رفتن به مطلب

گفتگوی مردگان


ارسال های توصیه شده

میخوام کپی پیست نکنم اما ببین چقدر قشنگه گفته سیلور:

:ws37:

بیست و پنج دقیقه مهلت

برای اینکه دوستت بدارم

بیست و پنج دقیقه مهلت

برای اینکه دوستم بداری

بیست و پنج دقیقه مهلت برای عشق

زمان کوتاهی است…

با این همه

من بیست و پنج دقیقه از عمرم را کنار می‌گذارم

تا به تو فکر کنم

تو هم اگر فرصت داری

بیست و پنج دقیقه

فقط بیست و پنج دقیقه به من فکر کن!…

بیا بیست و پنج دقیقه از عمرمان را برای همدیگر پس‌انداز کنیم:sigh:

 

 

:ws44:مثه اینو بیشتر بزار خیلی قشنگ بود

لینک به دیدگاه

دستم به خدا نمیرسد

دستم به بنده هایش نمیرسد

من مانده ام بغض هایم

گریه نمیکنم که نگویند گریست

راه می روم

غذا می خورم

با بغضم می خندم

تا بگویند زندگی می کند

لینک به دیدگاه
دستم به خدا نمیرسد

دستم به بنده هایش نمیرسد

من مانده ام بغض هایم

گریه نمیکنم که نگویند گریست

راه می روم

غذا می خورم

با بغضم می خندم

تا بگویند زندگی می کند

 

 

روزی من زبان گل ها رامی دانستم،

روزی هر آنچه را که کرم ابریشم می گفت، می فهمیدم.

 

 

روزی من پنهانی به پرحرفی سارها می خندیدم،

 

و در بستر خود به گفتگو با پروانه ها می نشستم.

 

روزی من همه پرسش های زنجره ها را می شنیدم

 

و پاسخ می گفتم.

 

 

با هر دانه برفی که به زمین می افتاد و هنگام مردن می گریست

 

من هم می گریستم....

روزی من زبان گل ها رامی دانستم...

 

 

چگونه بود آن زبان؟

چگونه بود؟

لینک به دیدگاه

روزی من زبان گل ها رامی دانستم،

روزی هر آنچه را که کرم ابریشم می گفت، می فهمیدم.

 

 

روزی من پنهانی به پرحرفی سارها می خندیدم،

 

و در بستر خود به گفتگو با پروانه ها می نشستم.

 

روزی من همه پرسش های زنجره ها را می شنیدم

 

و پاسخ می گفتم.

 

 

با هر دانه برفی که به زمین می افتاد و هنگام مردن می گریست

 

من هم می گریستم....

روزی من زبان گل ها رامی دانستم...

 

 

چگونه بود آن زبان؟

چگونه بود؟

 

 

:girl_yes2::ws48::ws49: خیلی خوب بود خیلی :ws44:

لینک به دیدگاه

این متن خودم نیست ولی اینم خیلی دوست داشتم

 

فقط من می دانم

که باران

بیرحم ترین نعمت خداست

همین که می بارد

آدم های تنها

رسوا می شوند

توی خیابان های دو نفره ...

لینک به دیدگاه
چند چراغ دیگر باید روشن کنم،تا مرا ببینی؟

چند قصه دیگر از شبهایم برایت بگویم تا بدانی بر من تا سپیده دم چه میگذرد؟

از چند پله دیگر باید بالا بروم و فریاد بزنم تا صدایم را بشنوی؟

چند آواز غم انگیز دیگر باید بخوانم تا احساسم را دریابی؟

چند نقاشی دیگر از چشمانت بکشم نا ببینی که چیست آنچه از عمق چشمان تو در وجود من جاریست؟

چند ستاره دیگر باید از آسمان ابری دلم برایت بچینم؟

چند تا....

چند تا...

چند تا...

یعنی هنوز کافی نیست تا سکوت شکسته شود؟:sigh:

 

اینم خیلی خیلی قشنگه میشه بزارم برا امضاء؟

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

همین امروز تصمیم گرفتم با یکی از دوستام بعد از 8 سال کات کنم...یک دلیل داره:حسادت بی حد وحصرش...

 

هرگز هم بهش نمیگم..میسپرمش به دست فراموشی....

1394/1/24

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

یادش بخیر قدیما...یادش بخیر باشگاه مهندسا...یادش بخیر انجمن نواندیشان!هه

 

چه روزگاری داشتیم...24ساعته پلاس بودم نت...اونموقع نت دیال آپ و کارتی بود...یه روزه یه کارت 5تومنی که برا خودش گرون هم بود رو تموم میکردم.توی یونی عشقم نشستن پشت یه سیستم خالی بود..بیام پیش دوستانم...

یادش بخیر چه جوی بود.تاپیک زدنا.حذف کردنا...پیرجو یادش بخیر...اخطار دادنا...جوانتخابات جو موسوی و احمدی نژاد...مطالب ایران باستان و درگیری های قومیتی. قطره ها و خس و خاشاک ها...شماره دادن ها به خس و خاشاک .میزاشتیم برا آواتارامون...یادمه تاپیک راه سبز امید....آخ یهو گریم گرفت.شمارم 354 بود....وقتی رفتم امضامو اینوزدم جمله زیبای هملت در زمان مرگ:

 

 

ودیگر خاموشی است....

a061.gif354a061.gif

 

باورکنید مجازی بود اما عین واقعیت...هنوز اون لحظات و تاپیک زدنا جلو چشممه...ما همه اون لحظاتو به راستی زندگی کردیم....

یادشبخیر وقتی یکی میخواست بره تاپیک خدافظی میزد....دوستاش میریختن توی تاپیکش و گریه و زاری که نرو تو بری ما هم میریم نریم هم میمیریم....عالمی داشت.

هیچوقت اون جو برنگشت که برنگشت....مدام میرم پروفای بچه های خیلی قدیمی....ردپای خاطراتم رو مرور میکنم....همه رفتن..مثل یه شهر متروک شده..یه شهر جنگ زده و قحطی زده...

چی شد که اینجوری شد...همه چی داشت خوب پیش میرفت..اما همه ما یهو بزرگ شدیم....دهه50و 60ها....

نت هم نتای قدیم...فروم هم شد نوستالژی برای ما....

 

الان مثلا من چرا دارم گریه میکنم؟؟؟؟؟آخه شما یادتون نمیاد ما هم دورانی داشتیم.

 

یادباد آن روزگاران یاد باد...و به راستی که دیگر خاموشی است......

 

1394/02/12

ساعت 00:28

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...