رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

چه كسي مي گويد كه گراني شده است؟؟

دوره ارزاني است

چه شرافت ارزان، تن عريان ارزان

و دروغ از همه چيز ارزان تر

و چه تخفيف بزرگي خورده است، قيمت هر انسان

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

امشب در خلوت تنهایی ام آرام آرام بی تو گریستم

کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند

تا بدانی که بی تو چه می کشم...

کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو

دریایی از اشک به راه انداخته ام...

و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من

به تو این پیغام را می رساند که:

بی تو آرام آرام نابود می شوم

مي نويسم براي تويي كه به اميد دوباره ديدنت زنده ام

پروانه ی من زودتر بيا..

لینک به دیدگاه

این چه سوداست کز تو در سر ماست

وین چه غوغاست کز تو در بر ماست

 

از تو در ما فتاده شور و شری

این همه شور و شر نه در خور ماست

 

تا تو کردی به سوی ما نظری

ملک هر دو جهان مسخر ماست

 

پاکباز آمدیم از دو جهان

کاتشت در میان جوهر ماست

 

آتشی کز تو در نهاد دل است

تا ابد رهنمای و رهبر ماست

 

دیده‌ای کو که روی تو بیند

دیده تیره است و یار در بر ماست

 

ما درین ره حجاب خویشتنیم

ورنه روی تو در برابر ماست

 

تا که عطار عاشق غم توست

دل اصحاب ذوق غمخور ماست

لینک به دیدگاه

فلک را جور بی‌اندازه گشت‌ست

جهان را رسم و آیین تازه گشت‌ست

هزار امروز هم آواز زاغ است

گل از بی‌رونقی‌ها خار باغ است

نه خندان غنچه نه سرو از غم آزاد

نه گل خرم نه بلبل خاطرش شاد

غم دیرینه گر در سینه داری

چه غم گر باده دیرینه داری

دو چیز انده برد از خاطر تنگ

نی خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ

فلک را عادت دیرینه این است

که با آزادگان دائم به کین است

لینک به دیدگاه

از ازدحام این همه آدم دلم گرفت

دلبسته ام نبودی و کم کم دلم گرفت

از رو اول خلقت به یک نگاه

دیوانه تو گشتم و از غم دلم گرفت

پروانه شدی پر و بالم به باد رفت

در حسرت نگاه تو در برزخ خودم

یک سیب هم نچیدم و ماندم دلم گرفت

من خودم مقصر این ماجرا نبودم

از این همه لجاجت تو دلم گرفت

لینک به دیدگاه

گر چه پیمان را شکستم بر سر پیمانه ام

 

با همه بد عهدی ام آن عاشق دیوا نه ام

 

 

 

گر به ظاهر دورم از در گاه تو ای نازنین

 

باز هم مشتاق روی دلکش جانا نه ام

 

 

 

از در میخانه ات ای شاهد خوبان مران

 

با همه عصیان همان دردی کش میخانه ام

 

 

 

پرده بردار از رخ زیبا که مشتاق تو ام

 

آن رخ زیبا ندیده ،واله ودیوانه ام

 

 

 

پادشاه جودی و ما بنده در گاه تو

 

منتظر بر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام

 

 

 

در میان بحر هجران غوطه ور گشتم ولی

 

باز هم در جستجوی گوهر دردانه ام

 

 

 

همچون من هرگز نباشد بر درت پیمان شکن

 

لیک با الطاف غیر از تو، شها! بیگانه ام

 

 

 

چون که لطف توست تنها ضامن رسوایی ام

 

ور نه آن گردم که افشان در دل ویرانه ام

 

 

 

انتظارت بیش از حد شد ،تحمل تا به کی؟

 

آفتا با! بهر دیدار رخت پروانه ام

 

 

 

واله و«شیدا » ومستم لیک ،محتاج توام

 

یک نظر بر من نما، ای عارف فرزانه ام!

