رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

عجب هفته ای بودا....

از یه طرف پروفایل و پیغام خصوصی و همه چیو بستم از اون طرف هم دلم برای همه چیز کوشولو موشولو شده بود.:sigh:

تقریبا" 2 هفته پیش بود که گوشیم به ملکوت اعلا پیوست. شماره ی 5 رو می گرفتم 8 رو می گرفت. call می زم یهو ریجکت می کرد! :icon_pf (34): خلاصه افتضاحی بود.

بعد یه شماره گیر آوردم که می تونم گوشیمو بفرستم و یه سالمش رو برام پس بفرستن. هی امروز و فردا کردم. دیروز کشو رو کشیدم بیرون که دوربین و بردارم. دیدم عع گوشی قبلیم اینجاست. سیم کارتو عوض کردمو زدم تو شارژ. کار می کرد تپل! بسی مسرور گشتیم!:a030:

دانشگاه هم که فداش شم. از بس رو صندلیم مانور دادم خل شدم! :imoksmiley:

هفته ی پیش استادم امضا کرد طرحمو که برم بسازم. باز جمعه که تو کارگاه کامپیوتر بودم منو دیده میگه: الان تو چرا اینجایی؟ مگه طرحتو امضا نکردم برای ساخت؟ :banel_smiley_4:

بیا برو پایین تو کارگاه شروع کن بساز. کشتی منو :w74:

گفتم آخه....

گفت بیا برو! :w874:

رفتم پایین...دیدم به. همه تو کارگاه پسرن! :w58:

گفتم خو چیکار کنم باید بسازم دیگه. و شروع کردم به بریدن قطعات با اره برقی. قییییییییییییییژژژژژژژ اینقزه خوب بود.

حالا سه شنبه باید برم سرهمش کنم و تموم :ws50:

از ساعت 9:30 صبح تا 2 یه کله تو کارگاه بودم و آخرش اینجوری شدم :imoksmiley:

ساعت 5:30 رسیدم خونه. خسته بودماااااااااا ولی خوابم نمی برد :confused:

 

یه چیزای دیگه هم می خواستم بنویسما...یادم نمی یاد :thk:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 145
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • Mahnaz.D

    146

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

6 روز پیش

چرا اینقدر دیر دارم آپ می کنم؟

 

روزها الکی میام تو انجمن می چرخم. بعد از چند ساعت یهو دلم می کشه و یه پست می زنم. دوباره همین آش و همین کاسه...:hanghead:

یعنی دارم افسرده می شم؟ :sigh: یا از تکراری شدن خشته شدم؟ :ws52:

 

همه میگن دیگه مثل قبلنا شیطون نیستی...اون مهنازه قبلی یه چیز دیگه بود...یعنی اینقدر تغییر کردم؟ :thk:

فقط می دونم یه کم خستمه.

آدمای دورو برم رو که می بینم همه یه جورایی بغض دارن. یه سکوت خاص :hanghead: خب من به چی دلم خوش باشه؟

امروز داشتم با یکی از دوستام چت می کردم. گفت از فلانی خبر داری؟ گفتم چند روزه ازش بی خبرم. زنگ زدم-پیغام گذاشتم اما جواب نداد. شاید به تنهایی و سکوت نیاز داره.بهتره تو دست و پاش نپیچم.

 

بعد با خودم گفتم اون اینقدر عاقله که شاید اصلا" نیازی به کسی نداشته باشه و همه چیزو بتونه جفت و جور کنه.:ws37:

 

این ترم هم تموم شد....دلم برای کلاسام بی نهایت تنگ می شه :w821:

صندلی گرایمی رو هم بالاخره تموم کردم و مورد تایید همگان قرار گرفت :w16:

مهم ترین نتیجه ای که از این تمرین گرفتم این بود که نجاری کار خیلی سختیه :w74:

 

فردا قراره یه دیوار رو رنگ کنم و روی یکی دیگه از دیوارا طرح بکشم. خدا کنه خوب شه. :girl_blush2:

لینک به دیدگاه

چقدر این آهنگ زیباست...

