رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد مطمئن تر است از آدمی که تا بحال پاش نلغزیده .. این حرف سنگین است .. خطا نکرده تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آکبند در آمد فلزش معلوم می شود،‌اما فلز خطا کرده رو است. روشن است. مثل این کف دست. کج و معوج خطش پیداست. از آدم بی خطا می ترسم، از آدم دو خطا دوری میکنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم.*قیدار/ رضاامیرخانی

لینک به دیدگاه

تصمیم اولی که به ذهنت می زند با همه جان گرفته می شود. تصمیم دوم، با عقل و تصمیم سوم با ترس.. از تصمیم اول که رد شدی باقی اش مزه ای ندارد. تصمیم اول را که گرفتی باید بلند شوی و بروی زیر یک خمش را بگیری. تنها یا با دیگران توفیر نمی کند. باید بلند شوی و فن بزنی بی چون و چرا .. بعد از فن زدن می نشینی و بهش فکر میکنی و دو رو برش را صاف می کنی. *قیدار/ رضا امیر خانی

لینک به دیدگاه

چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.

خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.

از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.

تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکار در دستم می لرزید که خنده اش میگرفت .هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت :چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا اینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد.مارا که دید زیر لب گفت : دختره ی بی حیا.ببین با چه ریختی اومده دم در ! شلوارشو ! متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من ، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی، گونه اش را گرفته بود و فریاد می زد.از ترس در را بستم.احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم !روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چه شد؟ گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا ! دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر من دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در میشنوم ، به دخترم میگویم :من باز میکنم ! سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گم شده اند.دخترم یکروز گفت :یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم گفتم :چقدر نامه دارید.خوش به حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه ام!

 

چیستا یثربی

(اسم کتاب رو نمیدونستم ولی خیلی به دلم نشست حیفم اومد برای دوستان نذارم ببخشید دیگه)

 

:icon_redface:

 

اسم کتابش هست "پستچی"

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

فروغ پرسید:کی ازدواج می کنیم ؟؟

گفتم : اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های عقب افتاده ی بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمه نان از کله ی سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیب های خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم .

و تو به جای عشق باید به دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و مهمانی و نق ونوق بچه و ماشین لباسشویی و جاروبرقی و اتو و فریرز و فریزر و فریزر باشی .

هر دومان یخ میزنیم، بیشتر از حالا پیش همیم... ولی کمتر از حالا همدیگر رو می بینیم ؛

 

نمی توانیم ببینیم ؛ فرصت حرف زدن با هم نداریم ؛ در سیاله زندگی دست و پا میزنیم ، غرق می شویم ... و جز دلسوزی برای یکدیگر کاری از دستمان ساخته نیست .,,عشق,, از یادمان می رود و گرسنگی جایش را می گیرد .

 

عشق روی پیاده رو / مصطفی مستور

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

دنیا زندان نیست ؛

 

دنیا مدرسه است، و ما دانش اموزان خُردِ بی خردی هستیم که هر روز، هر ماه و هرسال بعد از تحمل رنج خواندن و دانستن، آزمایش می شویم. و هرگز نپنداریم که، دنیا کلافی سر در گم و مغشوش است!

 

اما به قول " مارک تواین " باید هوشیار باشیم که از هر تجربه، فقط حکمتی را که در ان نهفته است کسب کنیم و درک کنیم که تقدیر یعنی، مجموعه ای از حوادث برای نوعی یادگیری.

 

لطفا گوسفند نباشید | محمود نامنی

 

861284_171.jpg

لینک به دیدگاه

"اما به گمانم معجزات هیچ گاه سد راه آدم واقع بین نیست . معجزات نیست که واقع بینان را به اعتقاد ره می نماید.واقع بین اصیل،اگر آدم با اعتقادی نباشد، همواره نیرو و توانایی خواهد یافت تا به مافوق طبیعت بی اعتقاد باشد و اگر با معجزه ای به صورت واقعیتی انکار ناپذیر رویا رو شود ،به جای تصدیق واقعیت ،حواس خودش را باور نمی کند. اگر هم آن را تصدیق کند ، به عنوان واقعیتی از طبیعت تصدیقش می کند که تا آن زمان به آن التفات نکرده است.ایمان در آدم واقع بین از معجزه نشات نمیگیرد بلکه معجزه از ایمان نشات میگیرد. آنوقت نفس واقع بینی متعهدش می کند مافوق طبیعت را نیز تصدیق میکند."

