رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ممکن است لباس وزبان ورسوم واداب ومعتقدات مردم عوض شود ولی حماقت انها عوض نخواهد شد ودر تمام اعصار میتوان به وسیله گفته ها ونوشته های دروغ مردم را فریفت

 

زیرا همانطور که مگس عسل را دوست دارد مردم هم دروغ وریا و وعده های پوچ راکه هرگز عملی نخواهد شد دوست دارند.....

 

 

سینوهه پزشک مخصوص فرعون

میکا والتاری

 

(وای ک این کتاب خط ب خطش ی دنیا حرف داره:ws37:)

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

موبد : باید به سراسر ایران‌ زمین پندنامه بفرستیم.

 

زن آسیابان : پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم و بر نان گرسنه‌ایم!

 

مرگ یزدگرد.بهرام بیضایی

لینک به دیدگاه

تا زمانی كه مقایسه حاكم بر نگرش ذهن است، احساس رضایت، شادمانی، كفایت و بسندگی یك امر محال است.

 

وقتی مقایسه در كار است، به هر حال بنده همیشه از بعدی و به علتی خودم را نسبت به دیگری، بی‌هوش، بی‌كفایت و ناموفق خواهم دانست.

 

برگرفته از

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

میل به شناخت کامل کسی ، راهی برای استثمار و تملک اوست ، راهی است برای شرمساری او که نباید پذیرفت .

 

دختر سیاه ، دختر سفید

 

جویس کارول اوتس

لینک به دیدگاه

m12v2dw2y2yoj9jtm3zm.jpg

 

از متن كتاب:

 

«... توي آن اوضاع و احوال ويرم گرفته بود، يادم بيايد كه اين كلمه را كه از دهان يك زن با لب‎هاي سرخ درآمده كجا ديده و شنيده‎ام. زن كي بود؟ كلئوپاترا؟ نه، اهلش نبود. كارش را كرد و رفت. مثل خواهرم. بعد كه مرد، فهميدم اين‎ها هزارتا راه براي خودكشي دارند. اصلاً زندگي مي‎كنند تا خودكشي كنند. پس كي بود؟ همان‎طور كه بالاي سرش ايستاده بودم و شاهد عق‎هاي بدبويش، دنبالش مي‎گشتم. شايد جون آليسون با چهره‎ي رنگ پريده و لب‎هاي سرخش تو ... تو فيلم...»

 

نام كتاب: خواهرم كلئوپاترا

 

نام نويسنده: نرگس عباسي

 

ناشر: نشر ثالث

 

طراح جلد: علي زعيم

 

چاپ اول: 1387

 

تعداد: 1100 نسخه

 

قيمت: 2100

لینک به دیدگاه

" ...یک چیز حالا برایم مسلم است، کسی که هنر جمع می کند،‌ هنرمند نیست ...

یک هنرمند مثل زنی است که کاری جز عشق ورزیدن نمی داند و گول هر نره خر کوچه گردی را می خورد ... . "

 

عقاید یک دلقک ؛ هاینریش بل

لینک به دیدگاه

دیوانگی ناتوانی در برقرار کردن ارتباط با عقاید است درست مثل این است که در کشور بیگانه ای باشی¸میتوانی همه چیز را ببینی و همه ی حوادث اطرافت را بفهمی اما نمیتوانی توضیح دهی که میخواهی چه بدانی و نمیتوان به تو کمک کرد چون زبان آنجا را نمیدانی...

همه ی ما این احساس را تجربه کرده ایم و همه ی ما به شکلی دیوانه ایم...!!!

 

پائولو کوئیلو

ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

- تو انتظار نداری شاه سابق برگردد ؟

- مگر مغز خر خورده ام . اگر می خواستند برش گردانند اصلا چرا می بردندش ؟ ورق بر می گردد اما شاه بر نمی گردد .

- چرا ورق بر می گردد ؟

- مگر شده که بر نگردد ؟ تاریخ یعنی برگشتن ورق و باز هم برگشتن ورق . این حرف را یک جوان که ازش بازجویی می کردم به من گفت . حافظه ی بدی ندارم . نمی دانم چرا توی مدرسه ، آن مزخرفات را نمی توانستم یاد بگیرم .

