رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دانلود کتاب جنایت ومکافات اثر جاودانه فئودورداستایوسکی

عاشق این کتاب ونویسندش هستم

اگر تا حالا نخوندید مطمئن باشید ارزش دانلود یا خریدن ووقت گذاشتن برای خوندنشو داره

 

مضمون و درون مایه این اثر فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی، تحلیل انگیزه‌های قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که نویسنده مسئله رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده است. رفتار «راسکولنیکف» در این داستان را میتوان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف نيز مشاهده کرد، او میتواند با توجه به توانایی‌هایش کار خوبی برای خود پیدا کند درحالیکه بسیار فقیرانه زندگی میکند. و همچنین «رازومیخین» وضعیتی مشابه با او دارد ولی بسیار بهتر از او زندگی میکند و هنگامی که به راسکولنیکف کاری پیشنهاد میکند او از این کار سرباز میزند و به رغم اینکه که پلیس هیچ‌گونه مدرکی علیه او ندارد او آنها را به خود مشکوک میکند.

 

داستایوسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشت‌های روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعتراف او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان می‌نویسد ولی در نهایت آن را به روایت سادهٔ سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت. او این داستان را از ژانویه ۱۸۶۶ تا تابستان آن سال، در نشریه «روسکی وستنیک» به چاپ رسانید. این نخستین رمان از رمانهای بزرگی است که نام داستایوسکی را در خارج از کشورش بلند آوازه ساخت. در میان آنها این رمان، شاید به سبب تأثر آنی و جذابیتی که لامحاله یک موضوع پلیسی در خواننده ایجاد میکند،‌ از همه مشهورتر و عامه‌پسندتر بوده باشد ‌و امروز هم چنین است.

 

بر پایه این رمان، فیلمی سینمایی به کارگردانی فیلمساز صاحبنام فنلاندی «آکی کوریسماکی» در سال 1983 میلادی تولید و در دی ماه 1387 از شبکه چهارم ایران به نمایش درآمده است.

دانلود از کتابناک با حجم 18 مگابایت به زبان فارسی

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 157
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

نگاهی کوتاه به رمان «جنایت و مکافات» نوشته فئودور داستایفسکی

 

عشق و جنایت در پترزبورگ

 

زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی، شیفته فئودور داستایفسکی بود و او را می‌ستود. او معتقد بود که داستایفسکی «دست کمی از شکسپیر ندارد» و نیز رمان «برادران کارامازوف» را «عالی‌ترین» رمانی می‌دانست که تاکنون نوشته شده است. فروید در مقاله معروف‌اش «داستایفسکی و پدرکشی» (۱) تصویر بی‌نقصی از نویسنده مورد علاقه‌اش ارائه می‌دهد. او در شخصیت داستایفسکی چهار بُعد مشخص را از هم متمایز می‌کند؛ هنرمند خلاق، انسان روان‌رنجور، موعظه‌گر، مفسده‌جو. فروید توجهی ویژه به شخصیت فئودور داستایفسکی نشان می‌دهد. او بیماری صرع داستایفسکی را ـ که مرتبا نویسنده خستگی‌ناپذیر را دستخوش بیهوشی، تشنج و سپس افسردگی می‌کرد ـ نه فقط یک بیماری جسمی که دراقع نشانه‌ای از روان‌رنجوری و هیستری حادش می‌داند. از این جهت در مقام پزشک روانکاو، نه به نقد متن که به نقد نویسنده می‌پردازد؛ یعنی با توجه به آنچه در رمان‌های داستایفسکی آمده سعی می‌کند تا به ضمیر ناخودآگاه او پی ببرد و رفتارهای‌اش را تحلیل کند. اتفاقا از بین چهار وجهی که فروید در داستایفسکی یافته است همین بخش «انسان روان‌رنجور» تنها وجهی است که ادبیات را با آن سر و کاری نیست.

در عوض روی آن سه وجه دیگر و نیز دیگر جنبه‌های زندگی و آثار داستایفسکی می‌توان تا بی‌نهایت سخن گفت (این ادعا گزافه نیست چنانچه در نظر بگیریم تقریبا هفته‌ای یک رساله یا کتاب درباره داستایفسکی در جهان منتشر می‌شود). نیز می‌توان به جای آنکه سراغ خود داستایفسکی رفت، شخصیت‌هایش را روی تخت روانکاو خواباند و به تحلیل روان‌رنجوری‌ها و روان‌پریشی‌ها و نیز انگیزه‌های متعدد و گاه متناقض‌شان پرداخت. بی‌گمان نه تنها بهترین شخصیت‌ آفریده داستایفسکی که پتانسیل تحلیل‌های مفصل روانکاوانه و انسان‌شناسانه را دارد که یکی از بهترین کاراکترهای ادبی دارای چنین قابلیتی «رادیون رومانویچ راسکلنیکف»، قهرمان رمان «جنایت و مکافات»، است. درواقع، تحلیل شخصیت راسکلنیکف بهترین تحلیلی است که می‌توان از رمان «جنایت و مکافات» ارائه داد. انگیزه اصلی خود داستایفسکی از نوشتن «جنایت و مکافات» نیز این بود که با آفرینش این شخصیت نمادین نسبت به شکل‌گیری و رشد جوانانی با چنین طرزفکری در جامعه آن روز روسیه هشدار بدهد.

او در نامه‌ای که به سردبیر یک مجله فرستاد به جنایاتی که جوانان روشنفکر در آن روزها مرتکب شده بودند اشاره کرد و نوشت: «روزنامه‌های ما مملو از داستان‌هایی‌ است که تزلزل و پریشانی روحی جوانان را نشان می‌دهند و این پریشانی آنها را به ارتکاب جنایت‌های وحشتناک وا می‌دارد»(۲).

