رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

 

یعنی بحث غرور و تکبر رو دلیلش میدونی؟

نه

متوجه نشدي حرف من را

ببين

هنر دو بخش داره

يك بخش ذاتي

يك بخش آموختني

هنرمند مي تواند بدون داشتن استعداد و با ممارست بسيار و تلاش بي وقفه علم هنر را بياموزد و كار علمي و اصولي انجام دهد ولي كمتر هنرمندي مي تواند تنها به واسطه ي داشتن ذوق هنري و شاگردي نكردن و علم نياموختن كار درست ارايه دهد

امروزه (منظور دهه هاي اخير و در برخي هنر ها صده هاي اخير) هنرمند حاضر به شاگردي كردن نيست

تا اصول اوليه را مي آموزد ادعاي استادي مي كند و هيچ خدايي را ديگر بنده نيست و تمام كاستي هاي هنرش را نيز با اسم سبك جديد رفع و رجوع مي كند

بگذار كمي مثال بزنم در مورد گفتارم:

هنرمند با دانش و بي ذوق : در شاعران و نويسندگان بسيار مي توان يافت(اكثر مقلدين شاعران بزرگ)

هنرمند با ذوق و بي دانش: كساني كه سبك هاي من درآوردي دارند و كوتاه مدت گل مي كنند اما ماندگار نيستند

مثلا: در ادبيات شاعران سبك هندي

اكثر شاعران شعر سپيد و موج نو

در آواز اكثر خوانندگان نسل جديد و امروزي(چه پاپ چه كلاسيك چه جاز چه راك)

در زمينه ي آواز يك مقايسه بكنم :

استاد شجريان در زماني به محضر استاد دوامي رسيد كه استاد دوران آخر عمر را طي مي كرد و توانايي گذشته را نيز نداشت و به ايشان مي گويد به پيش فلان كس برو براي اموزش ولي استاد شجريان مي گويد اجازه دهيد كه شاگرد خانه ي شما باشم و نفس شما را حس كنم

سال ها با وجود داشتن زن و فرزند همانند شاگرد خانه ي استاد دوامي بودند و در اين رفت و آمد ها بسيار بهره جستند

و بعد از آن نيز سالهاي سال به نزد اساتيد مختلف رفتند و از ايشان درس آموختند

همين لحظه نيز اگر بگوييد در فلان ده كسي اين گوشه را متفاوت از شما مي خواند به سوي او مي شتابد و آن را مي آموزد

اين است كه شجريان شجريان مي شود و تكنيك آوازي او در دنيا حرف اول را مي زند

اما خوانندگان جوان

به محض اينكه يك دوره ي رديف را طي مي كنند كلاس مي زنند و شورع به استادي مي كنند

تا دلتان بخواهد مثال دارم براي اين مورد

معروف ترين آن ها سالار عقيلي افتخاري و....

خوب من نوعي براي آموزش به پيش كسي بروم كه خودش راه بسيار دارد براي آموختن چه انتظاري از فرداي من داريد؟

 

 

 

 

 

 

 

خب امیر

شاهنامه هنوز هم اثرگذاره و از ارزشش کم نشده! شاید مردم عادی نتونن درک کنن ولی واسه کسی که دانششو داره اثرگذاره ولی الان حتی برای اهلش هم مشابه شاهنامه کار اثرگذاری نداریم داریم؟

نمیتونیم بگیم همه سوادشو ندارن که.. بلاخره هستن اساتیدی که دانشش رو دارن و هنرمندن و خلق میکنن. ولی چرا اثار اونها مثل شاهنامه یا امثالهم برای حتی همون اساتید دیگه اثرگذار و باارزش نیست؟ طوری که اگه صد سال هم بگذره استادی که دانش این رو داره از خوندنش لذت ببره و اون رو اثری ارزشمند و خاص و ماندگار معرفی کنه؟

دقيقا مطلب همين هست

اثري مثل شاهنامه و يا حافظ و يا سعدي يك زماني بر روي تمام مردم اثر مي گذاشت و روز موفقيت آنها و ماندگاري آنها در طول زمان نيز همين است

ما دچار فقر هنري و ادبي شده ايم

شايد اگر امروز فردوسي زنده بود و شاهنامه را مي سرود اين توفيق نصيبش نمي شد زيرا كسي نيست كه بتواند هنر او را درك كند

من در كودكي با داستان هاي شاهنامه خوابيدم

با داستان هاي شاهنامه نقاشي آموختم

با شاهنامه خواني هاي قومم بزرگ شدم

با شاهنامه خوان ها و نقال هاي بسياري برخورد كرده ام اما باز وقتي نگاه مي كن امروز از شاهنامه دورم

امروز به زور متن شاهنامه را كامل متوجه مي شوم

داستان هايش را به زور به ياد دارم

اما در نسلي كه اكنون 80 سال به بالا دارد نگاه كنيد

رگ و پي ايشان با شاهنامه و حافظ و سعدي گره خورده

من فردي را مي شناختم كه بي سواد بود اما شاهنامه را مي توانست بخواند و به اصطلاح سواد شاهنامه خواني داشت

اينكه 4 تا استاد ادبيات بشوند شاهنامه شناس و ديگر كسي از شاهنامه سر در نياورد (و نيز ديگر مفاخر مانند حافظ و سعدي و ..) اين مصيبت ماست

اين نشانه ي زوال است

نشانه عقب رفت است

 

خوب

ماما در مورد توليد اثر

ببني قبلا همه ي ملت هنر رو كم و بيش مي فهميدند و درك مي كردند 4 تا آدم پيدا مي شد كه هنر را به اوج مي برد و اثر ماندگار به جا مي گذاشت

اما الان كه 4 تا استاد فقط مي فهمند و بقيه هيچي نميشه انتظار توليد همون حجم اثر را داشت

چون خيلي وقت ها همين اساتيد فقط تحليل گر هاي خوبي هستند و حلاجي كننده هاي خوبي هستند اما قدرت خلق ندارند

اين هست كه توليد اثر فاخر كم شده

اما با همه ي اين ها باز هم گاه گاه شاهد اثر هاي تاثير گذاري هستيم

مثلا در ادبيات سهراب سپهري

اخوان ثالث

نيما

ملك الشعرا

در نقاشي:

كمال الملك و چند نقاش معاصر كه حضور ذهن ندارم

در معماري همين طور

مثلا ساخت بناي هتل داريوش كيش بسيار برازنده است و احتمالا اثري ماندگار خواهد بود

قصر هاي پهلوي به همين ترتيب

مجموعه ي اداري تهران به همين ترتيب

برج شهياد

و...

