رفتن به مطلب

∷ تا حالا شده ؟


ارسال های توصیه شده

:)) تجربه هاتون جالبن . خودتونم بامزه تعریف کردید 

عکسی هم که براتون درست کردن کاملا گویاست :)))

چرا باید مسافرت هاتون رو از خانواده مخفی کنین آخه. شما یه مرد مستقل هستین .  نه جیم نزدم هیچوقت . گرچه پدرم خیلی روی ما دختراش حساس بود و دلواپسی و مراقبت هاش خیلی زیاد . اما من سفر زیاد رفتم و خانوادم مشکلی نداشتن . البته خارج از کشور نرفتم اما داخل ایران زیاد رفتم به نسبت دخترای دیگه . بخاطر رشته م ، بخاطر پایان نامه ، بخاطر روحیه م که میطلبه 

 

تا بحال با چیزایی که خودتون از جنگل و طبیعت پیدا کردید غذا درست کردید ؟ 

لینک به دیدگاه
در 5 ساعت قبل، نفحات گفته است :

:)) تجربه هاتون جالبن . خودتونم بامزه تعریف کردید 

عکسی هم که براتون درست کردن کاملا گویاست :)))

چرا باید مسافرت هاتون رو از خانواده مخفی کنین آخه. شما یه مرد مستقل هستین .  نه جیم نزدم هیچوقت . گرچه پدرم خیلی روی ما دختراش حساس بود و دلواپسی و مراقبت هاش خیلی زیاد . اما من سفر زیاد رفتم و خانوادم مشکلی نداشتن . البته خارج از کشور نرفتم اما داخل ایران زیاد رفتم به نسبت دخترای دیگه . بخاطر رشته م ، بخاطر پایان نامه ، بخاطر روحیه م که میطلبه 

 

تا بحال با چیزایی که خودتون از جنگل و طبیعت پیدا کردید غذا درست کردید ؟ 

بحث استقلال نیست ، الان تو سن 32 سالگی به کاری دوست داشته باشم میکنمو به هیچ بشری هم جواب پس نمیدم اما اون زمانی که من از کشور خارج شدم 20 سالم بود ، من پدرم بهم کاری نداشته هیچ وقت و همین الانم ازش بپرسی من چند سالمه نمیدونه اما خب مادر حساس تره معمولا که فرزندش یک موقعی اوف نشه ...منم تو اون سن پیرو آزمایشهایی که میکردم و هر بار هم به یک شکلی منفجر میشدم (که خود این باعث نگرانی های زیادی برای شخص مادرم بود) از کشور خارج شدم ، من تو اون سن و قبل از سفرم یک آسیب شدید دیدم و سه روز هم در کما بودم و وقتی هم در اومدم مدتی فرق کلنگ با دمپایی رو تشخیص نمیدادم و هوشیار کامل نبودم ...خود این نگرانی های زیادی ایجاد میکرد و بعد از اینکه سرحال شدم با یک شخصی که داستان طولانی داره در هتل لاله فاطمی ملاقات داشتم و این هم مخفی بود و بعد به خونوادم گفتم میرم خارک و یا عسلویه برای اینکه کارامو ارتقا بدم و بچرخم دیگه ....خب اینو کسی نمیترسید میگفتن رفته تو یک محدوده ای از مجتمع های پتروشیمی و امثالش که پر از آدمه و رفته دنبال بازی های خودش و خیلی ها اصلا میرن برای کار ...اما به جای خارک قاچاقی از کشور خارج شدم و رفتم آلمان ، یک شخصی از تهران تا آلمان منو برد که گفتم داستانش طولانیه ...ولی با همون کمپانی در ارتباط بود و قاچاقی رفتن منم مثل قاچاقی و پناهنده شدن نبود ...