- به نظر تو کی ورق بر می گردد و چطور بر می گردد ؟

- نمی دانم . شاید وقتی که مسلمان های حاکم بیش از حد مردم را زیر منگنه بگذارند و نقش همان معلم شرعیات مرا بازی کنند .

فردا شکل امروز نیست - نادر ابراهیمی

لینک به دیدگاه

کتاب بادبادک باز- نوشته خالد حسینی :

 

 

 

گفت خیلی میترسم، گفتم چرا ؟ گفت چون از ته دل خوشحالم،

این جور خوشحالی ترسناک است…پرسیدم آخر چرا

 

 

و او جواب داد وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است

چیزی را از آدم بگیرد!

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

Nf00092423-1.jpg

 

نام کتاب: آرتمیس فاول و گروگان*گیری [۱]

 

نویسنده: ای*اوین کالفر [۲]

 

مترجم: شیدا رنجبر

 

ناشر: نشر افق

 

نوبت چاپ: پنجم 1387

 

تعداد صفحه: 456 صفحه

 

شمارگان: 3000 نسخه

 

قیمت: 58,000 ریال

 

شابک: 7-084-369-964-978

 

 

 

حقیقتش را بخواهید، هیچ چیز مثل یک کتاب ماجراجویانه* برای رده*ی سنی نوجوان نمی*تواند من را سر حال بیاورد. از رمان*های کلاسیکی مثل تام سایر و هاکلبری فین از مارک تواین گرفته، تا رمان*های علمی*تخیلی جان کریستوفر مثل سه*گانه*ی کوه*های سفید و یا حتا چند جلدی (و نه همه جلدهای آن) از رمان*های فانتزی جی. کی. رولینگ یعنی مجموعه*ی هری پاتر. همیشه مشتاقانه منتظر کشف نویسنده*های جدیدی در این زمینه هستم، برای همین هر وقت اثر جدیدی در این رابطه می*بینم پایم سست می*شود. برای خرید کتاب*های آرتمیس فاول هم مدت*ها بود که پایم سست شده بود، اما جیبم نه، ولی بالاخره جلد اول این مجموعه را گرفتم.

 

نویسنده کتاب، «ای*اوین کالفر» متولد ایرلند است. هر چند ایرلندی بودن وی در نقل داستان*های جن و پری نقش مسلمی دارد، اما حضور وی بعنوان معلم در کشورهایی مثل عربستان، تونس و ایتالیا نیز حتماً نقش بسزایی در پرورش تخیل او داشته است. او هر چند صاحب داستان*های دیگری نیز می*باشد، اما مجموعه داستان*های آرتمیس فاول بود که او را به شهرت رساند و امروزه با نویسندگانی مثل جی. کی. رولینگ، خالق مجموعه*ی هری* پاتر مقایسه می*شود.

 

کالفر قبل از آرتمیس فاول، دو کتاب «بنی و عمر»[۳] و «بنی و ببی»[۴] را در سالهای 1998 تا 1999 بر اساس تجربیاتش در تونس نوشت. بعد از آن نیز در نوشتن سه قسمت از مجموعه*ی هفت قسمتی «O'Brien Flyers» همکاری داشته است. اما در سال 2001 با نوشتن اولین آرتمیس فاول وارد لیست پرفروش*ترین*های نیویورک تایمز شد. بعد از آن هفت کتاب دیگر از این مجموعه را خود به تنهایی نوشت و در نوشتن دو داستان دیگر و همچنین گرافیکی کردن دو کتاب اول این مجموعه همکاری کرد. وی همچنین قول داده است که بقیه*ی کتاب*ها نیز به زودی به شکل کمیک ارائه خواهد شد. او همچنین چهار اثر مستقل دیگر به نام*های «لیست آرزوها» [۵]، «تحقیقات ماه نیمه» [۶]، «کلیک (فصل سوم)» [۷] و «ایرمن» [۸] و یک رمان مخصوص بزرگسالان به نام «وصل*شده» [۹] در کارنامه دارد.

 

 

شاید یکی از موفقیت*های دیگر او با نوشتن ششمین جلد مجموعه*ی پنج جلدی «راهنمای مسافران مجانی کهکشان» [۱۰] اثر داگلاس آدامز [۱۱] رقم بخورد. او با بیوه*ی آن نویسنده و ناشر توافقی انجام داده است تا تلخی پایانی جلد پنجم را برای هواداران آن مجموعه تغییر دهد.