لینک به دیدگاه

دلم گرفته از این روزگار دلتنگی

گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی

دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند

گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی

شکست پشت من از داغ بی تو بودنها

به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی

درون هاله ای از اشک مانده سرگردان

نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی

از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی

نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی

دگر پرنده احساس مــن نمی خواند

مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی

بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد

بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی

لینک به دیدگاه

دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت

ابر چشمم بر رخ از سودای تو سیلاب داشت

نز تفکر عقل مسکین پایگاه صبر دید

نز پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت

لینک به دیدگاه

 

تصویر می شوم که در این قاب جا شوم

حتی اگر به خاطر این قاب تا شوم

هی از سر و ته و وسط روح می زنم

از چهارچوب کهنه مبادا فرا شوم

کز کرده ام میان قفس غنچه های تنگ!

در فکر هم نمی گذرانم که وا شوم

بغضم؛

اگر نمی شکنم حرف و حکمتی ست!

چندی نمانده یک تنه کوه صدا شوم

سرشارم از رهایی و اکسیژن و خیال

آخر بگو چگونه در این قاب جا شوم؟!

لینک به دیدگاه

امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را

یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را

 

یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد

ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را

 

هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل

کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را

 

گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می‌دهی

جز سر نمی‌دانم نهادن عذر این اقدام را

 

چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد

بگذار تا جان می‌دهد بدگوی بدفرجام را

 

سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان

ما بت پرستی می‌کنیم آن گه چنین اصنام را

لینک به دیدگاه

دلگیرم از زمین و میلاد هبوط

دلتنگم از تمناهای حقیر

که رهایم نمی سازند

دشت هایی به وسعت دلهره

آزارم می دهدوقتی که پنجره را می گشایم

به سمت هوس های خام زمین

لبریزم از وسوسه های رفتن

آنگاه که آغوش می گشاید

تبسم نیازهای عاشقانه ام

دلتنگم آنقدر که باید

بشکنم این قالب تهی را

که در برگرفته رویا های بلند مرا

دوستت دارم

تا بدانی

که زمین فقط مامن تعفن آدما نیست

لینک به دیدگاه

124133260221.jpg

 

به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند

دلم تنگ است

بیا ای روشن ای روشنتر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیایی ها

دلم تنگ است...

لینک به دیدگاه

من چه در وَهم ِ وجودم، چه عَدَم، دل‌تنگم

از عدم تا به وجود آمده‌ام، دل‌تنگم

روح از افلاک و تن از خاک، در اين ساغر ِ پاک

از در آميختن ِ شادي و غم، دل‌تنگم

خوشه‌اي از ملکوتِ تو مرا دور انداخت

من هنوز ازسفر ِ باغ ِ ارم، دل‌تنگم

اي نبخشوده گناه پدرم آدم را

به گناهانِ نبخشوده قسم، دل‌تنگم

حال در خُوف و رجا رو به تو بر مي‌گردم

دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل‌تنگم

نشد از ياد برم خاطره‌ی دوري را

باز هر چند رسيديم به هم! دل‌تنگم

"فاضل نظری"

لینک به دیدگاه

کاش غرور سنگیت از سردی خزان یخ می زد . . .

و فصل بی عاطفگیت می مرد . . .

پاییز است باز پاییز است

کاش می دانستم تو نیز در برگ ریزان خزان اشک می ریزی ! ! !

و گاه مرا و قلب پاییزیم را به یاد می آوری !

یا فراموشی می کنی قلبی را که تنها از سردی نگاهت یخ می زد . . .

آه هرگز ؟ !

دلتنگم . . . ! ! !

به دلتنگی خزان آرزوهایم

دلتنگم . . . ! ! !

باز تو را خواهم دید ؟ !

بازآن نگاه را که لحظه ای حس امیدواری عشق من بود خواهم دید ؟

دلتنگم . . . ! ! !

کاش تو را می دیدم . . .

باران می بارد

شب بارانی ست

دلتنگم و آسمان می نالد

و ابرها بر دل تنگم خون می بارند

باران نه ؟ ! درد بی کسیم ابر تیرگی خون می بارد

خون می بارد

آه عشق محال من . . .

