pari daryayi 22,938 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ از يك استاد سخنور دعوت بعمل آمد كه درجمع مديران ارشد يك سازمان ايراد سخن نمايد. محور سخنرانى درخصوص مسائل انگيزشى و چگونگى ارتقاء سطح روحيه كاركنان دورميزد. استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتى كه توجه حضار كاملا" به گفته هايش جلب شده بود، چنين گفت: "آرى دوستان، من بهترين سالهاى زندگى را درآغوش زنى گذراندم كه همسرم نبود". ناگهان سكوت شوك برانگيزى جمع حضار را فرا گرفت! استاد وقتى تعجب آنان را ديد، پس از كمى مكث ادامه داد: "آن زن، مادرم بود". حاضران شروع به خنديدن كردند و استاد سخنان خود را ادامه داد... - - - تقريبا" يك هفته از آن قضيه سپرى گشت تا اينكه يكى از مديران ارشدهمان سازمان به همراه همسرش به يك ميهمانى نيمه رسمى دعوت شد. آن مدير از جمله افراد پركار و تلاشگر سازمان بود كه هميشه خدا سرش شلوغ بود. او خواست كه خودى نشان داده و در جمع دوستان و آشنايان با بازگو كردن همان لطيفه، محفل را بيشتر گرم كند. لذا با صداى بلند گفت: "آرى، من بهترين سالهاى زندگى خود را درآغوش زنى گذرانده ام كه همسرم نبود!". همانطورى كه انتظارميرفت سكوت توام با شك همه را فرا گرفت و طبيعتا" همسرش نيز دراوج خشم و حسادت بسر ميبرد. مدير كه وقت را مناسب ميديد، خواست لطيفه را ادامه دهد، اما از بد حادثه، چيزى به خاطرش نيامد وهرچه زمان گذشت، سوءظن ميهمانان نسبت به او بيشتر شد، تا اينكه بناچار گفت: "راستش دوستان، هرچى فكر ميكنم، نميتونم بخاطر بيارم آن خانم كى بود!". نتيجه اخلاقى: Don't copy; if you can't paste 9 نقل قول لینک به دیدگاه
Waffen 15,113 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ تکراری ولی به هر حال با نمک بود... 2 نقل قول لینک به دیدگاه
.: Bahar :. 853 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ مرسی... :flowerysmile: 1 نقل قول لینک به دیدگاه
shaden. 18,583 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ مگه مجبوری حرف بزنی که آخرش گند بزنی نگو 1 نقل قول لینک به دیدگاه
شقایق31 40,377 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ اومد مثل اون حرف بزنه گند زد به آبروش 1 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .