رفتن به مطلب

بیست و نهمین میزگرد خانواده با موضوع:شکست عاطفی فرزندان


peyman sadeghian

ارسال های توصیه شده

البته برای بر و بچه های این سایت زوده هنوز که بچه شون شکست عاطفی بخوره

ولی بهترین راه اینه که پدر مادر و بخصوص مادر اگر دید بچه پژمرده شده گیر بده به بچه اش و داستان رو بپرسه و بعد هم در کنار فرزندش باشه و کمکش کنه که یا به عشقش برسه یا بی خیال بشه

لینک به دیدگاه

پیمان جون از دعوتتون ممنونم

از نظرات دوستای خوبم نیز متشکرم

بنظر بنده این یه بحث کاملا" تخصصیه ولی راستشو بخاین پدر و مادرا ( و بقول بچه های امروزی مامان باباها ) بزرگترین متخصصین فرزندانشون هستن! چون تغییرات تدریجی اونا رو تو ظاهر، اخلاق، کردارو منش وحتی پیشرفت و پسرفتای تحصیلی .......را میبینن و میتونن به راحتی از تجربیات خودشون استفاده البته این کار فقط یه مقدار توجه والدین رو میطلبه که تغییرات فرزندانشونو احساس کنن ودر شرایطی باشه که والدین تجربیات رو به بچه هاشون تحمیل نکنن

راستشو بخاین والدین بزرگترین پشتیبان بچه هاشون هستن که باید این اعتماد سازی رو به اونا القا کرد و واسه ما(بچه دارا) این تجربه ثابت شدست!

بذار یه داستان بگم:

یه روز یه بابایی دستشو گذاشت رو شونه پسرشو و گفت میتونی منو شکست بدی؟پسره گفت:آره!!! وسه بار در همون حالت پدر سؤالو تکرار کرد و همون جوابم شنید که خیلی بهش برخورد و ناراحت شد.باباهه بیرون رفت و عصری برگشت و همون سؤالو از پسرش پرسید، پسره گفت:الان نمیتونم شکستت بدم و باباهه در کمال تعجب پرسید چرا؟ پسره جواب داد:آخه اونوقت که دستای تو رو شونه های من بود دنیارو حریف بودم اما الان.......

نتیجه اخلاقی اینکه بچه هامونو تنها نذاریم

نگذاریم که خلأهای عاطفی فرزندانمان را دیگران پر کنن و در این گیر و دار سوء استفاده های اخلاقی و عاطفی از اونا بشه هر چن انتخاب دوست حق مسلم هر انسانیه و این دوستان از جنس مخالف جذبه بیشتری دارن! مخصوصا" با محدودیتهای اسلامی ما!!!!!!

بهر حال والدین میتوانن نزدیکترین دوستان و بهترین مشاورین و دلسوزترین پشتیبان بچه ها باشن!!!

لینک به دیدگاه
دقدیا جوابی که از شما انتظارداشتم بود:ws3:

 

بله میدونم خیلی ها الان حتی ریزکاری ارتباطشون هم به خانوادشون میگن اما آمار اینگونه خانواده هات به نظرت بیشتر از اون دسته هست که نمیگن؟شما چرا همیشه استثنائات رو روش بحث میکنید و همون ها رو برای مخالفت با پستها انتخاب میکنید؟:banel_smiley_4:

اما شما خودتو واقعا توی این شرایط بذار

که دخترت یا پسرت دچار شکست عاطفی شده بهردلیل..

رفتارتو در اون شرایط چگونه است...hanghead.gif

 

پس خوب شناختی من و ها! :ws3:

اخه اینا اصلا استثنا نیست

نمیدونم شاید من از شهرای دیگه خبر ندارم و تو شهرای دیگه استثناست ولی اینجا من بین دوستا و اشناها اون چیزی رو که شما میگی استثناست یعنی نگفتن....

 

تمام کسایی و که میشناسم(چه دوست نزدیک چه اشنا و فامیل دور)پدر مادرشون یا حداقل مادرشون از اینکه با یه پسر یا یه دختری دوست هستش باخبرن

شاید جزییات رابطشون و ندونن ولی از کلیت ماجرا که همون ارتباط دوستی باشه خبر دارن

 

10 سال پیش شاید اینجوری نبود و یه جورایی این مسئله تابو به حساب میومد اما الان دیگه فرق میکنه ...

جواب سوال اصلی رو هم که تو همون پست اول دادم

لینک به دیدگاه

اگر رابطه فرزند با پدر و مادرش خیلی خوب باشه و رفاقت بینشون برقرار باشه احتمال بروز این مشکلات به صفر میرسه...

.

اگر چنین مشکلی پیش اومد در درجه اول باید رفتارای بد خودمون که باعث بروز مشکل برای فرزندمون شد رو اصلاح کنیم..

باید ببینیم به چه موارد مثبتی بیشتر علاقمند هست .. سعی می کنم براش مهیا کنیم تا اتفاقات تلخ رو به مرور فراموش کنه...

.

1 از بین بردن موانع نزدیک شدن به فرزند

2 نزدیک شدن و رفاقت و اعتماد سازی

3 حل مشکل:w16:

لینک به دیدگاه

فکر میکنم بعد این شکست ارتباطی دوباره ارتباط برقرا کردن خیلی سخت تر میشه.فط میدونم یکی این وسط باید شجاعت حرف زدن داشته باشه.

تا همه حرف ها زده نشه هیچی حل نمیشه.شاید با توجه به دور شدن والدین و فرزندان گاهی حرف زدن به بحث یا حتی مشاجره کشیده بشه اما تا حرف ها شفاف زده نشه کاری جلو نمیره.

ولی واقعا تو این زمونه فاصله ها خیلی زیاد شده طویکه پر کردن این فاصله زمان میبره و تحمل بالایی رو میطلبه.به نظر من گاهی مشاوره گرفتم و نفر سومی رو شریک فکری قرار دادن میتونه مثبت باشه.

خیلی حرف هست تو این زمینه.

لینک به دیدگاه

قبل از هرچیز اگه والدین با فرزند خود ارتباط صمیمی داشته باشند کمتر دچار اسیب خواهند شد و یا حداقل در هنگام بروز چنین مسایلی کمتر اسیب می بینند و خیلی احساس تنهایی و خلاء نخواهند داشت.

 

من به عنوان یک مادر در اینده اگر برای فرزندم مشکلی بوجود بیاد و دچار شکست بده قبل از هر نصیحت و سرکوبی اجازه میدم مدتی ( کوتاه ) در تنهایی به خودش و کارش فکر کنه ، بیشتر سعی میکنم همدردی کنم و بیشتر شنونده ی حرفاش باشم .....

با شکست تجربه های بسیاری دستگیر ادم میشه اما گاهی این تجربه به قیمتی زیادی تموم میشه

 

بعد از گذشت مرحله بحران باید با فراهم کردن محیطی ارام بستری فراهم بشه تا فرزند به ارامش و خودباوری برسه ( از طریق ایجاد موقعیت تفریحی ، سفر ، گاهی برای فراموشی اون اتفاق میشه برنامه ترتیب بدیم که کمتر درگیر مساله بشن)

لینک به دیدگاه

من اگه بچم خدایی نکرده اینطوری بشه اول طوری برخورد میکنم که فک نکنه رو این تغییراتش حساس شدم ( یعنی رفتارم رو عوض نمیکنم باهاش)

بعد بهش میگم خیلی دلم میخواد با یکی درد و دل کنم و ازش میخوام باهم بریم پیاده روی.... از دوران مجردی و دنیای خودم باهاش حرف میزنم

طوری که باهام احساس نزدیک بودن بکنه..یه جورایی سعی میکنم بدونه منم یه زمانی تو همچین دنیایی بودم :hanghead:

اینطوری ممکنه اونم شروع به حرف زدن بکنه و کم کم آروم بشه:hanghead:

اگه هم صحبتی نکنه مطمئنا در خودش دو دل میشه که منو همراز خودش بدونه و بعد از بار که این صحبت کردنا ادامه پیدا کرد اعتماد میکنه

یا حداقل با اون پیاده روی ها و هم صحبتی ها کمی آروم میشه :hanghead:

لینک به دیدگاه
پس خوب شناختی من و ها! :ws3:

اخه اینا اصلا استثنا نیست

نمیدونم شاید من از شهرای دیگه خبر ندارم و تو شهرای دیگه استثناست ولی اینجا من بین دوستا و اشناها اون چیزی رو که شما میگی استثناست یعنی نگفتن....

 

تمام کسایی و که میشناسم(چه دوست نزدیک چه اشنا و فامیل دور)پدر مادرشون یا حداقل مادرشون از اینکه با یه پسر یا یه دختری دوست هستش باخبرن

شاید جزییات رابطشون و ندونن ولی از کلیت ماجرا که همون ارتباط دوستی باشه خبر دارن

 

10 سال پیش شاید اینجوری نبود و یه جورایی این مسئله تابو به حساب میومد اما الان دیگه فرق میکنه ...

جواب سوال اصلی رو هم که تو همون پست اول دادم

خوب دیگه این شناخت حاصل یکسال و اندی مباحثه است:whistle:

استثنا نه اینکه چیزخارق العاده ای باشه منظورن اینه که شما صرفا در حیطه روابط خودت دیدی این قضیه رو که اگه بخوایم بسطش بدیم به کل جامعه درصد ناچیزی میشه رو همین حساب اسم استثنائات رو بهش دادم

موافقم که این روزها دیگه به خاطر گستردگی روابط اگه خودمون هم چیزی به والدین نگیم خودشون متوجه میشوند که ما با کسی ارتباط داریم و کلیت قضیه رو نمیشه از والدین بخصوص مادرها مخفی کرد :w16:

آنچه مهمه اینه که معمولا بچه ای از ریزارتباطش چیزی به خانواده نمیگه مخصوصا اگه صرفا یه دوستی باشه

داریم مواردی که خودمم به چشم دیدم که طرف دوست پسر یا دخترشو حتی میاره خونه انگار یکی از فامیلشون هست :w02:و مواردی دیگه...:whistle:

 

اما اینها با کلیت جامعه ما تناقض داره با فرهنگ عمومی جامعه .

ازاین بحث که بگذریم

بحث اصلی همین است که کلیت ماجرا هیچوقت نمیتونه جزئیات رو در اختیار ما بگذاره اگر هم بگذاره ما زیاد نمیتونیم درش دخالت کنیم چون تو حوزه اختیارات ما نیست اگر بخواهیم فشار و اختناق ایجاد کنیم کار به مخفیکاری میکشه و اوضاع بدتر میشه ما داریم روی مرحله ای بحث میکنیم که پیشگیری نشده و حالا بچه ما دچار بحرانی روحی ناشی از یک شکست عاطفی شده است میخواهیم ببینیم ما اگر جای والدین مان باشیم براستی و واقعا چگونه عمل میکنیم ( به دور از شعار و در نظر گرفتن ایده آلهای ذهنی)

 

اگر رابطه فرزند با پدر و مادرش خیلی خوب باشه و رفاقت بینشون برقرار باشه احتمال بروز این مشکلات به صفر میرسه...

.

اگر چنین مشکلی پیش اومد در درجه اول باید رفتارای بد خودمون که باعث بروز مشکل برای فرزندمون شد رو اصلاح کنیم..

باید ببینیم به چه موارد مثبتی بیشتر علاقمند هست .. سعی می کنم براش مهیا کنیم تا اتفاقات تلخ رو به مرور فراموش کنه...

.

1 از بین بردن موانع نزدیک شدن به فرزند

2 نزدیک شدن و رفاقت و اعتماد سازی

3 حل مشکل:w16:

  1. رفاقت بین والدین و فرزند اصلا یعنی چه؟این رفاقت چه حد ومرزی باید داشته باشه؟
  2. به نظر شما مشکل فرزند من با دوستش نتیجه رفتار بد من نوعی به عنوان والدین است؟w58.gif
  3. این سه موردی که عنوان کردی رو میشه کمی با توضیح بیشتر بگی؟:a030:

ممنونم از نظر ارزشمندتون:icon_gol:

قبل از هرچیز اگه والدین با فرزند خود ارتباط صمیمی داشته باشند کمتر دچار اسیب خواهند شد و یا حداقل در هنگام بروز چنین مسایلی کمتر اسیب می بینند و خیلی احساس تنهایی و خلاء نخواهند داشت.

 

من به عنوان یک مادر در اینده اگر برای فرزندم مشکلی بوجود بیاد و دچار شکست بده قبل از هر نصیحت و سرکوبی اجازه میدم مدتی ( کوتاه ) در تنهایی به خودش و کارش فکر کنه ، بیشتر سعی میکنم همدردی کنم و بیشتر شنونده ی حرفاش باشم .....

با شکست تجربه های بسیاری دستگیر ادم میشه اما گاهی این تجربه به قیمتی زیادی تموم میشه

 

بعد از گذشت مرحله بحران باید با فراهم کردن محیطی ارام بستری فراهم بشه تا فرزند به ارامش و خودباوری برسه ( از طریق ایجاد موقعیت تفریحی ، سفر ، گاهی برای فراموشی اون اتفاق میشه برنامه ترتیب بدیم که کمتر درگیر مساله بشن)

یعنی باید این مرحله بحران رو خودش به تنهایی سپری کنه؟:ws38:

بعد ما وارد عمل بشیم؟

این کمکها که گفتی همش به نحوی وقتی هست که حال بچه مون خوب شده دیگه چه نیازی هست ما کمکش کنیم:ws3:

من اگه بچم خدایی نکرده اینطوری بشه اول طوری برخورد میکنم که فک نکنه رو این تغییراتش حساس شدم ( یعنی رفتارم رو عوض نمیکنم باهاش)

بعد بهش میگم خیلی دلم میخواد با یکی درد و دل کنم و ازش میخوام باهم بریم پیاده روی.... از دوران مجردی و دنیای خودم باهاش حرف میزنم

طوری که باهام احساس نزدیک بودن بکنه..یه جورایی سعی میکنم بدونه منم یه زمانی تو همچین دنیایی بودم :hanghead:

اینطوری ممکنه اونم شروع به حرف زدن بکنه و کم کم آروم بشه:hanghead:

اگه هم صحبتی نکنه مطمئنا در خودش دو دل میشه که منو همراز خودش بدونه و بعد از بار که این صحبت کردنا ادامه پیدا کرد اعتماد میکنه

یا حداقل با اون پیاده روی ها و هم صحبتی ها کمی آروم میشه :hanghead:

مرسی راه حل خوبی به نظر میرسه:a030:

لینک به دیدگاه
البته برای بر و بچه های این سایت زوده هنوز که بچه شون شکست عاطفی بخوره

ولی بهترین راه اینه که پدر مادر و بخصوص مادر اگر دید بچه پژمرده شده گیر بده به بچه اش و داستان رو بپرسه و بعد هم در کنار فرزندش باشه و کمکش کنه که یا به عشقش برسه یا بی خیال بشه

حالا نون مارو آجر نکن سید:ws3:

 

چرا اعتقاد داری تو این مرحله برخلاف بیشتر عقیده ها که گفته میشه باید تنهاش گذاشت شما میگی نباید تنهاش گذاشت؟:ws38:

 

