رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

دلتنگی ات بزرگتر از گریه کردن است

باران به شیشه های کسی زد که «من» نبود

باران / گرفته بود سرت را میان دست

یکهو نگاه کرد به خود... واقعا نبود!

یکهو نگاه کرد

[ اگر واقعا نبود به چی نگاه کرد؟ اهمّیتش کجاست؟! ]

پیراهن سپید کفن کرد هیچ را

این بو چقدر در سر من بی تو آشناست!

مشتی کتاب و فیلم ، کمی درد « نیستن »

در خاطرات قبلن ِ هر شب گریستن:

« راه آهن تمام شده ، شوش ، مولوی

داری کجای این شب دلگیر می روی؟!

چیزی نبود و نیست که چیزی نبود و نیست

لینک به دیدگاه

یک شبی مجنون نمازش را شکست

 

بی وضو در کوچه لیلا نشست

 

***

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود

 

فارغ از جام الستش کرده بود

 

***

 

گفت : یا رب از چه خوارم کرده ای؟

 

برصلیب عشق دارم کرده ای؟

 

***

 

خسته ام زین عشق ، دلخونم مکن

 

من که مجنونم ، تو مجنونم مکن

 

***

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم

 

این تو و لیلای تو ، من نیستم

 

***

 

گفت : ای دیوانه لیلایت منم

 

در رگت ، پنهان و پیدایت منم

 

***

 

سالها با جور لیلا ساختی

 

من کنارت بودم و نشناختی!

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

خُـــدایــآ کُــمَکَــم کُــن بِتَونَـــم قَبــول کُـــنَم/ . /

 

اَگـَـــر دَر رابطهِ اﮮ "حُــرمَتَم " زیرِ سُــوآل رَفتـــ/ . /

 

اَگَـــر دَر رابطهِ اﮮ "بی اِحتِرآمــﮯ" شُد / . /

 

بَـــرآﮮ هَمیشِــهِ بــآ آن رآبِطِـــهِ خُـــداحافِظــﮯ کُــنَم/ . /

آبــ رَفـتِه بهِ جـــوﮮ بـــآز نِمی گَردَد/ . /

لینک به دیدگاه

دیشب دوباره آمده بودی به خواب من

دیدار خوب تو

تا کوچه های کودکی ام برد پا به پا

شاد و شکفته ما

فارغ ز هست و نیست

در کوچه باغ ها

سرخوش ز عطر و بوی نسیمی که می وزید

یک لحظه دست تو

از دست من رها شد و

خواب از سرم پرید...

 

سیاوش کسرایی

لینک به دیدگاه

تو ناز مثل قناری

تو پاک مثل پرستو

تو مثل بدبده خوبی

برای من تو همیشه همیشه محبوبی

تو مثل خورشیدی

که شرق شب زده را غرق نور خواهی کرد

تو مثل معجزه

در وقت یاس و نومیدی ظهور خواهی کرد

پناه سایه آسایشی پناهم ده

درون خلوت امن و امید راهم ده

 

زنده یاد حمید مصدق

لینک به دیدگاه

دلـتـنـگـی هــاگـاه از جـنـسِ اشـک انـد و گـاه از جـنـسِ بـغـض ؛

 

گـاه سـکـوت مـی شـونـد و خـامـوش مـی مـانـنـد

 

گـاه هـ ـ ـق هـ ـ ـق مـی شـونـد و مـی بـارنـد . .

 

دلـتـنـگـیِ مـن بـرایِ تـو امـّـا

 

جـنـسِ غـریـبــی دارد . . .:4564:

لینک به دیدگاه

به تو عادت کرده بودم ای به من نزدیک تر از من

ای حضورم از تو تازه ای نگاهم از تو روشن

به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم

مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهم

لحظه در لحظه عذابه لحظه های من بی تو

تجربه کردن مرگه زندگی کردن بی تو

من که در گریزم از من به تو عادت کرده بودم ...

لینک به دیدگاه

این همه واژه و من از سکوت لبریزم

انگار کابوس این روزهای خاکستری

سایه انداخته به خیال من

حوالی این ساعت های بارانی

جای زیادی برای رفتن ندارم

غیر از کوچه پس کوچه های این شهر غریب !!!...

لینک به دیدگاه

حد پروازم نگاه توست بالم را نگیر

سهمم از شادی تویی با اخم حالم را نگیر

راه سخت و سبز بودن با تو را آسان مکن

جاده های پیچ در پیچ شمالم را نگیر

کیستی؟ پاسخ نمی خواهم بگویی هیچ وقت

لذت در گیری حل سوالم را نگیر

من نشانی دارم از داغ تو روی سینه ام

خواستی دورم کن از پیشت، نشانم را نگیر

خاطرت آسوده با ببر نگاهم گفته ام

با همین بازیچه ها سر کن، غزالم را نگیر

زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است

بیش از این ها خوب باش از من مجالم را نگیر

خسته ام از یکرنگی ام می خواهم از حالا به بعد

تا ابد پاییز باشم، اعتدالم را نگیر

 

مهدی فرجی

لینک به دیدگاه

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی یا عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود

زان دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم ، شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی یا عاقلی

لینک به دیدگاه

خوش به حال باد

گونه هایت را لمس می کند

و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

کاش مرا باد می آفریدند

تو را برگ درختی خلق می کردند؛

عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!

در هم می پیچند و عاشق تر می شوند…

لینک به دیدگاه

من را همچون تک تک آدم های دور و بـــر خودت

نگاه کن

همـه ی دل نگرانـی هایم

مثل تمامـی زن هایـی است

که تـو می شناسـی

شاید کمتـر . شاید بیشتــر !

دل نگرانــی هایـــی که

گاهـی مـرا تا سـر حــد بــی خود شدن می بــرد

و گاهــی هم باز نمـی گرداند

از نبودنت می ترسم

از بودنت دلهره دارم

و باز هم می مانم میان بودن و نبودن تـو

لینک به دیدگاه

نترس…

اگر هم بخواهم از این دیوانه تر نمی شوم

گفته بودم بی تو سخت می گذرد بی انصاف

حرفم را پس میگیرم…

بی تو انگار اصلا نمی گذرد!…

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...