 

خوشبختانه او گفته است:«من آن*قدر می*نویسم تا یا مردم از خواندن دست بردارند یا ایده*های من تمام بشود.». بنابراین حالا حالاها می*توانیم منتظر آثار جدیدتری از او باشیم.

 

اما خود کتاب تا حدودی من را غافلگیر کرد. فقط می*توانم بگویم متفاوت بود. متفاوت از این نظر که تا آخر داستان مشخص نشد که آرتمیس قهرمان داستان است یا ضدقهرمان داستان! متفاوت از این نظر که جن و پری*ها حضوری کاملاً متفاوت در این داستان دارند. متفاوت از نظر تخیل نویسنده و متفاوت از این نظر که تا آخر داستان هم هیچ چیز را نمی*توانید حدس بزنید. اما شاید مهم*ترین بخش قضیه این باشد که شما نمی*دانید یک داستان علمی*تخیلی می*خوانید یا یک داستان فانتزی. اگر نظر من را بخواهید، این کتاب یک داستان علمی*تخیلی با قهرمانان فانتزی بود! اما از نظر طبقه*بندی رسمی، این کتاب اشتراک دو گونه*ی علمی*تخیلی و فانتزی است.

 

بخش*های اول کتاب خیلی بهتر از بخش*های پایانی آن است. بخصوص از نظر گره*های داستانی به نظرم نویسنده باید روی بخش*های آخر داستان یک تجدیدنظر بکند! البته بعضی از صحنه*پردازی*هایش هم خیلی شبیه هری پاتر بود، به خصوص آن صحنه*های مردم در ایستگاه*های انتقال به زمین. در هر صورت باید یادمان باشد که این یک داستان تخیلی جدید است و نویسنده تازه دارد دنیای خودش را اختراع می*کند و خیلی از جاهایش هنوز درست شکل نگرفته است. همچنین یادمان باشد که داستان*های کاملاً تخیلی معمولاً شروع ضعیفی دارد. مثلاً «هابیت» را در مقابل بقیه مجموعه*ی «ارباب حلقه*ها» در نظر بگیرید. حتا جلد اول هری پاتر در مقابل جلدهای دوم و سوم بسیار ناشیانه به نظر می*رسد.

 

نویسنده البته شخصیت*های زیادی را هم وارد داستان کرده است که برای رمان*های نوجوان*پسند کمی زیاده*روی است، اما به وضوح پایان*های دنباله*داری برایشان در نظر گرفته است. از جن*های مثل «هالی» که اولین افسر مونث نیروهای ویژه جن*ها است، تا «روت» که فرمانده*ی او است و از آن رئیس*پلیس*هایی است که همیشه از زیر دستانش می*خواهد که طبق قانون رفتار کنند ولی خودش بعضی وقت*ها آن را زیر پا می*گذارد؛ و «فلی» سنتور، که نقش متخصص همه*کاره*ی آن*ها را برعهده دارد و در مجموع یک تیم کامل پلیسی را تشکیل می*دهند. «کادگیون» که رقیب و معاون «روت» است و البته خود «آرتمیس فاول» که یک پسر پولدار نابغه و شبه تبهکار است، به همراه خواهر و برادر «باتلر» که نقش محافظ و مستخدم*هایش را بازی می*کنند و ده*ها شخصیت فرعی دیگر از جمله ترول*های کم*عقل خونخوار! البته از نظر من بهترین شخصیت «مالچ» دورف بود، که خودش یک تنه نقش یک باند سرقت طلا را اجرا می*کند!

 

داستان ماجرای پسر نابغه*ای از یک خانواده تبهکار است که برای آزاد کردن پدرش، باید کلی طلا به دزدان بدهد و تصمیم می*گیرد این طلاها را از ناممکن*ترین جای ممکن، یعنی از خزانه*ی دنیای جادو به دست بیاورد. در طول داستان با دنیای زیرزمینی جن و پری*ها هم آشنا می*شوید. به خصوص با گروهی از نیروهای ویژه*ی پلیس* آن*ها که وظیفه*ی دور نگه* داشتن آدمیان از این دنیای جادویی را بر عهده دارند. ماجرای یک گروگان*گیری عجیب به اوج هیجان می*رسد و بعد از آن ماجرای تعویض گروگان با طلاها.

