رفتن به مطلب

مروری بر خاطرات ( قدیمیای حاضر بیان حاضری بزنیم بگید الان در چه حالین؟؟؟ )


ارسال های توصیه شده

اوه اوه اینجا کجاس؟!:ws28:



مهم نیس همین که کچلا هستن خوش میگذره :ws3:

دوران باحالی داشتیم اینجا، مخصوصا تو واحد طراحیییییی :ws28:
پیر کردید منو تو اون طراحی ، با اون علیرضا کچل بیک :ws28:
منم اول باشگاه بودم، وسط بحث بودیم که یهو تاپیک رو بستن
مام اومدیم اینجا
اینجا هم که معمولا همدست حمید بودیم
دهن منو سرویس کردید با اون علیرضا بعد میگه همدستم بوده :ws28: ولی راست میگیا دلم یهو تنگ شد برای اون کل کل بخش پلیمر و کرس لینکره :ws28:
اون زمان شیخ بود الان فکر کنم شده رأس الشیوخ
از بیک شدم ! حمید بیک ، مثل مراد بیکو حسام بیکو این حرفها فقط به جای تفنگ و باروت
تامکتو آوردم وسط خونه ........جنگه لازم میشه :ws28:
البته قبل از حمید خیلی پیگر اسی بودم، دمش گرم، دلم براش تنگ شده
آخرشم اونقدر گفت و نفهمیدیم تا گذاشت رفت

دریاچه شورمست هم رفتیم جای اونا که نبودن خالی...خوش گذشت :ws3:

خاطره هم اینو بگم که به من عنوان "کاربر ویژه مهندسی پلیمر" داده بودن
بعد آیکون این عنوان به حدی بزرگ بود که صفحه رو میگرفت
ینی چشم دشمن کور کن بودااااا:ws28:

فکر کنم یه هفته طول کشید تا درست شه :ws28:

دلم برا اون دوران تنگ شده، خیلی خوش بودیم اینجا :w16:



منم یک خاطره باحال دارم از پدرت :ws28: اولین باری که رفتم پیشش یک لیوان چایی دستش بود منم تازه تو حیاط بیمارستان یک سیگار مشت زده بودم از چند متری تابلو بوی سیگار میدادم :ws28: صبح زودم بود خوابالو و کلافه بود قیافم ...... دژبان دم در هم سیگار منو میدید تو کف بود یدونه هم به اون دادم گفت نمیشه یهو یکی میاد شر میشه ، دژبانه مال اونجا نبود میگفت از یکم شکاری مهرآباد یکی رو آوردم و منتظر اون بود ....گفتم بکش هر کی اومد بنداز تو خشتک من و خلاصه اونم ساختم ، بیچاره داشت میکشید همش سرش به اینور اونور بود کسی نبینه که یهو یک پرشیا نوک مدادی از تو اون پارکینگه دم ساختمون اصلی با سرعت اومد بالا توش یک سرهنگ دو بود با رانندش :ws28: این دژپانه سیگارو تیز داد به من ولی دو تا سیگار دستم بود خب تابلو بود دیگه ، سرهنگه یک نگاه کرد یک کله تکون داد بعد یک نخ سیگار در آورد گذاشت گوشه لبش روشن کرد :ws28: گفتم زکی ، اینا همه قاطی دارن ، اینم که اهل دل از آب در اومد که و دژبانه هم هنگ کرد بعد که رفت یارو سیگارشو با خیال راحت زد ، بعدش رفتم تو ساختمون و سراغ پدرتو گرفتم ، تا گفتن ایشونه رفتم سمتش دیدم یک استکان چایی دستشه و تابلو فهمید سیگارو زدم و سیگاریمو گلوم خشکه و قیافمم که گفتم کلافه و خوابالو بود ،یک ریز خندید گفت بشین یک چایی هم برای تو بیارم تا بخوری منم یکی قراره بیاد کارمو انجام بدم بعد بریم پیش اون دکتره ببینم چی میگه ، هر چی گشت یک لیوان پیدا نکرد که یهو یک پرستار یک بیمار رو از اتاقش آورد بیرون که هی داد میزد و بیمار روانی بود و با این بست های پلاستیکی بسته بودن دستو بالشو به تخت ، زنه هم میخواست ببرتش یک جای دیگه یا هر چی ، تو سالن تا پرستاره یک لحظه برگشت جواب یکی رو بده لیوان مریضه رو پدرت کف رفت گذاشت تو جیب روپوشش :ws28:و یارو که رفت توش یک آبجوش گردوند و شستش رفت توش چایی ریخت که خیلی داغ بود ، نشسته بودم تا کارشو انجام بده و داشت با یک مرده سر یک بیمار بحث میکرد و منم منتظر بودم چاییم خنک بشه ، بعد که کارش تموم شد اومد سمت من گفت خب بریم ؟ گفتم بریم آقا بعد یهو چایی منو برداشت عین پیک رفت بالا گفت بریم :ws28::ws28::ws28::ws28: منم پرام ریخت درجا :ws28:دمش گرم یعنی ........ خیلی باحال بود
خیلی باهاش حال کردم :ws28: تو آسانسوره باز ریز خندید گفت چاییتو خوردی راستی یا یادت رفت موند رو میز ؟ :ws28::ws28:
یادش بخیر .......