این همان جنبه «موعظه‌گر» شخصیت داستایفسکی است که فروید به آن اشاره می‌کند. داستایفسکی به عنوان یک مصلح اجتماعی ظاهر می‌شود و می‌کوشد با نشان دادن زشتی‌ها و پلیدی‌ها، به شیوه‌ای کمابیش مشابه شیوه ناتورالیست‌ها، ذهن‌های آگاه را هشیاری بخشد. پلات داستان را کمابیش همه ما می‌دانیم: راسکلنیکف ۲۳ ساله، دانشجوی حقوق، به علت فقر مفرط ناچار می‌شود دانشگاه را ترک کند. خرج تحصیل و زندگی او در پترزبورگ را مادر و خواهرش به زحمت تامین می‌کنند.

او در نهایت فلاکت و بدبختی در یک سوراخ موش ـ به هیچ وجه نمی‌توان نام شرافت‌مندانه‌تری به آن داد ـ زندگی می‌کند. راسکلنیکف روشنفکر و ملحد، با آن ذهن انتقادیش، افکار بزرگی در سر دارد. او هدف را توجیه‌کننده وسیله می‌شمارد و، از آن خطرناک‌تر، قائل به دسته‌بندی میان انسان‌هاست؛ یک‌دسته مردم عوام یا به قول او «شپش» و دسته دیگر «ابرمرد»ها. این ابرمردها می‌توانند بنا به صلاح‌دید و برای پیشرفت خودشان، که نهایتا سرافرازی و جلوروی نوع بشر را در پی دارد، به هر آنچه فکر می‌کنند درست است دست یازند.

راسکلنیکف که زیر فشار فقر کمر خم کرده و پیشرفت‌های آتی‌اش را در خطر می‌بیند، طی کلنجارهای روحی و فکری فراوان به این نتیجه می‌رسد که پیرزن رباخواری را بکشد و اموال او را تصاحب کند، هم جامعه را از شر یک شپش ِ نه فقط بی‌مصرف که کاملا مضر برهاند و هم با سرقت اموال او موفقیت آینده تحصیلی و شغلی خود را تضمین کند. راسکلنیکف این فکر را در همان یک‌پنجم ابتدایی کتاب عملی می‌کند و در صفحات دراز پیش رو با افکار و اعمال پایان‌ناپذیری مواجهیم که در نتیجه قتل بانقشه پیرزن و قتل اتفاقی خواهرش بر او هجوم می‌آورند. از اینکه انتخاب این چنین پلاتی از دیدگاه فروید نشانه شخصیت مفسده‌جوی داستایفسکی است هم به ناچار جز اشاره‌ای گذرا نمی‌توان سخن گفت، چنان‌ که با وجه «موعظه‌گر»ی او رفتار کردیم.

فروید می‌گوید دست‌چین کردن شخصیت‌های تندخو، جنایتکار و خودخواه نشانه وجود گرایش‌های مشابه در ذات خود داستایفسکی است. اما پیش از آنکه از داستایفسکی به‌عنوان یک «هنرمند خلاق» سخن بگوییم، لازم است، کوتاه به اقتضای فضای یادداشت، به کاوش در ژرف‌نای شخصیت راسکلنیکف بپردازیم. راسکلنیکف شخصیتی است که به تناوب در روان‌رنجوری و، پس از انجام قتل، روان‌پریشی در رفت و آمد است. می‌توان به‌وضوح دو سائق قدرت‌مند را در وجود او ردیابی کرد. نخست سائق تسلط بر دیگران و دیگری سائق تخریب و پرخاشگری که طبق نظریات فروید به‌نوعی به سائق مرگ مربوط می‌شود.

فراموش نکنیم که هر یک از ما یک راسکلنیکف خفته در درون خود داریم که ممکن است با تحریکی برانگیخته شود. در مورد خود راسکلنیکف این تحریک از طریق گرفتارشدن در بی‌عدالتی محض جامعه انجام گرفت. راسکلنیکف عمیقا در فکر برتری‌جویی و سروری بر دیگر انسان‌هاست و دلیل اصلی قتل پیرزن رباخوار همین موضوع است (نمونه اعلای این نوع برتری‌جویی «ژولین سورل» قهرمان رمان «سرخ و سیاه» نوشته استاندال است). سائق تسلط بر دیگران هنگامی که در کنار سائق تخریب قرار می‌گیرد، قدرت آن را دو چندان می‌کند ـ نگاه کنید به جنگ‌آوران که با جوشش این دو سائق در درون‌شان به راحتی آب‌خوردن انسان می‌کشند و از آن لذت می‌برند و حتی برای قتل عام غیرنظامیان، مثلا در جنگ جهانی دوم، داوطلب می‌شوند! ـ در وجود راسکلنیکف این دو سائق با یک‌دیگر هم‌پوشانی دارند. اندیشه‌های به‌ظاهر متجددانه راسکلنیکف هم کاملا در خدمت این سائق‌هاست و به همین دلیل او از قتل خواهر بی‌گناه پیرزن، لیزاوتا، که به ناگاه سررسیده است، هیچ ابایی ندارد و در طول رمان نیز شاهدیم او چندان از این بابت برخود خرده نمی‌گیرد، همان‌طور که از قتل پیرزن احساس پشیمانی نمی‌کند. آنچه راسکلنیکف را به‌ورطه نابودی می‌کشاند کشمکش مدام «نهاد» و «فراخود» اوست. فراخود، متولی اصل اخلاق، و نهاد، متولی اصل لذت، پس از قتل پیرزن در وجود راسکلنیکف به نبرد برمی‌خیزند و نهایتا این فراخود است که به پیروزی می‌رسد. البته این پیروزی به قیمت روان‌پریشی‌ها، Day Dream‌ها و اختلالات فراوان روحی راسکلنیکف که نهایتا به اعتراف به گناه و پذیرش مکافات آن ختم می‌شود، به دست می‌آید. می‌توان گفت که پس از قتل سائق زندگی نیز اندک‌اندک در وجود راسکلنیکف پا می‌گیرد و بر رقیب دیرینه‌اش، سائق مرگ، غلبه می‌کند. درواقع، سائق عشق است که جای سائق مرگ را می‌گیرد و به همین دلیل است که می‌بینیم راسکلنیکف به جای خودکشی، آن‌چنان که در سر دارد، به‌هوای زندگی مجدد و عشق سونیا تن به محاکمه و مجازات می‌دهد. فروید نیز معتقد بود که تنها راه مقابله با غریزه تخریب به‌کمک‌طلبیدن غریزه عشق است: آنچه راسکلنیکف می‌کند و نجات می‌یابد. داستایفسکی به‌عنوان یک «هنرمند خلاق» به همه این اندیشه‌ها پیش از روانکاوان و از طریق کشف و شهود راه‌ یافته بود و عجب این‌که داستانی چنین روان‌تحلیلگرانه جذابیت فراوان خود را از دست نداده است. «جنایت و مکافات» پس از سال‌ها کمیابی بالاخره اواخر سال گذشته مجددا چاپ شد و در اختیار علاقه‌مندان ادبیات داستانی قرار گرفت. این مختصر صرفا کوششی بود بسیار مجمل برای روشن‌تر نمودن امکانات روان‌شناختی این رمان به‌خصوص از دیدگاه نظریات زیگموند فروید.

