رفتن به مطلب

پارسی گویان گمنام ...


ارسال های توصیه شده

هدف ایجاد این تاپیک قرار دادن اشعار شاعرانی ست که کمتر در بین مردم شناخته شده هستند ...

 

 

 

این سمت یا آن سو فرقی نمی کند!

انسان به سایه ی درخت عادت می کند به آتش نه !

اما...

آن قدرها هم که گمان می کنی بد نیست...

بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!

پله های آسمان خراش هارا فراموش کنی...

بنشینی کنار خیابان

و از پله های خودت پایین بروی!

پله

پله

پله

آن قدر که می بینی

کسانی نشسته اند...

بعضی ها گریه می کنند...

بعضی ها آواز می خوانند و...

ناگهان کسی را می بینی

که می شناسیش

شاید هم نمی شناسیش

اما...

این لبخند آمده بر لبانت را...

تنها دو سطر دیگر بر ندار:

در بهشت گاهی

در جهنم همیشه

به خدا می رسی...!

 

" گروس عبدالملکیان"

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------

tanham.jpg

 

دوباره قاصدک ها پر گشودند

سیاهی زین شب تیره زدودند

 

نسیم عشق بازآوردشان باز

به سوی شهر آنان را به پرواز

 

سخن از عشق بودی در دم آغاز

پسین دم هم به نام عشق شد باز

 

کنار پنجره از پشت شیشه

لبان بسته ام مانده به کوچه

 

ز چشمم می کنم این مویه آوا

دوباره قاصدک ها قاصدک ها

 

رسول نجفیان

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

هرشب خواب می بینم

سقوط می کنم از یک آسمانخراش

و تو از لبه آن

خم می شوی و

دستم را می گیری

سقوط می کنم هرشب

از بام شب

و اگر تو نباشی

که دستم را بگیری

بدون شک

صبحگاه

جنازه ام را

در اعماق دره ها پیدا می کنند...

 

رسول یونان

لینک به دیدگاه

نمي دانم

اين ماه

از جان من چه مي خواهد

هر شب، مرا

به خيابان ها مي كشاند و

آواره مي كند

مرا مي كشاند كنار دريا

كنار دلهره و تاريكي

كنار تنهايي شهر

و ساز دهني به دستم مي دهد

هر شب گم مي شوم

در شب

مثل مورچه اي در جنگل.

 

 

رسول یونان

لینک به دیدگاه

....

عشق را

بدون بزک می‌خواستیم

دنیا را بدون تفنگ

روی دیوارهای سیاه

گل سرخ نقاشی کردیم

رهگذران به ما خندیدند

به ما خندیدند رهگذران

ما فقط نگاه کردیم

جاده‌ها

دور شهر گره خورده بودند

در شهر ماندیم و پوسیدیم و خواندیم:

" قطاری که نتواند ما را از این جا ببرد

قطار نیست"

رسول یونان

لینک به دیدگاه

تیرهوایی بی خطر

تو

آسمان را کشتی !

 

روز به سختی از زیر در

از سوراخ کلیدها به درون آمد

اگر دست من بود

به خورشید مرخصی می دادم

به شب اضافه کار !

سیگاری روشن می کردم و

با دود

از هواکش کافه بیرون می رفتم...

 

گروس عبدالملکیان

لینک به دیدگاه

بارانی مورب

 

در نیمروزی آفتابی.

 

هیچ اتفاقی نیافتاده است

 

تنها تو رفته ای

 

اما من

 

قسم می خورم که این باران

 

بارانی معمولی نیست

 

حتما جایی دور

 

دریایی را به باد داده اند...

رسول یونان

لینک به دیدگاه

اين شعر

يك زير سيگاري ست

مرا

در آن خاموش كرده اند

به همين خاطر

خاكسترش مايل به خون است

يك نفر

مرا مثل سيگاري

روي لبش گذاشت و

تا انتها كشيد...

رسول یونان

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

حرف‌های‌مان

به لعنت سگ نیرزید

سرهائی تکان خورد

و جای قاتل و مقتول جا به جا شد.

حرف‌های‌مان به لعنت سگ نیرزید

و اکنون می‌دانیم

که هق‌هق‌مان

به پارس سگی شبیه است.