لینک به دیدگاه

منم یک خاطره باحال دارم از پدرت

:ws28: اولین باری که رفتم پیشش یک لیوان چایی دستش بود منم تازه تو حیاط بیمارستان یک سیگار مشت زده بودم از چند متری تابلو بوی سیگار میدادم :ws28: صبح زودم بود خوابالو و کلافه بود قیافم ...... دژبان دم در هم سیگار منو میدید تو کف بود یدونه هم به اون دادم گفت نمیشه یهو یکی میاد شر میشه ، دژبانه مال اونجا نبود میگفت از یکم شکاری مهرآباد یکی رو آوردم و منتظر اون بود ....گفتم بکش هر کی اومد بنداز تو خشتک من و خلاصه اونم ساختم ، بیچاره داشت میکشید همش سرش به اینور اونور بود کسی نبینه که یهو یک پرشیا نوک مدادی از تو اون پارکینگه دم ساختمون اصلی با سرعت اومد بالا توش یک سرهنگ دو بود با رانندش :ws28: این دژپانه سیگارو تیز داد به من ولی دو تا سیگار دستم بود خب تابلو بود دیگه ، سرهنگه یک نگاه کرد یک کله تکون داد بعد یک نخ سیگار در آورد گذاشت گوشه لبش روشن کرد :ws28: گفتم زکی ، اینا همه قاطی دارن ، اینم که اهل دل از آب در اومد که و دژبانه هم هنگ کرد بعد که رفت یارو سیگارشو با خیال راحت زد ، بعدش رفتم تو ساختمون و سراغ پدرتو گرفتم ، تا گفتن ایشونه رفتم سمتش دیدم یک استکان چایی دستشه و تابلو فهمید سیگارو زدم و سیگاریمو گلوم خشکه و قیافمم که گفتم کلافه و خوابالو بود ،یک ریز خندید گفت بشین یک چایی هم برای تو بیارم تا بخوری منم یکی قراره بیاد کارمو انجام بدم بعد بریم پیش اون دکتره ببینم چی میگه ، هر چی گشت یک لیوان پیدا نکرد که یهو یک پرستار یک بیمار رو از اتاقش آورد بیرون که هی داد میزد و بیمار روانی بود و با این بست های پلاستیکی بسته بودن دستو بالشو به تخت ، زنه هم میخواست ببرتش یک جای دیگه یا هر چی ، تو سالن تا پرستاره یک لحظه برگشت جواب یکی رو بده لیوان مریضه رو پدرت کف رفت گذاشت تو جیب روپوشش :ws28:و یارو که رفت توش یک آبجوش گردوند و شستش رفت توش چایی ریخت که خیلی داغ بود ، نشسته بودم تا کارشو انجام بده و داشت با یک مرده سر یک بیمار بحث میکرد و منم منتظر بودم چاییم خنک بشه ، بعد که کارش تموم شد اومد سمت من گفت خب بریم ؟ گفتم بریم آقا بعد یهو چایی منو برداشت عین پیک رفت بالا گفت بریم :ws28::ws28::ws28::ws28: منم پرام ریخت درجا :ws28:دمش گرم یعنی ........ خیلی باحال بود
خیلی باهاش حال کردم :ws28: تو آسانسوره باز ریز خندید گفت چاییتو خوردی راستی یا یادت رفت موند رو میز ؟ :ws28::ws28:
یادش بخیر .......



