رفتن به مطلب

به نفر بعد یک شعـر هدیه کـن...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

من چند واژه داشتم در گوشه ی دل...

 

نیاز به دست چین کردن، نبود...

 

همش را برای تو به صف کردم...

 

"خوابِ لحظه هایت همیشه رقصان بر گهواره ی آرامش... ":icon_redface:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...
  • 4 ماه بعد...

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده به خونم

بی من از کوچه گذر کردی ورفتی

بی من از شهر سفر کردی ورفتی

قطره اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

جمعه ها

زمین ساکن و ساکت است

و به شانه بالا انداختن های خورشید

فکر می کند،

من هم به تو

.

.

.

این شـــــــعرها را باید گذاشــت درکــــوزه

و آب شـان را خــــورد

وقتی هنـــوزعرضــــه ندارند

تــــو را عــاشــــق کننــــد !

.

.

.

آنلاین که می شوی انگشتانم بـه لکنت می افتند . . . !

.

.

.

تـــــــو صـــــادقانـــه دروغ بـــگــو

مـــن عــــاشقانـــه کـــاری خواهم کــرد

“مـــــاه” همیشــه پشــت ابــر بمــاند !

.

.

.

مى خواهم

گره بخورم در

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
!

آنقدر سخت که با دندان بازم کنى

.

.

.

از تـــو “شـراب” انــداخــتـه ایـن شعـــر !

نمــی تـــوانـــم بـــنـویــسمـت …

بـس کــه مــــرا گـــرفــتـه ای …

.

.

.

زمین کَج است…!

اما

من

هنوز هم

خوش رقصی می کنم

به سازِ تو…!

.

.

.

خوابــــهایم بوی تن تـــو را می دهـــد

نکنـــد آن دور تــر هــا نیمــه شب ، در آغوشم می گیـــری !

.

.

.

جهانـــــــ جدیدم را دوســـــــت دارم

مـــــــن…زمـــــــین…تـ ـــــو

کجای قانــــــون طبیعـــــــت

سخنی از ” مرکزیتــــــــــــــ” نداشتن چشمانت به میان آمده …!

من و زمین

هر دو گرد تو

می گردیم

منظومه شمســــــی بهانه اســـــــت….!

لینک به دیدگاه

.

هزاران دستـــــــ هم به سویم دراز شود !

پــــــــس خواهم زد…

تنــــــــــها …

تمنای دستان تـــــــــــو را دارم …

.

.

.

همه*ی کلمات معنای تو را می*دهند

مثل گل*ها که همه بوی تو را پراکنده*اند . . .

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

تا به کی نازی به حسن عاریت...ما و من ایینه داری بیش نیست

می رود صبح و اشارت میکند...که این گلستان خنده واری بیش نیست

غرقه ی وهمیم ورنه این محیط ...از تنک ابی کناری بیش نیست

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

ای کاش

آن نام را دوباره

پیدا کنم

ای کاش

آن کوچه را دوباره ببینم آنجا که ناگهان

یک روز نام کوچکم از دستم

افتاد

و لابه لای خاطره ها گم شد

آنجا که

یک کودک غریبه

با چشم های کودکی من نشسته است

از دور

لبخند او چه قدر شبیه من است !

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 1 سال بعد...
  • 4 ماه بعد...
  • 8 ماه بعد...

نفس نفس که فتادم ، سراغ ما نمی گیری

ز پا گر که فتادم ، سراغ ما نمی گیری

 

مرا به خاک فکنی ، سراغ ما نمی گیری

 

جهان بی تو ندارم ، سراغ ما نمی گیری ..... فاصله

 

فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk

لینک به دیدگاه
نفس نفس که فتادم ، سراغ ما نمی گیری

ز پا گر که فتادم ، سراغ ما نمی گیری

 

مرا به خاک فکنی ، سراغ ما نمی گیری

 

جهان بی تو ندارم ، سراغ ما نمی گیری ..... فاصله

 

فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk

آخر ما نفهمیدیم به نفر قبل شعر باید هدیه کنیم یا نفر بعد :ws3:

نفر بعدی بییا بگیر شعرتو برو :ws3:

 

 

 

تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری

سر خود آینه را غرق تماشا ببری

مرده شور من ِ عاشق که تو را می خواهم

گور بابای دلی را که بـــه اغوا ببری

چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم

به چه حقی مثلن شهرت لیلا ببری

به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند

چه کسی گفته مرا تا شب یلدا ببری

بخورد توی سرم پیک سلامت بادت

آه، از دست شرابی که تو بالا ببری

زهر مار و عسل، از روی لبم لب بردار

بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری

کبک کوهی خرامان! سر جایت بتمرگ

هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری

آخرین بار ِ تو باشد که میآیی در خواب

بعد از این پلک نبندم کــه به رویا ببری

لعنتـی! عمر مگر از سر راه آوردم

که همه وعده ی امروز به فردا ببری

این غزل مال تو، وردار و از اینجا گم شو

به درک با خودت آن را نبری یا ببری

لینک به دیدگاه
آخر ما نفهمیدیم به نفر قبل شعر باید هدیه کنیم یا نفر بعد :ws3:

نفر بعدی بییا بگیر شعرتو برو :ws3:

 

 

 

تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری

سر خود آینه را غرق تماشا ببری

مرده شور من ِ عاشق که تو را می خواهم

گور بابای دلی را که بـــه اغوا ببری

چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم

به چه حقی مثلن شهرت لیلا ببری

به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند

چه کسی گفته مرا تا شب یلدا ببری

بخورد توی سرم پیک سلامت بادت

آه، از دست شرابی که تو بالا ببری

زهر مار و عسل، از روی لبم لب بردار

بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری

کبک کوهی خرامان! سر جایت بتمرگ

هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری

آخرین بار ِ تو باشد که میآیی در خواب

بعد از این پلک نبندم کــه به رویا ببری

لعنتـی! عمر مگر از سر راه آوردم

که همه وعده ی امروز به فردا ببری

این غزل مال تو، وردار و از اینجا گم شو

به درک با خودت آن را نبری یا ببری

ای شعری که نوشتید برای نفر بعدی هست ، ولی خب ما که شانس آوردیم . ولی داداش این چیزایی که نوشتی مگر مدیر ایثار بخرج بده خودشو بندازه وسط وگرنه من بعید میدونم کسی بعد از شما برای نوشتن شعر داوطلب بشه .

 

فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...