شمس لنگرودی

لینک به دیدگاه

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم

زخم‌های من، بی‌حضور تو از تسکین سر باز می‌زنند

بال‌های من

تکه‌تکه فرو می‌ریزند

بره‌های مسیح را می‌بینم که به دنبالم می‌دوند

و نشان فلوت تو را می‌پرسند

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم

 

خیابان‌ها بی‌حضور تو راه‌های آشکار جهنم‌اند

تو پرنده‌یی معصومی

که راهش را

در باغ حیاط زندانی گم کرده است

تک‌ صورتی ازلی، بر رخسار تمام پیامبرانی

باد تشنه‌ی تابستانی

که گندم‌زاران رسیده در قدوم تو خم می‌شوند

آشیانه‌ی رودی از برف

که از قله‌های بهار فرو می‌ریزد

نه

نمی‌توانم

نمی‌خواهم که فراموشت کنم

 

تپه‌های خشکیده

از پله‌های تو بالا می‌آیند

تا به بوی نفس‌های تو درمان شوند و به کوهستان بازگردند

ماه هزار ساله دست‌نوشته‌ی آخرش را برای تو می‌فرستد

تا تصحیحش کند

 

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم

قزل‌آلایی عصیانگری که به چشمه‌ی خود باز می‌رود

خونین شده در رودها که به جانب دریا روان است

 

شمس لنگرودی

لینک به دیدگاه

زمان انتظار تمام شد

ديگر شعر غمگيني نخواهم نوشت

ديگر

شعر غمگيني نخواهم نوشت

 

كسي نمي‌آيد

قرار نيست بيايد

 

ديگر

شعر نخواهم نوشت

 

شهاب مقربین

لینک به دیدگاه

رودخانه مي‌رود از ياد مي‌برد

صخره‌اي را

كه آبشارش بود

 

شهاب مقربین

 

اما همه‌ی راه‌ها

که با پا پیموده نمی‌شوند

دستت را به من بده

 

شهاب مقربین

 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

خدایا من سیاسی نیستم

ولی در خاورمیانه حتا رویاهای ما سیاسی است

شب‌ها وقتی خواب می‌بینیم

خواب را به پایان نبرده، با وحشت، بیدار می‌شویم

چرا که می‌ترسیم در بیداری از خواب خود نتوانیم تبری جوییم

وقتی به دختر همسایه سلام می‌کنیم

نگرانیم این سلام

به ضرر منافع ملی باشد

برای همین سال‌هاست زبان به دندان گرفته‌ایم

و بی‌صداترین عاشقانه‌های دنیا را سروده‌ایم

و بی‌صداترین ع‍شق‌ورزی‌های دنیا را ساخته‌ایم

وقتی داریم بزرگ می‌شویم

به کار کردن و پول درآوردن فکر می‌کنیم

و وقتی بزرگ شدیم

به کار کردن و پول درآوردن فرزندان‌مان فکر می‌کنیم

 

وقتی داریم بزرگ می‌شویم

به روزهایی می‌اندیشیم

که دست در جیب، در آفتاب سوزان این سرزمین، ترانه‌ای را در خیابان‌ها بخوانیم

و وقتی بزرگ شدیم

فرزندان‌مان را از خواندن بی‌پروای ترانه‌ها بر حذر می‌کنیم

 

شاعران‌مان را

در این سرزمین

تا مرگ بدرقه می‌کنیم

نویسندگان‌مان را

تا مرزهای مهاجرت

دنبال می‌کنیم

روزنامه‌نگاران‌مان را

در شهر دور می‌چرخانیم

هنرمندان‌مان را

احضار می‌کنیم

در سرزمینی که کسی دوست ندارد سیاسی باشد

در سرزمینی که همه سیاسی‌اند

 

اینجا خاورمیانه است

خاورمیانه اینجاست

میانه‌ی خاور

و میانه‌ی باختر

آنجا که آب لوله‌کشی دولتی‌اش با خاوران و باختران هرگز در یک جو نمی‌رود

جایی که خورشید قرار بوده غروب نکند

اما غروب کرد

و آسمان بی‌ستاره را بر سر شهر گسترد

 

خدایا اینجا خاورمیانه است

مشت‌مان را فقط برای تو باز می‌کنیم

و این مشت‌های خالی را با خیال نان پر می‌کنیم

و با خیال عطر گندم و نان در مشت‌های‌مان قلوه سنگ پنهان می‌کنیم

اینجا قلوه‌های سنگ

بعد از همه‌ی این سال‌ها

قلوه‌ی مردمی است که در قلب گورهای دسته‌جمعی خفته‌اند

 

خدایا

اینجا خاورمیانه است

بین زمین و زمان

بین زمین و آسمان

صندوق صدقات غرب و ستارگان هالیوود

جایی که زمین‌های بایر را باید بیل زد

تا درخت نفت سبز شود

تا شرکت‌های نفتی

برای ما خانه‌های شرکتی بسازند

و بشکه‌های خالی نفت را

برای استحمام بچه‌های‌مان

در میدان اصلی شهر قرار دهند

 

خدایا

اینجا خاورمیانه است

جایی که حتی وقتی به تو فکر می‌کنیم

مشغول فعالیت سیاسی هستیم

چرا که در این سرزمین خالی، در این سرزمین خیالی، عبادت تو نیز سیاسی محسوب می شود

پوریا عالمی

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...