رفتن به مطلب

برنامه آبشار تهران 18.1.96


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 88
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خوب مثل اینکه کسی حوصله ثبت خاطره نداره ! واسه دوستان خوبی که سعادت دیدارشون رو نداشتیم از دید خودم میگم :w16:

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

تا آبشار با پدر رفتیم و سپس با برادران عارف جونیـــور و حمیدرضا مارگیر - مادر و دختر ، مژگان خانوم پرانرژی و آرزوی خندون همراه شدیم

برادر عارف بزرگ هم با سمانه و پسر داییشون محمد و خواهران دوقلو ( با اختلاف 5 سال فاصله سنی ) المیرا و نازیلا - موتورسوار آقا سُها طناب زن ، در راه بودن

 

در آلاچیقی نوک قله کوه به هم دیگه ملحق شدیم و تصمیم گرفته شد سری به آبشار بزنیم و متبرکش کنیم و برگردیم پایین و بسوی چیتگر ..

 

آبشار ،

i9nanrsfwoviaaggq33.jpg

 

 

به نظر نزدیک میرسید ولی هرچی میرفتیم دورتر میشد :w58:

 

به هر مشقتی بود به آبشار زیبای تهران رسیــــدیم

 

بسیار با شکوه و دیدنی .

 

ریا نباشه یکم از آبشار ویکتوریا کوچیک تر بود ولی از اون هم قشنگ تر:w02:

 

9q1gvrvdopg1wd4c48.jpg

 

عکس یادگاری و سلفی و اینا ..:camera2:

 

 

4lgriowuzubmg9nhsof.jpg

 

 

 

چیتگر ،

 

یجا واسه اُتراق پیدا کردیم ،هرکی یه متر زیر انداز آورده بود ..

پذیرایی ها شروع شد . اینقدر شکلات خوردیم قند خونمون رفت روی هزار ..

سمانه مهربون هم زحمت کشیده بودن و از اصفهان سوغات گز واسمون آورده بودن .

 

شرمنده همه عزیزان شدم که نمیتونستم سوغاتی هاشون رو از پلیس راه رد کنم و دست خالی بودم :ws3:

 

 

آجیل و تخمه و اینا هم که بووود و خوردیم .

 

پسر دایی پیشهاد بازی هشت پلید داد (:ws52: )، بلد نبودم ولی همچینی یاد گرفتم و باختم و هی باختم :hanghead:

 

و بازی وسطی :icon_razz:

 

خیلی فعالیت کردیم و خسته شدیم ، ولی خوووب روی حریفمونو کم کردیم :ws28:

 

دیگه داشتیم له له میزدیم برگشتیم پیش مادر مژگان که نشسته بودن و سنگر رو حفظ میکردن . یه بطری آب همراهم بود با سی نفر تشنه :ws3: خداروشکر شهید ندادیم

 

سحر و دوستش سحر2 و دوستش ، دوست سحر1 با تاخیر رسیدن و

 

تایم ناهار ..

 

نمیدونم چرا هیچ کی رو نمیکرد چی آورده :ws38: با اصرار عارف بزرگ یکی یکی غذاها رو شد که فکر کنم دو سه نفر الویه داشتن . عارفین ساندویچ و یه تن ماهی نجوشیده و کوکو سیب زمینی یخ زده من :biggrin:

 

تازه از وسطی بازی برگشته بودیم گلوها خشک ، کمبود آب ، غذاها هم خشک . حقیقتا من که هرچی خوردم موند توو گلوم :w58:

 

با دستان آلوده به توپ و خاک یه سیب پوست کندم و فرستادم واسه اونطرفیا :ws3:راضی باشید اونطرفیا :texc5lhcbtrocnmvtp8 بعدش دیدم دستکش یبارمصرف دارم ، واسه اینطرفیا استریل کار کردم :w16:

 

دوباره بازی ! :ws38:

 

پانتومیم

 

گروه 1

 

عارف بزرگ / خواهران دوقلو / پسردایی عارفین / آرزو / دوست سحر1 / من

 

گروه 2

 

عارف جونیـــور / مادر مژگان / موتور سوار / سحر 1 / حمیدرضا مارگیر / سحر 2 / سمانه

 

بین بازی دوستی دیگر آبی پوش اسمشون خاطرم نیست به گروهمون اضافه شدن

 

.