برادران کارامازوف جلد اول اثر داستایوفسکی

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

اين جمله براي من خيلي روشنگر و قابل تأمل بود. بسيار دوست دارم شما هم بخونيد :

 

«در واقع، نه بودا، نه پيامبران، نه مسيح، نه اكهارت، نه اسپينوزا، نه ماركس، نه شوايترز، آدم‌هاي سست‌عنصري نبودند، بلكه برعكس،
واقع‌گراياني
بسيار
سرسخت
بودند و اغلب آنها،
نه به دليل آنكه درباره تقوا و پرهيزگاري، وعظ و خطابه ايراد مي‌كردند
كه به دليل آنكه
حقيقت را مي‌گفتند،
مورد آزار و شكنجه قرار گرفتند.»

 

كتاب "هنر بودن" - اريك فروم

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

بلاخره همه یک روزی می میرند و صد سال که بگذرد، دیگر هیچ کس درباره ی این که دیگران که بودند و چطور مردند سوال نمی کند. پس بهتر است همان طور که دلت می خواهد زندگی کنی و همانطور که دوست داری بمیری.

 

گریه آرام / کنزابورو اوئه

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت مصاحبت آدمها.

ولی هنگامی که این نیاز های اولیه برآورده شد ـ آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان می گویند بلی....و آن این است که بدانیم که ما کیستیم و در اینجا چه می کنیم؟"

 

برگرفته از کتاب "دنیای سوفی" _ یوستین گردر

لینک به دیدگاه

7fmm1h39ygoygj7x9ciz.jpg

 

گفت : چرا همه ش دنبال معنای دیگری هستی....

 

این یک دوستی ساده است !!

 

-آب دهانم را قورت دادم ...

 

« دوستی یک زن و مرد هیچ وقت ساده نیست .»

رویای تبت - فریبا وفی

لینک به دیدگاه

بايد به خاطر داشته باشيم كه هر آن چيزي را كه دوست داريم و هركسي را كه به او عشق مي‌ورزيم، روزي از دست خواهيم داد. نهايت آنكه مرگ خودمان به اين برخورداري پايان خواهد داد. كلي‌تر بگويم، يادمان باشد هر كنش انساني پاياني دارد ... روزي آخرين غذاي خود را خواهيد خورد و كمي بعد از آن، آخرين نفستان را خواهيد كشيد.

كتاب «فلسفه‌اي براي زندگي» - اثر ويليام بي. اروين

عنوان فرعي كتاب : روش‌هاي كهن رواقي براي زندگي امروز

 

 

 

پ.ن : گمان نكنيد كه اين يك كتاب مايوس كننده و القاگر غمگيني و منفي‌نگري و... هست، بلكه كاملاً برعكس، كتابي است پر از شور زندگي و ترغيب به اين شور. اما اونچه انتخاب كردم، تنها بريده‌اي از يكي از درس‌هاي اين كتاب بود، كه بدون بيان درس، فقط دوست داشتم همين قسمتش رو با تاكيد اينجا بنويسم! و گرنه كتاب بعد از بيان اين نكته، يكي از مهم‌ترين درس‌هاش رو عنوان مي‌كنه كه بسيار هم انرژي بخشه :4chsmu1:

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

آدم سر به هوایی نیستم. به نظر خودم جدی هم نیستم. به اعتقاد من آدم باید این روزها ترکیبی از این دو باشد. به ارزش کار هم اعتقاد دارم. هرچه سخت تر بهتر.

آدمی که کار نمی کند زیادی وقت دارد، آنقدر که نمی تواند به خودش و مشکلاتش برسد...!

 

 

 

 

راه های میانبر / (مجموعه بیست و یک داستان کوتاه) ریموند کارور / مترجم: اسدالله امرایی

 

 

492006_165.jpg

لینک به دیدگاه

دنیا زندان نیست ؛

 

دنیا مدرسه است، و ما دانش اموزان خُردِ بی خردی هستیم که هر روز، هر ماه و هرسال بعد از تحمل رنج خواندن و دانستن، آزمایش می شویم. و هرگز نپنداریم که، دنیا کلافی سر در گم و مغشوش است!

 

اما به قول " مارک تواین " باید هوشیار باشیم که از هر تجربه، فقط حکمتی را که در ان نهفته است کسب کنیم و درک کنیم که تقدیر یعنی، مجموعه ای از حوادث برای نوعی یادگیری.

