رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

  • 3 هفته بعد...

میهمان من باش .

بی کم و کاستی ،

به رویاهایت گره می خورم .

نشان مرا ،

از تمامی خواب هایت بجو .

من به تاریکی گیسوانت گره خورده ام .

..شادی هایم را ،

در برق نگاهت می یابی .

وغم هایم را ،

در زردی سیمایت خواهی یافت .

من اهل ،

تمامی لحظات خاطراتت هستم .

آندم که ،کوتاهی لحظاتش

شوقی صد چندان به ارمغان می آورد .

من لحظه لحظه با تو بودنم ....... فاصله

 

فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk

لینک به دیدگاه

زندگی همان چمدان بسته شده به وقت رفتن...

 

باز شدنش به وقت آمدن است...

 

زندگی لحظه های کوچک...

 

اما ادامه دار در رفتن و آمدن است...

لینک به دیدگاه

تنهایی بد است ،

اما بد تر از آن اینست

که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی

آدم هایی که بود و نبودشان،

به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد …

لینک به دیدگاه

برایِ هرکس که دست در دست

از کنارت گذر می کند

آرزویِ تا به همیشه بودن داشته باش

لبخند بزن

و ببخش

ببخش تمامِ کسانی را که

روزی میانِ تنهاییت جایِ پا گذاشتن

خاطره برایت ردیف کردند

کنارِ طاقچه ی خیالت

ببخش و باور کن

خوب بودن

خوب ماندن

همان چیزیست که آن ها به خیالِ خامشان

از تو گرفته اند

لینک به دیدگاه

دلم احساس می خواهد

تبِ طولانی و ممتد

نگاهی نافذ و گیرا

نوازش های بیش از حد

 

صدایی گرم و آرامش

نگاهی، بوسه ای، دستی

چراغِ روشنِ راهی

نه برگشتی، نه بن بستی

 

دلم احساس می خواهد

ازین حال و هوا سیرم

درین دنیای بی منطق

بدونِ عشق می میرم

 

خزان را دوست می دارم

چه با باران ، چه بی باران

لبانم خنده می زاید

درآن آرامشِ پنهان

 

دلم مغرورِ احساس است

همانکه می خورد افسوس

همان کوچک ، ولی دریا

همان آبیِ اقیانوس

 

دلم احساس می خواهد

لطیف و پاک و پنهانی

نگو عاشق شدن جرم است

که حالم را نمی دانی 

شعری برای دلم:ws37:

لینک به دیدگاه
دلم احساس می خواهد

تبِ طولانی و ممتد

نگاهی نافذ و گیرا

نوازش های بیش از حد

 

صدایی گرم و آرامش

نگاهی، بوسه ای، دستی

چراغِ روشنِ راهی

نه برگشتی، نه بن بستی

 

دلم احساس می خواهد

ازین حال و هوا سیرم

درین دنیای بی منطق

بدونِ عشق می میرم

 

خزان را دوست می دارم

چه با باران ، چه بی باران

لبانم خنده می زاید

درآن آرامشِ پنهان

 

دلم مغرورِ احساس است

همانکه می خورد افسوس

همان کوچک ، ولی دریا

همان آبیِ اقیانوس

 

دلم احساس می خواهد

لطیف و پاک و پنهانی

نگو عاشق شدن جرم است

که حالم را نمی دانی 

شعری برای دلم:ws37:

عاشق این مثنوی کوتاهم ولی چند وقت بود نخونده بودمش ممنون sun-shine:icon_gol::icon_gol:

 

تمام کرده خدا در لبت ملاحت را

دمیده ‌است درآن لب‌به‌لب لطافت را

شکرتر از شکری و گلاب‌تر ز گلاب

خودت بیا! که کند آب کار شریت را

پُرم ز عشقت و هر روز نیز عاشق‌تر

اضافه کرده‌ای اکنون به عشق، عادت را

سپید شانه‌ی تو صبح محشر است و باز

به شانه ریخته‌ای موبه‌مو قیامت را

هوای خانه غزل‌بیز و من غزل‌بازم

تو نیز کرده غزل‌ریز قدّ و قامت را

غزل هنوز هزاران غزل بغل دارد

اگر نگیری از این بی‌قرار فرصت را

بهمن صباغ زاده

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...