رفتن به مطلب

جبران خلیل جبران


Architect

ارسال های توصیه شده

انسان با شعله بسيار كوچك خداوندي در درون متولد مي شود اما اين شعله در پشت لايه هايي تاريك پنهان است. از اينرو هرگاه كه وارد درون خود مي شوي، نخست بايد از ميان جنگلي تاريك بگذري و اين همان چيزي است كه بسياري از آن مي هراسند. بسياري از انسانها مي كوشند به درون خود وارد شوند اما از آن مي گريزند، زيرا تاريكي آنان را مي ترساند. انگار كه با مرگ مواجه مي شوند. عارفان مسيحي به آن نامي شايسته داده اند: شب تاريك روح. اما تو مجبوري از اين شب تاريك بگذري، ‌در غير اينصورت به هيچ نوري نخواهي رسيد. تو به يك مرشد نياز داري تا تو را در گذر از ميان اين تاريكي ياري دهد. همين كه نور وجودت را ببيني، ديگر به هيچ كمكي احتياج نخواهي داشت. مديون آن مرشد مي شوي اما به خانه مي رسي و سفر به پايان مي رسد.

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 205
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

صلح و آرامش از دو راه امكانپذير است. يك راه، ايجاد آن از بيرون است. اما چنين صلح و آرامشي دروغين و همچون گذاشتن صورتك بر چهره است. تو فقط در ظاهر سالم بنظر مي رسي اما در ژرفاي وجودت ناسالمي. اين صلح و آرامشي نيست كه من آموزش مي دهم. صلح و آرامشي است كه برخي اديان تعليم مي دهند. به تو مي آموزند كه سركوب كني و پرورش دهي. مي آموزند كه خصوصيت ويژه اي را با نيروي خواست و اراده خود پرورش دهي. اما هرچه كه با نيروي اراده بدست آيد، از راه « خود » بدست آورده مي شود و نمي تواند تا اعماق وجود نفوذ يابد- زيرا « خود »‌ پديده اي كاملا سطحي است. فقط مي تواند به نماي بيروني زيبايي ببخشد. همين و بس!

 

راه ديگر دست يابي به صلح و آرامش، مراقبه است: نه ايجاد صلح و آرامش، بلكه آگاهي از افكار. آگاهي از آنچه كه انجام مي دهي و فكي مي كني- آگاهي سه بعدي. يك بعد آن، عمل است، دومين بعد فكر است و سومين بعد احساس. بايد تمامي اين ابعاد را در سكوت، بدون هيچ قضاوتي تماشا كني تا آرام آرام معجزه اي رخ دهد: هرقدر بيشتر تماشا كني كمتر چيزي براي تماشا خواهي يافت. وقتي تماشا كردن تو كامل شود، ذهنت كاملا دست از كار مي كشد و متوقف مي شود، چنين توقف ذهني، همان صلح و آرامش است. صلح و آرامشي كه پيامد مراقبه است راستين است و آن، به پلي ميان تو و هستي تبديل مي شود.

لینک به دیدگاه

– هوشمندی یعتی مستقل اندیشیدن ودوری جستن ازجزمیات وهرچه درمیدان جولان ذهن مانع وسد ایجاد می نماید--- انسان هوشمند مدام درحال گشت وگذاردردنیای جسنحو- کنکاش وایجاد سنوال ویافتن جواب است.

- هم چنان که تو به دنبال حقایفی.... خقایق نیزبدنبال کشف تو هستند—حقیقت ها بارها و بارها به تو نردیک می شوند ودست روی شانه هایت می زنند که::: این منم!! وتوهرازگاهی این لمس رادرک وباورنمی کنی وازکنار آنها به سادگی گذرمی کنی- گرچه حقیقت روی ترش نمی کند وهم چنان بدنبال یاد آوری به توست.

 

– فراروی این جهان شگفت ووسیع وتبدیل آن به خاتواده ای بزرگ که درآن عشق موج می زند تنها آئینی است که بدان می اندیشم.