در خطاطي استاد معافي بر فرض كه آثار بسيار ارزنده اي ارايه كرده

در موسيقي كه يك نسل طلايي را پشت سر گذاشتيم

در هنر هاي نمايشي تحولي عظيم داشتيم و نسل طلايي داشتيم

اما همانطور كه گفتم

چون سطح هنرفهمي عامه كم شده و ديگر دلايل ذكر شده اين توفيقات كمتر به چشم مي آيد و كمتر پديد مي آيد

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 76
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خب با اجازه من یه جمع بندی کلی رو از کل نظرات تا اینجا در ادامه میذارم.

سعی کردم تمام نظرات رو شامل بشه

حالا اگه موردی جا مونده یا اشتباه برداشت کردم لطفا بگید که اصلاح کنم

اگرم نه رو همینها بحث رو ادامه بدیم و نقد کنیم تا مواردی که عامل اصلیه جدا بشه و درنهایت به یه جمعبندی ریزتر و اصلیتر برسیم و دراخر هم ارائه ی راهکارهارو داشته باشیم

 

-----------------------------------------------------------------------

 

جمع بندی نظرات تا اینجا:

 

طبق برداشت من تا الان مواردی که به نظر دوستان از عوامل موثر در ماندگاری و اثرگذاری یک کارهنری بحساب میاد اینها بودن: (تیتر وار و نوشتم، امیدوارم مفهوم عوض نشده باشه)

 

 

  • انجام کار هنری برای خود کار و از ته دل، نه تعریف و تمجید یا نه تجاری و مادی بودن
  • طرح و ایده برای نسلهای اینده هم جالب باشه (اینده نگری درکار وجود داشته باشه)
  • آزاد بودن ذهن هنرمند هنگام خلق اثر
  • فاصله گرفتن جوامع بشری از انسانیت و اصول اخلاقی => بازگشت به اصول اخلاقی
  • احساس خالق اثر هنگام خلق اثر، صداقت خالق (آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند)
  • مدت زمانی که برای اثر گذاشته میشه (هرچه زمان بیشتر باشه هنرمند با اثر عجین میشه و روح درون دمیده میشه) ----
  • ارزش قائل شدن برای کار و کیفیت اجرای اون
  • "اتحاد مدرِک و مدرَک" ؛ یکی شدن درک شونده و درک کننده ؛
  • کیفیت آرمان های شخص پدیداورنده
  • وحدت معنایی در اثر - تعادل رو تو ارزشها و باورها
  • عدم شناخت عمیق از هنر و هنرمند (شناخت سطحی و بدون عمق) - ضعف دانش هنری
  • وجود عناصر صرفا برای زیبایی و بدون ارتباط با مفهوم اثر (حضوري فرمايشي يا حضور در جايي كه مفهوم مناسبي ندارد)
  • سادگي و حاوي مطالب عرفاني و مسايل جهان شناختي بودن اثار
  • تعادل
  • سطحی بودن نیازهای مخاطب (اگر نیازهای مخاطب پر ارزش باشه متعاقبا میطلبه که کارهایی به وجود بیاد که نیازهای مخاطب رو برآورده کنه و بر عکس)
  • هرچه حرف و مفهوم اثر عمیق تر، اثرش ماندگارتر
  • ضعف جهان بینی و جهان شناسی علمی هنرمند
  • عناصربه اندازه ای باشه که فرصت تامل به بیننده بده و در عین حال، وجود و بیان احساس در ساده ترین حالت ( بدون توضیحات اضافه)

 

 

خب لطفا رو اینها صحبت کنید و هر کس مواردی که به نظرش شرط اصلی نیستن رو حذف کنه (با توضیح البته)

پ ن : میدونم که اکثر این موارد باید باشه و نمیشه موردی رو کلا حذف کرد ولی خب الان دنبال اصلی ترین عاملیم. لطفا اصلی ترین رو از بین اینها (با توضیح و نقد و تحلیل) بنویسید.

اگرم مورد اضافه تری به ذهنتون میاد به لیست اضافه کنید

ممنون:icon_gol:

لینک به دیدگاه

تا تعريف از هنر چي باشه؟؟؟

از لحاظ فني و حرفه اي نمي تونم اين مسئله رو تو ذهنم بررسي كنم ولي چيزي كه ته دلم ميگه بعد از ديدن آثار هنري مختلف به اين نتيجه ميرسم كه حتما اين فرد خودش هم از كارش لذت ميبره ... يعني از نظر من وقتي هنرمندي از كار خودش و دست پرورده ي خودش لذت ببره و فكر كنه كه كارش درسته حتما مورد توجه قرار ميگيره يعني از نظر من واسه موفق شدن نياز به كمي غرور هست من معتقدم وقتي فردي به توانايي هاي خودش ايمان داره لزومي نداره كه با تواضع و فروتني توانايي هاي خودش رو از بين ببره

اما ماندگاري بحثش جداست و براي ماندگار شدن يك اثر علاوه بر مورد توجه قرار گرفتن نياز به پارامترهاي ديگه اي هم هست كه من مهم ترينش رو نبوغ مي دونم من معتقدم آدم موفق زياد داريم ولي آدم نابغه خيلي كمه و اين نوابغ هستن كه آثارشون در هر زمينه اي كه باشه ماندگار ميشه نبوغ هم يك چيز ذاتي هست و فكر نمي كنم اكتسابي باشه البته ذاتي بودن نبوغ به اين معني نيست كه وقتي كسي متولد ميشه رو پيشونيش نوشته كه چه تحول و اثر ماندگاري رو در تاريخ از خودش به جا ميذاره نبوغ ذاتي است اما نياز به شناسايي و پرورش داره ...

