رفتن به مطلب

خاطرات برنامه آبشار سنگان 21-02-96


ارسال های توصیه شده

سلام دوستان عزیز

به رسم هر برنامه برگزار شده، این تاپیک رو زدم برای گذاشتن خاطرات :a030:

 

از قبل برنامه شروع کنیم که تا روز آخر قرار بود روستای وردیج بریم و با توجه به پیگیری های مختلفی که انجام شد، روز آخر یعنی بیستم تصمیم بر این شد برنامه به آبشار سنگان تغییر پیدا کنه که نیازمند گرفتن ماشین و اینا هم بود. حتی تصمیم به کنسل کردن برنامه و موکول کردنش به هفته بعد هم گرفته بودیم، ولی در نهایت همین آبشار سنگان اوکی شد و با مینی بوس هم هماهنگ شد :ws50:

هرچند بعضی از بچه هام ساعت 10:30 یا حتی صبح قطعی مشخص شد که میان، بعضیام ساعت 12:30 ، 1 شب اس امس دادن که نمیتونن بیان :w58:

 

در نهایت برنامه با حضور 12 نفر و نیم برگزار شد :ws52:

 

خودم و مهدی، حمید شهرساز، اسی و دوستش فاضل، حامد پیانیست، فائزه اربنیست، فرزانه، آرزو و مادرش، کیمیا و دوستش افروز و سعید که همون نیم نفر بود :w127: توضیح میدم بعدا قضیش نیم نفر چیه :icon_pf (34):

 

صبح بعضیا از کرج با تأخیر اومدن :whistle: و ماشین ساعت 10 حرکت کرد.

 

مرد نیم نفر ما سعید تصمیم گرفت با موتورش بیاد. آقا این کنار مینی بوس با موتورش میومد، لامصب موتور نبود که :ws3: موتور و کلاه کاسکتی که میذاره یدونس :ws43: کسایی که دیدن میدونن چی میگیم :ws3:

ما این بنده خدا رو انقدر چشم زدیم که وقتی رسیدیم به انتهای مسیر و پیاده شدیم، فهمیدیم، تو راه گوشیش افتاده و برگشته دنبال گوشیش :hanghead: آقا حلالمون کن فکر کنم ما چشم زدیم :whistle: خلاصه که همراهی سعید تو راه همین جا به خاطر این اتفاق تموم شد و از اون لحظه تا الان هنوز ازش خبری نداریم :imoksmiley: یه نشونی از خودت بده تو همین تاپیک :ws3:

 

برگردیم تو مینی بوس ببینیم چه خبر بود :gnugghender:

 

اولش یه کمی تنقلات ترش و شیرین رو شد و نوش جان شد :(50): و اما بعدش بازی معروف پانتومیم :w02:

فقط حیف تیم مقابلمون خیلیییییی ضعیف بود. 5 نفر بودن، ولی یه نفر و نصفی اجرا میکردن :ws28: با چه توانایی بالایی در حدس زدن :ws28: زیاد وارد جزئیات نمیشم، میسپارم به دوستان :ws3:

از اونجایی که ضبط ماشین هم خراب شده بود، هر 5 دقیقه یه بارم می گفتیم شله شله شله شله شله :Laie_28: انقدر که تا آخر مسیر شل شده بودیم :ws17:

 

انتهای مسیر ماشین رو پیاده شدیم و حرکت کردیم به سمت آبشار :2rqfst4: اسی چنان با اعتماد به نفسی جلو افتاده بود حرکت میکرد که من خودم فکر کردم قبلا اومده بلده مسیرو :ws38: بعد دیدم چه فکر واهی داشتم، مسیر صاف رو ول کرده بود و مسیر مال رو انتخاب کرده بود :banel_smiley_4: از اونجایی که حس برگشت نبود، از همونجا رفتیم بالا برسیم به مسیر اصلی.

