رفتن به مطلب

ازلذتهای کوچک زندگیت بگو........


ارسال های توصیه شده

شال و کلاه بذاری دست تو جیب بدون اینکه کسی بشناستت یا مزاحمت بشن مسیر طولانی رو برا تصمیمات مهم قدم بزنی واقعا با وجود بستنی این بزم به اوج لذت خودش رسید.

لینک به دیدگاه

بيرون رفتن با مامان :hapydancsmil:

خريد كردن :hapydancsmil:

ناهار رو با مامان رستوران خوردن :hapydancsmil:

 

الانم سرمو گذاشتم رو بالشتش

بوس

ماچ

نازش ميكنم و بازم اون بوي هميشگي بغل مامانم كه از تو قنداقم تا الان باهاش اشنام

 

امشب بعد مدتها بازم مثل شباي طولاني زمستون كنار هم نشستيم و مامان موهامو بافت :w16:

خدارو شكر :w16:

الان احساس خيلي خيلي خوبي دارم

حس عميق رضايت :w16:

لینک به دیدگاه

خیلی وقته دیگه هیچی لذت زیاد نداره اما برای سرگرمی هم شده حال میده بازرس صنایع (مثلا شده صنعت و معدن و دودره بازی یا همون تجارت ) بیاد عباس آباد پرتش کنی بیرون راش ندی تو کارخونه:ws28: یا سگه رو باز بذاری تا میاد تو خفتش کنه دیوار راستو بره بالا :ws28:

یا بیاد تو دستشو بگیری کلید کنی باید بازرسی کنی و غذا هم سفارش بدی و نذاری بره بعدش یکم دود آرسنیک یا گاز سیانور هوا کنی فقط در حد فقط مسمومیت :| نه مرگو میر ، بره چند روز چار چرخش بره هوا بعدشم دیگه جرات نکنن بیان کلا شما رو ایگنور کنن

برگه سهمیه رو جا گذاشته نمیاد ببره :| میگه هر وقت یکی اومد ساختمون صنایع برام بیاره

فکسم نمیشد اصلش لازم بود از همون دور تائید کرده میگه برو بورس ندیده قبوله بازرسی لازم نیست

مملکته داریم ؟

یا دارایی رو دور بزنی که هیچ وقت نتونه تشخیص بده بالاخره فعالیت رسمی چیه و خلاصه کی به کیه اون تو

لینک به دیدگاه

برای بابام شعر بخونم وقربون صدقه اش برم واما بابام محل نده:ws3: یه بابا دارم شاه نداره تو خوشی تا نداره:ws28: بعدشم سرشو ببوسم خیلی لذت بزرگیه

 

میگن دختر باباییه واقعا درسته

لینک به دیدگاه

پیدا کردن یک لذت قدیمی...آتاری دستی!:ws3:

.

.

.

تو خِنزر و پِنزرهام یک دفعه آتاریِ دستی که دورانِ ابتدایی پدرم جایزه معدل برام خریده بودن رو پیدا کردم....

یعنی اون موقعه ملت آتاری سگا داشتن...اینقد لذت نمی بردن که من همه جا تو دستم این آتاری دستی بود و می بردم...:ws3:

اون ماشین بازی تو جاده اش وقتی لوِلش می رفت بالای 10 و سرعت نور می شد خیلی خوب بود....یادش خیر...:ws37:

.

.

.

لذت یاداوری خاطره ی یک لذت قدیمی....:icon_redface:

 

3rahhcm1duf2jytwlo7c.jpg

لینک به دیدگاه

صبح رفتم از سر محلمون سنگگ بگیرم موقع برگشتن چندتا دختر کوچولو دیدم داشتن به مدرسه میرفتن،یک لحظه لذت عجیبی مرا برد به روزهای مدرسه در گذشته،یادش بخیر، ایکاش همیشه روحیه دوران بچگی رو داشتم...

لینک به دیدگاه

صب زود بیدار شده بودم امروز ،رفتیم همایش دارو ساعت پنج برگشتم خونه ،خیلییی خسته بودم بعد اینکه کلییییی با ذوق و شوق تعریف کردم که چقد خوش گذشت و شاد بود برنامشون سرمو گذاشتم رو پای مامانم خوابم برده بود خیلیییییییییی شیرین بود بعد مدتها رو پای مامانم خوابم ببره...لذت بزرگیه

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...