لینک به دیدگاه
تا تعريف از هنر چي باشه؟؟؟

از لحاظ فني و حرفه اي نمي تونم اين مسئله رو تو ذهنم بررسي كنم ولي چيزي كه ته دلم ميگه بعد از ديدن آثار هنري مختلف به اين نتيجه ميرسم كه حتما اين فرد خودش هم از كارش لذت ميبره ... يعني از نظر من وقتي هنرمندي از كار خودش و دست پرورده ي خودش لذت ببره و فكر كنه كه كارش درسته حتما مورد توجه قرار ميگيره يعني از نظر من واسه موفق شدن نياز به كمي غرور هست من معتقدم وقتي فردي به توانايي هاي خودش ايمان داره لزومي نداره كه با تواضع و فروتني توانايي هاي خودش رو از بين ببره

اما ماندگاري بحثش جداست و براي ماندگار شدن يك اثر علاوه بر مورد توجه قرار گرفتن نياز به پارامترهاي ديگه اي هم هست كه من مهم ترينش رو نبوغ مي دونم من معتقدم آدم موفق زياد داريم ولي آدم نابغه خيلي كمه و اين نوابغ هستن كه آثارشون در هر زمينه اي كه باشه ماندگار ميشه نبوغ هم يك چيز ذاتي هست و فكر نمي كنم اكتسابي باشه البته ذاتي بودن نبوغ به اين معني نيست كه وقتي كسي متولد ميشه رو پيشونيش نوشته كه چه تحول و اثر ماندگاري رو در تاريخ از خودش به جا ميذاره نبوغ ذاتي است اما نياز به شناسايي و پرورش داره ...

مرسی افشین جان:icon_gol:

ببین بحث تواضع نیست. اصولا میگن هنرمند واقعی از اثر هنری خودش رضایت کامل نداره! یعنی میدونه که میتونه بهتر کار کنه.. یعنی وقتی کارو میبینه میگه اینجاشو اینطوری کار میکردم بهتر بود و یا به هردلیل ممکنه جاییشو اونطور که میخواسته و تو ذهنش بوده پیاده نکرده باشه یا ... که خب اینهارو فقط خود شخص میدونه

واسه همین به نظرم این طبیعیه که یکی این تواضعی که تو ازش حرف میزنی رو داشته باشه

درباره دوست داشتنشم فکر نمیکنم کسی باشه که کاری که از وجودش سرچشمه میگیره رو دوست نداشته باشه

ممکنه اونطوری که دوست داره نبوده باشه ولی اگه بدترین کارهم باشه بازم چون خودش خلقش کرده یه احساس مادر و فرزندی و علاقه بهش داره

 

ولی نبوغ شاید درست باشه

ولی خب راه حلش چیه به نظرت؟ چیکار میشه کرد؟

ما که الان مثل گذشته نابغه ی هنری به اونشکل نداریم .. پس کی باید استعدادهارو پرورش بده؟

 

در با معنا بودن و نو آوری در اون اثر

مرسی مانی جان:icon_gol:

یعنی فکر میکنی کارهای جدید هیچ کدوم نواوری یا معنا نداره؟ و همه تقلیده؟

لینک به دیدگاه
مرسی افشین جان:icon_gol:

ببین بحث تواضع نیست. اصولا میگن هنرمند واقعی از اثر هنری خودش رضایت کامل نداره! یعنی میدونه که میتونه بهتر کار کنه.. یعنی وقتی کارو میبینه میگه اینجاشو اینطوری کار میکردم بهتر بود و یا به هردلیل ممکنه جاییشو اونطور که میخواسته و تو ذهنش بوده پیاده نکرده باشه یا ... که خب اینهارو فقط خود شخص میدونه

واسه همین به نظرم این طبیعیه که یکی این تواضعی که تو ازش حرف میزنی رو داشته باشه

درباره دوست داشتنشم فکر نمیکنم کسی باشه که کاری که از وجودش سرچشمه میگیره رو دوست نداشته باشه

ممکنه اونطوری که دوست داره نبوده باشه ولی اگه بدترین کارهم باشه بازم چون خودش خلقش کرده یه احساس مادر و فرزندی و علاقه بهش داره

 

ولی نبوغ شاید درست باشه

ولی خب راه حلش چیه به نظرت؟ چیکار میشه کرد؟

ما که الان مثل گذشته نابغه ی هنری به اونشکل نداریم .. پس کی باید استعدادهارو پرورش بده؟

 

 

مرسی مانی جان:icon_gol:

یعنی فکر میکنی کارهای جدید هیچ کدوم نواوری یا معنا نداره؟ و همه تقلیده؟

 

خب در مورد تواضع شايد بهتر بود اينطور مي گفتم: ببين از نظر من يه آدم كه قصد موفقيت داره بايد در بهترين حالت پيش خودش از كار خودش ناراضي باشه حتي بدون دليل به خودش هميشه بگه اين بهترين كار من نيست چون اگه قرار باشه بهترين باشه ديگه اشباع ميشه

اما من فكر مي كنم هميشه لازمه كه جلوي ديگران كمي تواضع كنار گذاشته بشه و آدم واقع بين باشه و توانايي هاي خودش رو تحسين كنه فقط در مقابل ديگران ...

 

 

اما در مورد نبوغ ببينيد من فكر مي كنم واسه خلق يه اثر ماندگار تو هر زمينه اي چه هنري،چه علمي ... سه چيز فكر مي كنم فاكتور هاي اصلي هستن تلاش،علاقه،اسعتداد شايد تلاش و علاقه به تنهايي بتونن موفقيت رو تضمين كنن ولي ماندگاري رو نه اما استعداد تنها فاكتوريه كه براي ماندگاري لازمه ولي به تنهايي هرگز نمي تونه موفقيت رو تضمين كنه!!!

 

حالا براي خلق اثري ماندگار تلاش،علاقه و استعداد با هم لازمه ببين مثلا تو سينما اگه قراره يه فيلم ماندگار بشه نيازه كه همه عناصر اون فيلم نبوغ،تلاش و علاقه رو داشته باشن به همين دليله كه فيلم هاي ماندگار خيلي كم هستن اما بازيگر و كارگردان ماندگار به تنهايي ميشه پيدا كرد

 

حالا اينكه چرا نبوغ شكوفا نميشه رو نمي دونم البته من هميشه فكر مي كنم نوابغ بزرگ دنيا در زمان خودشون يه آدم معمولي بودن منتهي بعد از مرگشون تبديل به يه نابغه و آثارشون آثار ماندگاري شدن شايد اين ذات دنياست

يعني من فكر مي كنم تو عصر حاضر هم كلي آدم نابغه داريم كه الان خيلي بهشون توجه نميشه وقتي ميميرند و بعد كمبود افكارو آثارشون حس ميشه بيشتر مورد توجه قرار مي گيرند و كم كم تبديل به اسطوره ميشن ...

