رفتن به مطلب

داستان های موفقیت


ارسال های توصیه شده

این بخش در اختیار کسانی است که در گذشته دچار افسردگی یا اضطراب یا هر مشکل دیگری بوده اند و توانسته‌اند به شیوه‌های درمانی مختلف بر این مشکل خود غلبه کنند و مایلند تجربیات خود در این مورد را با دیگر اعضا به اشتراک گذارند. هدف از راه‌اندازی این بخش، ایجاد انگیزه مثبت در مبتلایان به افسردگی و اضطراب برای مقابله و فائق آمدن بر مشکلات روانی خود است

 

ممکنه داستان های مشکلات ما بین خیلی هامون مشترک باشه

شاید راهکاری که به ذهن یه نفرمون رسیده برای دیگری هم مفید باشه

 

یه جورایی بیاین به همدیگه امید بدیم!با تعریف داستان های موفقیت هامون!:a030:

لینک به دیدگاه

كشاورزى الاغ پيرى داشت كه يك روز اتفاقى به درون يك چاه بدون آب افتاد. كشاورز هر چه سعى كرد نتوانست الاغ را از درون چاه بيرون بياورد. پس براى اينكه حيوان بيچاره زياد زجر نكشد، كشاورز و مردم روستا تصميم گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بميرد و مرگ تدريجى او باعث عذابش نشود.

مردم با سطل روى سر الاغ خاك مى‌ريختند اما الاغ هر بار خاك‌هاى روى بدنش را مى‌تكاند و زير پايش مى‌ريخت و وقتى خاك زير پايش بالا مى‌آمد، سعى مي‌كرد روى خاك‌ها بايستد. روستايى‌ها همينطور به زنده به گور كردن الاغ بيچاره ادامه دادند و الاغ هم همين‌طور به بالا آمدن ادامه داد تا اينكه به لبه چاه رسيد و در حيرت کشاورز و روستائيان از چاه بيرون آمد...

نتيجه اخلاقى: مشكلات، مانند تلى از خاك بر سر ما مى‌ريزند و ما همواره دو انتخاب داريم: اول اينكه اجازه بدهيم مشكلات ما را زنده به گور كنند و دوم اينكه از مشكلات سكويى بسازيم براى صعود

ارسال شده توسط خانم الهه

لینک به دیدگاه

لطفا لبخند بزن!

بسياري از مردم كتاب "شاهزاده كوچولو " اثر اگزوپري " را مي شناسند. اما شايد همه ندانند كه او خلبان جنگي بود و با نازيها جنگيد وكشته شد .

قبل از شروع جنگ جهاني دوم اگزوپري در اسپانيا با ديكتاتوري فرانكو مي جنگيد . او تجربه هاي حيرت آور خود را در مجموعه ا ي به نام لبخند گرد آوري كرده است . در يكي از خاطراتش مي نويسد كه او را اسير كردند و به زندان انداختند او كه از روي رفتارهاي خشونت آميز نگهبانها حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد مينويسد :" مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همين دليل بشدت نگران بودم . جيبهايم را گشتم تا شايد سيگاري پيدا كنم كه از زير دست آنها كه حسابي لباسهايم را گشته بودند در رفته باشد يكي پيدا كردم وبا دست هاي لرزان آن را به لبهايم گذاشتم ولي كبريت نداشتم . از ميان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم . او حتي نگاهي هم به من نينداخت درست مانند يك مجسمه آنجا ايستاده بود . فرياد زدم "هي رفيق كبريت داري؟ " به من نگاه كرد شانه هايش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزديك تر كه آمد و كبريتش را روشن كرد بي اختيار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم ونمي دانم چرا؟ شايد از شدت اضطراب، شايد به خاطر اين كه خيلي به او نزديك بودم و نمي توانستم لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم وانگار نوري فاصله بين دلهاي ما را پر كرد ميدانستم كه او به هيچ وجه چنين چيزي را نميخواهد ....ولي گرماي لبخند من از ميله ها گذشت وبه او رسيد و روي لبهاي او هم لبخند شكفت . سيگارم را روشن كرد ولي نرفت و همانجا ايستاد مستقيم در چشمهايم نگاه كرد و لبخند زد من حالا با علم به اينكه او نه يك نگهبان زندان كه يك انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هواي ديگري پيدا كرده بود .