از کِی شدی حمید بیک؟!
خاطرات بیمارستان فقط اونجا که اون دختره ازت پرسیده بود چرا میخوای ببندی؟:ws28:

یادش بخیر میومدم پیشت یه سینی متانول روشن میکردی و میشستیم میگفتیم چ بلایی سر بچه ها بیاریم :))))

یبارم جوگیر شدی با بخارشو دوتا زدی تو جیب من جای سوختنش مثل نیش مار شده بود حال کردی ک فن میش مار رو یاد گرفتی بالاخره :))))
لینک به دیدگاه
سلام

آخــــی چه تاپیکی:hanghead:

نوشته های بچه ها رو دیدیم یکمی دلم گرفت:hanghead:

یااادش بخیر چه دورانی بود، فک کنم بیشترین ساعات شبانه روز رو اینجا میگذروندیم، نمیدونم چه حسی و چه نیرویی بود که ما رو میکشوند اینجا:ws37:

یادمه پیِ جواب یه سوالی بودم که اولین بار پام وا شد اینجا، دیگه موندگار شدنمم به خاطر ذغال خوب و دوستای پایه بود:whistle:

فک کنم یه جورایی زندگی کردیم اینجا، نسبت به انجمن حس یه فضای مجازی رو نداشتم ، انگار واقعا میدیدم ، واقعا میخندیدم و گاهاً واقعا اندوهگین میشدم:hanghead:

با چند تا از بچه ها همچنان در ارتباطم... و خداروشکر که در ارتباطم:icon_redface:

اوضاعم تغییرات محسوسی نکرده، روزی که عضو شدم ترم 5 کارشناسی بودم و الان ارشد تموم شده...

مجرد بودم و الان متاهل

و دیگه اینکه هیچی دیگه همین :ws37:

ممنون بابت دعوتت مدیر لایق:ws37:

 

حالا خوبه تغییرات محسوس زیاد نبوده :ws3:

 

 

سلام

کسی از اسی(احسان) خبر نداره؟ خیلی دوست دارم بدونم الان چکار میکنه

 

من که کارم اسپم بود فقط:ws3: ولی عجیب پیگیر بحثای اسی بودم تو مهندسان و بعدم ک کوچ کرد اینجا و منم پشبندش اومدم

 

چندوقت پیش بیرون دیدمش. درسا رو تهشو در آورده دیگه تموم کرده. مشغول کاره تو جنوب.