لینک به دیدگاه

جمع بندی نظرات تا اینجا:

 

  1. انجام کار هنری برای خود کار و از ته دل، نه تعریف و تمجید یا نه تجاری و مادی بودن
  2. طرح و ایده برای نسلهای اینده هم جالب باشه (اینده نگری درکار وجود داشته باشه)
  3. آزاد بودن ذهن هنرمند هنگام خلق اثر
  4. فاصله گرفتن جوامع بشری از انسانیت و اصول اخلاقی => بازگشت به اصول اخلاقی
  5. احساس خالق اثر هنگام خلق اثر، صداقت خالق (آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند)
  6. مدت زمانی که برای اثر گذاشته میشه (هرچه زمان بیشتر باشه هنرمند با اثر عجین میشه و روح درون دمیده میشه)

  7. ارزش قائل شدن برای کار و کیفیت اجرای اون
  8. "اتحاد مدرِک و مدرَک" ؛ یکی شدن درک شونده و درک کننده
  9. کیفیت آرمان های شخص پدیداورنده
  10. وحدت معنایی در اثر - تعادل رو تو ارزشها و باورها
  11. عدم شناخت عمیق از هنر و هنرمند (شناخت سطحی و بدون عمق) - ضعف دانش هنری
  12. وجود عناصر صرفا برای زیبایی و بدون ارتباط با مفهوم اثر (حضوري فرمايشي يا حضور در جايي كه مفهوم مناسبي ندارد)
  13. سادگي و حاوي مطالب عرفاني و مسايل جهان شناختي بودن اثار
  14. تعادل
  15. سطحی بودن نیازهای مخاطب (اگر نیازهای مخاطب پر ارزش باشه متعاقبا میطلبه که کارهایی به وجود بیاد که نیازهای مخاطب رو برآورده کنه و بر عکس)
  16. هرچه حرف و مفهوم اثر عمیق تر، اثرش ماندگارتر
  17. ضعف جهان بینی و جهان شناسی علمی هنرمند
  18. عناصربه اندازه ای باشه که فرصت تامل به بیننده بده و در عین حال، وجود و بیان احساس در ساده ترین حالت ( بدون توضیحات اضافه)

 

خب لطفا رو اینها صحبت کنید و هر کس مواردی که به نظرش شرط اصلی نیستن رو حذف کنه (با توضیح البته)

پ ن : میدونم که اکثر این موارد باید باشه و نمیشه موردی رو کلا حذف کرد ولی خب الان دنبال اصلی ترین عاملیم. لطفا اصلی ترین رو از بین اینها (با توضیح و نقد و تحلیل) بنویسید.

اگرم مورد اضافه تری به ذهنتون میاد به لیست اضافه کنید

ممنون:icon_gol:

درود دوباره :icon_gol:

مرسی مریم جان

من فکر کردم رو اینا... واقعا سخته حذف کردن... هر کدوم این موارد در جایگاه خودشون مهم هستن

واسه همین من سعی کردم که اول گزینه ها رو کم کنم و از بینشون یکیو انتخاب کنم

و اینم بگم باید که هنرمندو با مختصاتی که داره در نظر گرفتم، یعنی فرضو از قبل بر این گذاشتم که قریحه و استعداد و علاقه و تخصص در حد کفایت و... داره

اما از این به بعدش

فکر میکنم شمارۀ 3 (آزاد بودن ذهن) نکتۀ مهمیه و بعنوان یه بیس و بستر میتونه مطرح باشه و خودش میتونه چند تا از شماره های بالا رو هم شامل بشه.. مثل یه خاک خوب که هر بذری توش خوب جواب میده

ولی بعدش چیزای دیگه ای هم اهمیت داره

اتحاد مدرِک و مدرَک هم بنظرم مهمه و به اون رابطۀ مشکی رنگ اون دیاگرام پست قبلی مربوط میشه، هرچی اون رابطه قوی تر، یکی شدن درک کننده و درک شونده بیشتر

ولی از اونجایی که بعد از خلق اثر بوجود میاد، بنظرم در اینجا قابل حذفه، و میشه به چیزایی که منجر به این اتحاد میشه پرداخت

2 و 5 و 6 و 9 و 13 و 15 به پررنگ شدن این رابطه کمک میکنن (صداقت خالق، آینده نگری، مدت زمان، عجین شدن خالق و مخلوق، آرمان هنرمند،عرفان و جهان شناسی، فهم بالای مخاطب و باارزش بودن نیازش)

14 و 18 میتونه با هم یه جا تعریف شه، تعادل از ریشۀ عدل به معنی قرار گرفتن هر چیز در جای خودشه، نه چیزی اضافه داشته باشه، و نه چیزی کم...، با 18 تقریبا میشه یکی گرفت

تعادل و در کنارش وحدت و هماهنگی هم اهمیت زیادی دارن، در کنار اینا میشه اوج و فرود مناسب کارم اسم برد

یه مورد دیگه رو هم یادم اومد که میشه اضافه کرد، اونم راز و رمز داشتن کاره، چیزی که شاید حتی درک نشه و یا متفاوت درک بشه، و همین باعث جذابیتشه... مثلا مجسمۀ موسای میکلانژو میتونم مثال بزنم که دو تا شاخ داره!! هر کسیم یه برداشت متفاوت داره از این شاخا که معلوم نیست منظور خود میکلانژ چی بوده...