لینک به دیدگاه

آخرین سفر شاه یکی از جالبترین و مستندترین کتابهای است که ماجرای آخرین سفر شاه به سوی تبعید و مرگ،محروم از هرگونه احترام و سرگردان در جهان،آن هم در حالی که همه ی دوستان سابق از او

روگردان شده بودند. ویلیام شوکراس روزنامه نگار شهیر انگلیسی با قدرت قلم سحارش او را در این

سفر، که در واقع فرار اوست از دست دشمنانش گام به گام تعقیب می کند، ناتوانی او را در آستانه سقوط رژیمش نشان می دهد، مرگ او را از بیماری سرطان توصیف می کند و تلاشهای او را در جستجوی

پناهگاهی نزد متحدان سابقش شرح می دهد.

شوکراس سرگذشت شاه سابق را از دنیای دربسته و خیالی دربار او آغاز می کند. سپس جریان سقوط رژیم

شاهنشاهی و استقرار جمهوری اسلامی و بحران گروگانگیری و مراحل گوناگون سفر شاه را در مصر، مراکش،باهاما، مکزیک ،آمریکا و پاناما و باز به مصر و مرگ او را در این کشور تعریف می کند. ضمنا در لابلای آن جلوس شاه را به تخت طاووس ،فساد دربارش را که مملو از جمعی چاپلوس بود،غرور و استبداد او را در سالهای انقلاب سفید،زیاده رویهایش را در سالهای شکوفائی بازار نفت و حکومت خونین ساواک را بیان می کند. همچنین روابط گرم و صمیمانه و معاملات هنگفت اسلحه او را با غرب شرح و نشان می دهد چگونه غربیها به شاه کمک می کردند تا هرگونه جانشینی را برای حکومتش نابود سازد و افکاری را در او تشویق کردند که سرانجام به سرنگونیش انجامید.

کتاب (آخرین سفر شاه) با در اختیار گذاردن اطلاعات دست اول فراوان،خوانندگان ایرانی را نیز با نکاتی

از زندگی شاه و دوران دربدری او آشنا می کند،که تاکنون برای اکثریت قریب به اتفاق مردم ناشناخته مانده بود.

 

دانلود کتاب اخرین سفر شاه نوشته ویلیام شوکراس

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

روشنفکری دینی وچالشهای جدید

 

نوشته دکتر ابراهیم یزدی

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
روشنفکری دینی وچالشهای جدید

 

نوشته دکتر ابراهیم یزدی

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

روشنفکر ، علی الاصول نمی تواند نسبت به فرهنگ جامعه ای که به آن تعلق دارد بی تفاوت باشد و پیوند و دلبستگی خود را به فرهنگ ملی تعریف نکرده باشد. روشنفکران اعم از دینی یا غیر دینی نمیتوانند بدون توجه به فرهنگ جامعه خود، هیچ تغییر و تحولی در جامعه ایجاد نمایند.

در جامعه ای که ملیت و دیانت یا ایرانیت واسلامیت دو رکن اصلی هویت ملی را تشکیل میدهد، روشنفکر عرفی ممکن است از بعد پدیدار شناسی و نه ...

 

واقعا کتاب بسیار جالبی هست

ممنون از لینک

دوستانی که نخوندن حتما دانلود کنن واقعا ارزش وقت گذاشتن داره:icon_gol:

لینک به دیدگاه

*مرشد و مارگریتا*

 