 

گفتمش بیا عاشقم هنوز

خنده کرد و گفت: در غمت بسوز

هرچه می کشم ای یاران از جفای اوست

گریه های من ای یاران از برای اوست

در فراق او عاشقان خسته جان شدم

این ترانه را چگونه سر کنم که بی زبان شدم

می شود بهار، عاشقان، جاودان از او

پس دگر مپرس چرا بدون او، چُنان خزان شدم

رفته پای او چون جوانی ام

طی شد اینچنین زندگانیم

درد من از او ای یاران اشتیاق اوست

ناله های من ای یاران از برای اوست

لینک به دیدگاه

بعله این هقته هم گذشت....

هفته ی پیش داشتم دیواررنگ میزدم.قبلش رقته بودم ورزش حسابی عرق کرده بودم. اومدم دستم رو بکشم که رول به بالای دیوار برسه ییهو درجا خشک شدم و از درد صدام در نمی یومد :w768: کمرم گرفت و اصلا" نمی دونم چه جوری خودمو رسوندم به اتاق و خودمو انداختم رو تخت :imoksmiley:

2 روز مطلق خوابیده بودم. فقط به پهلو می چرخیدم و از لپ تاپ استفاده می کردم. وای حالا حساسیت گرفته بودم....عطسه.....تمام وجودم درد می گرفت.

بیچاره اونایی که دیسک دارن...چه دردی می کشن :ws37:

 

دانشگاهمون دیروز تموم شد. خیلی دلم تنگ می شه ...خیلی :w821:

تابستون هم که دارم می رم کار آموزی باز یه کم سرم گرمه... شاید بعد از ظهر ها هم یه درس سه واحدی بگیرم :w16:

 

دیروز یه اتفاقی افتاد که شدیدا" اعصابمو خورد کرد. من نمی دونم حریم شخصی آدنها به چه مفهومه...یعنی هر کی هر کاری دلش خواست تو حریم شخصی من بکنه و من صدام در نیاد؟ این یعنی توهین به شعورم :thumbsdownsmiley:

 

اه دیروز باید پرتفولیوی ترم تحویل می دادیم. منم شاد و شنگول که همه ی برنامه هایی که لازمه رو رو pc دارم نباید بکوبم برم دانشگاه. همه چیز رو عالی بستم. صبح رفتم دانشگاه که پرینت بگیرم. شاد و شنگول بازش کردم و دیدم که ای داااااااااااااااد بیداد...نمی خونه. من CS5 مال دانشگاه CS4 بود. w768.gif

باز خوب بود pdf و عکسهاش رو داشتم. سرعت تاپیک شده بود 4 کلمه در دقیقه! یه افتضاحی بودا.... شبشم 2 ساعت بیشتر نخوابیده بودم رسما" داشتم می مردم :banel_smiley_52: در عرض 1.5 ساعت پرتفولیومو جمع کردم و رفتم پرینت گرفتم! :smiley-gen165:

ساعت 3 هیئت ژوری اومدن و کارهای برتر رو انتخاب کردن....کار من و گلفام که برنده نشد :ws47:بعدم هی منو گلفام می گفتیم.they don't get it! :ws28:

بعضی وقتا همه میان پیشم درد و دل می کنن...تا اونجایی که بتونم گوش می دم و بعضی وفتا از اینکه کاری از دستم برنمی یاد ناراحت می شم :sigh:

همین گوش دادن می تونه کمکشون کنه؟

 

امروز هم که به شدت بی حوصلم...:hanghead:

لینک به دیدگاه

4 شنبه مراسم ربان برونه یه ساختمونه که من و بچه های EDG دعوتیم.:ws17:

خدایی جالبه روز اول با من اینقدر گرم گرفتن و منو همه جا همراه خودشون میبرن! :w58:

لینک به دیدگاه

چند روز پیش داشتم به دوران کودکیم فکر می کردم....یه عالمه خاطره ی خوب. نمی دونم چرا ذهنم یهو رفت به سمت درخت انگور خونه ی مادر بزرگم..... از سر تا ته حیاطشون داربست بود و پیچ انگور :ws37:

یادمه بچه که بودم با عموم می رفتم تو حیاط می نشستم رو پاش و برام این ترانه رو می خوند:

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

[FLASH=[FLASH="]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
[/FLASH]"][/FLASH]

 

من که فرزند این سرزمینم

در پی توشه ای خوشه چینم

شادم از از پیشه ی خوشه چینی

رمز شادی بخوان از جبینم

قلب ما، بود مملو از شادی بی پایان

سعی ما، بود بهر آبادی این سامان

خوشه چین، کجا اشک محنت به دامن ریزد

خوشه چین، کجا دست حسرت زند بر دامان

ای خوشا، پس از لحظه ای چند، آرمیدن، همره دلبران خوشه چیدن

از شعف، گهی همچو بلبل، نغمه خواندن، گه از این سو به آنسو پریدن

قلب ما، بود مملو از شادی بی پایان

سعی ما، بود بهر آبادی این سامان

برپا بود جشن انگور، ای افسونگر نغمه پرداز

در کشور سبزه و گل، با شور و شعف نغمه کن ساز

قلب ما، بود مملو از شادی بی پایان

سعی ما، بود بهر آبادی این سامان

خوشه چین، کجا اشک محنت به دامن ریزد

خوشه چین، کجا دست حسرت زند بر دامان

 

 

عاشق این آهنگ بودم. کاست مشکی رنگش رو از عموم گرفتمو آوردم خونه...روزی هزار بار گوش می دادم.....یادش بخیر :ws37:

لینک به دیدگاه

7tnkf5tsihxe791eevib.jpg

 

 

 

اسمش را می گذاریم؛ دوست مجازی!

اما مجازی نیست، واقعاً!

پشتش یک آدم حقیقی نشسته، هرچند با شخصیتی مجازی،

اما یک پوسته است، خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند...

وقتی مرا به دنیای درون ش راه می دهد، وقت دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد...

وقتی؛ می آید سراغم، وقت دلتنگی و دل آشوبه هایم، می آید و چندین خط برایم می نویسد...

وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش...

نگرانم می شود؛ نگرانش می شوم...

دلتنگم می شود، دلتنگش می شوم...

وقتی توی دعاهایم، بی آنکه بداند و گفته باشد، می آید...

وقتی توی صحبت هایم، به عنوانِ دوست یاد می شود...

مطمئن می شوم که دوستِ حقیقی ست.

هرچند رابط ما این صفحات مجازی باشد.

هرچند کنار هم نباشیم...

هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم، یا اندکی...

اما حقیقی ست.

و من برایش بهترین ها را آرزو دارم...

و سلامت ش را از خدا خواستارم...

هرکجا که باشد...

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

امروز روز جالبی بود. حالا چرا جالب؟

اییییش این اتوبوس 26 همیشه دیر میاد...صبح کف کردم از بس واستادم :w140:

صبح که به سلامتی 20 دقیقه دیر رسیدم شرکت و دیدم اسکات و چارلز جمع و جور کردن دارن می رن برای ارائه ی یه پروژه.

کارت تبریک برای نوه ی چارلز رو گذاشتم رو میزش. رئیسمون جدیدا" پدر بزرگ شده 649721_LaieA_035.gif اسم نوش هم ANAYA هست. عکسشو که دیدم همه غش و ضعف کردیم از بس موش بود. خدا نگهش داره برای پدر مادرش :babygirl:

بعد هم هودا نیومده بود که فایل ها رو بده من برای تغییر به کد...دیدم بیکارم. :shame:

خوشبختانه تام اومد و یه کم بحث معمارانه کردیم...بعد اونم رفت به کار خودش مشغول شد :sigh:

من بودمو خودم. :pichak29:

یکی از همکارا اومد گفت خیلی بیکاری؟ گفتم آره چه طور؟ گفت بیا جای منشی...امروز نیومده. 1 ساعتی هم اونجا بودم :hanghead:

