رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

درود دوستان

:icon_gol:

 

زیبا بود شروع کردن گزیده ای از اشعار این شاعر گرانقدر با مقدمه کتاب خودش

 

روایت ِ کوتاه ِ من و کلماتی که از آسمان چیده ام

 

کلمه کلمه ، زنده ام و کار میکنم : کلمه به کلمه! روزها ... نیمه دوم همه روزها پا به راه روشنایی جهان می شوم.می بینم ، می شنوم ، یاد میگیرم ، ذخیره میکنم : هر چیزی ، هر حسی ، هر اتفاقی ، هر هستی ، چه خوب ، چه غیر ، و لاغیر !

 

شب ها وقتی همه زندگان به خواب اندرند ، تازه بیداری بیدلیل من آغاز می شود ، نه به اختیار،که تا یاد دارم قرار ِ حیات ِ من همین بوده است: از دوران ِ دور ِ کار و نان و دبستان تا همین ساعت ِ ساکت ِ بامدادی که ذره ذره مشغول معامله با کلماتم.

 

عمر ِ خویش را ثانیه ثانیه می دهم تا از آسمان ،کلمه کلمه بستانم،بچینم،بویم و برای هر چرایی ِ خویش ، چراغی شاید.

 

خلوت ِ شب چیز دیگریست، هم در خلوت ِ همین شب است که کلمات از بیگاری برای اشیا می گریزند، و شعر...نافرمانی ِ کلمات نسبت به نامیدن ِ جهان است، و من برای عطر و هوش و حضور و حرف شان احترامی عمیق قائلم.

 

احترام حتما احترام می آورد ، آن ها را آهسته می نویسم که مبادا از غیظ قلم آزرده شوند.

 

کلمات خواهران من اند،پرستاران ِ زخمی ترین رویاهای آدمی ، که دعوتشان به ساحت ِ سحوری ، وظیفه فطری من است.

 

نمی دانم دوستان دیگرم به چه چیزی "شعر" می گویند ، اما شعر برای من شفا دادن ِ جراحت های زبان و زندگی ست، زبان زندگیست.

 

ما یکدیگر را دوست می داریم، و آنها می دانند که من فقط از زبان شما سخن می گویم. وکو ... او... که از زبان ِ زبان و زبان ِ زندگی و زبان ِ مردم سخن بگوید و بی سایه بماند؟!

 

همه چیز انسان است و همه چیز برای انسان است.

 

اساس عشق همین است به هر آگاهی از این زمین : کاستن از اضطراب ِ جهان و افزودن آرامش ِ آدمی.

 

شعر، رستگاری زبان را بشارت می دهد.

رستگاری ِ زبان ، رهایی ِ اندیشه را تضمین می کندو رهایی ِ اندیشه آخرین آواز ِ شاعران ِ مسئول است چه در برابر زبان چه مقابل مردم خویش.

 

زدودن زنگارها و گسستن زنجیرها ، هم به نیت ِ رهایی ِ انسانی ترین رویاها.

من پایبند همین پندار ساده ام.

کلمه کلمه زنده ام و کار می کنم: کلمه به کلمه ! هم از نخست قرار من و کلمه همین بوده است که هیچ فرق و فراقی نتواند ما را از زیارت یکدیگر محروم کند ، چه در گشایش و چه در تنگنا ، چه در اندوه و چه به شادی : مهم نباشد صبح و شام ِ بودن یا نبودن برای خودم. و مهم نباشد که داشتن چرا و نداشتن یعنی چه برای خودم.

 

کلمات...ثروت ِ بی پایان ِ پندار ِ من بوده اند همیشه ، و تا هست می دانم هیچ اتفاقی توان ِ خاموش کردن ِ مرا ندارد در این بخت ِ سخت ِ ساده ، حتی مرگ که باورش دشوار است، زیرا در این پنجاه سال تنفس و ترانه ، سه بار با یقین کامل به انجام وظیفه آمد و دست خالی به خانه اش بازگشت تا من عبرت بگیرم که فرصت ِ فهمیدن ِ زندگی و سرودن ِ دوباره آن چه اندازه ...چه اندازه اندک است.

 

سید علی صالحی / آذر 1383

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 91
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

از چراغ اول

 

چه ساده ایم ، چه ساده !

 

لبخند آمرانه ای کافیست

 

تا هر جا و هر کجا

 

سفره یکرنگ دل را

 

حراج کنیم ، حراج ...!

 

دیدی؟!

 

دیدی چه ساده از شب و ستاره سخن گفتیم ؟!