قسمت چهارم (انسانیت و اصول اخلاقی) بنظرم قابل حذفه... شایدم من درست متوجه نشدم لزومشو

16 هم بنظرم میشه حذف کرد، چون تمام این مسائلی که گفته میشه، به همون مفهوم عمیق میرسه در نهایت

13و17 رو هم میشه در کنار هم تعریف کرد، یا 12و15 رو

 

ولی از همۀ اینا و از غیر قابل حذف بودنشون در وهلۀ اول که بگذریم، به نظر من همون "آن" که ازش صحبت کردیم قبلا، مهمترینه، و قابل تعریفم شاید نباشه اصلا؛ از نظر من آن همون شناخت هنرمنده، که اگه بخوام فقط و فقط یه موردو انتخاب کنم، قطعا همینه

حالا اینکه این شناخت چطور بوجود میاد.....!؟ با "انسان" مواجهیم که درونیات و پیچیدگیای خودشو داره

شناخت شاید (مطمئن نیستم) یه چیزی باشه از جنس استعداد...

لینک به دیدگاه

خیلی ممنونم ازت افرین جان که همچنان هستی و تو این بحث تنهام نمیذاری:icon_gol:

موارد جالبی تو پستت بود که نظرمو دربارش میگم

قثط قبلش اجازه میخوام یه مطلب کوتاهی رو بذارم که حس میکنم چندان بیربط نیست،

اینو چندروز پیش اتفاقی خوندم و به نظرم جالب و مرتبط اومد و حس کردم شاید بتونه کمکمون کنه. موارد جالبی توش داره که مکمل صحبتهای ماست.

 

------------------------

 

 

هنر چیست؟

 

"هنر، تجلی روح کمال طلب و جمال جوی انسان در قالب محسوس است." به عبارت دیگر اهل هنر بودن یک فرد نشانه ان است که او در مرتبه بالایی از کمال و رشد انسانی قرار دارد.

همین خصلت پسندیده چنانچه در مقیاس یک جامعه انسانی و وسعت یک سرزمین ظهور کند از نشانه های شکل گیری یک تمدن است. عکس این قضیه نیست صادق است، بدین معنی که انحطاط هنر یک مرز و بوم از سیر نزولی ارزشهای انسانی حکایت میکند و دلالت بر افول آن تمدن دارد.

تمام تمدنهای بزرگ عالم در طول تاریخ، عظمت و شوکت و کمال خودرا در آثار هنری، ادبی و معماری خود ثبت نموده اند. جوامع منحط را نیز میتوان با رجوع به آثار هنری سطحی و کمال نیافته انها بازشناخت.

هنر در سنت کهن و فرهنگ غنی ایرانی، معنای ورای مفهوم رایج و جدید آن - که منحصر میشود به مهارتهای محدودی در رشته های خاص هنری - دارد.

در این سنت، هنر عبارت است از علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال. این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال ادمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربر دارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران می نماید.

 

 

(برگرفته از کتاب سیر هنر درتاریخ 1 - دوره ی پیش دانشگاهی - رشته هنر)

لینک به دیدگاه

همچنین:

 

تعریف چند واژه از لغتنامه دهخدا:

 

 

  • هنر. [ هَُ ن َ ] (اِ) علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کیاست . فراست . زیرکی . (یادداشت مؤلف ).این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران مینماید :

که بیوسد ز زهر طعم شکر؟

نکند میل بی هنر به هنر.

عنصری .

 

هر کجا عنایت آفریدگار، جل جلاله آمد، همه ٔ هنرها و بزرگیها ظاهر کرد. (تاریخ بیهقی ).عیب و هنر این کارها را بازنمود. (تاریخ بیهقی ).

که را با تو گویند بد بیشتر

چو نبود گنه دان که هستش هنر.

اسدی .

 

با هزاران بدی و عیب یکیشان هنر است

گرچه ایشان چو خر از عیب و هنر بی خبرند.

ناصرخسرو.

 

رو به هنر صدر جوی بر در صدر جهان

رو به صفت بازگرد بر در اصحاب ما.

خاقانی .

 

بر تن ناقصان قبای کمال

به طراز هنر ندوخته اند.

خاقانی .

 

زهر تو را دوست چه خواند؟ شکر

عیب تو را دوست چه داند؟ هنر.

نظامی .

 

در همه چیزی هنر و عیب هست

عیب مبین تا هنر آری به دست .

نظامی .

 

  • اهل هنر. [ اَ ل ِ هَُ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هنرمند. باهنر. دارای هنر : اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند. (کلیله و دمنه )

 

  • بی هنر شدن . [ هَُ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی مایه و بی کمالات و فضایل و مزایای علمی و عملی گشتن :

گر او بی هنر شد هم از پشت ماست

دل ما بر آن راستی بر گواست .

لینک به دیدگاه
خیلی ممنونم ازت افرین جان که همچنان هستی و تو این بحث تنهام نمیذاری:icon_gol:

خواهش میکنم :rose:

هنر چیست؟

 

"هنر، تجلی روح کمال طلب و جمال جوی انسان در قالب محسوس است." به عبارت دیگر اهل هنر بودن یک فرد نشانه ان است که او در مرتبه بالایی از کمال و رشد انسانی قرار دارد.

همین خصلت پسندیده چنانچه در مقیاس یک جامعه انسانی و وسعت یک سرزمین ظهور کند از نشانه های شکل گیری یک تمدن است. عکس این قضیه نیست صادق است، بدین معنی که انحطاط هنر یک مرز و بوم از سیر نزولی ارزشهای انسانی حکایت میکند و دلالت بر افول آن تمدن دارد.

تمام تمدنهای بزرگ عالم در طول تاریخ، عظمت و شوکت و کمال خودرا در آثار هنری، ادبی و معماری خود ثبت نموده اند. جوامع منحط را نیز میتوان با رجوع به آثار هنری سطحی و کمال نیافته انها بازشناخت.

هنر در سنت کهن و فرهنگ غنی ایرانی، معنای ورای مفهوم رایج و جدید آن - که منحصر میشود به مهارتهای محدودی در رشته های خاص هنری - دارد.

در این سنت، هنر عبارت است از علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال. این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال ادمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربر دارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران می نماید.

 

(برگرفته از کتاب سیر هنر درتاریخ 1 - دوره ی پیش دانشگاهی - رشته هنر)

 

همچنین:

 

تعریف چند واژه از لغتنامه دهخدا:

 

  • هنر. [ هَُ ن َ ] (اِ) علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کیاست . فراست . زیرکی . (یادداشت مؤلف ).این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران مینماید :

که بیوسد ز زهر طعم شکر؟

نکند میل بی هنر به هنر.