بعد برگشتم جای خودم....باز بیکار بودم :hanghead:

اومدم تو سایت و شروع کردم به سئوالای پل صراط جواب دادم.:smiley-gen165:

از اون طرف هم چند تا متن رو ترجمه کردم .:ws33:

 

بعد هدا اومد یه پیغام خصوصی داد :ws28: وای دیگه من ترکیده بودم از خنده ...هی من جواب می دادم هی اون جواب می داد :ws28:

شرکت تو سکوت مطلق بود...منم سرمو می کردم زیر میز می خندیدم. :ws28:

ساعت 5:20 اینا به تام گفتم می دونی نه که امروز خیلی کار کردم خسنم...دارم می رم خونه :whistle:

اسکات رو دیدم گفتم: فردا چه کنیم؟ هودا میاد؟ گفت نمی دونم ....من دارم می رم چند تا سایت رو ببینم...می خوای با من بیای؟ :ws52:

گفتم آررررررره چرا که نه :ws31:

 

کار آموزی هم عالمی داره... آدم کلی چیز بلد می شه...کلا" دوسش می دارم :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v

لینک به دیدگاه

مرا جای خودم بگذار ، خودت را جای گهواره

و آغوشی تسلی بخش، کنارم باش همواره

کمی آهسته تر زیبا،کمی اهسته تر ردشو

کمی آهسته تر خسته،کمی آهسته تر بدشو

کمی آهسته تر زیبا،کمی اهسته تر ردشو

کمی آهسته تر خسته،کمی آهسته تر بدشو

ای داد از آهم دادم فریادم ،ای داد از سوزم سازم آوازم

 

 

y0e2s01ol76tfpqxrxr6.jpg

لینک به دیدگاه

روحم خسته است . می خواهد برود یک گوشه ، بنشیند پشتش کند به دنیــا ، زانوهایش را بغــل کند و بلند بلند بگوید : مــن دیگــه بازی نمی کنم ...

 

zwwknb6ohd4cr35qgs1e.jpg

لینک به دیدگاه

نمی دونم چی باید بنویسم

فقط می دونم اون مهناز ه سابق نیستم :sigh:

منی که همیشه اینجوری بودم :w42: حالا یه گوشه می شینم و خیره می شم به یه چیز و می رم تو فکر....:ws37:

خیلی این چند روز دارم با خودم کلنجار می رم...الان تب دارم از اون تب هایی که وقتی فشار عصبیم زیاده میاد سراغم. سردرد های خفیف که با هیچ مسکنی خوب نمی شه.... نمی دونم...

امروز یکی از دوستام بهم گفت

دلم گرفته.......خیلی.....

احساس میکنم هیچکس منو نمیبینه....احساس میکنم بود و نبودم برا هچکس مهم نیست.....

طفلک نمی دونست من داغون ترم.... اصلا" نمی دونستم بهش چی بگم

بگم: اشکال نداره عزیزم...می گذره

بگم: گریه کم فدات شم...نزار دلت سنگین شه

بگم: اینا برای همه هست

سکوت کنم یا....

:shame:

اینا رو داشتم با خودم می گفتم... تو شرکت هم بودم داشتم رو پروزه ی نهایی کار می کردم...خیلی سعی کردم بغضم نترکه....فقط لبهام رو روی هم فشار دادمو اشکام اومد :sad0:

 

مسنجرم رو که باز می کنم...هزار تا پیغام دارم...

مهناز بدو منتظرتم

مهناز اومدی خبرم کن کاریت داریم

مهناز کجایی نیستی خانومی

عزیزم دلم برات یه ذره شده

و....

 

فقط نگاه می کنمو رد می شم.

تو انجمن هستم اما دست و دلم به کاری نمی ره. :hanghead:

پیغاما رو دیر جواب می دم...ازم دلگیر می شن...نمی دونم....

