رفتن به مطلب

نـامـه هـای خـط خطـی...!


ارسال های توصیه شده

بـَـعد از مَـرگـَـم مرا در دورتریـלּ غـُـروب خاطِـراتــَـت هـَـم نـَـخواهے* دید

مـَـنے* را کہ هر نـَـفـَـس با یادت اندیشیدم

و هـَـر لـَـحظه بے* آنکه تو بدانے* بـَـرایـَـت آرزوے* بهترین ها را کــَـردم

بـَـعد از مـَـرگم نامَـم را در ذهنت تــَـداعے*نـَـخواهے* کــَـرد

نامے* که برایـَـت بیگانہ بود اما…در کنارت بود !!

بے* آنکہ خود خواهان آن باشے*

بعد از مـَـرگم چشمانــَم را روے* کاغـَـذ نـَـخواهے* کِـشید

چـَـشمانے* کہ هـَـمواره بـِـخاطـِـر غـَـم هاوشادے* هایـَـت بارانے* بود

و مے* درخشید هـِـنگام دیدלּ چشمانت

بعد از مـَـرگم گرماے* دستانـَـم را حـِـس نخواهے کرد

دستانے که روز و شــَـب رو به آســِـماלּ براے لـَـبخندت دُعا میکردند

بعد از مـَـرگــَـم صدایم را نــَـخواهے شِـنید

صدایے که گــَـرچہ از غــَـم پُر بود اما شِـنیده میشـُـد

تا بــِـگویــَـد

دوستــَـت دارمــــ

لینک به دیدگاه

زیــر دوش آب ســرد

بــاز هق هق گریــه هایی که در صدای شـر شـر آب گم می شوند …

دست خـــودم که نـیست

یــاد شـانـه هایت که می افتم ســـــرم سنگین می شود !

بـــــی خـــیــــال …

… مـن بــا آرامبخـش هایـم به رخـتخــواب زنجــیـر می شوم …

تــــو ؛ رخـتخـوابش را به رخـتخـوابت نــزدیکتـر کن !

صـدای نـفسـهایی که برایش می کشی نـفـســـم را حـبس می کند

یکی مـــرا بـیــدار کند …

شــایـد خـــواب مـانــده بـاشــم !!

لینک به دیدگاه

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ

ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺟﺴﺘﺠﻮﯼ ﻗﺎﻓﯿﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﻢ

ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻢ

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ

ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ ...

ﻫﺮ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺩﻡ

ﯾﮏ ﺳﺒﺪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﭘﺲ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...

ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﺧﺎﻟﻖ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ

ﻣﺤﺒﺖ , ﺻﺒﻮﺭﯼ , ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ

ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ

ﺯﯾﺮﺍ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﯿﺜﺎﻕ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ

ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ

لینک به دیدگاه

تو را هيــچگاه نـــمي توانم از زندگـــي ام پاک کنم چون تو پاک هـــــستـــي،

 

مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميـــشه

 

ماندگار ميشــــوي و وقتي که نيســــتي بي رنگي روزهــايم را با مـداد رنگي

 

هاي يادت رنگ مي زنم..

لینک به دیدگاه

خسته ام

 

تکیه زدم بر دیواری از" سکوت "

 

گاه گاهی " هق هق تنهایی هایم "سکوتم را میخراشد

 

و نقشی از یادگاری میزند، یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش را ندارد

 

هیچ کس جز " خدا "...........

لینک به دیدگاه

رسم زندگی این است: روزی کــسی را دوست داری و روز بــعـد

 

تنــهایی به همــین سـادگی او رفته است و همه چیز تمام شــده

 

مـــــثل یک مـهمانی که به آخــــرمی رسد و تو به حال خود رهــا

 

می شـــــــــــوی چرا غمگــــینی ؟ این رســــم زندگیــــســــت...

 

پس تنها آواز بخوان...

لینک به دیدگاه

به حرمـــــت آن شــخه ی گل ســرخ که لای دفتر شـــعرم

 

نشـکفته خـشکید ! به حرمت اشک ها و گریه های سوزناکم.

 

نه تو حتـی به التـــــمــاس هــــایم هــــم اعتـــنـا نــــکردی !

 

میبنی قصه به پایان رسیده اسـت و من همــچنان در خــــــیال

 

چشــمان زیبای تو ام که ســــــــــــاده فریبـــــــــــــــــــم داد!

 

قصه به آخر رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !

لینک به دیدگاه

گاهی آنقدر دلم از زندگی سیر میشود که

میخواهم تا سقف آسمان پرواز کنم

و رویش دراز بکشم،

آرام و آسوده!

مثل ماهی حوضمان که چند روزی است روی آب است...

لینک به دیدگاه

من سرخط همه ی دفترهایم را سیاه می کنم...

 

تا بدانم...این دفتر هم قرار ست خط خطی شود!...

 

زیاد دلبسته ی واژه هایی که بعد ها می نویسم در آن نباشم...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...