عنصری .

 

هر کجا عنایت آفریدگار، جل جلاله آمد، همه ٔ هنرها و بزرگیها ظاهر کرد. (تاریخ بیهقی ).عیب و هنر این کارها را بازنمود. (تاریخ بیهقی ).

که را با تو گویند بد بیشتر

چو نبود گنه دان که هستش هنر.

اسدی .

 

با هزاران بدی و عیب یکیشان هنر است

گرچه ایشان چو خر از عیب و هنر بی خبرند.

ناصرخسرو.

 

رو به هنر صدر جوی بر در صدر جهان

رو به صفت بازگرد بر در اصحاب ما.

خاقانی .

 

بر تن ناقصان قبای کمال

به طراز هنر ندوخته اند.

خاقانی .

 

زهر تو را دوست چه خواند؟ شکر

عیب تو را دوست چه داند؟ هنر.

نظامی .

 

در همه چیزی هنر و عیب هست

عیب مبین تا هنر آری به دست .

نظامی .

 

  • اهل هنر. [ اَ ل ِ هَُ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هنرمند. باهنر. دارای هنر : اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند. (کلیله و دمنه )

 

  • بی هنر شدن . [ هَُ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی مایه و بی کمالات و فضایل و مزایای علمی و عملی گشتن :

گر او بی هنر شد هم از پشت ماست

دل ما بر آن راستی بر گواست .

ممنون خیلی خوب بود، با اجازه یه مطلبی رو هم اضافه کنم تو همین راستا

ریشۀ واژۀ هنر در سانسکریت به شکل سونر sunar و سونره sunara و در اوستایی و پهلوی به شکل هونر hunar و هونره hunara هست به معنی انسان خوب و کامل و بافضیلت

سو و هو به معنی نیکی و فضیلت / نر : مرد و نره : زن

لینک به دیدگاه

 

  • انجام کار هنری برای خود کار و از ته دل، نه تعریف و تمجید یا نه تجاری و مادی بودن
  • طرح و ایده برای نسلهای اینده هم جالب باشه (اینده نگری درکار وجود داشته باشه)
  • آزاد بودن ذهن هنرمند هنگام خلق اثر
  • فاصله گرفتن جوامع بشری از انسانیت و اصول اخلاقی => بازگشت به اصول اخلاقی
  • احساس خالق اثر هنگام خلق اثر، صداقت خالق (آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند)
  • مدت زمانی که برای اثر گذاشته میشه (هرچه زمان بیشتر باشه هنرمند با اثر عجین میشه و روح درون دمیده میشه) ----
  • ارزش قائل شدن برای کار و کیفیت اجرای اون
  • "اتحاد مدرِک و مدرَک" ؛ یکی شدن درک شونده و درک کننده ؛
  • کیفیت آرمان های شخص پدیداورنده
  • وحدت معنایی در اثر - تعادل رو تو ارزشها و باورها
  • عدم شناخت عمیق از هنر و هنرمند (شناخت سطحی و بدون عمق) - ضعف دانش هنری
  • وجود عناصر صرفا برای زیبایی و بدون ارتباط با مفهوم اثر (حضوري فرمايشي يا حضور در جايي كه مفهوم مناسبي ندارد)
  • سادگي و حاوي مطالب عرفاني و مسايل جهان شناختي بودن اثار
  • تعادل
  • سطحی بودن نیازهای مخاطب (اگر نیازهای مخاطب پر ارزش باشه متعاقبا میطلبه که کارهایی به وجود بیاد که نیازهای مخاطب رو برآورده کنه و بر عکس)
  • هرچه حرف و مفهوم اثر عمیق تر، اثرش ماندگارتر
  • ضعف جهان بینی و جهان شناسی علمی هنرمند
  • عناصربه اندازه ای باشه که فرصت تامل به بیننده بده و در عین حال، وجود و بیان احساس در ساده ترین حالت ( بدون توضیحات اضافه)

راستش من خیلی از اون تعاریف تاثیر گرفتم ولی نمیدونم تا چه حد درسته.

من فکر میکنم خیلی از اینها در امتداد هم به وجود اومده وبا هم ربط دارن. به خاطر همین میشه از جدا بودنشون صرف نظر کرد و به اصل رسید

به این شکل که:

وقتی ادمها از اصول اخلاقی و ذاتشون دور بشن،خواه نا خواه صداقت از اثار دور میشه. یعنی همه چیز میشه تظاهر و ریا. همه چیز میشه ظاهر! دراثار فقط سعی میشه ظاهر حفظ بشه و زیبا باشه ولی باطن عمیقی نداره. این میشه همون نداشتن اثر عمیق و ضعف جهان بینی و جمال گرایی صرف (یعنی استفاده از عناصر بدون بار معنایی و فقط برای تزئین یا همون حضور فرمایشی عناصر) میشه عدم وجود کیفیتی ارمانی، میشه عدم دارا بودن عرفان، میشه نبودن ذهن ازاد (چون ذهن ادم در این شرایط درگیر مسائل ابتدایی نیاز انسان که همون انسانیت و .. است میشه و ازادی لازم برای رسیدن به کمال و فکر کردن به کمال رو نداره) و...

 

پس به نظرم همه ی اینها سلسله وار از یه چیز نشات میگیره و طبق تعاریف هم مهمترین عاملشم فکر میکنم همون "فاصله گرفتن جوامع بشر از انسانیت و اصول اخلاقی و درواقع کمال انسانه" . و این کمال علم و دانش هنری رو هم شامل میشه. چون کمال و پیشروی به سوی کمال همیشه کامل کننده ی تجربیات قبلیه. یعنی باید دانش قبلی رو تمام و کمال داشت تا تلاش کرد اثری کاملتر از قبلی خلق کرد واگه کاملتر نباشه ارزشی نداره، چون بهتر و کاملترش سالها پیش اجرا شده!