- همیشه درحضورباش.... مهم نیست کجا؟ حس حضورتو هرحرکت کوچکی را شعله فروزانی می کند دربرابر من و وقتی تو کاروانی ازنور شدی تو درحضوری حنی اگرچه دورازمن.

– قبل از مرگ زندگی را بجوی- بیاب وتجربه کن و درست آنگاه است که مرگ درتجربه زندگی محو و دود خواهد شد.... هرگاه مرگ رادرزندگی نجربه وباورکردی... آنگاه است که زندگی ات به سادگی ادامه می یابد.

- اگر آگاه وهوشیار باشی جهان با تو مشکلی ندارد..... مشکل درعدم آگاهی توست نسبت به جهان

هر آنگاه که از قفس نا آگاهی بیرون زدی و چون گل ازخاک سربرآوردی دیگرنگران جهان وترک آن نخواهی بود....همیشه به دنبال جستحو و سئوال وکسب آگاهی باش.

- تفاوت بین دارا وندار نوع سیرکردن حال و آینده است.... اگردرتخیل آینده دورازدسترس زندگی کنی.... گداوناداری بیش نیستی ولی اگردرهمین جا واکنون وبازمانه زندگی نمایی دارایی.......... آینده دوررا فراموش کن و اکنون......... زندگی کن!

لینک به دیدگاه

يك شخص مراقبه گر، ‌ناگزير از حساس تر بودن، ‌تيزهوش تر بودن‌، خلاق تربودن، عاشق تربودن و دلسوزتر بودن است. اين ويژگيها خود بخود در او رشد مي يابند. راز فقط در يك چيز است: ‌بياموز كه ذهن را متوقف كني. همين كه دريابي چگونه ذهن را متوقف كني، صاحب اختيار آن مي شوي و آنگاه ذهن به ابزاري مفيد تبديل مي شود. آنگاه تنها زماني ذهنت را بكار مي گيري كه به آن نياز داري. و هرگاه به آن نياز نداشته باشي، مي تواني كنارش بگذاري.

لینک به دیدگاه

عشق نيازمند بيشترين شهامت است، چون كه شرط اساسي وارد شدن به دنياي عشق،‌ نيست كردن «‌خود » است. ما همچون ديگر چيزها به «‌ خود »‌ چسبيده ايم و حاضريم به خاطر آن بميريم. اما حاضر نيستيم آنرا فدا كنيم، زيرا « خود »‌ ما را تعريف مي كند و به ما هويت مي دهد. « خود »‌ به ما هستي مستقل مي بخشد و باعث مي شود احساس مهم بودن بكنيم. اما از آنجا كه « خود »‌اساسا پديده اي دروغين است، تمام اين احساسات ريشه در دروغ دارند. از اينرو همواره در ژرفاي وجودمان مي دانيم ولي در عين حال نمي دانيم. ما از آن آگاهيم ولي در عين حال نمي خواهيم از آن آگاه باشيم. ما از آن آگاهيم ولي در عين حال به آن بي توجه ايم. اين وضعيت دشواري است كه انسان گرفتار آن است. به عشق پيوستن، يعني از اين دام گسستن. يعني دور انداختن كذب و بدل. يعني نيست بودن، چيزي نبودن. اما از اين چيزي نبودن چيزهاي بسيار با ارزش بر مي خيزد و زندگي به بزم شادي تبديل مي شود.