مرشد و مارگاریتا[Master I Margarita].رمانی از میخائیل بولگاکف (1)(1891- 1940)، نویسنده روس. این اثر از 1928 تا 1940 نوشته شد و در سال 1966-1967 انتشار یافت. مرشد و مارگاریتا شاهکار بولگاکوف و یکی از متنهای مهم ادبیات جهان در قرن بیستم است. شیطان، که در سالهای 1930 در ظاهر وولاند(2)،‌ معلم آلمانی و متخصص جادوی سیاه،‌ به مسکو آمده است،‌ خود را به برلیوز(3) و بیزدومنی(4)، ادبایی که نه به خدا معتقدند و نه به شیطان، می‌نمایاند. طی مکالمه‌ای بر یک نیمکت، شیطان- وولاند به آنها تأکید می‌کند که در اشتباه‌اند: لحن بیگانه‌اش محو می‌شود و به جادوی کلام مخاطبان خود را به پیش پونتیوس پیلاتوس(5)،‌ پنجمین والی یهودا می‌برد، که در آن لحظه قصد دارد حکم مرگ یوشع، پیش‌گوی سرگردان، را تصویب کند که اصل و نسب نامعلومی دارد و به ایراد سخنان خرابکارانه در مورد قدرت دولت و فراخواندن مردم به تخریب معبد متهم شده است. یوشع اظهار می‌دارد که قلمرو حقیقت و عدالت پدیدار خواهد شد؛ جایی که هیچ قدرتی ضرورت نخواهد داشت، زیرا که قدرت همیشه خشونتی تحمیل شده بر انسان است. وولاند در این وقت «هفتمین دلیل» وجود خداوند را به آن نویسندگان واخورده نشان می‌دهد: پیش‌گوییهای او تحقق می‌یابد. در واقع، برلیوز بر روی روغنی سر می‌خورد که زنی به نام آنوشکا بر زمین ریخته است و سرش در برخورد با تراموایی که دختری از جوانان کمونیست هدایت می‌کند قطع می‌شود.

بیزدومنی، که درگیر هذیانی بحرانی می‌شود،‌ دیوانه‌وار به هر جا می‌دود. سرانجام با غریب در ام. آ. اس. اس. اُ. ال. تی، سازمان نویسندگان مسکو، سر درمی‌آورد و تقاضا می‌کند که بیگانه‌ای را که «با قدرتهای ظلمانی ارتباط دارد و برلیوز را کشته است» دستگیر کنند. پس او را به کلینیک روانی دکتر استاوینسکی(6) می‌برند و آنجا تجسم اعدام یوشع را در خواب می‌بیند. وولاند و گروهش(اهریمنان عزازیل و کوروویف فاهوت و بهموت گربه در رکاب اویند) شهر مسکو را مغشوش می‌کنند و نقاب از چهره همه «محافظه‌کاران» برمی‌دارند و شرارتهای نهان را افشا می‌کنند. رسواییها و آتش‌سوزیها و دعواها و رویدادهای «توضیح‌ناپذیر» به آهنگی جنون‌آمیز در پی هم می‌آیند. در این حال،‌ در کلینیک استراوینسکی،‌ بیزدومنی از اتفاق با فرد ناشناسی، ملاقات کرده است که در اتاقی بی‌در به سر می برد. بیزدومنی به او می‌گویند که «به سبب پونتیوس پیلاتوس»بستری شده است و مرد ناشناس نیز، در پی ضربه این اعتراف،‌ ماجرای خود را شرح می‌دهد. او که نویسنده کتابی درباره پونتیوس پیلاتوس بود که کسی نشر آن را به عهده نگرفت،‌ دیوانه شده و خانه‌اش را ترک کرده است تا در کلینیک زمین‌گیر شود و زنی را که همیشه دوست داشته بی‌خبر گذاشته است. این زن، به نام مارگاریتا که بدون عشق با شخص معروفی ازدواج کرده بود، مخفیانه به همسری او درآمده است. « آن زن او را به پیش می‌راند و برایش افتخار پیش‌گویی می‌کرد و، بدین ترتیب،‌ او را ’ مرشد‘ نامید.»

در بخش دوم رمان، خواننده با مارگاریتا آشنا می‌شود که از مرشد بی‌خبر است و عذاب می‌کشد. اما رؤیایی به او اعتماد می‌بخشد. پس از آن، چگونگی رویدادها حس پیش از وقوع او را تأیید می‌کند. با عزازیل آشنا می‌شود و عزازیل به او پیشنهاد می‌کند که با شیطان رو‌به‌رو شود. مارگاریتا می‌پذیرد و بدین ترتیب، ساحره و ملکه شب‌نشینی بزرگ ماه بدر در بهار می‌شود که هر سال آنجا شیطان نفرین‌شدگان را به مدت یک شب، بار دیگر زنده می‌کند.

چون صبح می‌شود، وولاند در عوض معشوق را به مارگاریتا باز می‌دهد و او همزمان با رمانی که گمان می‌کردند سوخته است، بار دیگر هویدا می‌شود.« دست‌نوشته‌ها نمی‌سوزد!» مدتی بعد، در حالی که توفان بر مسکو فرود می‌آید،‌ مارگاریتا دو فصل از رمان مرشد را می‌خواند که قتل یهودا را به دست پونتیوس پیلاتوس و تدفین یوشع را شرح می‌دهد. متی لاوی حواری بر وولاند ظاهر می‌شود تا از او بخواهد که مرشد و مارگاریتا را با خود ببرد و به آنها آرامش بخشد. مرشد،‌ در این پونتیوس پیلاتوس محکوم، می‌تواند سرانجام کتاب خود را با این جمله به پایان برساند:« او آزاد است!‌ آزاد! منتظر تو است»: با ادای این کلمات، شکنجه پایان می‌گیرد و پیلاتوس به یوشع می‌پیوندد، مرشد و همدمش خا نه ابدی خود را می‌بینند که پیش می‌آید،«کسی مرشد را آزاد می‌کند، همان‌گونه که او خود به قهرمان آفریده خویش آزادی بخشید»

چرا مرشد به نور نرسید؟ بی‌شک بدان سبب که به قدر کافی حاکی از آن نوری نبود که بر او آشکار شد، شاید از سر بزدلی، که به گفته بولگاکوف «بدترین عیب روح » است، به قدر کافی به خود اعتقاد نداشت و بیش از حد به قدرت مطلق وولاند اعتماد کرد ، شیطان حیرت‌انگیزی «که تا ابد بدی می‌خواهد و تا ابد خوبی صورت می‌دهد...»