یه ربع راه رفتیم، بچه ها که اشاره نمیکنم کیا بودن، خسته شدن :w768: از اونجایی که به مسیر اولین آبشار رسیده بودیم، دیگه از مسیر اصلی خارج شدیم و به پایین به سمت اون آبشار حرکت کردیم که البته آبشار اصلی نبود و عکسش رو دوستان میذارن :camera2: توی مسیر هم یکی از دوستان 194 تا عکس سلفی از زاویه های مختلف گرفت :confused:

 

فکر نمیکردم کمبود آب و خشکسالی تو تهران انقدر جدی باشه :sigh: بچه ها به آبشار که رسیدن و آب رو دیدن، چنان هیجان زده شدن که انگار مدتها بود چشمشون به آب نیفتاده بود :shad:

اول مراسم عکس و عکس بارون در زیر آبشار و کنار آب :hapydancsmil: و بعدش مراسم خیس شدن درون آب :pillowfight: بعدش حرکت کردیم به سمت رودخونه تا اونجا چنددقیقه بشینیم استراحت کنیم. چون بچه هام دیگه کشش نداشتن بالاتر برن تا آبشار اصلی :ws3: کنار رودخونه اونایی که خیس شده بودن، مثل مرغ هرکدوم یه طرف زیر آفتاب پهن شدن که خشک بشن :loudlaff:

 

کنار رودخونه تنقلات بیشتر با تنوع بیشتر از راه رسید :w12: پاستیل و لواشک و گوجه سبز و پسته و تخمه و چای و این چیزا. ماشالا هیچکس هم به هیچی نه نمیگفت. همزمان ترش و شیرین و شور رو با هم میخوردن :4chsmu1: اونجا بود که فهمیدم بعد از خشکسالی، قحطی هم تهران اومده و خودمون خبر نداریم :shame:

 

بعد از صرف تنقلات و یه ساعت استراحت، برگشتیم عقب به سمت امامزاده قاسم که اول مسیر پیاده روی بود و رفتیم و سکو گرفتیم که بشینیم اصل ماجرای شکم یعنی ناهار :evilsmile:

ناهارا رو شد. الویه، الویه، کوکو، الویه، الویه، نمیدونم چی چی، الویه، الویه :imoksmiley: ماشالا بچه ها همه هماهنگن، تو یه برنامه یا همه کتلت میارن، یا همه الویه :ws51:

 

بعد از صرف ناهار، سری دوم بازی شروع شد. اینبار مافیا :scared9:

سه دست بازی کردیم، دست اول که کارآگاه انقدر شوم بود انتخاباش، هرکی رو انتخاب میکرد که نقشش رو بدونه، دقیقاً همون کسی بود که مافیا اون شب میکشتن :ws28: مافیاها هم فقط دست سوم برنده شدن :icon_pf (95): نکته جالب هم این بود که عین سه دست هم دکترها یه نفر رو نتونستن خوب کنن :w58: و یه نفر هم هر سه دست مافیا میشد. انقدر آدم خوش شانس :w000:

 

چای بعد از غذا هم صرف شد (اونم عججججب چایی :mornincoffee: ) و ساعت 4:30 عزم برگشت گرفتیم و رفتیم سمت ماشین و برگشتیم به سمت مترو :45645:

 

تو راه برگشت هم به بچه ها هم بستنی تولد رو دادم هم شربت :innocentsmily: دست خیرین درد نکنه بابت خیریه ای که واسه نیمه شعبان میدن :w31: قرار بود بستنی بدم خیلی به موقع خودش رسید، بعد قرار بود آب معدنی بگیرم که شربت رسید :1238:

 

با وجود ناهماهنگی قبل از شروع برنامه، خود برنامه خیلی خوب بود و خوش گذشت و خیلی خندیدیم و امیدوارم برای همه بچه هایی هم که تو برنامه شرکت کردن همینطور بوده باشه :a030: دست همگیتون درد نکنه :w16:

 