هنگم...همکارم دیروز می گه خیلی آروم شدی...گفتم نه خوبم، چیزی نیست.:sigh:

 

دوستام که میان باهام حرف بزنن...یه عالمه می نویسن...فقط می خونم. یهو می گن: مهناز هستی؟ می گم آره فقط یه شکلک می ذارم...همین.

 

مغزم سنگینه...وقتی به یه چیزایی فکر می کنم ته مغزم درد می گیره :obm:

فقط اگه چیزی می گم دلگیر نشید...نگید مهناز چرا اینجوری شدی؟ همه رو بزارید به حساب حال و هوای بارونیم....:hanghead:

 

 

 

jou3c1kphy56jee9tbo.jpg

لینک به دیدگاه

الان شنبه شبه. ساعت 9:32 به وقت فرنگ!

یه پیانیست کشف کردم به اسمه yiruma...اینقده آهنگاش قشنگه که حد نداره. یه نمونشو صفحه ی قبل گذاشتم. الان هم دارم از

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
گوش می دم... آرووووووم ...احساس آرامش به آدم دست می ده البته اگه هی فرهاد نگه این کیه؟ آهنگاشو رو سی دی داریم؟ دانلود می کنی؟ بعد بده من برای تو ماشین :w16:

بابا بذار گوش بدم باشه :w74:

 

از دمه ظهر همش تو فکرم :hanghead:...زنگ زدم به یکی از دوستام...تا گوشی رو برداشت گفتم چه طوری؟ معلومه کجایی؟ گفت خوبم :sad0: گفتم خوبی؟!!! چی شده؟ چرا صدات می لرزه؟ زد زیر گریه :w821:

20 دقیقه با هم حرف زدیم. 18 دقیقشو دوتاییمون داشتیم گریه می کردیم. اصلا" نمی دونستم بهش چی بگم. وقتی قطع کردم به خودم گفتم: اگه من تو همچین شرایطی بودم چیکار می کردم؟ :sigh:

دائم می گفت: مهناز باور کن تحملش برام سخته...نمی تونم. چرا من؟ گفتم: تو می تونی...خیلی قوی تر از اینایی دختر. خودم می دونستم دارم چرت می گم...اصلا" نمی دونستم چی بگم بهش.... :hanghead:

دلم گرفت heartbreaking.gif

ای بابا مردم هم هر کدوم یه جوری گرفتارن...دل بی غم داریم تو دنیا؟ :girl_in_dreams:

هیییییییییی روزگار.

 

وای این چند روز کار شرکت افتضاح سنگین بود! هممون ساعت 5 که می شد هنگ می کردم :ws27:

یه سری مدل کف پوش برای طراحی داخلی رو اوپن بود که مربع های 3*3 بود. سبک هم بود رنگی رنگی. هر کی میاد رد می شه یه دستی به اینا می زنه و می ره آخه خیلی نازن.

دیدم تام اومده می گه می دونی اینا چیه؟ می گم آره دیگه نمونه ی کف پوشه. حالا اسکات هم داشت با تلفن می حرفید. می گه اون که آره اما یه کاربرد دیگه داره. می گم چی؟ :ws52:

دیدم اینا رو برداشته داره شوت می کنه طرف اسکات :ws28: میگم خب تموم شد ؟ می گه CD کتاب چیزی نداری بزنم تو سرش؟ :persiana__hahaha:

 

بعضی وقتا شیطونیه بچه ها گل می کنه . اما وقتی دان میاد همه اروم می شن!

یه رئیس داریم( دان)...خیلی آدمه خوبیه ها اما یه کم جدیه :banel_smiley_52: همه تا اینو می بینن سرشون می ره تو کامپیوترشون. :w768: داشتیم ناهار می خوردیم با بچه ها یهو این اومد تو...اصلا" غذا از گلوم پایین نمی رفت...نمی دونم چرا :45645:

 

امروز در حد تیم ملی خوابیدم 3:30 تا 6:30 :bigbed: آییییییی چشبید...اما نمی دونم چرا باز خوابم میاد :imoksmiley:

فردا ببینم آخر این توپوگرافی پروژهی tangle wood رو می تونم تموم کنمو بشه اون چیزی که دلم می خواد؟ :w874:

لینک به دیدگاه

چند روز یک زندگی!