 

گروه دو کلمات غریب و عجیب میگفت ولی ما منصفانه و دلسوزانه برخورد میکردیم و واسه اینکه همون اول راه شکست نخوردن بهشون سخت نگرفتیم :ws3: ولی در آخر راه :ws28: توضیحاتشو میسپارم به بقیه دوستان

 

 

بساطمونو جمع کردیم واسه بازگشت به منزل ، حمیدرضا مهمونمون کرد به چای . جلوی بوفه متوجه شدیم تولد عارف بزرگ هست - ایشون زحمت کشیدن و بعنوان نوشیدنی تولدشون بهمون رانی دادن (دستشون درد نکنه ، واسشون بهترین ها رو آرزومندم :icon_gol:)

 

*مادر مژگان رانی پرتقالی دوست نداشتن :w16:

 

چایی پیچید ! ایشالله دفعه بعد :a030:

 

 

همیشه قسمت سخت دیدارها ، بخش خداحافظیه که واسه ما ایرانیها تایم خداحافظی کردن از تایم دیدارمون بیشتره :yes:

 

 

ممنون از برادران عارف و عاطفه عزیز هرچند که خودش حضور نداشت ولی این دورهمی رو ترتیب داد :icon_gol:

 

از دوستانی که همت کردن ، از دیدنشون خوشحال شدیم :icon_gol:

 

و تشکر ویژه از حمیدرضای عزیز بخاطر دوستی خالصانش :icon_gol:

 

ازتون متنفرم چرا منو نبردید:hanghead:عکس طبیعت خوبه ولی خودتون کجا هستید

لینک به دیدگاه
تفصیر

من نیست که . من اولین نفر رسیدم مترو. بعد محمد اومد. بعد آرزو خانم و مادرشون. من به محمد گفتم آقا معرفی کن. یه نگاه عاقل اندر.... کرد که زوده بریم همه بچه ها بیان.

بعد رفتیم آبشار فرزانه خانم و سمانه خانم و محمد شهر ساز اومدن. باز ما گفتیم معرفی کنین دوباره ما گفتیم ما شنیدیم + نگاه عاقل. مهدی با پسر داییش و فرزانه خانم و المیرا و نازیلا اومدن باز معرفی نکردن. تنها کسی که معرفی کردن سحر و دوستش و دوستش بود. این شد که من هیچ کدوم رو نمی شناسم:ws3: این اسم ها رو هم از روی شم دولوپریم رفتم سرچ کردم.:w02:

بعد اینا اسم ما رو نمی دونن میگن موتوری. خوبه چیز دیگه ای نمی گن . واقعا که بعد به من می گن بی ادب.

 

:banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه
بچه ها دیگه بزرگ شدن ما بزرگترا پیر شدیم

 

تو بیا ببینیم چی پیش میاد :w02:

 

 

 

 

 

آره اینو درست میگه چند بار بنده خدا موتوری گفت معرفی .. برادر عارف بزرگ چپ چپی نگاهش کرد :w58:

 

اصلاح میکنم حمیدرضا شهر ساز بودن

بازم شما خوب سرچ کردی نازیلا رو اسمشو نمیدونستم :ws3:

 

:ws3::icon_gol:

لینک به دیدگاه
راستی

تو آلاچیق یه چیز به مادر آرزو گفتید. خیلی تعجب کرد.گفت اصلا بهتون نمیاد. فضولی نباشه چی بود؟:ws3:در مورد سنتون بود؟:w02:

 

من کلی تلاش کردم متوجه سن مهندس فرزانه نشدم

 

شما میخوای با یه پست به نتیجه برسی؟

 

نمیشه که:ws3:

 

متوجه شدی به منم بگو:whistle:

لینک به دیدگاه
خوب مثل اینکه کسی حوصله ثبت خاطره نداره ! واسه دوستان خوبی که سعادت دیدارشون رو نداشتیم از دید خودم میگم :w16:

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

تا آبشار با پدر رفتیم و سپس با برادران عارف جونیـــور و حمیدرضا مارگیر - مادر و دختر ، مژگان خانوم پرانرژی و آرزوی خندون همراه شدیم

برادر عارف بزرگ هم با سمانه و پسر داییشون محمد و خواهران دوقلو ( با اختلاف 5 سال فاصله سنی ) المیرا و نازیلا - موتورسوار آقا سُها طناب زن ، در راه بودن

 

در آلاچیقی نوک قله کوه به هم دیگه ملحق شدیم و تصمیم گرفته شد سری به آبشار بزنیم و متبرکش کنیم و برگردیم پایین و بسوی چیتگر ..

 

آبشار ،

i9nanrsfwoviaaggq33.jpg

 

 

به نظر نزدیک میرسید ولی هرچی میرفتیم دورتر میشد :w58:

 

به هر مشقتی بود به آبشار زیبای تهران رسیــــدیم

 

بسیار با شکوه و دیدنی .

 

ریا نباشه یکم از آبشار ویکتوریا کوچیک تر بود ولی از اون هم قشنگ تر:w02:

 

9q1gvrvdopg1wd4c48.jpg

 

عکس یادگاری و سلفی و اینا ..:camera2:

 

 

4lgriowuzubmg9nhsof.jpg

 

 

 

چیتگر ،

 

یجا واسه اُتراق پیدا کردیم ،هرکی یه متر زیر انداز آورده بود ..

