رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

گفتم غم تو دارم ، گفتــــا غمت سر آید گفتم که ماه من شو ،گفتا اگر برآیـــد

گفتم ز مهـــــــــــر ورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آیـــــد

گفتم کـــــــــــــه بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شبرو است او از راه دیگر آیـد

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمـــــم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آیـــــــــد

گفتم خوشا هوایی کز باد صـــــبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلـبر آیـد

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آیـــــد

گفتم دل رحیمت کی عزم صــــــلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت آن در آیـــد

 

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد

گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

لینک به دیدگاه

روي آن شيشه تبدار تو را "ها" کردم

اسم زيباي تو را با نفسم جا کردم

 

حرف با برف زدم سوز زمستاني را

با بخار نفسم وصل به گرما کردم

 

شيشه بد جور دلش ابري و باراني شد

شيشه را يک شبه تبديل به دريا کردم

 

عرق سردي به پيشاني آن شيشه نشست

تا به اميد ورود تو دهان وا کردم

 

در هواي نفسم گم شده بودي اي عشق

با سرانگشت تو را گشتم و پيدا کردم

 

با سرانگشت کشيدم به دلش عکس تو را

عکس زيباي تو را سير تماشا کردم

 

و به عشق تو فرآيند تنفس را هم

جذب اکسيژن چشمان تو معنا کردم

 

باز با بازدمي اسم تو بر شيشه نشست

من دمم را به اميد تو مسيحا کردم

 

پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل

و من امروز بر اين شيشه تو را "ها" کردم

 

آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدي

جاي هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم

لینک به دیدگاه

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

 

لب تو میوه ممنوعه ولی لبهایم

هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

 

با چراغی همه جا گشتم وگشتم درشهر

هیچکس!هیچکس اینجا به تو مانند نشد

 

هرکسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

لینک به دیدگاه

نداند رسم یاری بی وفا یاری که من دارم

 

به آزار دلم کوشد دل آزاری که من دارم

 

وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری

 

دل آزاری دگر جوید دل زاری که من دارم

 

به خاک من نیفتد سایه ی سرو بلند او

 

ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم

 

گهی خاری کشم از چا گهی دستی زنم بر سر

 

به کوی دلفریبان این بود کاری که من دارم

 

دل رنجور من از سینه هر دم میرود سویی

 

ز بستر میگریزد طفل بیماری که من دارم

 

ز پند همنشین درد جگرسوزم فزون تر شد

 

هلاکم میکند آخر پرستاری که من دارم

 

رهی آن مه به سوی من به چشم دیگران بیند

 

نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم...

لینک به دیدگاه

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

 

او را خود التفات نبودش به صیدمن

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

 

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق در مسم آمیخت زر شدم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...