رفتن به مطلب

برای او که معنای خدا را خوب می فهميد!


.....

ارسال های توصیه شده

اگر روزی دلم گرفت یادم باشد

که خدا با من است ...

 

که فرشته ها برایم دعا می کنند

که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد ...

 

یادم باشد که قاصدکی در راه است

که بهار نزدیک است ...

 

که فردا منتظرم می ماند

که من راه رفتن می دانم و دویدن

و جاده ها قدم هایم را شماره خواهند کرد ...

 

اگر روزی دلم گرفت یادم باشد

که خدای من اینجاست همین نزدیکی ها

و من، تنها نیستم ...

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 434
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

قلبم تشنه نور وعشق توست

هر روز در افكار وآرزوهايم

به سوي من بيا

 

در روياهايم ،در خنده نشسته بر لبانم

و در اشك چشمانم به سوي من بيا

 

در خشم هايم در خوشي ها

در زمزمه شبانه ام به سوي من بيا

 

به سوي من بيا

تو با من باش با رحمت وعشقت.

لینک به دیدگاه

اثری از : زنده یاد قیصر امین پور

 

 

پیش از اینها فكر می كردم خدا

خانه ای دارد كنار ابرها

 

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

 

پایه های برجش از عاج وبلور

بر سر تختی نشسته با غرور

 

ماه برق كوچكی از تاج او

هر ستاره، پولكی از تاج او

 

اطلس پیراهن او، آسمان

نقش روی دامن او، كهكشان

 

رعد وبرق شب، طنین خنده اش

سیل وطوفان، نعره توفنده اش

 

دكمه ی پیراهن او، آفتا ب

برق تیغ خنجر او ماهتاب

 

هیچ كس از جای او آگاه نیست

هیچ كس را در حضورش راه نیست

 

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود

 

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان،دور از زمین

 

بود، اما در میان ما نبود

مهربان وساده و زیبا نبود

 

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

 

هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا

از زمین، از آسمان، از ابرها

 

زود می گفتند : این كار خداست

پرس وجو از كار او كاری خداست

 

هرچه می پرسی، جوابش آتش است

آب اگر خوردی، عذابش آتش است

 

تا ببندی چشم، كورت می كند

تا شدی نزدیك، دورت می كند

 

كج گشودی دست، سنگت می كند

كج نهادی پای، لنگت می كند

 

با همین قصه، دلم مشغول بود

خوابهایم، خواب دیو وغول بود

 

خواب می دیدم كه غرق آتشم

در دهان اژدهای سركشم

 

در دهان اژدهای خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

 

محو می شد نعره هایم، بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا ...

 

نیت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

 

هر چه می كردم، همه از ترس بود

مثل از بر كردن یك درس بود

 

مثل تمرین حساب وهندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

 

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله

سخت، مثل حل صدها مسئله

 

مثل تكلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

 

...

 

تا كه یك شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد یك سفر

 

در میان راه، در یك روستا

خانه ای دیدم، خوب وآشنا

 

زود پرسیدم : پدر، اینجا كجاست ؟

گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!

 

گفت : اینجا می شود یك لحضه ماند

گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

 

با وضویی، دست و رویی تازه كرد

با دل خود، گفتگویی تازه كرد

 

گفتمش، پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟

 

گفت : آری، خانه او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست

 

مهربان وساده و بی كینه است

مثل نوری در دل آیینه است

 

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام او نور و نشانش روشنی

 

خشم، نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

 

قهر او از آشتی، شیرین تر است

مثل قهر مهربان مادر است

 

دوستی را دوست، معنی می دهد

قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد

 

هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست

قهری او هم نشان دوستی است...

 

...

 

تازه فهمیدم خدایم، این خداست

این خدای مهربان وآشناست

 

دوستی، از من به من نزدیك تر

از رگ گردن به من نزدیك تر

 

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او را هم دلم از یاد برد

 

آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی، نقش روی آب بود

 

می توانم بعد از این، با این خدا

دوست باشم، دوست، پاك وبی ریا

 

می توان با این خدا پرواز كرد

سفره ی دل را برایش باز كرد

 

می توان درباره ی گل حرف زد

صاف وساده، مثل بلبل حرف زد

 

چكه چكه مثل باران راز گفت

با دو قطره، صد هزاران راز گفت

 

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

 

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سكوت آواز خواند

 

می توان مثل علفها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

 

می توان درباره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

 

مثل این شعر روان وآشنا :

"پیش از اینها فكر می كردم خدا

لینک به دیدگاه

خدای خوبم...

بخاطر تمام لحظه هایی كه منتظرم بودی و نیومدم

منو ببخش...

بخاطر تمام لحظه هایی كه منو دیدی و من ندیدمت

منو ببخش...

بخاطر تمام لحظه هایی كه برام خوب خواستی و من بد كردم

منو ببخش...

بخاطر تمام لحظه هایی كه امیدتو نا امید كردم

منو ببخش...

بخاطر تمام لحظه هایی كه برام وقت گذاشتی و من وقت نداشتم

منو ببخش...

بخاطر تمام لحظه هایی كه تنهام نگذاشتی و من خودمو تنها دیدم

بخاطر تمام لحظه هایی كه به

مهربون بودنت ،

بخشنده بودنت ،

آمرزنده بودنت ،

بزرگ بودنت و

بودنت ...