 

پشت جلد کتاب نوشته است:

 

«آرتِمیس فاول، نام پسرک دوازده *ساله* و البته نابغه*ای است که در یک خاندان اشرافی به دنیا آمده است، اما آن*قدرها خاندان شرافتمندی نیستند، که هیچ؛ همه*شان نسل بعد نسل تبهکار و آب*زیرکاه هستند. ولی فرق آرتمیس با بقیه در این است که او در کودکی پدر قاچاقچی*اش را از دست داده و ثروتشان به شدت کم شده، و او که نابغه*تر از اجداد خود است قصد دارد ثروت خانوادگی*شان را دوباره به دست بیاورد. آرتمیس فاول برای این کار اما به عجیب*ترین کار عالم دست می*زند: از جن *و پری*ها اخاذی می*کند و با گروگان گرفتن یک افسر پلیس پری*ها، یک تُن طلا مطالبه می*کند! البته در این کتاب همه*ی جن*ها و پری*ها از ترس انسان*ها چندهزار سالی است که زیر زمین زندگی می*کنند و فقط هر از چند گاهی برای تقویت جادوی خودشان یا برای برگزاری مراسم* مخصوص*شان به زمین می*آیند. جالب است که آن*ها فقط در یک نقطه از زمین خیال*شان راحت است و بدون دردسر رفت* و آمد می*کنند؛ آن هم پارک دیزنی*لند است که همان شرکت مشهور سازنده*ی کارتون ساخته است و پر از عروسک*ها و بازیگرهای جن و پری است و جن*ها و پری*های واقعی خودشان را به جای آن*ها جا می*زنند! البته این گروگان*گیری ظاهراً ساده*ی او حتا امکان دارد تمام زمین را درگیر جنگ خانمان*سوز بین آدم*ها و جن*ها بکند، اما او واقعاً احتیاج به این پول دارد و همه *جور خطری را می*پذیرد.»

 

داستان گره*ها و معماهای خودش را دارد، که جالب هستند. اما بعنوان یک کتاب نوجوان*پسند، مشکلش این است که امکان هم ذات*پنداری با قهرمان نیست. چون قهرمان یا قهرمانان مشخص نیستند. در واقع شاید بزرگترین مشکل، اسم کتاب باشد! مثلاً اگر اسم کتاب «هالی شورته؛ افسر نیروهای ویژه» و یا حتا «ماجرای گروگانگیری» بود، آدم می دانست که طرف خوب ماجرا کدام است. این بیشتر به این دلیل است که در این رده از کتاب*ها کمتر پیش می*آید که اسم ضدقهرمان عنوان تیتر باشد! هر چند این روزها نویسنده*های این رشته مجبورند کلی چیزهای غیرعادی به کار ببرند تا توجه نوجوانان را جلب کنند!

 

همین که کتاب در ایران به چاپ پنجم رسیده، خودش نشان* می*دهد که نویسنده، مترجم و ناشر هر سه کارشان خوب بوده است و مهم*تر از همه این که داستان آقای کالفر به مذاق ایرانی*ها خوش آمده است.

 

در مجموع فکر کنم کتاب خوبی برای نوجوان*ها باشد.

 

 

 

در بخشی از کتاب می*خوانیم:

 

 

«هالی تمام آن اتفاقات را از شکافی که بین تاخوردگی*های پرده*ی گوبلن بوجود آمده بود، تماشا کرد. اگر با چشمان خودش ندیده بود، امکان نداشت باور کند. در واقع باور هم نکرده بود، تا وقتی که به خاطر گزارشش مجبور شد فیلم آن را دوباره تماشا کند. آن وقت بود که مطمئن شد همه*ی آن*ها اوهام ناشی از آخرین لحظات مرگ نبوده است. جان کلام این که نوار آن فیلم تبدیل شد به یک اسطوره. به این صورت که از نمایش چندین باره در خانه*ی سینماگران آماتور شروع شد و به کلاس*های جنگ*های تن به تن دانشکده*ی نیروی*های ویژه خاتمه یافت.

 

آدمیزاد، یا همان باتلر، سریع کلاه*خود زره قرون وسطایی را سرش کرد. باور کردنی نبود، اما گویا تصمیم داشت با ترول شاخ به شاخ شود. هالی سعی کرد صدایی از خودش در بیاورد تا شاید این کار او را پشیمان کند، اما جادو هنوز ریه*های له شده*اش را از هوا پر نکرده بود.