مرشد و مارگاریتا، با وجود ساختاری به نهایت متکلف، رمانی است با قابلیت صریح سخن‌گفتن خطاب به تخیل و به قلب. بولگاکوف، مانند هوفمان(7) که یکی از نویسندگان باب طبع اوست، مرزهای میان روزمرگی و معنویت را از میان برمی‌دارد. ساحره‌ها و اهریمنان و خون‌آشامانی که از اعماق قرون وسطا آمده‌اند در کوچه‌های مسکو گردش می‌کنند؛ برخورد‌ دنیای وهم‌آلود و نامعقول شیطان و نوکران او تأثیراتی شفاف و سازنده و مضحک به وجود می‌آورد. بولگاکوف که هم نویسنده است و هم دلقک نابغه، با ما از فلسفه و دین و سیاست سخن می‌گوید. اما این کار را با آزاد اندیشی و ابداعی انجام می‌دهد که یادآور سیرک یا تئاتر است. و دیگر اینکه ماجرای عشق مرشد و مارگاریتا نیز هست؛ ماجرایی رمانتیک و سرشار از تغزل و شعر‌ و سرشار از مصیبت و خوشبختی. بولگاکوف نوشته است: «باید قهرمانان خود را دوست داشت»؛ و در واقع آن قدر اصلیت و حقیقت عمیق در حکایت شادیها و تشویشهای مرشد و مارگاریتا احساس می‌شود که آنها، دور از هر گونه متعارف بودن، خود به خود به عاشقان اسطوره‌ای ادیبات جهانی می‌پیوندند.

 

 

:icon_gol:

 

 

شاهکاره مهلا جون!

لینک به دیدگاه

این چن روزه نشستم کتابای زیادی خوندم و همشونم خیلی قشنگ بودن

 

کافه پیانو از فرهاد جعفری

توضیح:خیلی جالب نوشته شده و اینکه تفکراتشو خیلی خوب گفته و من خیلی خوشم اومد از عقایدش و نگاهش و...

ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد از پائولوکوئیلو و ترجمه از ارش حجازی

توضیح:نگاهش خیلی واسم جالب بود و اینکه دویوونه ها دیوونه نیستن بلکه این عاقلان دیوونه ان و خیلی خوب بود

درخت زیبای من از ژوزه مانور ده واسکوسلوس و ترجمه از قاسم صنعوی

توضیح:خیلی قشنگ بود و من اشکم دراومد و خیلی خوب نفرت یه پسر بچه که تبدیل به یه عشق بزرگ میشه نوشته شده بود

سری کتاب های نیکولا کوچولو از سامپه/گوسینی و ترجمه از امیرحسین مهدی زاده

توضیح:خیلی قشنگ و باحال بود و تفکرات بچه ها واسم جالب بود و اینکه ماهم یه روزی بچه بودیم و ازین تفکرات و داشتیم و شیطنت میکردیم و....خلاصه خیلی جالب بود باید بخونیش

خرده جنایت های زَناشوهری از اریک امانوئل شیت و ترجمه از شهلا حائری

توضیح:نمایشنامه ست و جالب و قشنگ بود

خسیس از مولیر و ترجمه از محمد علی جمالزاده

توضیح :اینم نمایشنامه ست و خیلی خوب تونسته بود تصویر یه ادم خسیسو نشون بده

داستان های کوتاه آنتون پاولوویچ و ترجمه از احمد گلشیری

توضیح:بعضی از داستاناش قشنگ بود و بعضیاش یجورایی تلخ و غمگین بودن

و من هم چنان دارم سلطانه از کالین فالکنر میخونم :ws3:....اخه خیلی اعصاب خورد کنیه ایی ِ و من وقتی میخونمش فقط حرص میخورم :hanghead:

لینک به دیدگاه

دایی جان ناپلئون نام اثری طنز از طنزپرداز نامی ایران، ایرج پزشکزاد است که در سال ۱۳۴۹ خورشیدی به رشتهٔ تحریر درآمده است.

 

شناخته شده‌ترین شخصیت این داستان، شخصیت «دایی‌جان ناپلئون» است که آشناترین شخصیتی است که تاکنون در ادبیات ایران ساخته شده است.

 

در سال ۱۳۵۵ خورشیدی ناصر تقوایی مجموعهٔ تلویزیونی دایی جان ناپلئون را از روی این کتاب ساخت.

 

کتاب دایی جان ناپلئون جزو پر فروش‌ترین کتاب‌های ایرانی است و شخصیت‌های آن الگوهای ملی هستند. به دیگر بیان، تبلور شخصیت‌های کتاب را می‌توان در جامعه ایرانی یافت. کتاب دائی جان ناپلئون با لحنی طنز آمیز و دلنشین برخی صفات مردم ایران را در قالب داستانی پر نشیب و فراز و جذاب به ریشخند می گیرد. کتاب خواننده را ضمن لذت بردن از طنز شیرین کتاب به تفکر وا می‌دارد.

 

شخصیت دایی جان ناپلئون تبلور قشر وسیعی از مردم ایران است که با ساده اندیشی بجای ریشه یابی و پرداختن به امور اصلی از طریق تفکر با خیال پردازی و رویا بافی همواره به اموری توجه می‌کنند که اصولا وجود خارجی ندارند و دچار توهم انگلیسی ترسی هستند. شخصیت سعید عاشق پیشه جوان و کم تجربه ایست که به قیمت شکست در عشقش در می‌یابد، پیروی از احساسات به نحوی کورکورانه عاقبتی جز سیلی خوردن از دست روزگار ندارد.

 

ولی سعید در آخر داستان به لطف می و بیان شیوای مرشد و تکیه گاه خود عمو اسدالله حقیقت را می‌یابد. عمو اسدالله شخصیت دوست داشتنی و شیرینی را متجلی می سازد که تلخی‌های روزگار از او مردی با تجربه و آسان گیر ساخته است که زندگی در لحظه را به هیچ عشق یک طرفه‌ای نمی فروشد. عمو اسدالله در بخشی پایانی از این کتاب در حالی که گیلاس شرابی برای سعید می ریزد خطاب به سعید جوان می‌گوید "تن آدم تو کارخونه ننه آدم ساخته می شه ولی روح آدم تو کارخونه زندگی".

