رفتن به مطلب

نزار قبانی


Himmler

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 69
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

چيزي که در دوست داشتنت

بيش تر عذابم مي دهد

اين است که - گر چه مي خواهم-

اما طاقت بيش تر دوست داشتنت را ندارم!

و آنچه در حواس پنجگانه ام

به ستوهم مي آورد

اين است که آنها پنج تا هستند ، نه بيش تر!

زني استثنائي چون تو را

احساساتي استثنائي بايد

-که بدو تقديم کرد-

و اشتياقي استثنائي

و اشکهايي استثنائي...

زني چون تو استثنائي راکتابهايي بايد

که ويژه او نوشته شده باشند

و اندوهي ويژه

و مرگي که تنها مخصوص و به خاطر او باشد

تو زني هستي متکثر

در حالي که زبان يکي است

چه مي توانم کرد

تا با زبانم آشتي کنم...

افسوس مي خورم

که نمي توانم ثانيه ها را درآميزم

و آنها در هيات انگشتري به انگشتانت تقديم کنم

سال در سيطره ماهها

و ماهها در سيطره هفته ها

و هفته ها در سيطره روزهايشان هستند

و روزهاي من محکوم به گذر شب و روز

در چشمان بنفشه اي تو!

آنچه در واژه هاي زبان آزارم مي دهد

آن است که تو را بسنده نيستند...

تو زني دشواري

زني نانوشتني

واژه هاي من بر فراز ارتفاعات تو

چونان اسب له له مي زنند.

با تو مشکلي نيست

همه مشکل من با الفباست،

با بيست و هشت حرف

که توان پوشش گامي از آن همه مسافت زنانگي تو را ندارند!....

شايد تو به همين خرسند باشي

که تو را چونان شاهدختهاي قصه هاي کودکان

يا چون فرشتگان سقف معابد ترسيم کرده ام

اما اين مرا قانع نمي کند

زيرا مي توانستم بهتر از اينت به تصوير بکشم

شايد تو مثل ديگر زنان

به هر شعر عاشقانه اي که برايت گفته باشند

خرسند باشي

اما خرسندي تو مرا قانع نمي کند

صدها واژه به ديدارم مي شتابند

اما آنها را نمي پذيرم

صدها شعر

ساعتها در اتاق انتظارم مي نشينند

اما عذر آنها را مي خواهم

چون فقط در جستجوي شعري

براي زني از زنان نيستم

من به دنبال "شعر تو"مي گردم...

کوشيدم چشمانت را شعري کنم

اما به چيزي دست نيافتم

همه نوشته هاي پيش از تو هيچ اند

و همه نوشته هاي پس از تو هيچ !

من به دنبال سخني هستم که بي هيچ سخني

تو را بيان کند

يا شعري که فاصله ميان شيهه دستم و آواز کبوتر را بپيمايد !

 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

اگر

دوست مني

كمكم كن

تا از پيشت بروم .

اگر يار مني

كمكم كن

تا از تو شفا يابم .

اگر

مي دانستم كه عشق خطر دارد

دل نمي دادم .

اگر

مي دانستم كه دريا عميق است

دل نمي زدم .

و اگر پايان را مي دانستم

آغاز نمي كردم ...

لینک به دیدگاه

در کیستی‌ات شک داری؟

تو آن زنی هستی که چشمان‌ات،

لحظه لحظه‌ی زمان را مال خودش می‌کند

تو همانی که وقتی خرامان راه می‌روی

دیوارِ صوتی را می‌شکند!

نمی‌دانم چه بر من می‌گذرد...

انگارْ تو اولین زنی

و انگارْ پیش از تو، کسی را دوست نداشته‌ام

و تجربه نکرده‌ام عشق را...

بر کسی بوسه نزده‌ام

و کسی مرا نبوسیده انگار...