لینک به دیدگاه

زندگي ماجرايي است الهي. زندگي ماجراي زندگي من نيست، ماجراي زندگي خداست. ما فقط صفحات، بندها و نقطه هاي ماجراي زندگي هستيم. هستي يك همنوازي ( اركستر ) بزرگ است و ما نت ها و آلات موسيقي كوچك آن هستيم. ما مي توانيم هماهنگ با كل بنوازيم- كه شادي آفرين است يا مي توانيم ساز مخالف كل را بنوازيم- كه بدبختي آفرين است. به همين سادگي! پس هرگاه احساس بدبختي كردي به يادآور كه تو آگاهانه يا نا آگاه، كاري مخالف كل انجام مي دهي. آن عمل را اصلاح كن. هيچكس غير از تو مسوول نيست. مسووليت كامل را به عهده گير. هرگاه احساس شادماني كردي،‌ از آن لحظه درسهايي بياموز. احتمالا تو با كل هماهنگ بوده اي كه احساس شادماني به تو دست داده است. پس به ياد بسپار كه چنين چيزي چگونه اتفاق افتاد و اين نوع ارتباط را بارها و بارها تكرار كن تا بيشتر اتفاق افتد و ژرف تر شود. شادماني و غم معلماني بزرگ اند. اگر ما بتوانيم بر اين دو معلم بنگريم و از آنها درسهايي بياموزيم، ديگر به هيچ چیز نيازي نخواهيم داشت.

لینک به دیدگاه

هرگاه فرصتي يافتي دنياي بيرون را كاملا به فراموشي بسپار. اين دنيا سطحي است. در ژرفاي درونت فرو برو تا نور را بيابي، ‌نوري كه زندگي توست،‌ نوري كه ماده سازنده وجود توست و همه جهان نيز از آن ساخته شده. اين نور در زمانهاي قديم خدا ناميده مي شد. اكنون اين واژه كمي دردسر ساز شده است. برخي اين واژه را دوست ندارند. كمي از مد افتاده به نظر مي رسد. تا زمانيكه درنيابي موجوي جاودان هستي و هيچ چيز نمي تواند تو را از بين ببرد، در سطح و محيط پيرامون باقي خواهي ماند.

لینک به دیدگاه

نمايش تك نفره

 

 

 

دين دار بودن بسيار دشوار است؛‌ زيرا بايد هم تجربه گر بود و هم خود تجربه؛ هم دانشمند و هم آزمون. در درونتان ديگر تقسيم بندي وجود ندارد. شما در نمايشي بازي مي كنيد كه فقط يك هنرپيشه دارد. يك نمايش معمولي، ‌هنرپيشه هاي زيادي دارد و نقش ها تقسيم مي شوند. در نمايش تك نفره،‌ شما تنها هستيد. همه نقش ها را شما بايد ايفا كنيد. راهبي بودايي عادت داشت هر روز صبح فرياد بزند:‌ «‌ بوكوجو، تو كجايي؟ »‌ در واقع، ‌اين نام خود او بود. بعد خودش جواب مي داد:‌ «‌ بله قربان! من اينجا هستم. » بعد مي گفت: «‌ بوكوجو، به ياد داشته باش يك روز ديگر به تو داده شده است. آگاه و هشيار باش. احمق نباش. احمق نباش »‌ و بعد خود مي گفت: «‌ بله قربان! نهايت سعي خودم را خواهم كرد. » شاگردان راهب فكر مي كردند كه استادشان ديوانه شده است،‌ در حاليكه او نمايشي تك نفره را اجرا مي كرد. اين وضعيت، حال دروني هركس است. شما گوينده، ‌شنونده، ‌فرمانده و فرمانبردار هستيد. مديريت چنين نمايشي دشوار است؛ ‌زيرا نقش ها باهم مخلوط مي شوند. اجراي نقش فرمانده،‌در حاليكه شخص ديگري فرمانبردار است، آسان است. وقتي نقش ها تقسيم مي شوند،‌ همه چيز روشن و واضح است. هيچ چيز در هم نمي ريزد. شما بايد نقش خود را ايفا كنيد، ديگران هم نقش خودشان را. اين كار آسان است. اين وضع اختياري و دل بخواه است.