 

این کتاب بدلیل طنز شیرین و تجسم هنرمندانه خصوصیات مردم ایران در غلبه احساسات بر خرد یکی از شاهکارهای ادبیات ایرانی به شمار می‌رود.

 

دانلود کتاب داستان دایی جان ناپلئون اثر ماندگار دکترایرج پزشکزاد:icon_gol:

قسمت اول

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

پسورد : spow

 

دانلود کتاب داستان دایی جان ناپلئون اثر ماندگار دکترایرج پزشکزاد:icon_gol:

قسمت دوم

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

پسورد : spow

لینک به دیدگاه

دانلود کتاب ماشاالله خان در دربار هارون‌الرشید

 

نوشته ایرج پزشکزاد

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

پسورد : spow

لینک به دیدگاه

نویسنده: ایرج پزشکزاد

رمان طنز

 

این رمان به قلم ایرج پزشکزاد که نگارش رمان طنز دایی جان ناپلئون را نیز در کارنامه خود دارد، برای اولین بار در سال ۱۳۳۷ در مجله اطلاعات جوانان و برای بار دوم در سال ۱۳۵۰ در مجله فردوسی منتشر شده‌ است. داستان کتاب درباره یک نگهبان ساده بانک است که توسط مرتاضی هندی به زمان گذشته منتقل شده و به دربار هارون الرشید راه مییابد. با مشکلاتی که برای وی در این سفر به عمق زمان اتفاق میافتد درحال فرار به زمان حال مراجعت میکند و با خود انگشتر هارون الرشید را میآورد.

 

سیر و سفر در زمان، بخصوص در زمان گذشته، همیشه یک رویای بشر بوده است. آدم امروز آرزو میکند که با علم و اطلاع به توانایی خود و کمبودهای قدیم میتوانست بمیان آدمهای قرون گذشته برگردد و برتریهای خود را به رخ آنان بکشد و تفریح کند. این تفریح و تفرج در گذشته، موضوع بسیاری از آثار تخیلی نویسندگان، بخصوص بعد از اختراع سینمائوگراف قرار گرفته و فیلمبرداران کشورهای مختلف این موضوع را به کرات به عنوان تفریح دلپذیر مورد استفاده قرار داده اند. چند شب پیش با دوستی در این مقوله حرف میزدیم، بفکر افتادیم که ما هم در این زمینه آزمایشی بکنیم، فکر برگرداندن ماشاالله خان دربان بانک، به دوران پرجلال هرون الرشید در ذهن ما شکل گرفت و طرح آنرا به تقلید ادبیات خارجی ریختیم. اما از آنجاکه هنوز سینمای نوخاسته ما توانایی آنرا پیدا نکرده که اینگونه قصه های پر ماجرا را به پرده سینما بکشاند و از آنجا که یک مجله متخصص جوانان شروع به انتشار کرده است، ناچار ماشاءالله خان را بر صفحه کاغذ راهی میکنیم تا به دوران پرشکوه هرون الرشید بگردد. انشاالله سفرش بخیر باشد.

لینک به دیدگاه

دانلود کتاب چرا عقب مانده ایم یا نجات نوشته دکتر علی محمد ایزدی

جامعه شناسی مردم ایران

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

پسورد : spow

لینک به دیدگاه

51-214x300.jpg

تا آنجا که به خاطر دارم، از همان دوران نوجوانی به دنبال علت هر موضوعی بودم و به دنبال پاک کردن هرچه را که ناپاک می دیدم و منظم کردن هر جا را که بی نظم می یافتم. از زیبائی های طبیعت لذت می بردم. عاشق گل ها و پرندگان رنگارنگ بودم، بخصوص پرندگان آوازخوان.همیشه فکر می کردم همه چیز باید همیشه تمیز، مرتب، زیبا و آرامش دهنده باشد. و اگر نیست، علتی دارد. علتی که آنرا از روال طبیعی خارج کرده. علاقه داشتم علت ها را پیدا نمایم و اگر بتوانم نواقص را اصلاح کنم و به مسیر طبیعی خود برگردانم. خاطرات زیادی از این نمونه در دورانهای مختلف زندگی ام دارم.

 

منزلمان در بافت قدیمی شهر شیراز و تا دبیرستانی که میرفتم بیش از نیم ساعت راه بود. آن هم در کوچه‌های قلوه کاری. در زمستان هر وقت باران می بارید، چندین جای مسیر خانه تا مدرسه، محل تقاطع کوچه ها را آب می گرفت. برای گذشتن از آن، محصلان به مردانی که آنها را “کول” میکردند و به آن طرف آب می بردند، پول می دادند و به این ترتیب خود را به مدرسه می رساندند.

 

من صبح ها باید این مسیر را طی می کردم و ظهر ها برای ناهار به منزل بر می گشتم. بعد از ظهر دوباره این کار،تکرار می شد. در این قبیل روزهای بارانی مجبور بودم ظهر ها که به منزل می آمدم، شلوارم را عوض کنم چون از پشت پا تا زیر کمرم پر از گل شده بود. همیشه به خانه که می رسیدم داد و فغانم برای تنها کسم که به شکایتم گوش میکرد و دلداریم می داد ـ مادرم ـ بلند بود. (خدا رحمتش کند که برای من و برادران کوچکترم هم مادر و هم پدر با کفایتی بود.) شکایتم، توأم با عصبانیت و ناراحتی، این بود که چرا کوچه ها باید چنین باشند و پاسخ مادرم با مهربانی این بود: مگر نمی خواهی فکر کنی؟ دقت کن ببین چه می گویم. زمستان باران می آید، زمین را خیس می کند و گل می شود. وقتی شما روی زمین گل شده راه می روی، ترشح آب و گل شلوارت را به این صورت در می آورد.