هنوزم به کسی نگفتم که اون چند سال کجا بودم و دلیلشم این بود که دوست ندارم اون اعتمادی بهم داشتن بشکنه و یا درست ترش این که نگران روزهایی بشن که ازش سالهاست گذشته ....این یک اتفاقی بود که در حاشیه امن ذهنی خودم و حریم شخصی خودم رخ  داد و تو همونم موند .... اون زمان شرکت لورگی بود که فکر کنم بچه ترین عضوش بودم و بعدها ای سی دی اند اچ رو خودم دست گرفتم و موازی باهاش شدم اما همچنان کار مشترک میکردیم و عضو لورگی بودم و ........الان لورگی شده ایر لیکوئید ...تو 20 سالگی من عملا هیچ مدرک شناسایی نداشتم و تو یک حادثه دیگه که کارخونه پدرمو آتش زدم مدارک شناسایی و خیلی چیزایی دیگه سوخت و منم دیگه نرفتم المثنی بگیرم ، کارت ملی که هیچوقت نگرفته بودم و شناسنامه و بقیه چیزا بود که اون موقع ها با شناسنامه میشد چک پاس کرد و همیشه تو کشوی میزن تو کارخونه بود...  اتفاقا تا 4 سال پیش هم هیچ مدرک شناسایی ایرانی نداشتم ، چهار سال پیش بود همینجا دو تا از بچه ها اومدن آشنا بازی کردیم مدارک رو از ثبت احوال گرفتیم ....طی این چند سال هم با پاس آلمانی و مدارک آلمانی میومدم و میرفتم ، تمام تلاشم این بود که بگم وسط بیابونهای عسلویه تلفن نیست زنگ بزنم چون نمیتونستم با شماره آلمانی زنگ بزنم بگم عسلویه هستم ....اما بعد از اینکه رفتم تو کمپانی لورگی خب لورگی برش زیادی تو سیستم حاکمیت اونجا داشت و به سرعت مدارک رو برام زدن ...به عنوان شهروند آلمانی هر سه چهار ماه یکبار میومدم مدتی اینجا و بعد شد سالی یکبار و بعدشم کلا برگشتم ..... خوبیش این بود که هیچ کس نفهمید من نیستم چون هیچ مدرکی از خودم نداشتم و وقتی هم برگشتم باز میومدم میرفتم تا آخر مدارک ایرانیم رو گرفتم و مدارک آلمانی رو فعلا برای دوستان و دور زدن مواردی استفاده میکنم

سوال ها سخته و مجبور میشم طولانی بگم شرمنده ....

تو جنگل زیاد نبودم جز یک پروژه تو افریقا که یکی از بومی ها یک میوه داد دستمون  مزه لاستیک میداد اما برای اونا غذا بود ولی برای من نبود ... اما تو طبیعت بله هزار مورد دارم که هر کدوم یک شاهنامه هستش  ، البته کلا تو خونه هم خودم غذا درست میکردم و الانم همینطوره ...اما تو طبیعت کلا با ابزارهایی مثل هواگاز یا هوابرش و یا حرارت راکتورها و......استفاده میکردم و غذا درست میکردم

تا حالا شده با تلقین به فردی مشکلش رو حل کنید ؟

این چیزی شبیه به اون آمپول خالیه که عطیه تو ذهنش مونده ...شخصی که به شدت بهت ایمان داشته  که آمپول خالی بهش زدم  چند ثانیه سوزنو تو بدنش نگه داشتم کشیدم بیرون و رفت و فرداشم سرحال اومد سرکارش ... و بعدش هر چی گفتم بابا ایناهاش من نزدم آمپولو ولی باور نکرد و هنوزم بعد از سالها نمیکنه .... مورد زیاد بوده از ادم خنگ آدم ساختم یک مجموعه رو به هم ریخته ....ذهن قوی ترین ابزاره

لینک به دیدگاه

بله شده . خیلی طرف درد و دل آدما هستم و شنونده . اما صرفا شنونده . ولی پیشاومده اگر حس کنم زیاد مستاصل و متزلزل هستن حرف میزنم باهاشون و چیزی رو بهشون القا میکنم که حس ارزشمندی پیدا کنن و حالشون بهتر بشه . گاهی برای اینکه کار اشتباه دیگه ای نکنن باید ظرفشون رو از این حس ارزشمندی پر کرد : }

 

تا حالا تفریح بانجی جامپینگ رو تجربه کردین ؟ 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...