پرسيد: " بچه داري؟ " با دستهاي لرزان كيف پولم را بيرون آوردم وعكس اعضاي خانواده ام را به او نشان دادم وگفتم :" اره ايناهاش " او هم عكس بچه هايش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهايي كه براي آنها داشت برايم صحبت كرد. اشك به چشمهايم هجوم آورد . گفتم كه مي ترسم ديگر هرگز خانواده ام را نبينم.. ديگر نبينم كه بچه هايم چطور بزرگ مي شوند . چشم هاي او هم پر از اشك شدند. ناگهان بي آنكه كه حرفي بزند . قفل در سلول مرا باز كرد ومرا بيرون برد. بعد هم مرا بيرون زندان و جاده پشتي آن كه به شهر منتهي مي شد هدايت كرد نزديك شهر كه رسيديم تنهايم گذاشت و برگشت بي آنكه كلمه اي حرف بزند.

يك لبخند زندگي مرا نجات داد

بله لبخند بدون برنامه ريزي بدون حسابگري لبخندي طبيعي زيباترين پل ارتباطي آدم هاست ما لايه هايي را براي حفاظت از خود مي سازيم . لايه مدارج علمي و مدارك دانشگاهي ، لايه موقعيت شغلي واين كه دوست داريم ما را آن گونه ببينند كه نيستيم . زير همه اين لايه ها من حقيقي وارزشمند نهفته است. من ترسي ندارم از اين كه آن را روح بنامم من ايمان دارم كه روح هاي انسان ها است كه با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند و اين روح ها با يكديگر هيچ خصومتي ندارد. متاسفانه روح ما در زير لايه هايي ساخته و پرداخته خود ما كه در ساخته شدنشان دقت هولناكي هم به خرج مي دهيم ما از يكديگر جدا مي سازند و بين ما فاصله هايي را پديد مي آورند وسبب تنهايي و انزوايي ما مي شوند."

داستان اگزوپري داستان لحظه جادويي پيوند دو روح است آدمي به هنگام عاشق شدن ونگاه كردن به يك نوزاد اين پيوند روحاني را احساس مي كند. وقتي كودكي را مي بينيم چرا لبخند مي زنيم؟ چون انسان را پيش روي خود مي بينيم كه هيچ يك از لايه هايي را كه نام برديم روي من طبيعي خود نكشيده است و با هم وجود خود و بي هيچ شائبه اي به ما لبخند مي زند و آن روح كودكانه درون ماست كه در واقع به لبخند او پاسخ مي دهد .

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

باران بشدت میبارید و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش میراند، ناگهان تعادل اتومبیل بهم خورده و از نرده های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد.از حسن امر، ماشین صدمه ای ندید اما لاستیکهای آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود نتوانست آن را از گل بیرون بکشه به ناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و بسمت مزرعه مجاور دوید و در زد.

 

 

کشاورز پیر که داشت کنار اجاق استراحت میکرد به آرومی اومد دم در و بازش کرد.

 

راننده ماجرا رو شرح داد و ازش درخواست کمک کرد.

 

پیرمرد گفت که ممکنه از دستش کاری بر نیاد اما اضافه کرد که : “بذار ببینم فردریک چیکار میتونه برات بکنه.”

 

لذا با هم به سمت طویله رفتند و کشاورز افسار یه قاطر پیر رو گرفت و با زور اونو کشید بیرون تا رانندهه شکل و قیافه قاطر رو دید، باورش نشد که این حیوون پیر و نحیف بتونه کمکش کنه، اما چه میشد کرد، در اون شرایط سخت به امتحانش میارزید.

 

با هم به کنارجاده رسیدند و کشاورز طناب رو به اتومبیل بست و یه سردیگه اش رو محکم چفت کرد دور شونه های فردریک یا همون قاطره و سپس با زدن ضربه رو پشت قاطر داد زد:

 

” یالا، پل فردریک، هری تام، فردریک تام، هری پل …. یالا سعیتون رو بکنین … آهان فقط یک کم دیگه، یه کم دیگه …. خوبه تونستین ”

 

راننده با ناباوری دید که قاطر پیرموفق شد اتومیبل رو از گل بیرون بکشه. با خوشحالی زائد الوصفی از کشاورز تشکر کرد و در حین خداحافظی ازش این سوال رو کرد: “هنوزهم نمیتونم باور کنم که این حیوون پیرتونسته باشه، حتما هر چی هست زیر سر اون اسامی دیگه است، نکنه یه جادوئی در کاره”

 

کشاورز پاسخ داد: ” ببین عزیزم، جادوئی در کار نیست ”

 

اون کار رو کردم که این حیوون باور کنه عضو یه گروهه و داره یک کار تیمی میکنه، آخه میدونی قاطر من

 

کوره

 

منبع:مثبت اندیشان اریایی

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمامهمکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ... کتاب سرخ

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

قابل توجه کسانی که از مشکلات فرار میکنند

خود را مجبور به پیشرفت کنید

 

ژاپنی ها عاشق ماهی تازه هستند. اما آب های

اطراف ژاپن سالهاست که ماهی تازه ندارد.