 

آیا این تقصیر کسی است که می خواهی او را درست کنی؟ بی دلیل خودت را ناراحت می کنی. من سکوت می کردم. چون تمام دلایلش صحیح بود. ولی ته دلم راضی نمی شدم و نمی توانستم قبول کنم که برطرف کردن این گرفتاری غیر ممکن باشد.حرف دیگری نمی زدم. ولی دفعات بعد، باز هم دست از شکایت بر نمی داشتم. چون در عین حال که نمی توانستم دلایلش را رد کنم، ولی قانع هم نمی شدم.

 

مورد دیگری که هنوز از خاطرم محو نشده، روزی بود که از حمام به خانه بر می گشتم. در خانه حمام نداشتیم. رسم بر این بود که هفته ای یک بار به حمام عمومی می رفتیم. پانزده یا شانزده ساله بودم. از حمام در آمده تمیز، با موهای شسته بریانتین زده، پاک و براق، به طرف خانه در همان کوچه های قلوه کاری و پر از خاک روان بودم. باد پاییزی می وزید. در یکی از کوچه های سرِ راه چند دکان کنار هم بود که برنج کوبی و عصاری می کردند. یعنی از شلتوک، برنج سفید و از کنجد، ارده و روغن می گرفتند. چند نفر کارگر روی پشت بام همان دکان ها مشغول پاک کردن کنجد و غربال کردن برنج های سفید کرده بودند. گردبادی شدید درگرفت. پوست های کنجد و خاک برنج با خاک کوچه به هم آمیخته شد و به شدت سراپایم را به هم پیچید. مثل اینکه دنیا برایم آخر شده بود. خشمگین و عصبانی به زمین و زمان بد می گفتم. با سرعت خود را به خانه رساندم. و یکراست بطرف اطاق و به سراغ آیینه رفتم وقتی قیافه خود را در آیینه دیدم و صورت و موهای آرد روغن زده خود را تماشا کردم، گفتم: وای!، نگاه کن، چه به سرم آمده! بی اختیار- با صدای بلند- زدم زیر گریه، مادرم سراسیمه به سراغم آمد. ابتدا با دیدن قیافه مضحک من خنده اش گرفت. ولی با دیدن اشکانم، خودش را کنترل کرد وگفت: چه شده؟ برایش تعریف کردم. گفت: چیز مهمی نیست، ناراخت نباش. بیا برویم سر حوض دست و صورتت را تمیز کن. من که از خنده اولیه اش کلافه شده بودم، گریه‌ام را شدیدتر و باز همان گله و شکایت همیشگی را تکرار کردم. مادرم در اینجا سکوت کرد، تا هرچه دل تنگم می خواهد، بگویم. بعد از اینکه کمی آرام شدم، گفت: باز هم بدون توجه به موضوع و بدون دلیل خودت را ناراحت کردی. البته که هر کس پاک و تمیز از حمام درآمده باشد و به چنین وضعی درآید، ناراحت می‌شود. ولی اگر یادت باشد همانطور که سال گذشته در مورد باران آمدن و گِل شدن زمین و کثیف شدن شلوارهایت می گفتم، حالا هم در این مورد عیناً همان مطالب را تکرار می کنم. پاییز باد می آید و باد هم هر چیز سبکی را با خود به هوا می برد. و هر کس در مسیرش قرار گیرد از آن خاک و خاشاک ها بی نصیب نمی ماند. این یک واقعیت است و کسی هم نمی تواند کاری بکند. و این موضوع، ناراحت شدن ندارد. می دیدم راست می گوید. ولی نمی توانستم خود را قانع کنم که باید با این قبیل بد بختی ها و زجر سوخت و ساخت. راهی هم به نظرم نمی رسید تا ارایه دهم.

 

و اما پیش آمدی که در طول حیاتم بیش از همه تکانم دادو به سوی تحقیق دقیق و مطالعه خلقیات جامعه مان کشاند و در حدود سی سال ذهن مرا مشغول نگه داشت، واقعه ی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲علیه مصدق بود. بعد از آن روز سیاه، برای من سوال بسیار بزرگی مطرح شد و آن اینکه چرا توده های چند هزار نفری مردم که تا چند روز قبل، از توپ های چلوار، طومار ها می ساختند و بعضی واقعاً با خون سر انگشت خود، بر آن می نوشتند:” از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، یا مرگ یا مصدق” و یا اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران که در فاصله کوتاهی قبل از کودتا، در رفراندم مصدق برای انحلال مجلس به طرفداری از او رأی مثبت داده بودند، خانه کوب شدند. و عده ای دیگر هم ۱۸۰ درجه چرخیده، علیه مصدق شعار دادند.

 

بعد از آن سال، هر کتابی که می خواندم، هر صحنه ای که می دیدم، در هر نوع اجتماعی که شرکت می کردم، در بین مردم کوچه و بازار، شهر و روستا، در خانه و مدرسه، در ادارات دولتی و موسسات خصوصی، همه جا، مراقب و متوجه رفتار و گفتار و کردار خودم، اطرافیانم و اشخاصی که با آنها روبرو می شدم، بودم تا شاید با توجه به خلقیاتمان، بتوانم پاسخی منطقی، برای سوالم بدست آورم. به رفتاری که بزرگتر ها نسبت به کودکان و نوجوانان داشتند و به نحوۀ برخوردی که بزرگتر ها نسبت به یکدیگر و نسبت به فرزندان خودشان داشتند، توجه و دقت می کردم.