لینک به دیدگاه

انسان شادمان قادر نيست كاري نادرست انجام دهد- نه در مورد خودش نه در مورد ديگران. در او توانايي انجام كارهاي نادرست اصلا وجود ندارد. اما انسان غمگين، ناگزير از انجام كارهاي نادرست است. او ممكن است گمان كند در حال انجام كارهاي خوب است اما هرگز نخواهد توانست كارهاي خوب انجام دهد. اگرچه او قصد انجام كارهاي خوب را دارد نتيجه، هيچگاه خوب از آب در نخواهد آمد. ممكن است گمان كند به مردم عشق مي ورزد اما او در لباس عشق بر مردم سوار مي شود. ممكن است گمان كند خدمتگزاري بزرگ براي مردم است اما او سياست پيشه اي بيش نيست. به بهانه خدمتگزاري قصد سوار شدن بر مردم را خواهد داشت. انسان غمگين از انجام كارهاي خوب ناتوان است. از اين رو مي توان پرهيزگاري را تنها يك چيز دانست: شادماني. و گناه را مي توان تنها يك چيز دانست: غمگيني. غمگيني گناه است و شادماني، پرهيزگاري. تنها پيام من به رهروان اين است: خندان باشيد. شادمان باشيد. به رقص درآييد. به آواز درآييد تا آنگاه هركاري انجام مي دهيد درست و صواب باشد.

لینک به دیدگاه

خودت را از هستي گسسته مكن. وقتي به گل رز مي نگري، گل رز شو. وقتي به طلوع خورشيد مي نگري، در آن نيست شو. خونسرد و بي تفاوت نمان. مشاركت كن. وقتي به آسماني پر ستاره مي نگري تو نيز بخشي از آن شو. ستاره اي كوچك، اما در رقص شادي آن شركت جوي. نيست شدن در كل، عين دينداري است. درست همانگونه كه رودخانه اي در دريا نيست مي شود تو در خدا نيست مي شوي.

لینک به دیدگاه

تا آنجا كه ممكن است ساكت باش. تا مي تواني در سكوت بنشين، نه فقط در سكوت بدن، بلكه مهم آن است كه ذهن ساكت شود و دست از پچ پچ كردن دايم بردارد. اين كار شدني است اما هرگز در اين راه نكوشيده ايم. فقط بايد چند گام كوچك برداري: در درونت بنشين و تماشا كن. بگذار ذهن، تمام ترفندهاي قديمي اش را بكار گيرد اما تو فقط تماشا كن. بدون هيچ قضاوتي، بدون گفتن خوب يا بد، بدون انتخاب كردن يا از خود راندن- كاملا خونسرد و بي تفاوت. پس بر عليه ذهن مباش. با آن ستيز مكن. در تله هاي ذهن گرفتار نشو. فقط كناره گير بمان. بسياري اوقات درگير ذهن خواهي شد. در اين مواقع به محض اطلاع، بي درنگ خودت را بيرون بكش. خودت را جمع و جور كن و دوباره شروع به تماشا كن. فكري برخواهد خاست- به آن فكر بنگر. آن فكر در برابرت رژه خواهد رفت- به آن بنگر تا اينكه بگذرد وبرود. بدون اينكه هيچ قضاوتي در مورد خوب يا بد بودن بكني، بدون هيچ بايد و نبايدي، بدون هيچ نگرش اخلاقي، ‌بلكه با نگرش علمي، مشاهده محض و بي طرفانه، آنرا تماشا كن. روزي ناگهان ديگر ذهني وجود نخواهد داشت و آن روزچنان حكم فرما خواهد شد كه نظيرش را هرگز نديده اي. پس از آن سكوت ديگر تو را ترك نخواهد كرد. با تو خواهد ماند و به روح تو تبديل خواهد شد. اين حالت بسي رهايي بخش است.

لینک به دیدگاه

نيازها و آرزوها

 

 

 

آرزوها زيادند، ‌اما نيازها اندكند. نيازها را بايد مرتفع كرد، اما آرزوها را نه. آرزو در واقع، ‌نيازي است كه افسار گسيخته شده و اجابت آن غير ممكن است. هرچه بيشتر بكوشيد آنرا مرتفع كنيد، بيشتر پافشاري مي كند.

