رفتن به مطلب

حسین پناهی


چکاوک

ارسال های توصیه شده

e30c10d584a64e8c92b7.JPG

 

 

در گهواره از گریه تاسه می رود

کودک کر و لالی که منم

هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور

از سطح پهن پیشانیم می گذرد

خواهران و برادران

نعمت اندوه و رنج را شکر گذار باشید

همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید

پنج یا شش ماه

خوشبختی جز رضایت نیست

به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر

گمشده در قندیل های ایوان خانه ای که سالهاست

از یاد رفته است

خوشا به حالتان که می توانید گریه کنید بخندید

همین است

برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید

برای حفظ رضایت

نعمت انتظار و تلاش را شکرگزار باشید

پرستوهای مادر قادر به شمارش بچه هاشان نیستند

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 88
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

634494519798437500.jpg

 

کاجهای کهن

پیامبرانی-نه در اعصار قوم یهود

که در صورت سیرت، از ما بزرگ ترند

از ما،

مایی که عطر کارخانجات فرانسه

کفاف زدودن هفت روز تعفن تجریداتمان را نمی دهد

به تضادها چشم دوختن،جز سر درد عایدی نخواهد داشت

کودکیمان را باختیم،

کافی است

بو کنیدُ نترسید از تعفن مردارهای پوسیده

و نترسید از کرکس ها و کفتارها

آنها نانُ گل ِ سرخُ باران را درک می کنند

و در خاطرشان حتما کبوتری پریده،یا نشسته است .

لینک به دیدگاه

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من میچرخید،

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد؛

مگس خوبی بود...

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

مگسی را کشتم ...!

لینک به دیدگاه

همه اینو می دونن

که بارون

همه چیز و کسمه

آدمی و بختشه

حالا دیگه وقتشه

که جوجه ها را بشمارم

چی دارم چی ندارم

بقاله برادرم

می رسونه به سرم

آخر پاییزه

حسابا لبریزه

یک و دو !‌ هوشم پرید

یه سیاه و یه سفید

جا جا جا

شکر خدا

شب و روزم بسمه

لینک به دیدگاه

بیشتر از اجدادم

 

برای اثبات وجود خدا دلایل اندیشیده ام

 

با این وجود همه روزه نمازم قضا می شود !

 

اری قضا می شود همه ی مقدساتم

 

در بمباران شیمیایی این قرن کافر !

لینک به دیدگاه

ما تماشاچیانی هستیم

که پشت در های بسته مانده ایم!

دیر امدیم!

خیلی دیر..

پس به ناچار

حدس می زنیم

شرط می بندیم

شک می کنیم..

و ان سوتر

در صحنه

بازی به گونه یی دیگر در جریان است!

لینک به دیدگاه

نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم

من : نازی بیا

نازی : می خوای بگی تو عمق شب یه سگ سیاه هست

که فکر می کنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟

من: نه می خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفید سروده ی یه آدمند

نگاه کن

نازی : یه سایه نشسته تو ساحل

من : منتظر ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت کنه

نازی : غول انتزاع است. آره ؟

من : نه دیگه ! پیامبر سنگی آوازه ! نیگاش کن

نازی : زنش می گفت ذله شدیم از دست درختا

راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان

من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره

نازی : خوب بخره مگه تابوت قیمتش چنده ؟

من : بوشو چیکار کنه پیرمرد ؟

باید که بوی تازه چوب بده یا نه ؟

نازی : دیوونه ست؟.

من : شده ، می گن تو جشن تولدش دیوونه شده

نازی : نازی !! چه حوصله ای دارند مردم

من : کپرش سوخت و مهماناش پاپتی پا به فرار گذاشتند

نازی : خوشا به حالش که ستاره ها را داره

من : رفته دادگاه و شکایت کرده که همه ستاره را دزدیدند

نازی : اینو تو یکی از مجلات خوندی

عاشقه؟

من : عاشق یه پیرزنه که عقیده داره دو دوتا پنش تا می شه

نازی : واه

من سه تاشو شنیدم ! فامیلشه ؟

من : نه

یه سنگه که لم داده و ظاهرا گریه می کنه

نازی : ایشاالله پا به پای هم پیر بشین خوردو خوراک چیکار می کنن

من : سرما می خورن

مادرش کتابا را می ریزه تو یه پاتیل بزرگ و شام راه می اندازه

نازی : مادرش سایه یه درخته ؟

من : نه یه آدمه که همیشه می گه : تو هم برو ... تو هم برو

من : شنیدی ؟

نازی : آره صدای باده ! داره ما را ادادمه می ده پنجره رو ببند

و از سگ هایی برام بگو که سیاهند

و در عمق شب ها فکر میکنند و راز رنگ گل ها را می دانند

من : آه نرگس طلاییم بغلم کن که آسمون دیوونه است

آه نرگس طلاییم بغلم کن که زمین هم ...

و این چنین شد که

پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی من و نازی با هم مردیم

و باد حتی آه نرگس طلایی ما را

با خود به هیچ کجا نبرد

لینک به دیدگاه

ما آبستنیم

در اندرون ِ ما

کودکی پیوسته زار می زند

در رستوران ها

در اجلاسیه ها

در تخت خواب ها.

گاهی که خیلی جدی می شویم

در بحث ها و مجادله ها

دستان کوچکی از درون

دل و روده ی ما را چنگ می زند

گلیم حرف باف شاعران

به پشیزی نمی ارزد

تلخ می شود دهان روح

به وقت بیان حرف های بی معنی

کتمان کنید چون عروسان ِ نو شکم ِ بی خدا

اما این یکی جز با مرگ زائو کورتاژ نمی شود

لینک به دیدگاه

من زنگی را دوست دارم

ولی از زندگی دوباره می ترسم!

دین را دوست دارم

ولی از کشیش ها می ترسم!

قانون را دوست دارم

ولی از پاسبان ها می ترسم!

عشق را دوست دارم

ولی از زن ها می ترسم!

کودکان را دوست دارم

ولی از آینه می ترسم!ر

سلام را دوست دارم

ولی از زبانم می ترسم!

من می ترسم ، پس هستم

این چنین می گذرد روز و روزگار من

من روز را دوست دارم

ولی از روزگار می ترسم!

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 1 ماه بعد...

[h=1]چراغ[/h]بیراهه رفته بودم

آن شب

دستم را گرفته بود و می کشید

زین بعد همه عمرم را

بیراهه خواهم رفت

لینک به دیدگاه

[h=1]بارون[/h]همه اینو می دونن

که بارون

همه چیز و کسمه

آدمی و بختشه

حالا دیگه وقتشه

که جوجه ها را بشمارم

چی دارم چی ندارم

بقاله برادرم

می رسونه به سرم

آخر پاییزه

حسابا لبریزه

یک و دو !‌ هوشم پرید

یه سیاه و یه سفید

جا جا جا

شکر خدا

شب و روزم بسمه

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...