 

در سال ۱۳۴۱با روی کارآمدن کندی در آمریکا و نخست وزیری دکتر امینی در ایران، فضای سیاسی کشور کمی باز شد و دولت اجازه فعالیت مجدد به جبهه ملی داد. در پاییز آن سال کنگره جبهه ملی در تهران تشکیل شد و من همراه با عده ای شیرازیان به عنوان نمایندگان جبهه ملی فارس در کنگره شرکت کردیم. در بهمن ماه همان سال بود که شاه “انقلاب سفید شاه و مردم” را اعلام نمود و با برگزاری رفراندم، منشور شش ماده ای، انقلابش را به تصویب مردم رساند که بعداً به تدریج به ۱۲ ماده رسید.

 

بعد از رفراندم تمام کسانی را که در کنگره جبهه ملی شرکت کرده و شناخته بودند، توقیف کردند. من را هم در شیراز به زندان ساواک بردند. با اینکه در زندان انفرادی بودم، ولی انصافاً هیچگونه شکنجه و تحقیر و توهین یا ادای کلمۀ زشتی نسبت به من سایر زندانیان سیاسی در کارشان نبود.

 

بعد از تقاضای مصرانه ام به اینکه کتابی، مجله یا روزنامه ای در اختیارم قرار دهند که مشغول باشم، موافقت شد که یک جلد قرآن برایم بیاورند.

 

از کتاب چرا عقب مانده ایم از دکتر علی محمد ایزدی

لینک به دیدگاه

متاسفانه لینکی از این کتاب ندارم .... اگه کسی فایلشو داره لطف کنه اینجا قرار بده ....

 

توضیحات :

«زمانی كه به دنیا می‌آییم، قراردادی را برای زندگی كردن امضا می‌كنیم، اما سال‌ها بعد، لحظاتی می‌رسد كه از خود می‌پرسیم چه كسی این قرارداد را به جای من امضا كرده است؟». ژوزه ساراماگو، رمان "بینایی" را پس از رمان کوری نوشته است. "بینایی" روایت نسلی‌ست كه از كام " كوری سفید" به سلامت بیرون آمده و بینایی خود را بازیافته است. چهار سالی از مرگ "ابلیس سفید" گذشته است اما این‌بار این هیولا خود را در چهره‌ای دیگر بازمی‌سازد.

ژوزه ساراماگو در کتاب بینایی به واکنش های یک دولت در نظام دموکراسی به انتخاباتی می‌پردازد که مورد مخالفت شرکت کنندگان در انتخابات قرار گرفته است. ساراماگو درباره این داستان تخیلی که لحنی طنزآمیز و پیامی سیاسی دارد، می‌گوید: «من پیغمبر نیستم، در اقتصاد دست ندارم، سیاستمدار و نظامی هم نیستم. من فقط یک نویسنده ام و می‌خواهم توجه انسان ها را به این موضوع جلب کنم که سیستم دموکراسی کارکرد درستی ندارد. من نمی‌دانم که چه بهتر است و چطور می‌توان جهان را نجات داد. من فقط این را می‌دانم که دنیای فعلی بیمار است.» در رمان بینایی در یک سرزمین نامعین به یکباره در انتخابات درصد زیادی با آراء سفید شرکت می‌کنند. انتخاباتی دوباره صورت می‌گیرد ولی باز درصد آراء سفید در صندوق‌های رأی بیشتر می‌شود. در اینجا حکومت به دنبال مقصر این موضوع در همه جا می‌گردد و رفته رفته به استفاده از خشونت و ابزار نظام دیکتاتوری سوق می‌یابد. شرایط فوق‌العاده اعلام می‌شود و نهادهای اجتماعی بسیاری تعطیل می‌گردند و در نهایت دولت خود به دنبال جنایتکارانی می‌گردد که فرد مقصر را به قتل برسانند.

در این کتاب ساراماگو چهره دوگانه دموکراسی را به انتقاد می‌کشد: «مهمترین ابزار قدرت در جهان را سیاست در اختیار ندارد، بلکه قدرت اصلی در اختیار اقتصاد است. شرایط مسخره ایست. قدرت واقعی در دست نهادهایی است که دموکراتیک نیستند. به بیان دیگر من به عنوان یک شهروند نمی‌توانم مدیریت میتسوبیشی یا زیمنس و یا شرکت های چند ملیتی دیگر را تعیین کنم. دولت ها ابزار سیاسی در دست قدرت اقتصادی هستند.»

 

 

حتما حتما بخونیدش .:girl_in_dreams:

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...
  • 4 هفته بعد...

کتاب قلعه حیوانات از جورج ارول خوندم خیلی خیلی جالب بود و خیلی خوب تونسته بود نشون بده که چجور قدرت باعث میشه حتی حیواناتم تغییر بکنن

من خیلی خوشم اومد و نمیدونم چرا بین جامعه حیوانات اون داستان با جامعه و مملکت ما یه شباهتایی رو دیدم

و لینک دانلودش حوصلم نگرفت بگردم :icon_redface:

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

زندگی در مرگ

نویسنده : حسین سلیمانی

قسمتی از کتاب:

هتل بهترین مکانی است که در آن در می یابیم . چقدر تنهاییم و به جایی تعلق نداریم . می دانی در اتاقی هستی که از آن تو نیست در رختخوابی می خوابی که صدها آدم مثل تو رویش غلت خورده اند و همان فکرهای خرچنگی را در سر پرورانده اند که احتمالا تو در سر می پرورانی ...

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

1984

نویسنده : جورج اورول

قسمتی از کتاب:

یکی از روزهای بسیار سرد ماه آوریل بود و ساعت ها با نواختن سیزده ضربه , ساعت یک را اعلام مینمودند . وینستون اسمیت در حالی که برای فرار از باد سرد موذی , سر در گریبان فرو برده بود به سرعت از لای درهای شیشه ای درون عمارت پیروزی خزید و گردبادی از گرد و خاک را بها خود به درون آورد.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...