عشق محال من . . . ! ! !

لینک به دیدگاه

ov5bzf1197878364.gif

دلتنگم...دلتنگ روزهای با هم بودنمان ...دلتنگ تو...دلتنگ من...دلتنگ لبخندهایمان!

دلتنگ همه چیزهایی که از آن ِ من و تو بود...!حیف که بود...!

دلتنگ صدایی هستم که هربار مرا به نام صدا می زد و چشم هایی که هر بار خیره به من می ماند.

دلتنگ دست هایی هستم که نوازشگرم بود وشانه هایی که تکیه گاه دلتنگیم...!

دلتنگم...دلتنگ ِتو...!

اما امروز نه دستی هست که نوازشم کند و نه شانه ای که تکیه گاهی باشد برای دلتنگیَم...!

امروز نه دستانت را دارم ،نه نگاهت را،نه شانه هایت را ...!

امروز عجیب دلتنگم و تو نیستی...

امروز می خواهمت و تو نیستی...

امروز چشم هایم تو را می خواهد،لب هایم نام تو را فریاد می زند،و دستانم عجیب دلتنگ لمس ِ دست های گرم توست...

دلتنگم ...دلتنگ ِ همه ی روزهایی که تو را داشتم...!دلتنگ ِ همه ی روز هایی که تو مرا داشتی...!

امروز اما عجیب دلتنگتم و تو نیستی...

امروز تو دلتنگ ِ کیستی...؟چشم هایت به کدامین سوست...؟

کدام دست دستانت را می فشارد؟کدام قلب خانه ی توست...؟

امروز شانه هایت پناه ِ کدامین دل ِ دلتنگ است...!؟!!!؟!

 

2s9t7av.jpg

لینک به دیدگاه

پاییز امده به استقبال این روزها.....نشسته ام در اتاق کوچکم

که با دست های کوه د وسلام فاصله دارد..!درخت های این حوالی

به عطسه های پاییزخیلی حساس هستند....! درخت پشت پنجره را جا گذاشتم

در روزهای دور...! نمی توانست کنار بیاید با این روزگار مرتفع....!با تنهایی وسکوت...

می بینی در این ارتفاع زندگی به کجای جغرافیای باور رسیده ام....به خودم می گویم

بی خیال نوشتن...!عزیزم...اگر من بی خیال تو بشوم.!! اگر تو خودت را از من دریغ کنی.!

وبی خیالت بشوم.!!( حتی در ظاهر.!!) اگر واگر...!!واگر هزار تا اگردیگر جا خوش

کند در زندگی..هیچ اتفاقی نمی افتد برای درخت های این حوالی..که به عطسه های پاییز

حساس هستند..فقط من فرسوده می شوم.... در اتاق کوچکم....فقط یک حسرت دردل من می ماند

فقط یک داغ دردل من می ماند...فقط مرگ سلام می کند به یک لحظه....

تو که می دانی من تورا چقدر دوستت دارم....

تو که می دانی من تورا ترجیح داده ام به همه چیز....بگذریم عزیزم...!!

بی شک تو بی من هم خواهی زیست...اما من می دانم بی تو نتوانم زیست.....

 

اینجا اسمان ابری است..انجا را نمی دانم..اینجا شده پاییز

انجا را نمی دانم..اینجا فقط رنگ است..انجا را نمی دانم

اینجا دلی تنگ است..انجا را نمی دانم..

لینک به دیدگاه

اگر روزی دلم گرفت یادم باشد

که خدا با من است،

که فرشته ها برایم دعا میکنند،

که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد.

یادم باشد که قاصدکی در راه است،

که بهار نزدیک است،

که فردا منتظرم می ماند،

که من راه رفتن می دانم و دویدن،

و جاده ها قدم هایم را شماره خواهند کرد.

اگر روزی دلم گرفت یادم باشد

که خدای من اینجاست همین نزدیکیها،

و من، تنها نیستم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...