رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس يادگارى بگيرد. معلم هم داشت همه بچه‌ها را تشويق مي‌کرد که دور هم جمع شوند.

معلم گفت: ببينيد چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شديد به اين عکس نگاه کنيد و بگوئيد : اين احمده، الان دکتره. يا اون مهرداده، الان وکيله.

يکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: اين هم آقا معلمه، الان مرده

 

:hanghead:

لینک به دیدگاه

بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ايستاده بودند. سر ميز يک سبد سيب بود که روى آن نوشته بود: فقط يکى برداريد. خدا ناظر شماست.

در انتهاى ميز يک سبد شيرينى و شکلات بود. يکى از بچه‌ها رويش نوشت: هر چند تا مى‌خواهيد برداريد! خدا مواظب سيب‌هاست

 

:ws28:

لینک به دیدگاه

دیروز که کار تعطیل شد بخاطر هوای بسیار سرد که بتون اصلا نمیگرفت...

یخ میزد..

 

امروز هم که تعطیل بود.. فردا هم که شاید سرد باشه..

پس فردا هم که تعطیله

چهارشنبه هم مرخصی هستم.. فقط میمونه پنج شنبه :ws3:

اون داره اعصابم رو میریزه به هم :ws28:

 

زنده باد وبگردی :ws3:

لینک به دیدگاه

داداشم یه هفته دیگه عقدشه.

 

اولش می خواستم سر عقد یه سکه بهش بدم !

 

بعدش قرار شد نیم بدم.

 

بعدش گفتم وسعم نمی رسه، ربع سکه میدم !

 

الان می خوام سر عقد فقط بزنم پشتش تشویقش کنم . . .

 

بگم بقیه شم مال خودت داداش :ws28:

لینک به دیدگاه

دو تا پيرمرد با هم قدم مي زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومي در حال قدم زدن بودن.

پيرمرد اول: «من و زنم ديروز به يه رستوران رفتيم که هم خيلي شيک و تر تميز و با کلاس بود، هم کيفيت غذاش خيلي خوب بود و هم قيمت غذاش مناسب بود.»

پيرمرد دوم: «اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم يه شب بريم اونجا... اسم رستوران چي بود؟»

پيرمرد اول کلي فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چيزي يادش نيومد. بعد پرسيد: «ببين، يه حشره اي هست، پرهاي بزرگ و خوشگلي داره، خشکش مي کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه مي دارن، اسمش چيه؟»

پيرمرد دوم: «پروانه؟»

پيرمرد اول: «آره!» بعد با فرياد رو به پيرزنها: «پروانه! پروانه! اون رستوراني که ديروز رفتيم اسمش چي بود؟!!!»

:hanghead:

لینک به دیدگاه

آقا من امروز نمیدونم چرا تاریخ رو فراموش کردم!!!

میدونم امروز یه روز فرده..:ws3:

چون دیشب آشغالی اومد و من آشغالا رو بردم جلو در... پس دیروز روز زوج بود:ws3:

ولی فکر کنم 13 بهمن باشه :ws3:

لینک به دیدگاه

:ws37:

ساعت 5:30 بامداد روز جمعه.. 14 بهمن

دو روزه که امام برگشته وطن :ws3:

و این بلندگوهای انقلابی ما رو نمیذارند استراحت کنیم :w02:

الان نه البته :whistle:

ولی از ساعت 7 حتما باز شروع میشه :ws3:

حالا مونده تا انقلاب بشه

راحت باشید :ws3:

لینک به دیدگاه

بازی استقلال و پرسپولیس بود دیروز (13 بهمن)

استقلال 2-0 جلو بود:ws3:

منم جوگیر و بازی رو تموم شده فرض کرده بودم و خوشحااااااااااااال:w02:

اس ام اس دادم به محمد ادمینیان:

علیییییییه داییییییییی

علییییییه دایییییی

:ws28:

 

بعد از بازی که استقلال 3-2 باخت، اس ام اس داد:

سوت بزن.. چیزی نشده که:whistle::icon_pf (34):

 

مُرده بودم از خنده:ws28::ws28:

 

پ.ن: اولین باری بود که از باخت استقلال ناراحت نشدم!! شاید بخاطر اون شرطبندی بود که با یکی از دوستام کردم!!! :whistle::whistle:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

سلام سلام

باز آمد بوی ماه مدرسه :ws3:

باز باید برم سر کلاس

خیلی سخته هااااااااا

2 ترم و یک عدد تابستون درس نخونی، بعد یهو بخوای بری سر کلاس :ws3:

انگار میخوان اعدامم کنند که میخوام باز استرس جاده و کلاس رفتن و امتحان و نمیدونم این مزرخرافتو تحمل کنم :ws3:

هر هفته باید 900 کیلومتر برم و یک شب بمونم و 900 کیلومتر برگردم :4564:

 

حس درس نیست توی این مملکت:w000:

فقط باید کار کرد و پول درآورد تا از گرسنگی نمیریم :ws3: :w02:

والا بخداااااااا:ws3: :gnugghender:

 

حالا من 2 ترم دیگه دارم :ws3: :w16::hapydancsmil:

 

:icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

موضوع واسه شاد بودن همیشه هستااا

ولی نمیدونم چرا وقتی میام بنویسم یادم میره :ws52::ws3:

 

بیخیال :ws3:

 

این 2-3 روز 4 تا کارگر جدید اومده بودن کارگاه که مثلا کار کنند :ws3:

ولی خیلی شل و ول بودند

من هم هی بهشون گیر میدادم

8 ساعت کار میکردند، چهارتاشون با هم اندازه یک افغانی نمیتونستند کار کنند :ws3:

امروز فرار کردند از کارگاه رفتند :ws28:

 

نشد مردانی واقعی ازشون بسازم :ws3:

 

حیف شد :hanghead::sigh:

 

:ws3:

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

بازهم سلام

مدت زیادی نبودم

:ws3:

اومدم بگم کدوم آدم .....ی گفته که فروردین فصل کارو تلاشه؟:w000:

میخوام فقط آدرسشو بدید میخوام با خاک یکسانش کنم :banel_smiley_4:

 

فقط بخور و بخواب

والااا به مولا:ws3:

لینک به دیدگاه

ملت اگر به روح اعتقاد داشتند که اینطوری نمیشد

والا بخداااا

خودشون به روح اعتقاد ندارند و هی روح آدم رو به بازی میگیرند...:ws3:

 

حالا نمیدونم چرا این محمد ادمینیان رو اذیت کردند..

دلم به حالش سوخت

فکر کن مدیری با 60 کیلوگرم گوشت و استخوان مگه چقدر میتونه تحمل داشته باشه؟ :ws3:

شیطونه میگه برم محمد رو بکشم و کیلویی 10000 تومان گوشتش رو بفروشم البته با استخوان هااااا

گوشت بدون استخونش 14000 تومنه

ولی نمیصرفه..

زیاد چیزی گیرم نمیاد

اصلا بیخیال

:ws3:

لینک به دیدگاه

دیشب چه دلم میخواست توی فیسبوک درد دل کنم

ولی مگه میشه؟ :ws3:

همه از اقوام هستند و اگه چیزی بگم دمار از روزگارم درمیارن که چته و این حرفاا

 

هی :sigh:

اصلا فیسبوک دیگه بدرد چی میخوره؟ :w000:

والا بخدا با این نوناشون:w02:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...