(مثل این که الان یکی بیاد و بگه من نیروی جاذبه رو کشف کردم و بشینه تازه محاسبه کنه! ولی خب این ارزشی نداره! چون این چیزیه که سالها پیش کشف شده و حتی خیلی بیشتر پیش رفته! برای همین اون هرچه قدرم ازمایشاتش دقیق و کامل باشه و خودش تجربه کنه تاثیری در دنیا و برکسی نمیذاره چون تکراریه و کمالی توش نیست و بدتر پس رفته!)

 

حالا درکنارش عدم اتحاد مدرک و مدرِک هم باعث میشه همه سطح بیننده ای بتونه باهاش ارتباط برقرار کنه. ولی خب بازم مهمترین عامل همونه به نظرم. چون اگه کار، کارعمیقی نباشه، هر المان و هر ارتباطی هم با بیننده ایجاد بشه چون کیفیت پایینتری داره و جایی برای کمال بیشتر نداره اثرگذاری هم نداره.

 

درباره راز هم که گفتی جالب بود. ولی این راز هم به نظرم درکنار اون اصل قرار میگیره. مثل همون اتحاد مدرک و مدرِک . یعنی اگه اون راز (که حالا میتونه یه المان، یک رنگ یا ... باشه) درجهت کمال بشر نباشه و معنایی عمیق و مرتبط با اثر نداشته باشه باز هم تاثیرگذاری رو نداره.

مثلا اگه همون شاخ تو مجسمه ی دیگه ای اجرا بشه ممکنه خیلی بیمعنی جلوه کنه! و حتی مخاطب رو به خنده بندازه نه فکر!

 

اون "آن" هم دربر گیرنده معنی کاره. یعنی کاری که معنایی داشته باشه مطمئنا "آنی" رو دارا میشه و تاثیری روی شخص داره. حالا به صرف تکراری بودن یا کمالی که داره بی تاثیر یا تاثیرگذار میشه.

 

نمیدونم صحبتهام تا چه حد درست بود.

اگه کسی نظر دیگه ای داره خوشحال میشم بگه. :icon_gol:

لینک به دیدگاه

مرسی مانی جان:icon_gol:

یعنی فکر میکنی کارهای جدید هیچ کدوم نواوری یا معنا نداره؟ و همه تقلیده؟

 

چرا بعضی هاشون داره

و زمانی باید بگذره تا معلوم بشه که ماندگارند

مثلا میگم شما ببین گروه پینک فلوید نو آوری هایی رو در موسیقی و هنر داشت

چه در معنی و چه در آهنگ

و الان بعد 5 دهه میبینیم که ماندگاره

الان خیلی از کارها نه نوآوری داره و نه معنی و ....

در ضمن به قول دوستان اینکه هنر مند به اثری که داره خلق میکنه چه دیدی داشته باشه هم مهمه!دید تجاری معمولا ماندگاری نداره و هنرمند باید به کارش یه دید عمیق داشته باشه و به اون اعتقاد داشته باشه.

لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...

اگزوپری تو کتاب شازده کوچولو میگه: " ارزش گل تو به قدر عمری است که پاش صرف کردی "

 

به این جمله تا حالا خیلی دقت نکرده بودم ولی اینبار خیلی ذهنمو به خودش مشغول کرد و یاد این تاپیک افتادم!

بنظرم این جمله راحت قابل بسط دادنه: "ارزش هر چیز به عمری است که پاش صرف کردی."

 

و شاید واقعا جواب تاپیک هم همین موضوع ساده باشه:

عمر و زحمتی که برای یک اثر هنری کشیده میشه هرچی بیشتر و عمیقتر باشه ارزشمندتر و ماندگارتره. و چون در عصر حاضر سرعت زندگی و خلق اثار زیاده این تاثیر کمتر شده.

(بدیهیه که عمری که صرف خلق اثار هنری جدید میشه خیلی خیلی کمتر از گذشته است. زحمتی که براش کشیده میشه هم همینطور.

دلیلشم فکر میکنم واضحه، سرعت روز افزون زندگی و پیشرفت، و لزوم هماهنگی با گذشت سریع زمان.)

 

 

نظر شما چیه؟

 

(البته این موضوع قبلا هم مطرح شده بود ولی این جمله باعث شد بیشتر به فکر فرو برم.)

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...
بچه ها یه سوالی هست که مدت زیادیه ذهن منو مشغول کرده که البته طرح اولیه سوال و جرقه اش رو استادم زده بود

بحثی درباره ی "راز ماندگاری هنر" که حالا ایشون تحت عنوان "اعجاز زمان" مطرح کرده بودن.

 

فکر میکنم بهتره با یک مثال شروع کنم:

حتما براتون پیش اومده که مثلا یک تابلوی نقاشی قدیمی رو تو موزه ای ببینید و محوش بشید و از حسی که درونتون ایجاد میکنه شگفت زده بشید و مدت زمانی رو بدون اینکه متوجه باشید بهش خیره بشید و نتونید چشم ازش تابلو بردارید و تا مدتها هم همش تو ذهنتون باشه .... در عین حال یک تابلوی دیگه که خیلی هم تعریفشو شنیدید که خوب کار شده و وقتی هم میبینید کلی خوشتون بیاد و حتی کار پرتکنیکه ولی مثل اون روتون تاثیر نمیذاره و میتونید ازش بگذرید و حتی زودی هم فراموشتون میشه و بعد مدتی وقتی دوباره برگردید دیگه براتون جذابیت اول رو نداشته باشه؟

 

یا تو یه هنر دیگه مثلا موسیقی. وقتی یک موسیقی کلاسیک رو گوش میکنید میبینید همچنان براتون تازگی داره و محوش میشید و شمارو به اوج میبره ولی چنین تاثیرگذاری رو تو یکی از اثار موسیقی جدید حس نکرده باشید؟

یا تو بقیه ی هنرها،سینما، ادبیات، شعر و ...

مثلا فکر میکنم اکثرا حداقل یکبار این سوال برای هرکس پیش اومده که چرا ما تو عصر حاضر با وجودیکه این همه شاعر خوب داریم .. این همه شعرهای خوب .. سبکهای مختلف و ... ولی هیچ کدوم زیبایی و تاثیرگذاریی شعری مثل دیوان حافظ رو نداره!