 

دیدی چراغ معرکه تا صبح نپایید !

 

حالا دیده بیار و دریا ببار ...!

 

پ.ن : از آوازهای کولیان اهوازی:icon_gol:

لینک به دیدگاه

راز

 

می‌آمدند

 

می‌خواندند

 

می‌گريستند

 

زائران ديرينه

 

زائران راه

 

راه به راه و بی راهِ راه

 

سفر کرده را جز اين جهان مقصدی کجاست؟

 

پَرِ عقاب است اين، مرغ خانگی!

 

بيا

 

بخوان

 

گريه کن

 

به اسم، به اسم ِ من است روشنايیِ روزگار!

 

 

پ.ن : از آوازهای کولیان اهوازی:icon_gol:

لینک به دیدگاه

واریاسیون

 

ای کاش

 

چنين نبود

 

که بودنِ آدمی‌ست،

 

ای کاش

 

هرگز

 

اين آدمی زاده را

 

تماشای خون نبود،

 

و ای کاش

 

عشق

 

چندان عريان بود

 

که من اين همه رهايی را ...!

 

پ.ن : از آوازهای کولیان اهوازی :icon_gol:

لینک به دیدگاه

بغض هزار ساله به دندان و دشنه در نخاع کبود

 

گریه مکن ای گَز ِ پیر

 

هیچ رویینه مردی بی مرگ نبوده است.:sigh:

 

باش

 

باش که هر پنجه از این گیاه

 

اشاره تــُردی ست خاطره از خواب بیشه هاش در سر.

 

 

پ.ن : لیالی...لا :icon_gol:

لینک به دیدگاه

نه تو اندکی !

 

کوچک ، آرزوی شمایان است

 

بر این سیاره ی مریض

 

که ارتفاع توقع هر انسانی ، تا گلوگاه گفتنش بیش نیست

 

گفتن به چه بهایی

 

که جز به بوی نان و نفس آغشته اش نخواهی یافت.

 

می آیند و می روند

 

می روند و می آیند.

 

مگر نه ... لیالی لا ... ؟!

 

برایم ترانه بخوان.

 

پ.ن : لیالی ... لا :icon_gol:

لینک به دیدگاه

با گل

 

با گُل وعده می‌کنم ، هزار بهار از پی گامهام ، خواهد شکفت.

 

با ساقه‌ها ، لبی برای بوسه و دستی به بدرقه.

 

من ريشه‌ها را شناخته‌ام.

 

دست بر زمين می‌نهم ، دست بر زمين بگذار

 

رابطه از سنگ تا به ستاره يکی‌ست،

 

دستی در ستاره و پايی به سنگ.

 

از گور "ناظم حکمت" گُلی با هفت‌پَره‌ی پريشان به ديدن من آمده است.

 

يک بوسه برای "نرودا"

 

نامه‌ای سربسته از "پوشکين"،

 

گورت کجاست "لورکا"؟!

 

پيراهنم را کوليانی از "اهواز" ربوده‌اند،

 

قلبم را کودکانی از لبان "اوفيليا".

 

پ.ن : پیشگو و پیاده شطرنج:icon_gol:

لینک به دیدگاه

مادران از بلوغ رنج‌ها زاده شدند ، تو از نمود ماه ، در هزاره‌ی اسفار.

 

کبوتران ، همسرانِ کمانه و کاشی‌اند

 

ستارگان ، همسرايانی در تکلم کهکشان.

 

سفرها فراوان و گامها کودکانند.

 

آه انسان قدمها و آينه!

 

از هستی و حوصله حرفی اگر باقی‌ست،

 

می‌خواهم برهنه بميرم

 

برهنه همچون نام تو

 

که تکرار زمزمه‌اش

 

تاوان رنج رسولان است.

 

پ.ن : پیشگو و پیاده شطرنج :icon_gol:

لینک به دیدگاه

يک بوسه برای بدرقه

 

دو گام فاصله تا بغض.

 

سيگارم را تو روشن کردی!

 

دريغا

 

کودکی با دو چشم درشت

 

در پی باد،

 

و نان‌فروشی خسته

 

در سايه‌سار پسين پياده‌رو.

 

داس‌ها در مزرعه می‌ميرند

 

پدرانمان

 

در کارخانه‌های نان.

پ.ن : پیشگو و پیاده شطرنج :icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

یعنی نگفتمت ... ؟!