 

اوه اوه اینجا کجاس؟!:ws28:

 

مهم نیس همین که کچلا هستن خوش میگذره :ws3:

 

دوران باحالی داشتیم اینجا، مخصوصا تو واحد طراحیییییی :ws28:

 

منم اول باشگاه بودم، وسط بحث بودیم که یهو تاپیک رو بستن

مام اومدیم اینجا

اینجا هم که معمولا همدست حمید بودیم

اون زمان شیخ بود الان فکر کنم شده رأس الشیوخ

 

البته قبل از حمید خیلی پیگر اسی بودم، دمش گرم، دلم براش تنگ شده

آخرشم اونقدر گفت و نفهمیدیم تا گذاشت رفت

 

دریاچه شورمست هم رفتیم جای اونا که نبودن خالی...خوش گذشت :ws3:

 

خاطره هم اینو بگم که به من عنوان "کاربر ویژه مهندسی پلیمر" داده بودن

بعد آیکون این عنوان به حدی بزرگ بود که صفحه رو میگرفت

ینی چشم دشمن کور کن بودااااا:ws28:

 

فکر کنم یه هفته طول کشید تا درست شه :ws28:

 

دلم برا اون دوران تنگ شده، خیلی خوش بودیم اینجا :w16:

 

آقا خاطرات گذشته رو گفتی، ولی نگفتی الان در چه حالی و چه میکنی؟ :ws3:

 

سلام اهالی

اخی یادش بخیر قدیما :ws37:

اون زمانا دانشجو بودم درسم تموم شد و 5 سالی هست سرکار میرم

الان 32 ساله هستم

اینجا هنوزم برای قشنگه

میتینگایی که با بچه ها میزاشتیم خیلی خوب بود

 

دانشجو بودی یا درست تموم شده بود؟ :ws3:

هنوز تو کار قاچاقی؟ :ws3:

 

اینم عکس عنوان چشم دشمن کور کنم :ws28:

 

عکسه رو که داری هنوز :ws28:

لینک به دیدگاه

حالا خوبه تغییرات محسوس زیاد نبوده

:ws3:




چندوقت پیش بیرون دیدمش. درسا رو تهشو در آورده دیگه تموم کرده. مشغول کاره تو جنوب.



آقا خاطرات گذشته رو گفتی، ولی نگفتی الان در چه حالی و چه میکنی؟ :ws3:



دانشجو بودی یا درست تموم شده بود؟ :ws3:
هنوز تو کار قاچاقی؟ :ws3:



عکسه رو که داری هنوز :ws28:


الانم زیاد جذاب نیس بگم...
همش کار میکنم و سکه و دلار به روم میخندن :ws3:
لینک به دیدگاه

حالا خوبه تغییرات محسوس زیاد نبوده

:ws3:



چندوقت پیش بیرون دیدمش. درسا رو تهشو در آورده دیگه تموم کرده. مشغول کاره تو جنوب.



آقا خاطرات گذشته رو گفتی، ولی نگفتی الان در چه حالی و چه میکنی؟ :ws3:



دانشجو بودی یا درست تموم شده بود؟ :ws3:
هنوز تو کار قاچاقی؟ :ws3:



عکسه رو که داری هنوز :ws28:


عکسه برمیگرده به اون زمانی که هرکی به هر اشکالی میخورد میگفتی کش سیستمت رو پاک کن :ws28:
لینک به دیدگاه

سلام، من زیاد قدیمی نیستم خیلی برام مهم بود اون موقع ها طراحی شهری بخونم اما خوندم و فرقی نکرد ....

نزدیک 4 سال تو دفتر مشاور کار کردم اما چند ماهی هست شرکت درخواست انحلال داده و منم بیکار...

هنوزم وقتی دنبال چیزی می گردم اول اینجارو چک می کنم

به شدت نا امید از و ضعیت موجود:icon_razz:

لینک به دیدگاه

از کِی شدی حمید بیک؟!