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

من ..اگر در مقابل زيبائى تو مات و خاموشم

از آن روست كه سكوت در محضر زيبائى ، خود زيبائيست

كلمات ما درباره عشق، عشق ما را مى كشد

و حروف مى ميزند .. زمانيكه گفته مى شود

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

از تجربه عشق پنهانی و

از بازی کردن نقش عاشق کلاسیک خسته شده ام

می خواهم پرده نمایش را بالا ببرم و

نمایشنامه را پاره کنم وکارگردان را بکشم

و مقابل همه مردم اعلام کنم :

که برغم کراهت این قرن ،من عاشق این روزگارمعاصرم

و معشوق من تویی

لینک به دیدگاه

چهره ات روی شیشه ساعتم حک شده

و همچنین روی عقربه های دقیقه شمار و ثانیه شمار ،

 

چهره ات در هفته ها و ماه ها و سال ها یم نیز حفر شده

زمانی ندارم ، تو زمان منی

با تو جهان لحظه های کوچک پایان گرفته

چیزی برای من نمانده!

گلی نمانده برای مراقبت

کتابی نمانده برای خواندن در تنهایی

تو داخل چشمم و ورقهای شعرم میشوی

وارد دهان و واژه ها یم میشوی

در سر و بالش و انگشت ها و سیگارم نیز جریان داری

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 1 ماه بعد...

چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را

 

چون سیب درخشانی در میانه‌ی آسمان جا داد،

 

آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت،

 

چه می شد اگر او، حتی به شوخی

 

مرا و تو را عوض می کرد

 

مرا کمتر شیفته

 

تو را زیبا کمتر

 

نزار قبانی

لینک به دیدگاه

وقتی که با منی

دوست دارم از چراغ های قرمز رد شوم

شوقی کودکانه دارم برای میلیون ها برگ جریمه و

میلیون ها حماقت

وقتی که دستت را در دست دارم

دوست دارم تابلوهای شیشه ای عشق را بشکنم

و اعلامیه های رسمی

که درباره مصادره عشق سخن میگوند راپاره کنم .

لذت بی پایان در این است

در برخورد شیشه های شکسته

با لاستیک ها ی ماشینم

 

صد نامه عاشقانه

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

فقط تو

 

دوستت می‌دارم

 

در فاصله‌ی این عشق و آن عشق

 

در فاصله‌ی زنی که خداحافظی می‌کند

 

و زنی که از راه می‌رسد

 

این‌جا و آن‌جا

 

دنبالِ تو می‌گردم

 

هر اشاره‌ای

 

انگار

 

به چشم‌های تو می‌رسد

 

چگونه تفسیر کنم این حسّی را

 

که روز و شبم را ساخته

 

زیباترین زنِ دنیا کنارِ من است

 

پس چگونه

 

مثلِ کبوتری

 

می‌گذری از خیالِ من؟

 

در فاصله‌ی دو دیدار

 

در فاصله‌ی دو زن

 

در فاصله‌ی قطاری که می‌رسد از راه و

 

قطاری که راه می‌افتد

 

پنج دقیقه فرصت هست

فنجانی قهوه مهمانت می‌کنم

 

پیش از آن‌که

 

راهیِ سفر شوم

 

پنج دقیقه فرصت داریم

 

وجودِ تو آرامم می‌کند

 

در این پنج دقیقه

به تو می‌گویم رازهای پنهان را

 

برای تو می‌بافم زمین و زمان را

 

زیر و رو می‌کنی زندگی‌ام را

 

در این پنج دقیقه

 

پس چرا

 

چه رنجی‌ست این

 

چگونه می‌شود این‌جا از بی‌وفایی دَم زد؟

 

لحظه‌هایی هست

 

که غافلگیرم می‌کند شعر

 

بی‌مقدّمه از راه می‌رسد

 

هزار هزار انفجار

 

در وجودِ دقیقه‌هاست

 

و نوشتن راهی‌ست به رهایی

 

پر می‌زنی

 

مثلِ پروانه‌ای کاغذی بین دو انگشت

 

چگونه پنجاه سال در دو جبهه بجنگم؟

 

چگونه خودم را بین دو قارّه قسمت کنم؟

 

چگونه با کسی جز تو آشنا شوم؟

 

چگونه با کسی جز تو بنشینم؟

 

چگونه با کسی جز تو عشق‌بازی کنم؟

 

لینک به دیدگاه

اگر نشانی‌اَم‌ را بپُرسند،

می‌گویم‌:

تمام‌ِ پیاده‌روهای‌ جهان‌!

