری بودن دل سطر اول....شکافت اون توسط نور در سطر دوم...

 

مینیمال نویس و هایکو نویسی همین رو می طلبه...:w16:

 

این از توضیح کوتاهم...

 

ولی کلمه های خوبی رو گفتین...:w16:

 

پس من باز دانه ی پیله ی تنهایی رو گذاشتم خط اول در ترکیب با اون تشبیه خودم....

 

بعد پروانه ی وجود و رهایی رو هم گذاشتم خط دوم باز ترکیب با اونچه قبلا گفتم...

 

ببینین اینیکی چه طوره...:icon_redface:

 

آسمان رو بخونین بد چند لحظه مکث کنین...

 

آسمان...(مکث)...بقیه متن به صورت یکباره بخونین...

 

h9z0vnkehue51ck3stm.jpg

آسمان... در میانِ پیله یِ تنهاییِ من، ابری بود...

نورِ محبتت، شکافت ابرِ دلم...پروانه یِ وجود، رها از تاریکی شد...

.

.

.

 

خوبه یا یکی دیگه بنویسم؟:icon_redface:

لینک به دیدگاه

 

;jhfohki k,hkndah

کتابخانه نواندیشان

 

خوب ناصر جان..من شاغلوس گرفتم تا تونستم این متن رو جا بدوم تو تصویر...:obm:

 

به ما رحم نمی کنی به تصویر رحم کن!hanghead.gif

.

.

.

دیدین یک عده فقط می شینن کتاب می خونن...یعنی فقط روخونی می کنن...اصلا تو میزان دانایی و آگاهی شون تاثیری نداره...فقط ادعا دارن...:ws37:

 

جالبه فقط خودشون خودشون رو تحویل می گیرن...چهار تا کتاب می خونن همه جا جار می زنن...تو مسائل بار ربط و بی ربط از همون چهار تا کتاب که فقط سر سری خوندن مثال میارن...:w16:

 

من از این دید دیدم...یعنی غروری که ادم ها با خوندن کتاب بهشون دست می ده...

 

همون غرور میشه جلاد مرگ آگاهی شون...

 

حاصل شد این زیگزاگی که من بین تصویر رفتم(خدا باعث و بانی ش رو به راه راست هدایت کنه:banel_smiley_4:)

 

2gqhdnjpgt2zlv7kn2g.jpg

همه عمر دارایی ام را کتاب به کتاب..

صندلی ساخت غرورم به وقت اعدام...

تازه فهمیدم همه عمر...

روخوانی کرده بودم داراییی ام را...

.

.

.

نمی دونم چرا حس می کنم انتظار نداشتین ایجوری بنویسم(یعنی با این حس):w02:

خوبه یا یک نوشته دیگه بنویسم؟:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
سلاااام...اینم اولین عکس من

با انرژی باشه لطفا...خیلی خوب باشه اصا:ws3:

 

نسیم جان...تصویر دریا کمی تا قسمتی آروم رو گذاشتین با یک گل پژمرده بر روی سنگ...(بین علما شبه هست که نرگسی هست یا نسرینی..گل رو عرض می کنم:ws3:)

بعد توقع انرژی بالا رو هم دارین؟!:ws3:تصویر اگر القا کننده ی غَمباد نباشه...hanghead.gifنهایتش القا کننده آرامش باشه والا:whistle:

 

والا من در ظرف مکان قادر به زدن قیچی برگردون هستم...در غیر این صورت مجبورم دایو برم شاید پنالتی بگیرین و شانسی بزنیم یا گل میشه یا نه...الان شانسی زدم..ببینین گل شد یا نه؟!:w02:

اگه خورده به تیرک یا خورده به ساعت ورزشگاه بگین دوباره بنویسم...:ws3:

 

شنیدین اصطلاح "دست به دست" شدن رو؟...:icon_redface:

 

بیشتر تو زبون عامیانه تو عروسی می گن داماد و عروس رو دست به دست بدیم..یعنی چون محرم شدن به هم می تونن دست هم رو بگیرین...(طرفای ما اینطوری بود)

 

گفتم اون موج که ته تصویره...داره خودش رو می زنه به ساحل که برسه به این گل....از تلاش های قبلی ش هم ساحل خیسه...

 

دیگه چیزی نمونده به هم برسن...و در واقع دستشون بره تو دست هم...:w16:

 

شد حاصل این تصویر

 

2dtlk4iwx1urj3tr8cq2.jpg

 

تنِ خیسِ ساحل، از برکتِ سلامِ موجَ ست به گلِ سنگ...

لحظه ی دست به دست شُدنشان به اندازه ی چند گلبرگ نزدیک است...

.

.

.

بی تعارف بگین نسیم جان...همون جور که من ادبیات صمیمانه مطرح کردم...اگر خوب نیست بفرمایین تغییرش می دم...فوقش یک جوری می نویسم که انرژی زیاد باشه ولی اونجوری باید یک چیزایی از توصیر رو فاکتور بگیرم...:w16:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
هوم دومی :whistle:

 

دومی رو خاطره بازی کردم...

 

سوژه ی نزدیک تر اون درخت سالخورده و خشک بود...:w16:

 

گفتم باز زنده سازی کنم تو متن...گفتم برگ به برگش کنیم...دفتر خاطراتمون هست....

 

دو تا تخته سنگ هم اون جلو بود...گفتم رد پاشون هنوز اونجا هست...(می پرسین کی با کی؟..حالا هر کی:whistle:)

 

باز در بین علما بحث بود که اون غروب هست یا طلوع...ما طلوع گرفتیم و گفتیم این نسیمی که داره می اد هنوز عطر اون لحظه های رو داره در قاب دریا و البته در یک زمان مشخص...زمان طلوع....

 

همه دنبال غروبن...ولی شب زنده داری کنی تا طلوع...و طلوع رو ببینی یک لذت دیگه است....

 

پس اینم شد این

 

lraapeh7er0draxre20.jpg

 

تنِ خُشکیده درخت از حضور ما برگ به برگ خاطره است...

هنوز ردِ قدم هامان بر سایه یِ تخت سنگ ها پیداست...

هنوز نسیم،عطر همراهی مان را دارد در قاب دریا به وقتِ طلوع...

.

.

.

باز بی تعارف بگین....خوبه یا کی دیگه بنویسم؟..:icon_redface:

.

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
هوم سومی :ws3:

 

خانوم رزولیشین بالای عکس شهیدم کرد..در حد گمنام و مفقود الاثر!:icon_redface:

 

بابا یک رحمی کنین..4.5 مگابایت!...به من رحم نمی کنین به تاپیک رحم کنین...صفحه تا 5 دقیقه لود نمی شد....چشمان بر آن دایره ی چرخان خشک شد و هی تصویر تا وسط لود می شد بعد می ترکید...:ws37:

 

بعد درویشی صوفی منش داشت از اونجا رد می شد..گفت بابا اینقد منتظر لود نباشه..آدرسش رو کپی کن دانلود کن!....با تشکر از اون صوفی...و کم هوشی خودم...:ws3:

 

اولا ابعاد عکس رو پایین اوردم..بقیه رو هم همینطور..که متن توشون گم نشه...اگه می خوان ابعاد بالا بره ...باز می تونم..فقط متن باید بزرگتر بشه که تناسب نداره...ولی اگه بخوایین حتما انجام می دم...:w16:

 

این یکی رو از نگاه یک ادم دیدم که رفته اون بالا و قاطی این بلند پروازی که نشسته بر دامن کوه...می بینه بابا دنیا چغزه کوچیکه...:ws37:

 

بعد یک مسجع بازی کردم با "نشین"...سوژه کوه نشین داره می بینه کاخ نشین و کوخ نشین از اون بالا یکی ان....

 

بعلهه...این هم از این...

 

mcd0j7u6aj6xu77d951.jpg

 

اندکی بلند پرواز که می شوم بر قامتِ کوه...

می بینم آرزوهایِ بزرگِ زمینی ام چقدر کوچکند...

کوه نشین شده ام و از این بالا...

کاخ نشین وکوخ نشین همه یکی اند...

.

.

.

باز بی تعارف بگین....:icon_redface:

.

.

اگر خوشتون می آد...خودتون همین تصویر رو تو تاپیک آلبوم(تصویر نوشته (آلبوم تصاویر)) پست کنین...(فقط چون تالار ادبیات یکسری قانون داره...متن رو هم پایین تصویر بزارین همون جور که من گذاشتم که مشکلی با قوانین نداشته باشیم...)

لینک به دیدگاه
چهارمی:ws3:..متن شب یلدایی هم بش بخوره عالیمیشه

اسمم فک نکنم قشنگ شه قشنگ میشد بزنین نسرین:w02:

مرسییی

 

درمورد اینیک کاری نتونستم انجام بدم..هر رنگی متن رو می زارشتم..گم می شد متن تو تصویر...دیده نمی شد...تصویر های شلوغ این دردسر رو دارن...

 

یا تصویر و رو عوض کنین یک تصویربدین که بالا یا پایینش شلوغ نباشه که بتونم متن رو قرار بدم...:w16:

 

یا اینکه ببینین تصویر دومی که برای فریماه عزیز تو این پست (#39) قرار دادم..یعنی متن رو گذاشتم تو یک کادر سفید پایین تصویر به کارتون می خوره؟...

 

اگر می خوره بگین این جوری درست کنم..:icon_redface:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...