در حكايتهاي صوفي ها آمده است كه وقتي اسكندر مقدوني درگذشت و به بهشت رسيد، بار سنگيني به دوش مي كشيد. اين بار سنگين، سلطنت، ‌طلا و جواهرات وي بود كه البته همه آنها را در ذهن خود حمل مي كرد. نگهبان بهشت، با ديدن او خنديد و پرسيد‌:‌ « چرا چنين بار سنگيني را بر دوش مي كشي؟ »‌ اسكندر پاسخ داد: « ‌كدام بار؟‌»‌ نگهبان ترازويي به اسكندر داد و به او گفت تمام شوكت، گنجينه و قلمرو خود را در يك كفه ترازو بگذارد و در كفه ديگر يك چشم گذاشت. كفه اي كه چشم را در آن گذاشته بود، سنگين تر بود. نگهبان گفت: «‌ اين چشم، مظهر آرزوهاي انسان است. با وجود تمام عظمت قلمرو و تلاشهاي تو باز هم نمی توان آرزوها را اجابت كرد. »‌ نگهبان كمي خاك روي چشم پاشيد. چشم پلك زد و تمام وزن خود را از دست داد. كمي درك و فهم بايد در چشم آرزو ريخت، آنگاه آرزو ناپديد مي شود و فقط نياز به جا مي ماند.

نياز سنگين وزن نيست. نيازها اندكند و زيبا هستند. آرزوها زيبا نيستند و از انسان ديو مي سازند. آنها مردم را ديوانه مي كنند. وقتي بياموزيد چگونه در آرامش باشيد، يك اتاق كوچك هم كافي است. غذاي اندك و يكي دو دست لباس هم كافي است.

لینک به دیدگاه

فقر

 

 

 

دير يا زود، فقر بيروني از ميان مي رود. ما اكنون از تكنولوژي كافي براي فقر برخورداريم. افراد واقعا فقير كساني هستند كه عشق را ناديده مي گيرند و زمين مملو از افراد فقيري است كه قحطي زده عشق هستند. دير يا زود، فقر بيروني از ميان مي رود. ما اكنون از تكنولوژي كافي براي رفع فقر برخورداريم. مشكل اصلي،‌ فقر دروني است. هيچ تكنولوژي نمي تواند آنرا مرتفع كند. ما اكنون قادريم به ساير مردم غذا بدهيم، اما چه كسي روح را تغذيه خواهد كرد؟‌ علم قادر به اين كار نخواهد بود. چيز ديگري لازم است و آن دين است. علم كار خود را به انجام رسانده است. در اين زمان است كه دين حقيقي مي تواند وارد دنيا شود. وقتي علم تمام قواي خود را منتشر كرده و همه انسانها از لحاظ مادي به رضايت خاطر رسيده باشند- از خانه،‌غذا و تحصيلات مناسب برخوردار شده باشند- آنگاه براي نخستين بار متوجه مي شوند كه غذايي تازه ضرورت دارد. آن غذا عشق است و علم نمي تواند آنرا فراهم كند. فقط دين قادر به تغذيه روح است. دين،‌علم عشق است.

لینک به دیدگاه

« خود » جهنم ماست و جالب اينجاست كه سازنده اين جهنم ما هستيم. خود ما آنرا مي سازيم و از آن رنج مي بريم. اما مي توانيم ديگر اين جهنم را نسازيم تا از رنج و درد رها شويم. هرگاه كه ديگر « خود » وجود نداشته باشد رنج و درد نيز وجود نخواهد داشت و تو در شادماني بسر خواهي برد. طبيعت ما شاد بودن است. رنج بردن پديده اي است ساختگي. اما شادماني ساختگي نيست. شادماني همين حالا در زير لايه هاي رنج، همچون رگه اي زير زميني وجود دارد. لازم نيست شادماني بيافريني. شادماني از قبل وجود دارد- تو فقط رنج و درد نيافرين. راز آفرينش رنج و درد در « خود » است. و رهروي بمعناي بي « خود » شدن است. از همين لحظه وجودت را برتر يا پست تر نينگار. هر دوي اينها بازتاب هايي از « خود » تو هستند. وجودت را كس يا ناكس مپندار. هر دوي اينها بازتابي از « خود » تو هستند. تلاش كن دست « خود » ت را رو كني و در را به رويش ببندي. ممكن است « خود » تظاهر به فروتني كند و با گفتن « من بسيار فروتن هستم، هيچكس ديگر فروتن تر از من نيست‌ »، بكوشد از دري ديگر وارد شود.