 

باتلر نقاب کلاه*خود را روی صورتش کشید و گرز را با حالتی وحشیانه بلند کرد. از بین میله*های آهنی جلوی کلاهخود غرید: «حالا بهت نشون می*دم وقتی یکی دست به خواهر من بزنه، چه بلایی سرش می*آد.»

 

آدمیزاد گرز را مثل چماق معرکه*بگیرها بالای سرش تاب داد و آن را محکم از پشت بین دو شانه ترول کوبید. ضربه*ای مثل این گرچه کشنده نبود، اما مسلماً فکر ترول را از طعمه*اش منحرف می*کرد.

 

باتلر پایش را درست بالای کفل*های ترول گذاشت و با قدرت تمام گرز را از کمر او جدا کرد. وقتی گرز با صدای چندش*آوری از تن ترول جدا شد، باتلر عقب رفت و با حالتی تدافعی ایستاد.

 

ترول به طرف او برگشت و هر ده چنگالش را از ته بیرون داد. قطرات زهر در نوک عاج*های تیزش برق می*زد. زنگ تفریح به پایان رسیده بود. اما این بار دیگر خبری از حمله*های غافلگیرکننده و برق*آسا نبود. هیولا خیلی محتاطانه عمل می*کرد. معلوم بود که دردش گرفته است. مثل این که با این یکی مهاجم هم باید همان معامله*ای را می*کرد که با آن یکی از نوع دیگر کرد. تا آن*جا که به ترول مربوط می*شد، به قلمرو او تجاوز شده بود. در طبیعت این موجودات، فقط یک راه برای حل چنین مشکلاتی وجود داشت، یعنی همان راهی که ترول*ها تمامی مشکلاتشان را با آن حل می*کنند.

 

...باتلر مستقیم به صورت او نگاه کرد و گفت:«بهت اخطار کرده باشم، من سلاح*های مرگباری دارم که اگر مجبور بشم ازشون استفاده می*کنم.»

لینک به دیدگاه


لطفا" گوسفند نباشید

 

thumb_lotfan20gu.jpg

این کتاب به اهتمام محمود نامنی از جمله برترین کتاب های خودشناسی و اصلاح الگوی زندگی شخصی است که در چند سال اخیر نگارش یافته است. خواندن این کتاب را برای همه افرادی که نمی خواهند گوسفند بمانند توصیه می نماییم. (انسان نمی تواند به آسمان نیندیشد ،مگر انسان هایی که به چریدن مشغولند و پوزه در خاک دارند و غرقه در آب و علف اند؛ این ها که گوسفندان دو پایند. دکتر شریعتی)

لینک به دیدگاه

9644481410.240.jpg?1188655176

 

طاعونآلبر کامورضا سید حسینی

 

 

طاعون ماجرای شهر آرام و خوشبختی را بازگو می کند که در کمال بی خبری طاعون به ان حمله ور می شود و ارتباط شهر با همه جا قطع می شود . کامو در رمان به بررسی حالات و روحیات افراد در زمان های مختلف این دوره پرداخته است . حس همدلی ، وحشیگری ، عذاب وجدان و .... در یک بلای همگانی . وقتی در ناامیدی به یاد خوشی ها و کارهای تلخ گذشته هستیم ....

 

خیلی کتاب قشنگ و دقیقی بود به خصوص خیلی خوب تغییرات احساسات ادمی در چنین شرایطی را نشون داده بود ..... به یاد اوردن خوشبختی بعد از اتمام ان ......

یک جای توی کتاب گفته می شود که همه کس طاعون را درون خودش داره و کار شرافتمندانه اینه که نذاره طاعون وجودش به دیگری سرایت کنه و.....

