رفتن به مطلب

تو می‌خندی! حواست نیست ...


MEMOLI

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 323
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

تو یک حس کشنده ی لذت بخشی

و داغ !

مثل لیسیدن عسل از لبه ی شکسته ی لیوان

با کامی تلخ تر از جویدن هزار بسته ته سیگار ...

.

.

.

بیا آخرین پک را به من بزن !

من هم دود می شوم همین روزها ...

لینک به دیدگاه

دخترک روی سینه ی ستبر مرد نشست

به چشمانش خیره شد تا بگوید :

بغلم کن ! ... محکـم ! مثل یک پدر ...

اما نگفت ...

مرد او را در آغوش کشید

محکم !

اما

مثل یک

مرد ...!!!

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سلانه سلانه و پرسان پرسان با پاهایی زخم آلود

تمام جاده های خاکی عشق را

به دنبالت پرسه می زنم.

گوشه گوشه ی زمان را جستجو می کنم

حتما در گوشه ای از سال های دور

تورا جا گذاشته ام.

لینک به دیدگاه

راهی برای رفتن

نفسی برای بریدن

كوله بارم بر دوش

مسافر می شوم گاهی ...

 

عشقی برای خواندن

بغضی برای شكفتن

خاطراتم در دست

بازیچه می شوم گاهی ...

 

نگاهی در راه

اعتمادی پرپر

پاهایم خسته

هوایی می شوم گاهی ...

 

فكرهای كوتاه

صبری طولانی

صدایی در باد

زمستان می شوم گاهی ...

 

روزهای رفته

ماه های مانده

تقویم ام بی تاب

دلم تنگ می شود گاهی ...

 

جای پایی سرد

رد پایی گنگ

در این سایه ی تنهایی

چه بی رنگ می شوم گاهی ...

لینک به دیدگاه

در گوشه افکار خویش نشسته ام

 

تنهایی خودم را به آغوش کشیده ام ...

 

افق را می نگرم ...

 

مردم در گذرند ...

 

آن کنار مردکی با کودکش گرم سخن است ...

 

نمی توانم بخرم ...

 

آه شرمساری از صورتش می آید ...

 

خسته است ...

 

کودک گریان است ...

 

درکی درست از آنچه بر سر پدرش آمده ندارد ...

 

شاید او نیز روزی همین کودک بوده ...

 

شاید هم کودکی مرفه که امروز اینگونه ناتوان شده است ...

 

کمی آن طرفتر ...

 

فاحشه ای ایستاده ...

 

منتظر رهگذری است که او را همبستری کند ...

 

از او بیشتر نمیدانم جز اینکه آراستگی و پاکی اش خودش را به آسانی در شبی تاریک به فنا برد ...

 

همین نزدیک کنار مزرعه من ...

 

صاحبش ربا خواری است محتکر ...

 

گندم احتکار می کند و میوه را گران می فروشد و کم می فروشد ...

 

خود من ...

 

آلوده تر از اینها غرق در خودم شده ام ...

 

و آن طرف قدیسه ای است ...

 

از او زیاد میدانم چون میشناسمش ...

 

او با کودکانش تنها زندگی می کند ...

 

خانه مرفهی را جارو میکند و می شوید ...

 

نان درمی آورد ...

 

خانه بی چراغش نورانی است ...

 

شاید خدا که می گویند او باشد ...

 

نمیدانم ...

 

تفاوت در چیست ؟

 

دنبال این هستم من:

 

تفاوت ...!

لینک به دیدگاه

وقتی موضوع انشايم می شوی

حتی يک غلط املايی

مرتکب نمی شوم !

بين «من» و «تو» اما ...

هميشه يک خط فاصله

ناخودآگاه

روزگار صفحه ام عرق می کند ...

مچاله

مچاله می شوم من

و موضوع تو باقی می ماند ...

حتی ورق اگر برگردد

و رقم بخورد

انشايی ديگر

ورقی ديگر

عرقی ديگر ...

لینک به دیدگاه

يك روز صبح

در ميان سطرهايم

پيدا مي كنند مرا

با نامه اي كه

براي تو نوشته ام ...

.

.

.

براي تو نوشته ام

"كار از كار گذشته بود ديگر

چشمهايم راز نگه دار نبودند" ...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...