رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 354
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آره با

تازه یه رب به پنج پا میشم:w16:

7 کلاس شروع میشد

من کلاس ساعت 11 ظهر رو بیدار نمی شم برم بعد تو ساعت 5 بیدار می شی

 

من بعضی موقع حرف هایی که قبلا یه نفر گفته (مخصوصا پدر و مادرم)

یه دفعه می شنومشون یعنی طوری تو ذهنم میاد که دارم می شنومشون بعدش سرم درد می گیره

لینک به دیدگاه
من کلاس ساعت 11 ظهر رو بیدار نمی شم برم بعد تو ساعت 5 بیدار می شی

 

من بعضی موقع حرف هایی که قبلا یه نفر گفته (مخصوصا پدر و مادرم)

یه دفعه می شنومشون یعنی طوری تو ذهنم میاد که دارم می شنومشون بعدش سرم درد می گیره

 

این که می گن حرف پدر مادرتو آویزه گوشت کن همینه؟ :w58:

لینک به دیدگاه

چند سال پيش با دوستام رفته بوديم باغ يکي از آشناها برگشتني چون مسيرش ناجور بود و از آژانس هم خبري نبود پياده برگشتيم!! فکرشو بکنيد هوا تاريک بود طوري که چشم چشمو نميديد تو يه جاده باريک که دو طرفش پر درخت و بود همش صداي زوزه گرگ و سگ :w58: و... ميومد راه افتاديم در حالي که حتي جلوي پاهامونو نميديدم (3نفر بوديم) و بالاخره بعد از چند ساعت رسيديم به جايي که روشن بود و ماشين رفت و آمد ميکرد شانس اورديم که خورده نشديم!!!!!!!!

ولي من اصلا نترسيده بودم!! :whistle:

لینک به دیدگاه
من کلاس ساعت 11 ظهر رو بیدار نمی شم برم بعد تو ساعت 5 بیدار می شی

 

ه

خو بیشتر کلاسام 7 صبحه:shame:

این که می گن حرف پدر مادرتو آویزه گوشت کن همینه؟ :w58:

 

:ws50::ws50::ws50:

لینک به دیدگاه
از چی می ترسم؟! :banel_smiley_52:

 

البته آز آواتارت می ترسم بد نیگا می کنه!

 

 

از داستانی که تعریف کنم!

 

 

میدونی تو 23 ومین نفری هستی که این حرفو زدی؟

 

ولی مدل چشاش همینجوریه وگرنه بد نگا نمیکنه!

لینک به دیدگاه
از داستانی که تعریف کنم!

 

 

میدونی تو 23 ومین نفری هستی که این حرفو زدی؟

 

ولی مدل چشاش همینجوریه وگرنه بد نگا نمیکنه!

 

23؟ :jawdrop:

چه نشسته شمرده بی کار :ws3:

نه نمی ترسم بگو دیجهههههههه.................

خوب مدل چشماش ترسناکه......ولی باحاله

لینک به دیدگاه

یه دوستی دارم نجات غریق ماهریه

میگفت یه زمانی بندر لنگه کار میکردم

اکثر روزا بعد از کار روزانه میرفتیم با دو سه تا از دوستام لب ساحل و با توجه به اینکه شنای من خیلی خوب بود به بقیه شنا یاد می دادم و رفع اشکال میکردم

بعد از حدود 6 ماه که کار اکثر روزامون شنا کردن تو دریا شده بود تصمیم گرفتیم یه شب مهتاب که دریا ارامه بزنیم به اب و حدود 200 -300 متر از ساحل دور شیم

یه شب مهتاب تو خرداد بود که رفتیم دریا تو شب خیلی هولناکه وقتی فکرشو میکنی داری وارد دل یه موجودی میشی که از اینجا تا اونور کره زمین ادامه داره وحشت و هیجان عجیبی میگیردت 2 تا از بچه ها ترسیدن و نیومدن تو اب . ولی من و اکبر زدیم به اب اکبر بچه با دل و جراتی بود و شناش هم خوب بود یه 100 متری دور شدیم ولی ترسیدیم و برگشتیم

از اون شب شنای شبونه ما شروع شد ماهی 3-4 شب میزدیم به اب

دیگه بدنامون عادت کرده بود و از دریا نمیترسیدیم شنا توی او سکوت وارامش و صدای دریا و بوی دریا چنان لذت بخش بود که هیچ وقت یادم نمیره

حدودای اخر شهریور بود یه شب اروم مهتابی ما دیگه برامون شب دریا عادی شده بود گفتم اکبر بیا امشب زود بر نگردیم به پشت میخوابیم رو اب و میمونیم تا نصف شب اونم موافق بود رفتیم تو اب یکساعتی روی اب خوابیده بودیم و با تلاطم اب پایین بالا می رفتیم مهتاب بالا اومده بود باد از سمت خشکی میومد غرق تو افکار خودم بودم که یهو حس کردم یه چیزی بهم خورد

برگشتم پایینو نگاه کردم دیدم خدا یه ماهیه بزرگ تقریبا حدود 4-5 متر به قطر حدود 1.5 متر زیرمه زبونم بند اومده بود تمام تنم میلرزید به زحمت به خودم مسلط شدم داد زدم اکبر فرار کن برو سمت ساحل و با تمام قدرت شروع کردم رفتن به سمت ساحل اکبر هم پشت سرم میومد ماهیه دنبالم میومد و اطرافم چرخ میزد تو اون تاریکی نمیشد فهمید چیه خلاصه به ساحل رسیدیم در حالیکه قلبم داشت میایستاد اکبر هم اومد

و من هیچ وقت اون ترسو فراموش نمیکنم.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...