اوووووووف این چند روزم پر از ماجرا بود! دیروز که با همگار گرامی رفتیم جلسه. 1.5 ساعت رو پا واستادیم منتظر صاحب مجتمع مسکونی. یه مقدار زیادی کف کردیم. :w140: بعد هم 45 دقیقه واستادیم منتظر مسئولان فنی شهر داری! باز هم کف کردیم. یه درخت گیر آورده بودیم 7 نفر زیرش جلسه گذاشتیم!:ws50:

بابا اینا چققققدر گیرن! یه در می خواستن عوض کنن برای اینکه جریان هوا گردش داشته باشه توی خونه تا درو دیوار ها کفک ( کپک) نزنه. مسئول شهرداری می گفت پلانو عوض کن! میگیم بابا پدرت خوب مادرت خوب چه ربطی به پلان داره؟! ای بابا...خلاصه توجیه شد که می شه بدون عوض کردن پلان در رو عوض کرد!:w58:

امرزو هم که اه اه رفتم دندون پزشکی. نرفتم سر کار...دلم برای همه تنگ شده! :hanghead:

اتوبوس باز نیومد و من 50 دقیقه زیر پام علف سبز شد. :w140:بعد رسیدم تند تند برگه ها رو پر کردمو پریدم تو اتاق! دکتر اومد چهار چنگولی رفت تو دهنم. نمی دونم چرا اینا مدل عصب کشی شون اینقدر فرق داشت

. یه چیزی گذاست تو دهنم که 1 ساعت و خورده ای دهنم باز بود البته بماند که 3 تا آمپول هم زد که بی حس شه دندونم. منم بد شانس...دندونام به این سادگیا بی حس نمی شه!w768.gif

280 دلار کردم تو حلق دکتره و اومدم. آخر سر می گه ممنون که اومدی...فقط می خواستم خفش کنم! باور کنید دست خودم نبود! آخه یه دندون! تازه نزدیک 1100 دلارش رو بیمه می ده! :w000:

تو اتوبوس که داشتم برمی گشتم یه کتاب خوندم. یه بخشش در مورد اعتماد بود و هزار بار به خودم فحش دادم از اعتمادی که به یه سری افراد کردم. به قول دوستم می گه: اشکال نداره به جاش وجدانت آرومه. گفتم آره همچین سر همون قضیه گیر کردم تو یه کاری که وجدانم به شدت نا آرومه! :4564:

یکی نیست بگه نونت نبود؟ آبت نبود؟ اعتماد کردنت چی بود! :w74:

هیلدا هم به سلامتی از بیمارستان مرخص شده...این بشه هی باید به ما هارت اتک!!! وارد کنه! بشه جان استراحت کن خوب شی. باجه؟ :mpr:

چند شبه با اریون بانو همکلام شدم...اینقده بهم خوش می گذره. یه حس خوب در موردش دارم...قابل بیان نیست. از اوناییه که آدم 100 ساعت بشینه باهاش بحرفه خسته نمی شه thanks.gif. در ضمن هر شب هم با هم کلی ستاره می چینیم! starplucker.gif

یه کلیپ پیانو شیر کردم تو فیس بوک. خودم کف کردم. اسمش اینه:

Pirates of the Caribbean - Incredible Piano Solo of Jarrod Radnich Filmed by ThePianoGuys

فوق العادست!

:w14:

دیگه جونم براتون بگه که همینا...بعد از ظهر هم حالم یه جوری بود به خاطر همین آمپولا. قلبم یه لحظه تو دهنم می زد و همش حالم چیز بود! یه کم خوابیدم بعد پاشیده شدم شام درست کردم :pot:

ته دیگ هم گذاشتم توووووپ :eyepopping:اما چه فیاده که خودم امشب نمی تونم غذای سفت بخورم :cryingf:

می دونم فردا یه عالمه کار دارم تو شرکت. یه روز خوب :w42:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...