 

به هر که گفت

 

تعبير زندگی شکل صبور همين شقايق است

 

شک خواهم کرد

 

 

از هر که گفت بيا برای بيداریِ دريا دعا کنيم

 

پرهيز خواهم کرد،

 

يا پا به پای زائری که بگويد بلای ستاره دور،

 

شب از خواب اين زاويه به روز خواهد رسيد،

 

همسفر نخواهم شد.

 

 

پناه بر تو ای فهم فراموشی!

 

حالا بيا برای رسيدن به آرامش

 

نزديکترين نامهای کسان خويش را بياد آوريم!

 

پ.ن : دیر آمده ای ری را :icon_gol:

لینک به دیدگاه

رعایت رویا و خواب هفتم عطارد

 

ديروز را دانسته آمديم

 

امروز ندانسته عاشقيم

 

و فردا روز را ... ای رِندِ مانده بر دوراهیِ دريا و دايره

 

خدا را چه ديده‌ای!

 

 

(به کسی چه مربوط!)

 

 

می‌روم کتابی بخوانم، هر چه که باشد.

 

می‌روم از ميان همه‌ی نامها

 

چيزی، چراغی، چيزی شبيه چراغی بيابم.

 

 

هی می‌رسم کنار ستاره و باز مقصدم جای ديگری‌ست.

 

 

بايد به گونه‌ئی از کف هفت دريا و دايره بگذرم

 

که جای پای مرا توفان و پرگار نبينند،

 

زور که نيست، نمی‌خواهم اين صفوفِ ساکت و مغموم

 

حروفِ ساده‌ی مرا دريابند، آينه لو می‌رود،‌ ستاره لو می‌رود،

 

نرگس و هوای ساعتِ سه،

 

سرودِ مخفی ماه لو می‌رود.

 

 

هی می‌رسم کنار دانستگی

 

اما باز ندانسته عاشقم!

 

می‌روم کتابی برای گريز از گمان گريه بخوانم،

 

می‌روم از ميان تمام روياها

 

رازی، آوازی، رازی شبيه آوازی بياورم.

 

 

هی می‌رسم کنارِ خويش و باز سايه‌سارِ صدای تو جای ديگری‌ست.

 

 

زور که نيست، کوتاه بيا دلِ نامسلمانِ منِ خراب!

 

پنهانگريز قيد و قاعده را اختياری از آبروی آينه نيست،

 

ترا نيز به انعقاد هر آریِ بی‌دليل عادت نداده‌اند!

 

پ.ن : دیر آمده ای ری را :icon_gol:

لینک به دیدگاه

حروف ...

 

ميل مرگی عجيب در من است

 

مثل شباهت سين به اصوات سادگی

 

مثل شباهت زندگی به نون و القلم ... و الکاف

 

مثل شباهت پروانه و پری

 

 

مثل شباهت عشق به حرف عين، به حرف شين،

 

به حرف قاف،

 

يا بازی واژه با معنا، چه می‌دانم!

 

هر چه هست،‌همين است:

 

از همه گريزانم، از اين همهمه گريزانم.

 

ديگر سر هيچ بازاری نخواهم رفت

 

ديگر برای هيچ کسی آواز نخواهم خواند.

 

(تا زنده‌ايم، نگرانيم. وقتی هم که می‌ميريم

 

باز چشمهامان يک سو را می‌نگرند ...!)

 

اما ای کاش ميان آن همه شد آمد شب و روز

 

ما راه خود را می‌رفتيم،

 

تو سوی من بودی و من سوسوی تو بودم.

 

اصلا به کسی چه مربوط

 

که من بالای خواب دريا گريسته‌ام

 

يا در گمان کودکی از خواب گريه‌ها!؟

 

 

به ارواح خاک زنی گمنام در مشرق آسمان قسم،

 

من از اين همه گريزانم،‌ از اين همه همهمه گريزانم.

 

پ.ن : دیر آمدی ری را :icon_gol:

لینک به دیدگاه

راه ، راهی که راه ...

 

بايد بروی، راه

 

يابی راه، راهی که راه‌ست.

 

 

دانستن نه ايستادن است و نه رفتن است.

 

تو آن سوی آب و من اين سوی آب!

 

 

مگر چه می‌شود!؟

 

بگذار برود!

 

فوقش حرفی هم نازکتر از سوره‌ی مريم، تو بشنوی!

 

 

بايد بروی،

 

گريه نکن اولاد آب!

 

بايد برويم، برويم جايی دور،

 

دورتر ... فصلی که نيامده است.

 

آنجا که من و شما مهمانيم

 

اما ستاره هست، آب هست،

 

روز و معنای روشنائی هم هست.

 

 

حالا حسوديم، باشد!

 

چشم ديدن آينه که دشوار نيست.