دورو برمو کلی لر گرفته و اینا گذاشتن بیک ، دقیقا وسط بیابونم هر روز ، همه طرف کوهه عین فیلم روزی روزگاری شده ، مراد بیکو حسام بیکو خان خله و........:ws28: فقط فرق من با اونا الان اینه که اونا همه سیبیل دارن نیم متر من ریش استش دارم ولی اینقدر گفتن بیک روم مونده .......فقط باید هی بگم التماس نکن :ws28: اونموقع دیگه میشم خود حسام بیک ، تازه عینک دودی زنونه هم میزنم یک پیپم دارم عین چپق اصلا اصل قلی خان :ws28: که اونا هم سرقتیه من میزنم :ws3:
خاطرات بیمارستان فقط اونجا که اون دختره ازت پرسیده بود چرا میخوای ببندی؟:ws28:
وای:ws28::ws28::ws28:
یادش بخیر میومدم پیشت یه سینی متانول روشن میکردی و میشستیم میگفتیم چ بلایی سر بچه ها بیاریم :))))
اون سیلندر گازه رو یادته تو بازار ؟ ماشین ماموره سر توپ خونه یهو اومد دید یک سیلندر عین موشک دو نفری گرفتیم دور زد خودشو زد به خریت رفت ؟
یبارم جوگیر شدی با بخارشو دوتا زدی تو جیب من جای سوختنش مثل نیش مار شده بود حال کردی ک فن میش مار رو یاد گرفتی بالاخره :))))


اون بخار شو رو خودت گفتی بزن فیلم بگیرم ، :ws28:
فکر کردی خالیه منم زدم سوختی :ws28:

لینک به دیدگاه

اون بخار شو رو خودت گفتی بزن فیلم بگیرم ،

:ws28:
فکر کردی خالیه منم زدم سوختی :ws28:


سیلندر گازه عکساش هست هنوز

اون لوله ها بود سرهم کردیم من پشت وانت نشستم، نمیدونی چندتا موتوری پرسیدن این چیه؟!
اصن ملت یه جورِ نادخی نگاه میکردن:icon_pf (34):
ولی شاخشون اون اسپری درایر بود که با ورق درست کردیم گرفتیم دستمون راه افتادیم تو خیابون تا بریم خونه :ws28:

دهن سرویس، گفتی عین مااااره منم گفتم بزن، دیگه نگفتم که بزن تو جیب من که :ws28:
لینک به دیدگاه
Just Mechanic گفته است :

?


نمیدونم چرا مینویسم:|
چون یکم از محمد جت لی ناراحت بودم ولی خب گفت کار کار مهدی ادمینیان بوده:banel_smiley_4:

من فسیل از فعالان باشگاه مهندسان بودم که موقع مهاجرت بچه ها به نواندیشان اوایل گفتم چرا بریم اخه مهندسان رو از دست پیرجو میکشیم بیرون
همونجا دعواهام با پیرجو شروع شد تا اخرش اخراجم کردن:ws3:

اما چی شد که اومدم نواندیشان.
تو شرکت تراکتورسازی کار میکردم دنبال یه سری مطلب بودم که تو بخش R&D یه سری تحقیقات انجام میدادیم و یه سری سوالات در مورد فرمان داشتم که یه مطلب دیدم نواندیشان بعد اولین پستم سوال در مورد فرمان بود جوابی نگرفتم ولی خب بعدش شروع کردم به پست گذاشتن همزمان هم باشگاه بودم هم نواندیشان که بعدش انجمن خودم با دوتا از دوستانم هم بودم:|
که همه رو بوسیدیم گذاشتیم کنار و نواندیشان قابمونو زد.

اون اوایل که اومد نواندیشان تراکتور سازی بودم
بعدش یه شرکت خصوصی کار کردم
رفتم سربازی
بعد خارج کشور برا کار و ...
الان هم قاچاقچیم:ws3: (الان برای خودم کار میکنم)

تقریبا همه کاری انجام دادم از اجرا بگیر
تا نقشه برداری
تاسیسات
و...
یه مدت هم کارگری کردم
یه مدت نرم افزار تدریس کردم

تو همه ی موارد هم کارمو به بهترین شکل انجام دادم

موقع نقشه برداری از رو پل افتادم یه مدت رو نتونستم حرکت کنم
اما خب وقتی با بی مهری کارفرما مواجه شدم و بیمه مو ندادن ، هزینه های درمانم رو متقبل نشدن تصمیم گرفتم دیگه برای کسی کار نکنم و خودم برای خودم کار کنم