 

به نظرم طاعون و کوری فوق العاده شبیه به هم بودن

کتابی که خوندم ویرایش سال 1360 بود یعنی مسن تر از خودم ... قیمتش هم 40 تومن بود

 

قسمت های زیبایی از کتاب

 

تلگراف به عنوان یگانه وسیله ارتباطی در دست ما باقی ماند . موجوداتی که از راه فکر و قلب و چشم به هم مربوط بودند مجبور شدند نشانه های این وابستگی قدیمی را در حروف درشت یک تلگرام ده کلمه ای جستجو کنند و چون فرمول هایی که در تلگراف ها به کار می روند زود تمام می شوند ، زندگی های مشترک طولانی یا شور و عشق های دردناک به زودی در مبادله پیاپی عبارتی از این قبیل خلاصه شد " حالم خوب است . به یاد توام . قربانت "

 

 

 

اما اگر بردن بازی فقط همین بود، زیستن ، تنها با انچه انسان می داند و انچه به یاد می اورد و محروم از انچه ارزو دارد ، چه دشوار بود .

 

 

 

همه بدبختی انسان ها از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی زنند .

 

 

 

به این ترتیب شکنجه همه زندانی ها و همه تبعید شدگان را تحمل می کردند که عبارت است از زندگی با خاطرات بی ارزش

 

 

 

چرا خود شما اینهمه فداکاری به خرج می دهید در حالی که به خدا ایمان ندارید ؟ .....

ریو بی آنکه از تاریکی خارج شود گفت : ....... اگر به خدای قادر مطلق معتقد بود از درمان مردم دست بر می داشت و این کار را به خدا وا می گذاشت . اما هیچ کس در دنیا ..... به خدایی که چنین باشد اعتقادی ندارد زیرا هیچ کس خود را صد درصد تسلیم نمی کند .

 

 

 

( مکالمات شخصی را از وسطش حذفیدم )

 

 

 

 

همه شب در بلوارها ، پیرمرد مومنی که کلاه شاپو و کراوات پهن دارد از میان مردم می گذرد و بیهوده و پیاپی تکرار می کند "خدا بزرگ است . به سوی او بیایید " . بر عکس همه مدرم به سوی چیزی می دوند که آنر خوب نمی شناسند و یا به نظرشان واجب تر از خداوند جلوه می کند . در آغاز وقتی تصور می کردند این هم مرضی است مثل مرض های دیگر مذهب جای خود را داشت . اما وقتی که دیدند حدی است به یاد خوش گذرانی افتادند .

 

 

 

 

__________________

لینک به دیدگاه

مرغان شاخسار

کالین مک کالو

 