اگر گُذرنامه‌ بخواهند،

چشمان‌ِ تو را نشانشان‌ می‌دهم‌ !

می‌دانم‌ که‌ سفر کردن‌ به‌ دیارِ چشمانت‌،

حق‌ِ طبیعی‌ِ تمام‌ِ مَردُم‌ِ دُنیاست‌ !

"نزار قبانی"

لینک به دیدگاه

اندیشیدن ممنوع!

چراغ، قرمز است..

سخن گفتن ممنوع!

چراغ، قرمز است..

بحث پیرامون علم دین و

صرف و نحو و

شعر و نثر، ممنوع!

اندیشه منفور است و زشت و ناپسند! نزار قبانی

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

ساده بودم

فکر کردم تو را در سفر بکشم

... ساده بودم

گفتم که تو را پشت سر رها کرده ام

هر چمدانی که باز می کردم

تــــو

هر پیراهنی که می پوشیدم

بویـتـــ

هر روزنامه ای که می خواندم

چهــره ات

هر تئاتری که می رفتم

تــو در صندلی کناری لمیده

هر شیشه ی عطری که می خریدم، برای تـــو

پس کــــی؟ کی از تـــو خلاص می شوم

ای مسافـــری که همــواره در من سفــر می کنی...

صد نامه ی عاشقانه - نزار قبّانی

لینک به دیدگاه

وقتی باران به پنجره می کوبد

جای خالیت ملموس تر است

وقتی مه شیشه های ماشین را می لیسد

بوران محاصره ام می کند

و گنجشک ها جمع می شوند

تا ماشین را از عمق برف بیرون بکشند

گرمای دست های کوچکت را

به یاد می آورم

سیگارهایی که با هم کشیدیم

مثل سربازها در سنگر

نصف تو...

نصف من...

وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز می آورد

و مرا...

عشق زمستانی ات را به یاد می آورم

به باران پناه می برم

تا به سرزمین دیگری ببارد

به برف تا به شهر های دیگری

به خدا تا زمستان را

از تقدیر من بیرون ببرد

چون نمی دانم

بعد از تو زمستان...

صد نامه ی عاشقانه - نزار قبّانی

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

تو را زنانه میخواهم

زیرا تمدن زنانه است

شعر زنانه است

ساقه ی گندم

شیشه ی عطر

حتی پاریس زنانه است

و بیروت با تمامی زخمهایش زنانه است

تو را سوگند به آنان که میخواهند شعر بسرایند.. زن باش

تو را سوگند به آنان که میخواهند خدا را بشناسند...زن باش

نزار قبانی | در بندر آبی چشمانت..

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

بعضی‌ از شاعران‌ می‌گویند: ما برای‌ آینده‌ می‌سراییم‌!

من‌ از این‌ حرف‌ خنده‌اَم‌ می‌گیردُ

این‌ سوال‌ برایم‌ پیش‌ می‌آید که‌: آقای‌ شاعر!

وقتی‌ در حال‌ِ حاضر وجود ندارید،

چه‌طور می‌خواهید در آینده‌ وجود داشته‌ باشید؟

من‌ اصلاً نمی‌دانم‌ صد سال‌ِ دیگر

بر سرِ اندیشه‌ و فرهنگ‌ُ شعر چه‌ می‌آید!

شاید در آن‌ زمان‌ کتاب‌ به‌ صورت‌ِ قرص‌ِ کوچکی‌ باشد،

که‌ پیش‌ از خواب‌ آن‌ را بالا می‌اندازند!

«نزار قبّانی‌»

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...