رفتن به مطلب

دیر زمانی است که بارانی ام


Architect

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 276
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آن بهاری

 

که در کوچه دلتنگی من

 

جاری بود

 

و در آشفتگی بودن من

 

ساکن شد

 

چمدان اش را بست

 

و در اندوه غریبی

 

رفت با شهریور ...

 

پشت دلشوره این

 

پنجره باز

 

بی کسی می خندد

 

دستهایم خالی است ...

 

خسته ام

 

پای امروزم را

 

کفش دیروز یدک می کشد

 

و می لنگد !

 

من در این حجم حقیری

 

که اتاق است نام اش

 

عشق در

 

گلدان دلم می کارم

 

می خوابم

 

می دانم

 

که از هر روزنه خوابم باز

 

وحشت کابوسی می روید ...

 

صبح در آینه تکرار شدم

 

بی کسی تکرار شد

 

دل من می خواهد

 

پرده پنجره را پس بزند ...

 

جای دستهای تو

 

اینجا خالی است ...!

 

رضا رشیدپور

لینک به دیدگاه

خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی‌دلیل، این سقوط ناگزیر

آسمان بی‌هدف، بادهای بی‌طرف

ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

ای نظاره‌ی شگفت، ای نگاه ناگهان!

ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر!

آیه آیه‌ات صریح، سوره سوره‌ات فصیح!

مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی‌امان

مثل لحظه‌های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!

این تویی در آن طرف، پشت میله‌ها رها

این منم در این طرف، پشت میله‌ها اسیر

دست خسته‌ی مرا، مثل کودکی بگیر

با خودت مرا ببر، خسته‌ام از این کویر!

لینک به دیدگاه

یک نفر دلش شکسته بود

توی ایستگاه استجابت دعا

منتظر نشسته بود

منتتظر،ولی دعای او

دیر کرده بود

او خبر نداشت که دعای کوچکش

توی چار راه آسمان

پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود

 

*

او نشست و باز هم نشست

روزها یکی یکی

از کنار او گذشت

 

*

روی هیچ چیز و هیچ جا

از دعای او اثر نبود

هیچ کس

از مسیر رفت و آمد دعای او

با خبر نبود

 

*

با خودش فکر کرد

پس دعای من کجاست؟

او چرا نمی رسد؟

شاید این دعا

راه را اشتباه رفته است!

پس بلند شد

رفت تا به آن دعا

راه را نشان دهد

رفت تا که پیش از آمدن برای او

دست دوستی تکان دهد

رفت

پس چراغ چار راه آسمان سبز شد

رفت و با صدای رفتنش

کوچه های خاکی زمین

جاده های کهکشان

سبز شد

 

*

او از این طرف، دعا از آن طرف

در میان راه

باهم آن دو رو به رو شدند

دست توی دست هم گذاشتند

از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند

وای که چقدر حرف داشتند

*

برفها

کم کم آب می شود

شب

ذره ذره آفتاب می شود

و دعای هر کسی

رفته رفته توی راه

مستجاب می شود

لینک به دیدگاه

برایت می نویسم که یادت نرود

 

که انگار بعضی حرف ها را هر قدر هم که تکرار کنی

 

باز در فاصله ها گم می شوند

 

و نمی رسند به جایی که باید !

 

بنویسم که دارم عادت می کنم

 

به این کوه ها و جنگل ها و ابرها و خاک و هوایی که نشسته اند بین ما ...

 

که انگار عادت کرده ایم به نبودن آن یکی

 

و خودمان هم هنوز باورمان نشده است

 

که گهگاه دلمان

 

و شاید فقط دلم

 

برای همدیگر

 

و شاید فقط برای تو

 

تنگ می شود !

 

و عادت کردن دارد همان حرف اول تکراری شدن می شود ... !

 

پدرام رضایی زاده

لینک به دیدگاه

سیبی که در نگاه تو می چرخد

آدم را وسوسه می کند ...

بیا از این جهنم فرار کنیم!

اندازه ی همین یکی دو سطر فرصت داریم

از تیررس نگاه این فرشته ها که دور شویم

بهشت که نه

نیمکتی را به تو نشان خواهم داد

که مثل یک گناه تازه

وسوسه انگیز است ...

باید شتاب کنیم

اما تو ... باید مواظب موهایت هم باشی

شاخه های این درختان کنار خیابان

گیره از موی دختران می ربایند !

باد هم که نباشد

برای پریشانی این شهر

هزار بهانه پیدا می شود

حیف است سیب را نچیده بمیریم ...!

 

حافظ موسوی

لینک به دیدگاه

گفته بودی دوست داری بیقراری را

بیقراری را همین چشم انتظاری را

گفته بودم بیقرارم من قرارم باش

بست باید پای آهوی فراری را

دوست دارم حرفهایم را که می گویم

هی نخندی گرچه آواز قناری را

دوست دارم خنده های گاه و بیگاهت

خوب شیرین است اگر ما روزگاری را

 

در کنار هم برای هم بمانیم و

من قراری گیرم و تو بیقراری را

لینک به دیدگاه

باران که می بارد

تمــــــــــام کوچه های شهر

پر از فریـــــــــــــــــــــــــــاد من است...

 

که :

 

" من تنها نیستم.

 

تنها،

تنها منتظرم

تنها...

دیر زمانیست که بارانـــــــــــــــیم ... "

لینک به دیدگاه

این وقت سال

 

قاصدک ها کمی دیر می آیند

 

نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر

 

تا تشنگی سالیان دست هایم

 

به شعرهایم سرایت نکند ...

 

امروز اولین روز از بقیه ی زندگی من است

 

به خانه که رسیدی ...

 

این صفحه را دوباره بخوان

 

بگذار همه بدانند

 

درد ، رفتن تو نیست

 

درد ، ماندن من است ... !

 

سیروس جمالی

لینک به دیدگاه

به ابرهای سیاه زخمی بگو

 

برای من اشک تمساح نریزند !

 

روزی که لبهای باغچه ترک خورده بود

 

و جگر آفتابگردانها می سوخت

 

به هرزه گردی کدام کوچه رفته بودند ؟! ...

 

الهام خوش دل

لینک به دیدگاه

به زودی

 

خانه ای که تا ابد مال ماست

 

پر ازگل لاهوت می شود !

 

ما اهل ماندن نیستیم خوب من ...

 

این را زخمهایمان شهادت میدهند ...!

 

حسین پناهی

لینک به دیدگاه

اي كـــاش دلـــم اســيـــرو بــيـمار نبود

در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود

 

من عاشق واو زعشق من بي خـبر است

اي كــاش دل و دلــبــــر و دلـــدارنـبود

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...