 

بايد فکری به حال رابطه، سلام، ستاره و تبسم کرد.

 

به خدا فهميدنِ آبی هم سبز است

 

آ مثل آب، اما آدمی ... دمی‌ست دل من!

 

 

بيا برويم جائی دور

 

دورتر فصلی که می‌آيد و نه منم، نه توئی، و نه ما،

 

پ.ن : دیر آمدی ری را :icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

بازی هر روزمان بود ......

 

من به تو : گرگم و گله می برم

تو به من : چوپون دارم نمی ذارم

 

یادم لبریز تنفر از تصویر مبهم پسرکی است که کاش چوپانم نبود

نبود و تو می بردی مرا ،

 

نبود و من می بردم تو را ...

 

کجایی ؟

"باد" ما را برد !

 

در کدام جنگل ، گرگی ؟

و در کدام چمنزار ، گوسفند ؟

 

من اینجام .....

چوپان خاطره هایی که شعر می شود به یاد تو !!!

 

 

لینک به دیدگاه

یعنی می‌شود یک شب خوابید و

 

صبح از رادیو شنید

 

باد آزاد است از هر کجا که دلش خواست

 

اگر خواست از جامه‌ی خواب ِ زن و عطر آینه بگذرد!؟

 

 

چکارمان دارند نمی‌گذارند با بوسه گفتگو کنیم

چکارمان دارند نمی‌گذارند بپرسیم چکارمان دارند

رادیو دارد دروغ می‌گوید . . .

لینک به دیدگاه

حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می‌میریم

از خانه که می‌آئی

یک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ

و تحملی طولانی بیاور

احتمالِ گریستنِ ما بسیار است.

لینک به دیدگاه

اول ... یک جمله بگویم!

راستش

گاهی از شدت علاقه به زندگی

حتی سنگ ها را هم می بوسم،

کلمه ها را

کتاب ها را

آدم ها را ...!

دارم دیوانه می شوم از حلول،

از میل حلول در هر چه هست

در هر چه نیست

در هر چه که هر چه

چه ...!

و هی فکر می کنم ،

مخصوصا به تو فکر می کنم ،

آنفدر فکر می کنم

که یادم می رود به چه فکر می کنم.

به تو فکر می کنم

مثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بید ،

به تو فکر می کنم

مثل مسافر به راه

مثل علف به ابر

مثل شکوفه به صبح وُ

مثل واژه به شعر .

به تو فکر می کنم

مثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت ،

به تو فکر می کنم

مثل کوچه به روز

مثل نوشتن به نی

مثل خدا به کافر خویش و

مثل زندان به زندگی.

به تو فکر می کنم

مثل برهنگی به لمس وُ تن به شست و شو .

به تو فکر می کنم

مثل کلید به قفل

مثل قصه به کودک

مثل پری به چشمه وُ پسین به پروانه .

به تو فکر می کنم

مثل آسمان به ستاره وُ ستاره به شب .

به تو فکر می کنم

مثل اَبونواس به می

مثل نقطه به خط

مثل حروف الفباء به عین

مثل حروف الفباء به شین

مثل حروف الفباء به فاق .

همین !

هر چه گفتم

انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف ِ آخر بود .

حالا باید بخوابم

فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد

مثل دریا به ادامه ی خویش .

لینک به دیدگاه

وقتی که تو نیستی

 

دنیا

 

چیزی کم دارد

 

مثل ِ کم داشتن ِ یک وزیدن ، یک وا‍ژه ، یک ماه !! ...

 

من فکر می کنم در غیاب ِ تو

 

همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !

 

همه ی ِ پنجره ها بسته است !

 

وقتی که تو نیستی

 

من هم

 

تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !! ...

 

واقعا ...

 

وقتی که تو نیستی

 

من نمی دانم برای گم و گور شدن

 

به کدام جانب ِ جهان بگریزم ...

لینک به دیدگاه

لزومی ندارد

 

چیزی از چراغ و ستاره پنهان کنی

 

برو پیاله ات را پیدا کن

 

وقت شام است .

 

می گویند قرار است سهمی از سایه روشن رود را

 

به خانه بیاورند ،

 

یعنی به اینجا بیاورند .

 

اینجا خانة شما نیست ؟

 

برای من

دوست داشتن

آخرین دلیل دانایی است

اما هوا همیشه آفتابی نیست

عشق همیشه علامت رستگاری نیست

و من گاهی اوقات مجبورم

به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش آسوده است

چقدر تحمل سکوتش طولانی است

چقدر...

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...