رفتن به مطلب

عرفان نظر اهاری


hilda

ارسال های توصیه شده

بوی اسب می دهی

 

 

بوی شیهه، بوی دشت

 

 

بوی آن سوار را

 

 

او که رفت و هیچ وقت برنگشت

 

 

 

 

***

شیهه می کشد دلت

 

 

باد می شود

 

 

می وزد چهار نعل

 

 

سنگ و صخره زیر پای تو

 

 

شاد می شود

 

 

می دود چهار نعل

 

 

 

 

***

یال زخمی ات

 

 

شبیه آبشار

 

 

روی شانه های کوه ریخته

 

 

وای از آن خیال زخمی ات

 

 

تا کجای آسمان گریخته

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 102
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

جگرم را بر آسمان پاشیدم و گفتم نمی خواهم ، نمی خواهم که انسان باشم ..

کاشکی گنجشکی بودم بر درختی یا کرمی در گلدانی یا عنکبوتی بر شاخه ای ،

آدمی اما نه !

کاشکی گرگی بودم و دندانی تیز ، کاشکی پلنگی و پنجه ای آهنین ، کاشکی عقابی و نیزه چشمی ،

آدمی اما نه !

مادرم گفت : از این شهر برو ، از این کوچه ،‌ از این خیابان ، از این جهان ..

زمین آلوده است ، آدمیان آلوده اش کرده اند ...

مادرم گفت : به آنجا برو که جز گرگان و سگان و پلنگان نباشند ؛

زیرا آنها به قدر نیازشان می درند و آدمیان به قدر آزشان ، که بی انتهاست ..

و من رفتم ، من قرن هاست که رفته ام ؛ از این کوچه ، از این شهر ، از این جهان ..

اما از هر طرف که رفتم آدمی هم پای به پایم آمد و نفس در نفسم ..

من چگونه از خویش بگریزم ، من از خود به کجا پناه ببرم ؟

کاش می دانستم آدمی چگونه از آدمی می تواند در امان بماند ؟

آدمی را چگونه می توان از آدمی رهانید ؟

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

لیلی گفت:بس است دیگر،بس است و از قصه بیرون آمد.

 

 

مجنون دور خودش می چرخید.

 

 

مجنون لیلی را نمی دید رفتنش را هم .

 

 

لیلی گفت:کاش مجنون این همه خود خواه نبود.

 

 

کاش لیلی را می دید

 

 

خدا گفت:لیلی بمان،قصه ی بی لیلی را کسی نخواهد خواند.

 

 

لیلی گفت:این قصه نیست.پایان ندارد.حکایت است.

 

 

حکایت چرخیدن

 

 

خدا گفت:مثل حکایت زمین،مثل حکایت ماه. لیلی،بچرخ .

 

 

لیلی گفت:کاش مجنون چرخیدنم را می ید . مثل زمین که

 

 

چرخیدن ماه را می بیند.

 

 

خدا گفت: چرخیدنت را من تماشا می کنم. لیلی،بچرخ.

 

 

لیلی چرخید،چرخید و چرخید و چرخید .

 

 

دور،دور لیلی است. لیلی می گردد و قصه اش دایره است.

 

 

هزار نقطه دوار . دیگر نه نقطه و نه لیلی .

 

 

لیلی! بگرد ، گردیدنت را من تماشا می کنم

 

 

لیلی! بگرد ،تنها حکایت دایره باقی ست.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...