شك كردم ....

منو ببخش..

 

بخاطر تمام لحظه هایی كه اشكهام برای كسی جز تو بود....

بخاطر تمام لحظه هایی كه خواهش ها و التماسام برای كسی جز

تو بود...

بخاطر تمام لحظه هایی كه لذتها و شادی هام برای كسی جز تو

بود...

منو ببخش..

منو ببخش..

..

یكسال دیگه هم گذشت و من باز به این رسیدم كه...

خیلی ها به دعوت دل ساده ی من...

اومدند..

نشستند...

خندیدند ...

اما خیلی زود

شكستند و گسستند و رفتند....

تنها تو بودی كه

بریدم و نبریدی...

شكستم و نشكستی

گسستم و نگسستی...

خدایا...

دلم خیلی هواتو كرده...

به حق وقت عزیز

امسال هم در دلم بنشین

و آنچه را كه شایسته خدایی توست...

برایم بنویس

نه آنچه سزاوار من است.....

 

التماس دعا....

لینک به دیدگاه

اگر برای آن به سوی تو می آیم

که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی ،

بگذار که در آنجا بسوزم .

و اگر برای آن به سوی تو می آیم

که لذت بهشت را به من بخشی ،

بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود .

اما اگر به خاطر تو به سویت می آیم ،

محبوبم ٬ مرا از خویش مران .

متبرکم کن در کنار زیبایی جاودانه ات.

لینک به دیدگاه

از تصادف

جان سالم به در برده بود و مي گفت

 

زندگي اش را

 

مديون ماشين مدل بالايش است

 

و خــــــــــــــــــــــــ دا

همچنان لبخند ميزد ..

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

بغض نمی گذارد چیزی بگویم

فقط اینکه :

تمامی نداشته ها و آرزوهای به دل مانده ،تمام شبهای بی ستاره

تمام بازیهای دنیا ، تمام بی پناهی ها را

با تو می توان جبران کرد

با تو به دست فراموشی سپرد

ولی بی تو بودن را با چه چیز جبران کنم

خدایا من از این دنیای خاکی هیچ نمی خواهم،هیچ

من از تو ،تنها خودت را می خواهم

خودت را ...

خودت را از من مگیر

بگذار برای همیشه

لینک به دیدگاه

صبر را با داستان ایوبت شناختم....ماندم که تو چه صبری داری....

آیا من هم می توانم کمی صبر کنم....نه مثل هیچکس...مثلِ خودم....می توانم...

به امید تو می توانم...

لینک به دیدگاه

گــاهـــی خیـــــــــــال میکنم

 

روی دست خــــــــدا مانده ام

 

خسته اش کــــــــــرده ام

 

خودش هم نمـــــــی داند

 

با مـــــــن چـــــه کند؟؟ . . .

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

[TABLE]

[TR]

[TD]

[TABLE=class: yiv1784848997MsoNormalTable, width: 800]

[TR]

[TD=width: 45]

[TABLE=class: yiv1784848997MsoNormalTable, width: 710, align: left]

[TR]

[TD=width: 710]

به دنبـال خـدا نگـرد

به دنبال خدا نگرد

خدا در بیابان های خالی از انسان نیست

خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست

به دنبالش نگرد

 

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست

خدا در قلبی است که برای تو می تپد

خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

 

خدا آنجاست

در جمع عزیزترینهایت

خدا در دستی است که به یاری می گیری

در قلبی است که شاد می کنی

در لبخندی است که به لب می نشانی

خدا در بتکده و مسجد نیست

گشتنت زمان را هدر می دهد

خدا در عطر خوش نان است

خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن

خدا آنجا نیست

 

او جایی است که همه شادند

و جایی است که قلب شکسته ای نمانده

در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش

در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش

باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

 

زندگی چالشی بزرگ است

مخاطره ای عظیم

فرصت یکه و یکتای زندگی را

نباید صرف چیزهای کم بها کرد

چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد

زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد

زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم

و سپیده دمان از آن بیرون می رویم

فقط یک چیزهایی اهمیت دارند

چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند

همچون معرفت بر الله و به خود آیی

 

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم

و با بی پروایی از آن درگذریم

دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم

سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است

و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند

کسانی که از دنیا روی برمی گردانند

نگاهی تیره و یأس آلود دارند

آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

 

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم

سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:

 

آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

tn?sid=18014403157214105&mid=AMBaimIAAQkdT04NLAxttV22Hws&midoffset=1_3189582&partid=2&f=1217&fid=Inbox&httperr=1&h=600&w=600

tn?sid=18014403157214105&mid=AMBaimIAAQkdT04NLAxttV22Hws&midoffset=1_3189582&partid=3&f=1217&fid=Inbox&httperr=1&h=600&w=600

 

 

 

tn?sid=13510803619837272&mid=AKhYimIAALZZT06BvQd06XSs3Fw&midoffset=1_900175&partid=2.2&f=1209&fid=Inbox&httperr=1&h=600&w=600

لینک به دیدگاه

خداوندا

تو میدانی که من دلواپس فرداى خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

و ناگه جابمانم از قطار موهبتهایت

دلم بین امید و ناامیدى میزند پرسه

خداوندا مراتنها تو نگذارى!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...