رفتن به مطلب

لبخند ميزند ... تلخ !


MEMOLI

ارسال های توصیه شده

روزی می آید

ناگهان روزی می آید ...

که سنگینی رد پاهایم را

در درونت حس می کنی

رد پاهایی که دور می شوند ...

و این سنگینی

از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود ...

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 400
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یک پیام کوتاه

به شماره ای که نمی دانم ...

یک شعر زیبا

برای کسی که نمی دانم ...

پیامی از عمق حسرت

و نوشته هایی از سر بیکاری !

این روزها همه با این چیزها دل خوشند ...

و من

شماره ای ندارم !

فقط با آسمان، ریسمان می بافم

مثل همان گاه و بیگاه هایی که

شعر می نویسم

برای کسی که نمی دانم ...!

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

شبی گريست - شبی که گريست ويران شد

و چشمهاش که در دستهاش پنهان شد

...

(گريست ) اسم زنی بود که شبی در ... هيچ-

فقط گريست - فقط بی دليل ويران شد

شبی که آمد - يا رفت ...؟ من نمی دانم

(گريست ) قامت خود را گريست عريان شد

و واژه های معلق گسيل شد سويش

اتاق ريخت بهم - بعد ... بعد ... طوفان شد

(گريست ) يک غزل ساده شد بخاطر من

و بيت اول من رفت بيت پايان شد

اتاق ساکت شاعر - که نيست - شاعر نيست ؟

- نه رفت شاعر آواره خيابان شد

مهدی فرجی

لینک به دیدگاه

چه خوب !

تو خواب خودت را می بینی

من حرف خودم را می زنم ...

 

یادم باشد یاداشت بگذارم

بیدار که شدی ...

 

.

.

.

 

ردّ خداحافظی را از گونه ات پاک کنی ...

لینک به دیدگاه

دختران شهر به روستا فکر می کنند

 

دختران روستا

 

در آرزوی شهر می میرند

 

مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

 

مردان بزرگ

 

در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند

 

کدام پل

 

در کجای جهان

 

شکسته است

 

که هیچ کس به خانه ای نمی رسد

 

گروس عبدالملکیان

لینک به دیدگاه

خوابیدی بدون لالایی و قصه / بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه

دیگه کابوس زمستون نمی بینی / توی خواب گلهای حسرت نمی چینی

دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه / جای سیلی های باد روش نمی مونه

دیگه بیدار نمی شی با نگرونی / یا با تردید که بری یا که بمونی

رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی / قانون جنگلو زیر پا گذاشتی

اینجا قهرن سینه ها با مهربونی / تو تو جنگل نمی تونستی بمونی

دلتو بردی با خود به جای دیگه / اونجا که خدا برات لالایی میگه

میدونم می بینمت یه روز دوباره / توی دنیایی که آدمک نداره ...

لینک به دیدگاه

غروب را قدم زده‌ام

صبح زود را گذاشته‌ام براي مردن

و باد

که فکر مي‌کرديم

تنها از دوسويمان مي‌گذرد

عقربه را تکان داد

و ما پير شديم ...

 

باد

رفتن بود ...

زندگي

رفتن بود ...

آمدن

رفتن بود ...

 

انسان و ابر

در هزار شکل مي‌گذرند ...

 

گروس عبد الملکیان

لینک به دیدگاه

از نماز صبح تا به حال

فال پشت فال

حافظ عزيز هم جواب روشني نمي دهد !

اين چنين كه مي رود

كلاف پيچ پيچ بغض

از گلوي من

وا نمي شود ...

.

.

.

نذرهاي من

هيچ گاه؛ ادا نمي شود ...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...