یه تاپیک اینجا بود که فکور راه انداخته و ایده های کسب درامدش رو مینوشت که خیلیاشو انجام داده بودم و همون راه هارو پیش گرفتم و الان برای خودم کار میکنم و هر وقت بخواام تو هر زمینه ای بدونم پول توشه وارد میشم

اینجا و دوستانی که اینجا و مهندسان پیدا کردم بخشی از زندگی من شدن و شب و روز رو باهاشون در ارتباط بودم و الان هم تلگرام با خیلی هاشون همچنان در ارتباطم.

بخوام اسم بیارم خیلی خیلی زیاد هستن ولی تک تکشون برام عزیز هستن و از همشون ممنونم

هنوز هم مجردم (البته اگر ازن دخترای ور پریده بذارن:ws3:)

 

:banel_smiley_4:

 

لینک به دیدگاه

درووووووود به همگی

ممنون از دعوت جناب مهندس

من عضو خیلی قدیمی محسوب نمیشم اما حضور دارم. هرچند کمرنگ تر اما هستم.

عضویت منم به دنبال گشتن راجب مطلبی بود که بعد آشنا و عضو شدم.

فضای خوبی داره، من همیشه از وقتی که میذاشتم راضی بودم چون همیشه به دانشم اضافه میشد.

علاوه بر این بچه های خوب و باسوادی هم هستن که همیشه بی دریغ در تبادل اطلاعات کمک کردن. با تشکر :ws3:

اون موقع که عضو شدم کارشناسی شهرسازی بودم الانم هستم، مجرد بودم الانم هستم ، ورزشکار بودم الانم هستم با این تفاوت که خب بیشتر درگیر کار شدم.

ممنون از باعث و بانی این تاپیک، خیلی حس خوبی داشت. اینجا هرچند مجازی اما جاییه که آدم همیشه بهش حس تعلق داره.

خوشحال شدم دوستان. امیدوارم توی این دوران سخت و ناخوشایند :w000: دلتون شاد باشه و زندگی به کام:icon_gol::icon_gol:

لینک به دیدگاه

سلام

 

ممنونم از این تاپیکتون جالب بود

ادم یاد تاپیک هایی که سال عید 95 میزدیم میوفته !! :a030:

 

من فک نکنم قدیمی باشم 2013 عضو این انجمن شدم !!

یادم نمیاد کی بهم اینجا رو معرفی کرد !!

ولی یادمه به خاطر تاپیک ساید ورک که ناصر جواب میداد پای بند اینجا شدم .

 

من اون موقع هم مجرد بودم هم بیکار ( البته جویای کار ) .

 

به لطف ناصر و حمید ( متخصص مجله نواندیشان ) سالید ورک رو یاد گرفتم و باز به لطف این دو مهندس تو 13 روز عید اتوکد هم یاد گرفتم .

 

بعد متره مو با پاسخ گویی مهندس یوسف عبدوس قوی کردم الان هم تو همین زمینه مشغولم .

 

این سه نفر باعث شدن رزومه م و کاراییم تو شغلم بالا باشه .

 

جا داره از سایر دوستان هم تشکر کنم بابت کمکاشون :ws3::ws3:

 

یه دونه از کاربرا هم بود که تو کف این همه اطلاعاتش بودم با این که با رشته من فرق داشت من تاپیکاشو همیشه دنبال می کردم .

این تایم ها یی که با انجمن گذروندم برای من خیلی باارزشه هنوز.

 

با شاغل شدنم یه ذره کم تر اومدم انجمن و سپس با متاهل شدنم کم رنگ تر تر و بعد از فوت بابام کلا تو زندگیم و انجمن کم رنگ تر تر تر شدم .

 

 

هنوز هنوز حس خیلی خوبی بهم میده انجمن . :icon_gol:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...