 

--------------

 

واقعیت اینه که در تمام دوران تاریخ هنر، از ابتدا تا الان ما اثار ارزشمند زیادی داریم که همچنان جذابیت خودشونو حفظ کردن و همچنان تاثیرگذار و احساس برانگیزن. این حس هم نه صرفا بدلیل باستانی بودن و قدیمی بودنشون بلکه در وجود خود کاره. یعنی بدون درنظر گرفتن تاریخ خلق اون اثر و بدون اینکه فکر کنی ببینی این کار کی خلق شده، یا چه کسی خلق کرده، اون تاثیر گذاری رو داره!

اما متاسفانه به نظر میاد هرچه قدر از اون دوران دور میشیم و مخصوصا در عصر حاضر و هنر جدیدمون ما دیگه چنین اثاری رو نمیبینم! هستن اثاری که موقتا تاثیرگذارن و سروصدا میکنن ولی با گذشت زمان اونها هم دیگه اون "تاثیرگذاری" یا به قول استادم "اعجاز" اولیه رو ندارن.

 

حالا سوالی که مطرح میشه اینه که:

چه چیزی دراون اثار وجود داره و خالق اثر اون رو لحاظ و حفظ کرده که با گذشت این همه سال همچنان جذابیت و تاثیرگذاری خودشونو دارن؟

 

یا حتی میشه اینطور مطرح کرد که:

در هنر امروز ما و درهنگام خلق اثار چه چیزی نادیده گرفته میشه که اثار خلق شده به قولی تاریخ مصرف دارند و بعد از مدتی جذابیت خودشونو از دست میدن و ماندگار نمیشن؟

 

فکر میکنم برای شروع همینقدر توضیح کافی باشه . لطفا همه نظراتتون رو بگید، بقیه صحبتهارو با هم ادامه میدیم. امیدوارم بحث خوبی داشته باشیم و با کمک هم بتونیم به جواب این سوالات برسیم

 

 

پ ن 1: بدون شک جواب این سوال کمک بزرگی به هنر و هنرمندانمون برای خلق اثاری ماندگار درطول تاریخ میکنه.

پس لطفا اسپم نکنید و فقط درباره ی موضوع تاپیک نظر بدید.

 

پ ن 2: بچه ها شاید جواب این سوالات موضوع خیلی ساده ای باشه شایدم یک موضوع پیچیده، کسی نمیدونه. به خاطر همین هر حدس یا فرضی یا حتی بدیهی ترین نظریات هم ممکنه برای رسیدن به جواب کمکمون کنه و جرقه ای ایجاد کنه. پس لطفا بدون تعارف و خجالت هرچی به ذهنتون میاد و فکر میکنید ممکنه دلیلش باشه بگید.

 

ممنون :icon_gol:

 

 

تنها و تنها زمانی یک اثر جاودانه می ماند ، که در هر قشری و در هر قرنی و برای هر نسلی ابهامات و نکات مجهول محسوسی داشته باشد . و از آن جایی که انسان تنها موجود کنجکاو کره خاکیست ، پس به دنبال کشف عمیق ترین ابهام و بنیادی ترین پیام آن اثر خواهد بود . و چون هیچکس به هیچ وجه به طور کامل نمیتواند ذهن فرد دیگری را خوانده و به رمز بنیادین وی پی ببرد ، بنابراین آن اثر همیشه جاودانه مانده و این ماجرا هر روز و هر سال و هر قرن و برای هر نسل رخ میدهد و تکرار می شود ...

"‌simplicity is the ultimate sophistication"

لینک به دیدگاه

به نظرم یکیش اینه که جهان شمول و زمان شمول باشه یعنی حرف وپیامش تاریخ انقضا نداشته باشه برای یه قشر یا یه فرهنگ خاصی هم نباشه

 

یکی دیگش هم اینه که خلاقانه و نو باشه ...حرف یا نگاه تازه ای باشه

لینک به دیدگاه
  • 6 ماه بعد...

اصلن نمیشه خدمت به جامعه یا مردم رو عاملی برای ماندگاری آثار هنری دونست

برای مثال:تابلوی فریاد the scream چه خدوتی رو در خودش نهفته

یا تابلوی تک چهره ی ونگوگ چه خدمتی به کشور یا بشریت کرده؟ که انقدر ماندگار شده

تابلوی 5.1948 اثر جکسون پولاک بهترین موردیه که میشه بهش اشاره کرد

این تابلو یکی از ماندگارترین آثار و گرانترین تابلوی جهان است که هیچ خدمت یا همدردی یا پشتوانه ی ملی یا اسطوره ایی نداره و نشون دهنده ی هیچ چیزی از جهان پیرامون ما و مشاهدات نسل بشر نیست

از مهمترین دلایل ماندگاری آثار میشه به:

تبلیغات،ثروت،ارتباط با سران و مقامات سیاسی و ملی و هنری ست

اکثر آثاری که به جا موندن و ماندگار شدن آثاری هستند که در حدود زمانی هنرمند به عنوان یک اثر بزرگ نامیده و توی بوق شدند

البته نوع زندگی و مرگ هنرمند هم تاثیر زیادی در این امر داره

ولی مهم ترین دلیل ماندگاری آثار هنری در هر زمینه ،قالب و نوع هنر خلاقیت و برتری فکری هنرمند در زمان خلق اثر هنری ست

مثال:

صادق هدایت در زمان خودش از عامه ی مردم و نویسندگان همدوره ی خودش چند گام جلوتر بود که هیچ حتی پی از گذشت سالیان هنوز نویسنده ایی همچون او ظهور نکرده است.

میتوان اثر هنری را همچون یک رکورد ورزشی تلقی کرد اما با این تفاوت که اگر نفر بعدی همان کار را بهتر و قوی تر انجام دهد مهتر و ماندگار تر نمیشود که فقط یک گونه کپی برداری یا ادامه ی راه خداوندگار آن اثر است.

لینک به دیدگاه

برای اینکه به نتایج و نظرات بهتری برسیم باید اول نقطه ی مقابل ماندگار شدن آثار هنری رو بشناسیم و ببینیم دنیای آثار غیر ماندگار در چه مواردی مشترک هستند بی شک آثار ماندگار خالی از این موارد خواهند بود

برای مثال:

تقریبن تمام آثاری که تاریخ انقضا داشته اند جزو اثرهایی هستند که حتی نامی هم از آنها شاید نشنیده باشیم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...