لینک به دیدگاه

انسان ديندار در بي « خود »‌ ي به سر مي برد. او مي داند كه « من جزيي از كل هستم، جزيي پيوسته به هستي و كاملا جدايي ناپذير از آن.» آگاه بودن از اينكه « من از كل جدا نيستم » بسي رهايي بخش است. تو را بي كران مي سازد. همه آسمان از آن تو مي شود. هويت تو را ديگر « خود » كوچك، بسيار كوچك تو تعيين نمي كند. ما بيكران هستيم اما خود را در فضايي كوچك محصور كرده ايم. دليل بدبختي ما همين است. مي كوشيم تا دريايي را درقطره اي شبنم جاي دهيم. پرندگاني هستيم كه به آسماني بيكران براي پرواز نياز داريم اما در قفس اسيريم. هيچكس ما را در قفس اسير نكرده است، بلكه خود، خودمان را اسير كرده ايم. هم زندان هستيم هم زنداني و هم زندانبان.- هيچكس ديگر از ما نيست. دليل اينكه عارفان زندگي را يك رويا مي نامند همين است- ما در رويا بسر مي بريم. وقتي از رويا بيدار شوي در مي يابي: « عجيب است. شير مرا شكار كرد. اما من شير بودم و شير مرا شكار كرد. من در عين حال يك تماشاگر نيز بودم، شاهدي بر همه ماجرا » زندگي ما اينگونه است. اكنون زمان آن است كه ... اگر كودكان به بازيهاي اجتماعي مشغول اند، آنان را مي توان بخشيد. آنان نيازمندند گمراه شوند. نيازمندند اشتباههايي فراوان مرتكب شوند. اما وقتي بزرگتر شدي تو را نمي توان بخشيد. و « خود » احمقانه ترين بازيهاست، زيرا بر خلاف واقعيت و هستي است. ما با تصورات، ميل و آرزوها، خاطرات، جاه طلبيها و حسادتهايمان همچنان براي خود زندان مي سازيم و اينها همگي ديوارهاي ظريفي در پيرامون ما بنا مي نهند. كل ديوار، « خود » ناميده مي شود. عمل كلي ذهن « خود » ناميده مي شود. همين لحظه از ديوار آگاه شو و آرام آرام از آن بيرون آي.

لینک به دیدگاه

خانه

 

تا زمانيكه خانه واقعي خود را پيدا نكرده ايم، بايد به جست و جو ادامه دهيم و شگفت انگيز اينكه خانه واقعي دور نيست. ما خانه هاي زيادي مي سازيم، ‌اما هرگز به خانه واقعي خود نگاه نمي كنيم. خانه هاي كه ما مي سازيم واقعي نيستند، بلكه قصرهاي شني يا خانه هاي مقوايي اند، آنها فقط اسباب بازي هستند. آنها خانه هاي واقعي نيستند؛‌ چون مرگ،‌ همه آنها را نابود مي كند. خانه واقعي جاودانه است. فقط خدا جاودانه است و هر چيز ديگر موقت و گذراست. بدن گذراست. ذهن موقت است. پول،‌ قدرت و شهرت همگي گذرا هستند. در اين خانه ها نمانيد. از آنها استفاده كنيد،‌ اما به ياد داشته باشيد كه همه آنها كاروان سرا هستند و فقط براي اقامت يك شبه مناسبند. صبح روز بعد بايد آنها را ترك كنيد. ما پيوسته خانه واقعي خود را گم مي كنيم؛ ‌خانه بسيار نزديك است. خانه حتي نزديك نيست؛‌ بلكه در درون ماست. در درون بدنبال آن بگرديد. همه كسانيكه به درون رفته اند، آنرا يافته اند.

