رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم

شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز

 

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت

غم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز:ws44::ws44::ws44:

لینک به دیدگاه

ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی

 

دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی

 

اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی

 

ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی

 

 

به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد

 

جفا ز حد بگذشت ای پسر چه می‌خواهی

 

 

ز دیده و سر من آن چه اختیار توست

 

به دیده هر چه تو گویی به سر چه می‌خواهی

 

 

شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست

 

تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی

 

 

به عمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری

 

کنون غرامت آن یک نظر چه می‌خواهی

 

 

دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را

 

وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی

لینک به دیدگاه

حالمان بد نیست غم کم می خوریم

کم که نه هر روز کم کم می خوریم

 

آب می خواهم سرابم می دهند

عشق می ورزم عذابم می دهند

 

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بیگناهی بودم و دارم زدند

 

دشنه ی نامرد بر پشتم نشست

از غم نامردمی پشتم شکست

 

آه ! در شهر شما یاری نبود

قصه هایم را خریداری نبود !

 

وای ! رسم شهرتان بیداد بود

شهرتان از خون ما آ باد بود !

 

از در و دیوارتان خون می چکد

خون من فرهاد مجنون می چکد !!

 

آسمان خالی شد از فریادتان

بیستون در حسرت فرهاد تان !

 

کوه کندن گر نباشد پیشه ام

بویی از فرهاد دارد تیشه ام !

 

عشق از من دور و پایم لنگ بود

قیمتش بسیارو دستم تنگ بود !

 

گر نرفتم هر د و پایم خسته بود

تیشه گر افتاد دستم بسته بود !

 

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!

فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه !

 

هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه!

هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه!

 

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هر که با ما بود از ما می گریخت !!!

 

 

لینک به دیدگاه

مـن تـمـام هـسـتـي ام را در نـبـرد بـا سـرنوشت

در تـهـاجــم بــا زمـان آتـش زدم كـشـتـم

مـن بـهـارعـشـق را ديــدم ولـي بـاور نــكـردم

يـك كـلام در جـزوه هـايم هـيچ ننوشتم

مـن ز مـقـصـد هـا پـي مقصـود هاي پـوچ افـتادم

تا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادم

لینک به دیدگاه

خواهد آمد

 

اوست آبی تر از رويای درياها

 

سبزتر از نفس لاله ها

 

و صميمی تر از نور و باران

 

خواهد آمد از ندای آسمان خسته ی غربت

 

از پس هوای مه گرفته ی ظلمت

 

پرده های بی کسی را خواهد دريد

 

حرفها را خواهد شنيد

 

و حريری از گل ياس بروی ماه خواهد کشيد

 

او عشق را معنی خواهد کرد و غبار سينه را خواهد سوزاند

 

عالم و عالميان همه در نور و سرورند آنوقت

 

اينجا تصوير اقاقی ها در خورشيد پيداست

 

کوچه ها ی خلوت و بی عابر تنهايی

 

که بود

 

پر از سنگينی ترس

 

اينک آنان مهربانند

 

مهربانتر از آسمان بی مراد

 

خاکها رويانده اند چشمها را

 

و دلها در هوای روز های دورتر پر از شبنم پرپر زده اند.

 

خواهد آمد....

لینک به دیدگاه

مثل شب مثل شراب

تو پر از وسوسه ای

مثل شبنم واسه گل

عطش یک بوسه ای

ای غزل ای دلنواز

ای شروع قصه ساز

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

تو شدی قصه عشق

وقتی عاشقی نبود

لینک به دیدگاه

22216496742866637980.gif

 

من گريه می ريزم به پای جاده ات،

تا آئينه کاری کرده باشم مقدمت را

 

اوّل ضمير غائب مفرد کجائی

ای پاسخ آدينه های پر معمّا

 

بی تو سروديم آنچه بايد می سروديم

يعنی در آورديم بابای غزل را

 

حتمی بی چون و چرا برگرد شاید

راحت شويم از دست اما و اگرها

 

آب و هوای خيمه ی سبزت چگونه است؟

اينجا گهی سرد است و گاهی نيست گرما

 

بهر ظهور امروز هم روز بدی نيست

ای تکسوار جاده های رو به فردا

 

آقا، صدای پای سبز مرکب توست

تنها جواب اينهمه "می آيد آيا؟

 

يک جمعه مي بيند نگاه شرقی من

خورشيد پيدا می شود از غرب دنيا

 

آقا نماز جمعه ی اين هفته با تو

پای برهنه آمدن تا کوفه با ما

 

 

22216496742866637980.gif

لینک به دیدگاه

صبور باش

درونت تاریک است و خاموش

روشنایی نزدیک است

ذهنت پر هیاهوست

بی فکری نزدیک است

درونت جنگیست

یکی شدننزدیک است

حقیقت در درونت محبوس است

ازادی نزدیک است

زندگی در تو جاریست

عشق نزدیک است ...

لینک به دیدگاه

يک نفر نيست بپرسد از من

که تو از پنجره عشق چه ها مي خواهي؟

صبح تا نيمه شب منتظري

همه جا مي نگري

گاه با ماه سخن مي گويي

گاه با رهگذران،خبر گمشده اي مي جويي !

راستي گمشده ات کيست؟کجاست؟

صدفي در دريا است؟

نوري از روزنه فرداهاست

يا خدايي است که از روز ازل پنهان است؟

لینک به دیدگاه

زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها

مستم از ساغر خون جگر آشامیها

 

بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت

شادکامم دگر از الفت ناکامیها

 

بخت برگشته ما خیره سری آغازید

تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها

 

دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت

ساختم این همه تا وارهم از خامیها

 

تا که نامی شدم از نام نبردم سودی

گر نمردم من و این گوشه ناکامیها

 

نشود رام سر زلف دل آرامم دل

ای دل از کف ندهی دامن آرامیها

 

باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن

خرم از عیش نشابورم و خیامیها

 

شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی

تا که نامت نبرد در افق نامیها

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...