رفتن به مطلب

برای او که معنای خدا را خوب می فهميد!


.....

ارسال های توصیه شده

سلام...

آمده ام...فقط همین را بگویم....

یک بار با اسم دیگری تو رو صدا کنم....

سلام.....

هر بار می شنوم....جوابت را....نه با گوش سر....

ولی می شنوم...

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • پاسخ 434
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

تمام احساستو براش لخت میکنی،اونوقت یه سطل برمیداره پر ازبی اعتنایی،پر از بی احساسی،پر از سردی...

همچین می پاشه روی احساس خالصانت که تو میمونی و یه احساس سرد...

 

امروز صبح که از خواب بیدار شدم رو کردم به خدا که ای خدای من:

 

لال کن منو وقتی دارم احساسمو خرج آدم بی احساس میکنم...

لینک به دیدگاه

خدا در بيابانهاي خالي از انسان نيست، خدا در جاده هاي بي انتها نيست، به دنبالش نگرد...

خدا در دستيست كه به ياري ميگيري، در قلبيست كه شاد ميكني و در لبخنديست كه هديه ميكني.

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

بودنت را وقتی حس کردم که...

لا به لای تاریکی هایم روشنایی آمد...

آری....

باز من تا ندیدم باور نکردم....

ولی....

امیدوارم مثال آدمکان دیگر زود فراموش نکنم....

لینک به دیدگاه

آمدم....دیدم نیستی...گله کردم رو به آسمان...

 

خوب دقت کردم..دیدم...خود را پیدا نمی کنم...

 

ماندم.....من که خود را نمی بینم...چه طور دنبال دیدن تو بودم...

لینک به دیدگاه

هر روز

شیطان لعنتی

خط های ذهن مرا

اشغال می كند

هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏

آن وقت من اشتباه می كنم و او

با اشتباه های دلم حال می كند.

دیروز یك فرشته به من می گفت:

تو گوشی دل خود را بد گذاشتی

آن وقت ها كه خدا به تو می زد زنگ

آخر چرا جواب ندادی

چرا بر نداشتی؟!

یادش به خیر

آن روزها

مكالمه با خورشید

دفترچه های ذهن كوچك من را

سرشار خاطره می كرد

امروز پاره است

آن سیم ها

كه دلم را

تا آسمان مخابره می كرد.

 

با من تماس بگیر ، خدایا

حتی هزار بار

وقتی كه نیستم

لطفا پیام خودت را

روی پیام گیر دلم بگذار

لینک به دیدگاه

پلاكش را آرام باز كرد و انداخت داخل رودخانه.

گفتن این چه كاري بود كه كردي؟

اشك چشمانش سرازير شد...سرش را بالا آورد و گفت:

حاجي!من سيد هستم.

مي خواهم مثل مادرم زهرا گمنام بمانم.

 

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

ببین...

یه پا بیش‌تر نداره

ولی داره هم‌پای ما میاد

آخ... افتاد

پس چرا همه وایستادن و دارن نگاه می‌کنن؟!

 

 

 

آخه مشتی!

سخته با پایی که توی شلمچه جا مانده، پا به پای اهلِ شهر راه بروی.

لینک به دیدگاه

وقتی نردبان "عقل" را میگذاری تا

به خدا برسی،

خدا سر نردبان را می گیرد مبادا بیفتی!

اما وقتی که "دل" را نردبان می کنی

تا به او فقط کمی نزدیک شوی

پای نردبان را آنقدر تکان می دهد تا هراسان،

دلگیر و درهم و شکسته در آغوش او بیفتی

لینک به دیدگاه

پیش از اینها فكر می كردم خدا

خانه ای دارد كنار ابرها

 

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

 

پایه های برجش از عاج وبلور

بر سر تختی نشسته با غرور

 

ماه برق كوچكی از تاج او

هر ستاره، پولكی از تاج او

 

اطلس پیراهن او، آسمان

نقش روی دامن او، كهكشان

 

رعد وبرق شب، طنین خنده اش

سیل وطوفان، نعره توفنده اش

 

دكمه ی پیراهن او، آفتا ب

برق تیغ خنجر او ماهتاب

 

هیچ كس از جای او آگاه نیست

هیچ كس را در حضورش راه نیست

 

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود

 

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان،دور از زمین

 

بود، اما در میان ما نبود

مهربان وساده و زیبا نبود

 

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

 

هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا

از زمین، از آسمان، از ابرها

 

زود می گفتند : این كار خداست

پرس وجو از كار او كاری خداست

 

هرچه می پرسی، جوابش آتش است

آب اگر خوردی، عذابش آتش است

 

تا ببندی چشم، كورت می كند

تا شدی نزدیك، دورت می كند

 

كج گشودی دست، سنگت می كند

كج نهادی پای، لنگت می كند

 

با همین قصه، دلم مشغول بود

خوابهایم، خواب دیو وغول بود

 

خواب می دیدم كه غرق آتشم

در دهان اژدهای سركشم

 

در دهان اژدهای خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

 

محو می شد نعره هایم، بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا ...

 

نیت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

 

هر چه می كردم، همه از ترس بود

مثل از بر كردن یك درس بود

 

مثل تمرین حساب وهندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

 

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله

سخت، مثل حل صدها مسئله

 

مثل تكلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

 

...

 

تا كه یك شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد یك سفر

 

در میان راه، در یك روستا

خانه ای دیدم، خوب وآشنا

 

زود پرسیدم : پدر، اینجا كجاست ؟

گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!

 

گفت : اینجا می شود یك لحضه ماند

گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

 

با وضویی، دست و رویی تازه كرد

با دل خود، گفتگویی تازه كرد

 

گفتمش، پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟

 

گفت : آری، خانه او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست

 

مهربان وساده و بی كینه است

مثل نوری در دل آیینه است

 

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام او نور و نشانش روشنی

 

خشم، نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

 

قهر او از آشتی، شیرین تر است

مثل قهر مهربان مادر است

 

دوستی را دوست، معنی می دهد

قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد

 

هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست

قهری او هم نشان دوستی است...

 

...

 

تازه فهمیدم خدایم، این خداست

این خدای مهربان وآشناست

 

دوستی، از من به من نزدیك تر

از رگ گردن به من نزدیك تر

 

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او را هم دلم از یاد برد

 

آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی، نقش روی آب بود

 

می توانم بعد از این، با این خدا

دوست باشم، دوست، پاك وبی ریا

 

می توان با این خدا پرواز كرد

سفره ی دل را برایش باز كرد

 

می توان درباره ی گل حرف زد

صاف وساده، مثل بلبل حرف زد

 

چكه چكه مثل باران راز گفت

با دو قطره، صد هزاران راز گفت

 

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

 

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سكوت آواز خواند

 

می توان مثل علفها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

 

می توان درباره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

 

مثل این شعر روان وآشنا :

پیش از اینها فكر می كردم خدا

لینک به دیدگاه

بعضی وقتها دوست دارم

وقتی بغضم میگیره

خدا بیاد پایین و اشکامو پــاک کنه

دســـتمو بگیره و بگه :آدمـــا اذیتــت میکنن ؟؟!!!!!

بیـــــــا بـــریـــــــم ....

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...