لینک به دیدگاه

به جز گروه اندكي انسانهاي كاملا كر، همه گمان مي كنند مي توانند بشنوند. به جز گروه اندكي انسانهاي كاملا كور، همه گمان مي كنند مي توانند ببينند. اما اين حقيقت ندارد. درست گوش دادن يعني گوش دادن با عشق و همدردي. تو مي تواني به شيوه اي خصومت آميز گوش دهي. مي تواني با پيش داوري گوش دهي. مي تواني با تعصب كامل گوش دهي. مي تواني با تمام شرطي شدن هاي ذهنت گوش دهي. ولي اين نوع گوش دادن، درست گوش دادن نيست. اما عشق مي تواند همه اينها را دور بيندازد و در سكوت گوش دهد.

 

 

در چنين حالتي هر چيزي مي تواند تو را به روشني برساند. صداي باراني كه بر بام مي خورد... اگر بتواني درست گوش دهي – گوش دادن محض، ‌بدون هيچ پنداري، بدون هيچ ميل و هوسي مزاحم، بدون هيچ تلاشي براي فهميدن – درخواهي يافت باران نيست كه بر بام مي بارد،‌ بلكه خود خداست. آنگاه بادي كه بر درختان كاج مي گذرد و صداي شرشر آب و همه چيز. مساله اين نيست كه به چه گوش مي دهي، مساله چگونه گوش دادن توست. با عشق گوش بسپار تا حقيقت را در چند قدمي بيابي.

 

 

 

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

شهامت داشتن و شادمان بودن دو كيفيتي هستند كه زمينه را براي نزول خداوند در تو فراهم مي كنند. تو بايد شهامت پيشه كني، زيرا خدا ناشناخته است. آنگاه كه تو خداي واقعي را بشناسي، او را از هرچه كه درباره اش شنيده اي متفاوت خواهي يافت. حيران خواهي شد. هرچه كه درباره خدا شنيده بودي خيالاتي بيش نبوده اند. هيچ شيوه اي براي توصيف خدا وجود ندارد. خدا تعريف ناكردني و توصيف ناپذير است. خدا بسيار ناشناخته است. حتي كساني كه او را تجربه كرده ند نمي توانند تجربه اشان را براي ديگران بازگو كنند. با معرفت او كر و لال مي شوند. عارف كسي است كه با معرفت خدا كر و لال مي شود. كسي است كه وقتي با حقيقت خدا رو در رو مي شود تنها مي گويد خدا راز آلود است، خدا يك راز است- كه در واقع چيزي در مورد او نمي گويد.

لینک به دیدگاه

بهترين روز زندگي شما، روزي است كه ديگر چيزي در خود پيدا نمي كنيد كه آنرا دور اندازيد. همه چيز دور افكنده شده و فقط خلا خالص بر جا مانده است. در آن فضاي خالي است كه مي توانيد خود را پيدا كنيد. مدي تيشن، يعني تهي كردن ذهن از تمام محتواها؛ ‌خاطرات، خيالات،‌ افكار،‌آرزوها،‌انتظارات، ‌احوال و پيش بيني ها. هميشه بايد اين محتواها را از ذهن بيرون كرد. بهترين روز زندگي شما،‌ روزي است كه ديگر چيزي در خود پيدا نمي كنيد كه آنرا دور بيندازيد. همه چيز دور افكنده شده و فقط خلا خالص برجا مانده است. در آن فضاي خالي است كه مي توانيد خود را پيدا كنيد. در آن فضاي خالي ست كه آگاهي خالص را مي يابيد. خلا تا جايي كه به ذهن مربوط مي شود، تهي است.

در حاليكه واقعا جاري و سرشار از بودن است. خالي از ذهن، ‌اما پر از آگاهي است. بنابراين، از كلمه تهي نترسيد. اين واژه منفي نيست. اين واژه فقط باري اضافي و سنگين را كه از عادات قديمي نگاه داشته ايد و موجب عقب ماندن شما شده است، تخليه مي كند. وقتي اين بار مرتفع شود، از تمام محدوديتها رها و مثل آسمان، بي نهايت مي شويد. اين تجربه كردن خداست.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...