بنابر این برای غذا رساندن به جمعیت ژاپن،

قایق های ماهی گیری بزرگتر شدند و مسافت های

دورتری را پیمودند.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

ماهیگیران هر چه مسافت

طولانی تری را طی می کردند به همان میزان

آوردن ماهی تازه بیشتر طول می کشید.

اگر بازگشت بیش از چند روز طول می کشید ماهی

ها دیگر تازه نبودند و ژاپنی ها مزه این

ماهی را دوست نداشتند.

برای حل این مسئله، شرکت های ماهیگیری

فریزرهایی در قایق هایشان تعبیه کردند.

آنها ماهی ها را می گرفتند آنها را روی دریا

منجمد می کردند.

فریزرها این امکان را برای

قایق ها و ماهی گیران ایجاد کردند که دورتر

بروند و مدت زمان طولانی تری را روی آب

بمانند.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

اما ژاپنی ها مزه ماهی تازه و منجمد را

متوجه می شدند و مزه ماهی یخ زده را دوست

نداشتند. بنابر این شرکت های ماهیگیری مخزن

هایی را در قایق ها کار گذاشتند و ماهی را در

مخازن آب نگهداری می کردند.

ماهی ها پس از

کمی تقلا آرام می شدند و حرکت نمی کردند.

آنها خسته و بی رمق، اما زنده بودند.

متاسفانه ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت

به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می دادند. زیرا

ماهی ها روزها حرکت نکرده و مزه ماهی تازه

را از دست داده بودند.

باز ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی

بی حال و تنبل ترجیح می دادند.

پس شرکت های

ماهیگیری به گونه ای باید این مسئله را حل

می کردند.

آنها چطور می توانستند ماهی تازه بگیرند؟

اگر شما مشاور صنایع ماهیگیری بودید، چه

پیشنهادی می دادید؟

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

ثروت زیاد

به محض اینکه شما به اهدافتان می رسید

مثلاً " یافتن یک همراه فوق العاده خوب ،

تأسیس یک شرکت موفق، پرداخت بدهی هایتان یا

هر چیز دیگر "ممکن است شور و احساساتتان را

از دست بدهید و دیگر به سخت کار کردن تمایل

نداشته باشید.

شما همین موضوع را در مورد برندگان بخت

آزمائی که پولشان را به راحتی از دست می

دهند،

کسانی که ثروت زیادی برایشان به ارث

می رسد و هرگز موفق نمی شوند و ملاکین و

اجاره داران خسته ای که تسلیم مواد مخدر شده

اند، شنیده و تجربه کرده اید.

این مسئله را "رون هوبارد" در اوایل سال های

۱۹۵۰دریافت:

"بشر تنها در مواجه با محیط چالش انگیز به

صورت عجیبی پیشرفت می کند. "

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

منافع و مزیتهای رقابت:

شما هر چه با هوش تر، مصرتر و با کفایت تر

باشید از حل یک مسئله بیشتر لذت می برید.

اگر

به اندازه کافی مبارزه کنید

و اگر به طور

پیوسته در چالش ها پیروز شوید،

خوشبخت و

خوشحال خواهید بود.

و اما چطور ژاپنی ها ماهی ها را تازه نگه می

دارند؟

برای نگه داشتن ماهی تازه شرکت های

ماهیگیری ژاپن هنوز هم از مخازن نگهداری

ماهی در قایق ها استفاده می کنند اما حالا

آن ها یک کوسه کوچک به داخل هر مخزن می

اندازند.

کوسه چند تایی ماهی می خورد اما بیشتر ماهی

ها با وضعیتی بسیار سر زنده به مقصد می رسند.

زیرا ماهی ها تلاش کردند.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

توصیه :

- به جای دوری جستن از مشکلات به میان آن ها

شیرجه بزنید .

- از بازی لذت ببرید .

- اگر مشکلات و تلاش هایتان بیش از حد بزرگ و

بیشمار هستند تسلیم نشوید.

ضعف شما را خسته

می کند، به جای آن مشکل را تشخیص دهید .

- عزم بیشتر و دانش بیشتر داشته و کمک بیشتری

دریافت کنید.

- اگر به اهدافتان دست یافتید، اهداف

بزرگتری را برای خود تعیین کنید .

- زمانی که نیازهای خود و خانواده تان را

برطرف کردید برای حل اهداف گروه، جامعه و

حتی نوع بشر اقدام کنید .

- پس از کسب موفقیت آرام نگیرید، شما

مهارتهایی را دارید که می توانید با آن

تغییرات و تفاوتهایی را در دنیا ایجاد کنید.

- در مخزن زندگیتان کوسه ای بیندازید و

ببینید که واقعاً چقدر می توانید دورتر

بروید و شنا کنید

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...