ببخشید طولانی شد :ws3: اسمها رو غیر از توی معرفی اولیه، سعی کردم تو تعریف خاطرات نگم، هرکی دوست داشت خودش بگه و لو بده کی بوده :(87):

 

نمیدونم چرا هنوز شلم :ws3:

لینک به دیدگاه

هرجا هستيد اقا سعيد با عكس موتور تشريف بياريد تاپيك لطفا:)

 

خيلي ام عاااالي خاطرات خوبي بود الهي كه هميشه لحظه هاتون اينطور بمونه به يادگار:)

لینک به دیدگاه

:ws3::ws3::ws3::ws3:

سلام به نوگردشگران عزیز:w02:باز هم یه اردوی دیگر را پشت را سر گذاشتیم و رفتیم آبشار سنگان (البته آبشار اصلی نهsigh.gifآبشار فرعی:w02:)hapydancsmil.gifهر سری با دوستان جدبدی آشنا میشیم و ساعت های خوشی رو سپری می کنیم که باعث خوشحالیه :icon_redface:

آقایان عارف مینی بوس برای بچه های در نظر گرفتند :icon_redface:مینی بوس فاقد امکانات صوتی و سیستمی بود که مقداری ناراحت شدیمsigh.gifآقای راننده گفت برگشتنی درست می کنمhanghead.gifولی باز هم بدون سیستم بودیم:banel_smiley_4::banel_smiley_4:

بچه ها حوصلشون سر رفته بود که بازی پانتومیم در ته مینی بوس شروع شد:icon_redface:تیم دخترا و پسرا:w02:کلمه ی شنبلیله رو من حدس زدمhapydancsmil.gifhapydancsmil.gif

کلماتی مثل سدروس، قبرس جزء کلماتی بود که خیلی خندیدیم و نمی تونستن حدس بزنن و حدس بزنیم:ws28:

بالاخره رسیدیم:icon_redface:

از جاهاید صعب العبوری عبور کردیمTAEL_SmileyCenter_Misc%20%28305%29.gifیه پل چوبی بودTAEL_SmileyCenter_Misc%20%28305%29.gifکم عرض و غیر استاندارد با روکش فلزیhanghead.gifوسطش هم سوراخ بود که باید دقت می کردی پات نمیرفت اون قسمتsigh.gif

و به سمت آبشار رفتیم شاهد صحنه هایی دیدنی از خیس شدن بچه ها شدیم :ws28:عکس گرفیتم و رفتیم تنقلات خوردیم و بعدش هم ناهار و بازی مافیا:icon_redface:بلد نبودم بازی رو :ws28:

اسامی مثل شهروند،مافیا،پلیس و دکتر روی کاغذ نوشته شد به من یکبار شهروند، دکتر و پلیس در اومد:icon_redface:و حدس هایی که میزدیم کی مشکوکه و کی خوب شه همش اشتباه بودwhistle.gif

بعد دست اولی که بازی کردیم مادرم فکر کرد بازی تمومه و کاغذی که دستش بودو گذاشت تو کیف که تولید زباله نشه:icon_redface:ماردم خیلی محیط زیستی هس:vi7qxn1yjxc2bnqyf8v:vi7qxn1yjxc2bnqyf8vدیشب داشتم کولمو مرتب میکردم دیدم تو کولمه کاغذا:ws28:

چایی زغالی از قسمت های سوژه ای یود:ws3:با طمع زغالی شدید و دود سیگار صورتی:ws28:

خب از همه ی دوستان تشکر می کنم روز خیلی خوبی بود مرسی بچه ها:icon_gol:

تولدتون مبارک آقا محمد:icon_gol::w02:همیشه شاد و سلامت باشید با آرزوی موفقیت برای شما مدیر گرامی:ws37::icon_gol::icon_gol:

آقا سعیدTAEL_SmileyCenter_Misc%20%28305%29.gifخیلی ناراحت شدیم که حضور نداشتیدsigh.gifامیدوارم گوشی پیدا شده باشهTAEL_SmileyCenter_Misc%20%28305%29.gif:icon_gol:

 

بای بای:ws37::ws3:

 

لینک به دیدگاه

ضمن تبریک تولد دوست عزیزم:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

امیدوارم به همتون خوش گذشته باشه:ws37:

شاد باشید

عکس هم برامون بذارید:w16:

لینک به دیدگاه

سلام خدمت دوستان عزیز نواندیشانی

 

اول یه نکته رو بگم که انتخاب این مکان پیشنهاد من. اگر کم و کسری در مکان انتخابی وجود داشت مارا عفو کنید:icon_gol:

 

خوب من از روز قبلش میگم یعنی چهارشنه:

 

تا ظهر تکلیف برنامه مشخص نبود هی خبر میرسید کنسل شده و دقیقه ای دیگر تکذیب میشد:banel_smiley_4: کلا این مشکل مختص انجمن نیست و ایرانیها علاقه زیادی به تایید و تکذیب دارن:ws3:

 

تقریبا عصر بود که تکلیف مشخص شد و برنامه قطعی شد. من هم هی با خودم کلنجار رفتم که برم، نرم آخرش ساعت 9.30 پاشدم رفتم شهروند و خوراکی خریدم که دیگه قطعی شه:ws3:

 

پنجشنبه:

 

ساعت 8 از خواب بیدار شدم تا وسایل رو جمع کنم، گوجه و خیارشور خرد کنم و صبونه بخورم شد 9 که دیگه کم کم راه افتادم سمت مترو صادقیه

 

9.15 دقیقه رسیدم اونجا زنگ زدم محمد گفت تو راهم:w58::banel_smiley_4::w000: مهدی کمی از محمد جلوتر بود زنگ زدم بهش و قرار شد رسید خبر بده بهم:banel_smiley_4:

 

خبر هم نداد و خودم پیداش کردم که خوشحال و خندون داشت میچرخید واس خودش تو محوطه پایانه مترو:banel_smiley_4:

 

همه بچه ها رو جز دوست حامد، کیمیا و دوستش رو میشناخم

 

از بس رفتم بیرون فسیل و غیر فسیل نداره همه رو میشناسم:ws3::whistle:

 

با بچه ها سلاام و علیک و احوال پرسی و رفتیم سمت ماشین دیدیم عهههه محمد نیست که:banel_smiley_4:

 

حالا بشین تو مینی بوس الان میاد الان میاد الان میاد:banel_smiley_4:

 

ساعت 12 اینا بود از دور موجودی شبیه محمد با اربانیست داشتن میومدن

 

یه طوری محمد آروم میومد و قدم میزد یه لحظه فکر کردم ساعت من زیادی جلو هست یا اینکه ما الان تو سواحل مالدیو هستیم خودمون خبر نداریم:banel_smiley_4:

 

خلاصه محمد اومد و راه افتادیم پیش به سوی روستا .....

 

در مسیر جاتون خالی کمی پانتومیم بازی کردیم، خوراکی خوردیم، لواشک خوردیم، پاستیل خوردیم و ...

 

از آهنگم خبری نبود:banel_smiley_4:

 

رسیدیم به روستا و رفتیم به سمت آبشار

 

همگان دنبال اسی بودیم که نگو خودشم نمیدونه داره کجا میره:banel_smiley_4:

 

یه جایی رفتیم شیبش 89 درجه بود مارو مجبور کرد ازش بریم بالا:banel_smiley_4:

 

خلاصه رفتیم و یه ربع شد دیدیم عهههه رسیدیم به آبشار در حالی که بابام گفته بود حداقل 1.5 ساعت راهه تا آبشار:ws38:

 

منم که عقب بودم و در حال عکاسی بودم نتونستم به بچه ها بگم و دوستان راه فرعی آبشار فیک رو پیش گرفتن

 