پرندگان خارزار، قصه جنگ انسان است و سرنوشت، قصه جنگ انسان است با خودش، قصه جنگ دایم تیرگی و روشنایی است. پرندگان خارزار از کارزار مرگ و زندگی می گوید و از پیروزی عشق. پدر بریکاسارت ،کشیش ما، داستان را با برگزاری مراسم عشای ربانی در خانه خانم کارسون، پیرزن ثروتمند، در گوشه ای از استرالیا شروع می کند و در همان مراسم است که بیننده متوجه نظر خاص خانم کارسون به پدر روحانی می شود. خانم کارسون عاشق پدر روحانی است و در موقعیتهای مختلف به جلب توجه او می کوشد؛ ولی پدر در مقابل این وسوسه زمینی مقاومت می کند.داستان با ورود کلیری ها، خانواده برادر خانم کارسون، وارد مرحله جدیدی می شود. علاقه شدیدی که بین پدر روحانی و مگی کلیری -دختربچه جذابی که برادرزاده خانم کارسون است و از قضا مورد بی توجهی خانواده، خصوصاً مادر خانواده- بوجود می آید، حسادت پیرزن برمی انگیزد، تا آنجا که سعی به دور کردن آن دو از یکدیگر می کند؛ لیک ناکام می ماند. او تصمیم به انتقام می گیرد.مگی بزرگ و بزرگ تر می شود و عشق بین او و پدر روحانی همچنان جاریست.حالا دیگر مگی زن جوانی شده است و عشق بین او و پدر روحانی، یعنی عشق ممنوعه. کشیش ها نباید ازدواج کنند، مگر اینکه از کشیش بودن دست بکشند؛ نخستین و سوسه... پدر زندگیش را وقف خدا می خواند. نه! او نباید ازدواج کند. خانم کارسون می میرد و پدر برکاسارت را بر سر یک دوراهی بزرگ قرار میدهد؛ او دو وصیت برای پدر به جا می گذارد که در یکی اموالش –به ارزش سیزده میلیون پوند- را به خانواده برادرش بخشیده و در دیگری به کلیسا. او در نامه ای به پدر نوشته است که او می تواند به اختیار خود یکی از دو وصیت نامه را انتخاب کند. اگر پدر وصیت نامه دوم را انتخاب کند می تواند بواسطه این ثروت کلان پیشرفت فراوان کند، و این کار را می کند. او گرچه روی عشقش به مگی پا می گذارد، به واتیکان می رود، و گرچه مگی مطمئن است که او برمی گردد، در آنجا می ماند، تا آنجا که به مقام کاردینالی می رسد. وقتی این خبر به مگی می سد، ناامیدانه ازدواج می کند؛ ازدواجی بدون عشق با مردی که اهل زندگی نیست، و وقتی به اشتباه می خواهد که با یک بچه زندگیش را بهتر کند، اختلافش با شوهر به اوج می رسد و شوهر و بچه اش متنفر می شود. پدر برکاسارت همیشه غمی با خود دارد، او هنوز مگی را به خاطر دارد؛ پس به توصیه دوستش که از دیدن گل رزی خشک شده لای انجیل او به رازش پی برده است به استرالیا می رود و به دیدار مگی که از شوهرش ناامید است. حاصل دیدارشان دین است؛ پسری که پدر را نمی شناسد و پدر نیز او را. دین نوزده سال بعد علیرغم مخالفت مادر به راه پدر می رود. دومین دوراهی؛ ماندن یا رجعت؟!پدر برکاسارت با غمش به قدرت برمی گردد و پیش دوستش به گناه خود اعتراف می کند، و جواب می شنود که تو با این گناه از گناه بزرگتری که همانا کبر و غرور است، دور شدی. تو یک انسانی و با این گناه هرگز فراموش نخواهی کرد، انسانیتت را.نوزده سال بعد که پدر به استرالیا برمی گردد، با اشتیاق پسر مگی -که در واقع پسر خود اوست- برای رفتن به واتیکان و کشیش شدن روبرو می شود و گرچه مگی به دوری از پیر راضی نیست، او را در این راه یاری می کند تا به مقام کاردینالی برسد. چرخ روزگار چنان می گردد که وقتی بعد از پنج سال، دین قصد بازگشت به خانه می کند، توقفی که در یونان داشته باشد. همین جاست که هنگام شنا در دریا مورد توجه دو دختر جوان قرار می گیرد که وقتی می خواهند به او نزدیک شوند طعمه موجها می شوند، و او قصد کمک به آنها می کند، ولی خود غرق می شود.مگی که دیگر سنی از او گذشته است، تمام سختیها را فراموش کرده، پسر را انتظار می کشد، ولی خبر مرگ پسر را می شنود و با پدر برکاسارت روبرو می شود که برای اجرای مراسم تدفین آمده است.مگی که پدر برکاسارت او را چون رزی می دانست، در این آخرین بزنگاه خار خود آشکار می کند و پرده از راز پسرشان دین برمی دارد. رازی که پدر روحانی طاقت شنیدنش را نمی یارد…..

 

 

Morghan-E-Shakhsare-Tarab.jpg

 

 

10000002814-500x500.jpg

لینک به دیدگاه

چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تنِ کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟

 

من او را دوست داشتم - آنا گاوالدا

لینک به دیدگاه

از خودت میپرسی که ان رویاهایت کجا شدند,سرت را تکان میدهی و میگویی؛راستی ان سالها چگونه گذشتند!

باز از خود میپرسی که در زندگیت چه کرده ای,بهترین سالهای عمرت را درکجا دفن کرده ای,چه نوع زندگی کرده ای یا نکرده ای,و انگاه با خود میگویی ببین زندگی درین دنیا چه بی لطف میشود!سالهای بیشماری میگذرند و چیزی جز دلتنگی ملالت بار به همراه نمی اورند و سپس سنین لرزان پیری تکیه بر عصای زیر بغل فرا میرسند و پس از ان؟

...فقط بیچارگی و بی پناهی!...

 

شبهای سپید.داستایوفسکی

لینک به دیدگاه

مگر نمی شود آدم اسیر نقشی شود که خود در انداخته و آنقدر به دختر نقاشی اش دل بدهد که او را دلدار خود کند؟ و مگر خدا عاشق مخلوقش نیست و عاقبت او را به ستایش خود وا نمی دارد؟ اما مگر کسی باور می کند؟

 

پیکر فرهاد - عباس معروفی

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...