پذیرایی ها شروع شد . اینقدر شکلات خوردیم قند خونمون رفت روی هزار ..

سمانه مهربون هم زحمت کشیده بودن و از اصفهان سوغات گز واسمون آورده بودن .

 

شرمنده همه عزیزان شدم که نمیتونستم سوغاتی هاشون رو از پلیس راه رد کنم و دست خالی بودم :ws3:

 

 

آجیل و تخمه و اینا هم که بووود و خوردیم .

 

پسر دایی پیشهاد بازی هشت پلید داد (:ws52: )، بلد نبودم ولی همچینی یاد گرفتم و باختم و هی باختم :hanghead:

 

و بازی وسطی :icon_razz:

 

خیلی فعالیت کردیم و خسته شدیم ، ولی خوووب روی حریفمونو کم کردیم :ws28:

 

دیگه داشتیم له له میزدیم برگشتیم پیش مادر مژگان که نشسته بودن و سنگر رو حفظ میکردن . یه بطری آب همراهم بود با سی نفر تشنه :ws3: خداروشکر شهید ندادیم

 

سحر و دوستش سحر2 و دوستش ، دوست سحر1 با تاخیر رسیدن و

 

تایم ناهار ..

 

نمیدونم چرا هیچ کی رو نمیکرد چی آورده :ws38: با اصرار عارف بزرگ یکی یکی غذاها رو شد که فکر کنم دو سه نفر الویه داشتن . عارفین ساندویچ و یه تن ماهی نجوشیده و کوکو سیب زمینی یخ زده من :biggrin:

 

تازه از وسطی بازی برگشته بودیم گلوها خشک ، کمبود آب ، غذاها هم خشک . حقیقتا من که هرچی خوردم موند توو گلوم :w58:

 

با دستان آلوده به توپ و خاک یه سیب پوست کندم و فرستادم واسه اونطرفیا :ws3:راضی باشید اونطرفیا :texc5lhcbtrocnmvtp8 بعدش دیدم دستکش یبارمصرف دارم ، واسه اینطرفیا استریل کار کردم :w16:

 

دوباره بازی ! :ws38:

 

پانتومیم

 

گروه 1

 

عارف بزرگ / خواهران دوقلو / پسردایی عارفین / آرزو / دوست سحر1 / من

 

گروه 2

 

عارف جونیـــور / مادر مژگان / موتور سوار / سحر 1 / حمیدرضا مارگیر / سحر 2 / سمانه

 

بین بازی دوستی دیگر آبی پوش اسمشون خاطرم نیست به گروهمون اضافه شدن

 

.

 

گروه دو کلمات غریب و عجیب میگفت ولی ما منصفانه و دلسوزانه برخورد میکردیم و واسه اینکه همون اول راه شکست نخوردن بهشون سخت نگرفتیم :ws3: ولی در آخر راه :ws28: توضیحاتشو میسپارم به بقیه دوستان

 

 

بساطمونو جمع کردیم واسه بازگشت به منزل ، حمیدرضا مهمونمون کرد به چای . جلوی بوفه متوجه شدیم تولد عارف بزرگ هست - ایشون زحمت کشیدن و بعنوان نوشیدنی تولدشون بهمون رانی دادن (دستشون درد نکنه ، واسشون بهترین ها رو آرزومندم :icon_gol:)

 

*مادر مژگان رانی پرتقالی دوست نداشتن :w16:

 

چایی پیچید ! ایشالله دفعه بعد :a030:

 

 

همیشه قسمت سخت دیدارها ، بخش خداحافظیه که واسه ما ایرانیها تایم خداحافظی کردن از تایم دیدارمون بیشتره :yes:

 

 

ممنون از برادران عارف و عاطفه عزیز هرچند که خودش حضور نداشت ولی این دورهمی رو ترتیب داد :icon_gol:

 

از دوستانی که همت کردن ، از دیدنشون خوشحال شدیم :icon_gol:

 

و تشکر ویژه از حمیدرضای عزیز بخاطر دوستی خالصانش :icon_gol:

ممنون ازتون که نقل خاطره کردید:ws37::icon_gol:

خب خداروشکر مثل اینکه خوش گذشته:ws37:

:biggrin:

368

رمزش اینه :w02:

5593764105810376026200

رمزش فکر کردم شماره کارت بانکیه:ws28::whistle:

آخه به شماره کارت بیشتر میومد:ws28:

واقع گرایانه هم هست:whistle:

 

 

 

 

از همین جا هم یه بار دیگه تولد آقا مهدی رو تبریک میگم بهش!:w02:

ایشالا عروسیت جوون:w02:

لینک به دیدگاه
چشمم روشن گروه تلگرام دارید من نیستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:w000::w000::w000::w000::w000::w000::vahidrk:

سلام

اگه گروه تلگرام دارید لطفا لینکش بذارید تا ما هم عضو بشیم.

البت در صورت صلاح دید

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...