رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

روزها از پی هم می گذرند و من

هر از چند گاهی یادم می آید

کارهایی مانده

که هنوز انجام نداده ام ...

صدای تلفن

خوابِ نیمروز

و تکه ابری در آسمان

حواسم را پرت می کند !

کم کم پیر می شوم

و آرزوهایم چون جنینی نارس

سقط می شوند ...!

لینک به دیدگاه

محکوم ساعتم به عقبگرد می شود

وقتی نگا ه منتظرم طرد می شود

 

اینجا فقط به حرمت قانون انتظار

برگ درخت حوصله ام زرد می شود

 

باید به رنگ خویش در آیینه بنگرم

تصویر رنگ آنچه دلم کرد می شود

 

دیگر نگو ، نگو که چرا در میان شهر

تبدیل نام مرد به نامرد می شود

 

قسمت نبود شاعر آیینه ها شوم

قسمت برایم آنچه که آورد می شود

 

سهراب ِ درد ، چینی تنهاییم شکست

دل با نگاه شعر تو همدرد می شود

لینک به دیدگاه

نه مثل همیشه

 

در ضیافت زمین و ستاره

با لباس سفید اتوکشیده ایستاده‌ام

تا به تجربه‌های تازه‌ی این غربت بی‌آینه

عادت کنم

به قیامت‌ِ دیدار تو نمی‌دانم اما

چه‌گونه؟

 

اکنون که مه از کوه پائین می‌آید

از تپه پائین می‌آید

روی سقف سفالین خانه‌ها چرخ می‌زند

و بر شاخه‌های پریشان اردی‌بهشت،

که سنگین از عطر شکوفه‌های غریب

می‌بارد،

من از رویاهای پراکنده‌ام در سرزمینی یاد می‌کنم

که انگار وطن من بود!

و دل‌م برای تو ای نامهربان

نه مثل همیشه

که بیش‌تر از همیشه

تنگ می‌شود ...

لینک به دیدگاه

گاهی ارزوی شانه های خالی از احساس را از ته دل دارم...

از ته دل....

من تمرین میکنم

بازهم تمیرین میکنم

چند وقتی است دارم به شدت تمرین میکنم

سخت است اما دارم تمرین میکنم ....

لینک به دیدگاه

چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست

درین آشفته اندوه نگاهم

تو را می خواهم ای چشم فسون بار

که می سوزی نهان از دیرگاهم

چه می خواهی ازین خاموشی سرد ؟

زبان بگشا که می لرزد امیدم

نگاه بی قرارم بر لب توست

که می بخشی به شادی ها نویدم

دلم تنگ است و چشم حسرتم باز

چراغی در شب تارم برافروز

به جان آمد دل از ناز نگاهت

فرو ريز این سکوت آشناسوز

لینک به دیدگاه

از بس که ملول از دل دلمرده خویشم

هم خسته بیگانه هم آزرده خویشم

 

این گریه مستانه من بی سببی نیست

ابر چمن تشنه و پژمرده خویشم

 

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت

من نوحه سرای گل افسرده خویشم

 

شادم که دگر دل نگراید سوی شادی

تا داد غمش ره به سراپرده خویشم

 

پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل

خون موج زد از بخت بدآورده خویشم

 

ای قافله بدرود سفر خوش به سلامت

من همسفر مرکب پی کرده خویشم

 

بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق

دل خوش نشود همچو گل از خرده خویشم

 

گویند که - امید و چه نومید – ندانند

من مرثیه گوی وطن مرده خویشم

 

مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید

پرورده این باغ نه پرورده خویشم

 

اخوان ثالث ...
icon_gol.gificon_gol.gif

لینک به دیدگاه

به چشمانم گفته ام

 

 

نبیند .

 

 

به گوشهایم گفته ام

 

 

 

نشنود .

 

 

خاطراتم را نیز

 

 

کشته ام .

 

 

بــارالــهــا!!!

 

 

دلـــم را چـه کـنـم

 

(خاله جون این و از پستای خودت دزدیم....)

لینک به دیدگاه

هواي چشم‌هاي من كمي تا قسمتي ابري است

ولي چندي است از باران بارآور نشاني نيست

دوباره تحت تأثير هواي پرفشار غم

دلم يخ مي‌زند اما چه بايد كرد؟ چاره نيست

نمي‌دانم برايت از كدامين درد بنويسم؟

فقط اين را بدان اينجا نفس‌هايم زمستاني است

لینک به دیدگاه

با عشق فرصتی به چرا هم نمی رسد

اینجا دگر صدا به صدا هم نمی رسد

چشمان او به نقطه ای از من رسیده است

کانجا کسی به غیر خدا هم نمی رسد

فرقی نمی کند که بمانم... و یا که نه...!

وقتی که جمع ما به دو تا هم نمی رسد

 

من می روم ولی نه یادم نمی رود

با عشق فرصتی به چرا هم نمی رسد

وحید حمید زاده

657798w8kz7t9wah.gif

 

 

لینک به دیدگاه

به ديدارم بيا هرشب

 

در اين تنهايي تنها وخدا مانند

 

دلــــــم تنگ است

 

بيا اي روشن اي روشنتر از لبخند

 

شبم راروز كن درزيرسر پوش سياهي ها

 

دلــــــم تنگ است

 

لینک به دیدگاه

كاش در آن روز كه تقديم توشد هستي من

مي سپردم كه مواظب باش

جنس من از جام بلور است

همه از عشق و غرور است

مبادا بازيچه شود

كه دلـــــــــم مي شكند

لینک به دیدگاه

می خواهم با آسمان معامله ای بکنم

او برایم باران ببارد ومن برایش قاصدک بکارم

آنوقت می توانم

یعنی می توانیم با خیال راحت

به همدیگر نگاه کنیم

چون من وآسمان دیگر نگران آدمهایی نیستیم

که نمی دانند چگونه به هم پیغام دهند...

.

.

.

دوستای گلم فعلا خداحافظ تا بعد از کنکور.... hanghead.gifhanghead.gifhanghead.gif

 

73229031773831605532.gif

لینک به دیدگاه

نمیدانم که دانستی دلیل انتظارم را

نمیدانم که حس کردی حضورت در سکوتم را

و میدانم که میدانی زعاشق بودنت مستم

وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم

لینک به دیدگاه

دل من یه روز به دزیا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه ی کفش فرار و ور کشید

آستین همت و بالا زد و رفت

یه دفه بچه شد و تنگ غروب

سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن

خودش و تو مرده ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش می خواست ولی

آخرش توی غبارا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می گشت

خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

محمد علی بهمنی

 

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...