رفتیم لب رودخونه دیدیم عهههه چه پل ضایعی داره:w000::ws28:

 

با هزار ترس و لرز از روش رد شدیم

 

رسیدیم اون ور دیدیم عهههههه میره تو باغ ملت و بستس:ws38::banel_smiley_4:

 

دیگه مهدی صحبت کرد و اجازه دادن رفتیم داخل رسیدیم به آبشار

 

آب خنک توی گرما باعث یه آب بازی حسابی شد هم خیس شدیم و هم خیس کردیم (از دوستانی که توسط من خیس شدن معذرت میخوام:icon_gol::whistle:)

 

بعدش کمی در کنار آبشار عکس گرفتیم و اومدیم کنار رودخونه نشستیم به خوراکی خوردن خشک کردن.

 

من تخته سنگی پیدا کردم و نشستم رو به آفتاب و بسی ویتامین دی وارد بدن کردم و کمی خشک شدم:ws3:

 

بسیار خوراکی خوردیم اعم از پسته، تخمه، لواشک، پاستیل خارجی، پاستیل ایرانی، پفک هندی، چای 2 قطره و ...

 

بعد پاشدیم بریم سمت امامزاده جهت خوردن ناهار و باز هم اون پل کذایی:sigh::icon_pf (34):

 

رسیدیم سمت امامزاده و تختی اجاره کردیم و ناهارها نمایان شد

 

همونطور که محمد گفت 99.99999999% غذاها الویه بود اعم از کاخونه ای، مادر پز، پسر پز و ....

 

غذا تموم شد بعدش 3 دست مافیا زدیم که هر سه دست من گناهی رو کشتن:sigh:

 

بعدم پاشیدم با محمد رفتیم چایی بگیریم

 

خانومه اول ریخت چایی رو، بعد دوباره خالی کرد تو قوری:w58:

 

گفا آبش جوش نیست، کتری رو ورداشت برد اون پشت مشتا نمیدونم چیکارش کرد که کتری به اون گندگی 5 دقیقه نشده جوش اومد:w58:

 

چای اومد دیدیم عهههههه مزه تلخکی میده:ws3:

 

خلاصه خوردیم و اثراتش رو دیدیم (رجوع شود به شله شله محمد):ws3:

 

بعدم پاشدیم نخود نخود بیایم تهران:sigh:

 

محمد گفت تولدمه بهتون بستی میدم یهم دیدیم 2 دقیقه شد 14 بستی وسط بیابون اومد تو ماشین به مناسبت نیمه شعبان

 

کلا وسط کوه بستنی میدادن:banel_smiley_4:

 

بعد محمد گفت خوب آب میگیرم براتون

 

2 دقیقه نشد سینی شربت آبلیمو اومد تو ماشین:w58:

 

محمد اگر میگفت من پیتزا میدم قطعا 2 دقیقه بعدش ردیف میشد که زیر بار نرفت:sigh:

 

ماشینم که در برگشت سیستم نداشت

 

کمی خوراکی خوردیم و پانتومیم بازی کردیم تا رسیدیم تهران و مراسم خدافظی با دوستان جدید و قدیمی

 

برنامه بسیار عالی بود و 21 اردیبهشت 96 مانند سایر برنامه های نواندیشان در یاد من خواهد ماند

 

ممنون از دوستانی که اومده بودن هم جدید و هم قدیمی

 

باشد در برنامه های آتی هم بیاید و خوش بگذره

 

تعدادی تصویر هم در پست بعدی قرار میدم واس دوستان عزیز

لینک به دیدگاه

سلام

شاید باورتون نشه یه پیغام رسید بهم که داریم میریم به وردیج

منم گفتم میام میام

بعد آروم آروم از سوالای زیرکانه ام فهمیدم وردیج کجاست

یه روز مونده به سفر پیغام اومد کنسل

یه ثانیه بعدش پیغام اومد میریم آبشار سنگان(رکورد در تصمیم گیری ها)