 

لطفا گوسفند نباشید | محمود نامنی

1g5qb87zjoxead9iqgp.jpg

 

 

لینک به دیدگاه

هنگامی که به آنچه هست تسلیم شویدو به‌طور کامل حضور یابیدگذشته نیروی خود را از دست می‌دهدآنگاه قلمروی وجود که توسط ذهن پنهان شده بود گشوده می‌شود. ناگهان سکوتی عظیم و والا در درون شما پدید می‌آید احساس آرامش ژرف و بی‌انتها ! درون آن آرامش، نشاطی عظیم نهفته است. و در درونی‌ترین بخش درون آن مقدس، آن بی‌کران_هم او که نمی‌توان به نامی خواندش_ نهان است

اکهارت تول/ برگردان فرناز فرود از کتاب "تمرین نیروی حا

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

اشک راه خیال را نمی بندد ، بلکه به آن میدان می دهد...!

 

 

- معلوم است تو دیگر مرا دوست نداری.

+ چطور می‌توانی این حرف را بزنی؟ چرا؟

- چون که غصه می‌خوری. وقتی کسی را دوست داشته باشی، هرگز غمگین نمی‌شوی...!

 

 

 

 

برگرفته از کتاب:

تربیت اروپایی / رومن گاری / مترجم: مهدی غبرائی

لینک به دیدگاه

کم کم داشت از پدر بدم مي‌آمد. هميشه چيزي بود که به‌خاطرش عصباني باشد. هرجا که مي‌رفتيم با کسي جر و بحث مي‌کرد. البته او به قصد دعوا نميرفت؛ ديگران اغلب به آرامي شروع مي‌کردند به مخالفت، و او ناگهاني خونش به جوش مي‌آمد. به رستوراني اگر مي‌رفتيم، که به ندرت هم پيش مي‌آمد، هميشه چيزي بود که بهانه بگيرد، و دليلي که پول ندهد. "تو اين بستني خامه‌اي گه مگس هست! اينجا ديگه چه جاي کوفتي‌ايه؟...

 

ساندویچ ژامبون, چارلز بوکوفسکی

لینک به دیدگاه

کلمات همیشه این قدرت را ندارند که آدمهای خیلی خوشحال یا خیلی غمناک را ارضا کنند، زیرا آخرین بیان خوشحالی زیاد و غم زیاد سکوت است...!

 

 

 

 

برگرفته از کتاب:

دشمنان / آنتوان چخوف / مترجم: سیمین دانشور

لینک به دیدگاه

انسان ، آهسته آهسته عقب نشینی می کند.

هیچکس یکباره معتاد نمی شود. یکباره سقوط نمی کند.یکباره وا نمی دهد ،

یکباره خسته نمی شود ،

رنگ عوض نمی کند،

تبدیل نمی شود و از دست نمی رود.

زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد.و تکرار و خستگی ، بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می کند.باید بسیار هوشیار باشیم و نخستین تلنگرها را ،

به هنگام و حتی قبل از آنکه ضربه فرود آید ، احساس کنیم.

هرگز نباید آن روزی برسد که ماصبحی را با سلامی محبانه آغاز نکنیم. خستگی نباید بهانه يی شود برای آنکه کاری را که درست می دانیم، رها کنیم و انجامش را مختصری به تعویق اندازیم.قدم اول را ، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم ، شک مکن که قدم های بعدی را شتابان برخواهیم داشت.

 

 

"چهل نامه ي كوتاه به همسرم - نادر ابراهيمي"

 

لینک به دیدگاه

در زندگی سر انجام لحظه ای می رسد که حق انتخاب از آدم گرفته می شود.

همانطور که در آغاز زندگی هیچ کس حق انتخاب ندارد.

کودک حق ندارد پدر و مادرش را انتخاب کند یا جنسش را یا ملیتش را یا طبقه اش را...

اما در دوره ی کوتاهی از زندگی به او حق انتخاب داده می شود.

در اوج شکوفایی جوانی، بین پانزده تا سی سالگی.

یعنی درست زمانی که آدم اصلا شعور انتخاب ندارد.

و بعد دوباره حق انتخاب را از او می گیرند.

هر جا می توانستی انتخابی بکنی کرده ای...

 

 

برگرفته از کتاب:

شاهدخت سرزمین ابدیت __ آرش حجازی

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...