خلاصه از اینجا بود که پیغامهای مشکوک شروع شد،انگار که قراره امار یه محموله بهت داده شه

اولین پیغام شب قبل سفر بود

ساعت ۹ فردا مترو صادقیه باش،به دوستتم بگو

خلاصه ما واس اینکه دیر نکنیم ۸ونیم رسیدیم

بعد صبح پیغام دوم اومد من ۲۰ دقه دیر میرسم

ما هم ۲۰ تا ۲۰ دقع نشستیم که بیاد

و اما پیغام اخر که رسید گفتم یا خدا

دم خروجی اتوبوسا برو

گفتم الان پیغام میاد کیفتو بزارتو نایلون سبز کنار پله و ..... همینطوری تو فکر

یع ناشناس زنگ زد گفت من تو ایستگاه ۱۱ اتوبوسا کنار آمبولانسم

خلاصه ما دل به دریا زدیم و رفتیم تا رسیدیم به یه آقایی

یهو دیدم گوشیشو در اورد زنگ زد گفت "کیمیا رو پیدا کردم"

کلا قضیع در هاله ای از ابهام بود

نشستیم تا محمد بیاد نیومد

رفتیم دم مینی بوس نشستیم نیومد

بعد دیدیم از اون دور دورا یکی با یکی داره خیلییییی حرکت آهسته میاد

مینی بوس فاقد سیستم صوتی بود ولی مگه کم میاریم ما هم سیستم صوتی رو قطع کردیم و پانتومیم زدیم (فقط صدای خنده بلند بود)

یکی بود تو سفر کلا تصویر داشت صدا نداشت ،این کلا تو سفر با یه بشکن پانتومیمو حدس میزد

رفتیم رسیدیم یه سر بالایی گفتن برید پایین میرسید به آبشار

گفتم خدایا شکرت آبشارت برعکسع

رفتیم و رفتیم و رفتیم و وایستادیمو و وایستادیمو و رفتیم رسیدیم به آبشار

خیلیییییی خوب بود آب بازی و خیس شدن بچه ها خیلی حال داد

بعد آب بازی نشستیم آفتاب بگیریم البته چون یه وری بود فقط یه ور مون خشک شد و با تضاد عجیب بدنمون بالاخره یه اسپاسم کوچیک هم کردیم

نگم براتوووون از ناهار الویهههه

اونم چه الویه هااایییی

نگم از لواشک که سرش جنگی رخ میدادبین ملت

نگم از چایی هاش که طعم تلخ کهنگی میداد

ولی بگم از مافیااا

و اون لحظه ای که با شله شله مافیا رو پیدا میکردیم و ما را کشتن و ما هم بسی کشتیم

خلاصه خون و خونریزی شده تا محمد به دنیا بیاد

بعدشم جشن و سرور بود تو مینی بوس با بستنی ها و شربتها و لیوان آب دهنی راننده

تا باد سفر بادا

مرسی از همه دوستان عزیز دل

:banel_smiley_4: :ws3:

لینک به دیدگاه

حمیدجان اونیکه همینجوری راه میرفت و اینقدر غرق تلفن بودی که از جلوت رد شدم چیزی نفهمیدی به سمت بقیه بچه ها که روی سکو بودن رفتن:banel_smiley_4: تحریف نکن داستانو...با وجود مشکلاتی که برای این برنامه داشتیم میتونم بگم این برنامه فراتر از انتظارمون پیش رفت غیراز مشکلی که برای سعید پیش اومد و هممون رو ناراحت کرد کل برنامه خیلی خوب بود و دوستان همکاری خوبی داشتن و از همگی تشکر میکنم.

خاطرات رو دوستان خیلی خوب تعریف کردن فقط میتونم بگم امیدوارم خاطرات این برنامه جزو موارد ماندگاری بشه که مثل برنامه های سالهای گذشته تو یاد و خاطره دوستان بمونه :icon_gol:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...