به نظرت وقتی بچه ای شکست عشقی خورده (بیشتر پسرها)و شدیدا عصبی ویا دپرس شده اصلا اجازه میده بری سمتش چه برسه به اینکه بخوای پاپیچش بشی و علت رو پیداکنی؟نتیجه عکس نمیده؟:ws52:

لینک به دیدگاه
حالا نون مارو آجر نکن سید:ws3:

 

چرا اعتقاد داری تو این مرحله برخلاف بیشتر عقیده ها که گفته میشه باید تنهاش گذاشت شما میگی نباید تنهاش گذاشت؟:ws38:

 

به نظرت وقتی بچه ای شکست عشقی خورده (بیشتر پسرها)و شدیدا عصبی ویا دپرس شده اصلا اجازه میده بری سمتش چه برسه به اینکه بخوای پاپیچش بشی و علت رو پیداکنی؟نتیجه عکس نمیده؟:ws52:

 

والا اگه از همین شکستهای عاطفی روزمره باشه که خوب مشکلی نیست ولی اگه واقعا بچه مدت زیادی درگیر بشه و بخواد حالت جدی پیدا کنه

اگه نتونم بهش نزدیک بشم هم حتما از یه متخصص روانپزشکی کمک میگیرم

من یه بار یه بازدید از یه تیمارستان داشتم

اونجا یه جوون قد بلند بود که صورت زیبایی داشت ولی بسیار لاغر شده بود بطوریکه به سختی راه میرفت و هیچی نمیخورد

از دکترش پرسیدم گفت پسره عاشق میشه و خلاصه در نهایت به این روز میفته ولی اگه زودتر به متخصص گفته بودن شاید جلوی این حالت شدید گرفته میشد

لینک به دیدگاه
خوب دیگه این شناخت حاصل یکسال و اندی مباحثه است:whistle:

استثنا نه اینکه چیزخارق العاده ای باشه منظورن اینه که شما صرفا در حیطه روابط خودت دیدی این قضیه رو که اگه بخوایم بسطش بدیم به کل جامعه درصد ناچیزی میشه رو همین حساب اسم استثنائات رو بهش دادم

موافقم که این روزها دیگه به خاطر گستردگی روابط اگه خودمون هم چیزی به والدین نگیم خودشون متوجه میشوند که ما با کسی ارتباط داریم و کلیت قضیه رو نمیشه از والدین بخصوص مادرها مخفی کرد :w16:

آنچه مهمه اینه که معمولا بچه ای از ریزارتباطش چیزی به خانواده نمیگه مخصوصا اگه صرفا یه دوستی باشه

داریم مواردی که خودمم به چشم دیدم که طرف دوست پسر یا دخترشو حتی میاره خونه انگار یکی از فامیلشون هست :w02:و مواردی دیگه...:whistle:

 

اما اینها با کلیت جامعه ما تناقض داره با فرهنگ عمومی جامعه .

ازاین بحث که بگذریم

بحث اصلی همین است که کلیت ماجرا هیچوقت نمیتونه جزئیات رو در اختیار ما بگذاره اگر هم بگذاره ما زیاد نمیتونیم درش دخالت کنیم چون تو حوزه اختیارات ما نیست اگر بخواهیم فشار و اختناق ایجاد کنیم کار به مخفیکاری میکشه و اوضاع بدتر میشه ما داریم روی مرحله ای بحث میکنیم که پیشگیری نشده و حالا بچه ما دچار بحرانی روحی ناشی از یک شکست عاطفی شده است میخواهیم ببینیم ما اگر جای والدین مان باشیم براستی و واقعا چگونه عمل میکنیم ( به دور از شعار و در نظر گرفتن ایده آلهای ذهنی)

 

 

حالا یه ماجرایی رو در نقش یه فرزند بذارین که بگم

6-7 سال پیش مسئله ای برای من پیش اومده بود که خیلی ذهنم و مشغول کرده بود ....مسئله حاد و بزرگی نبود اما به نسبت سن کم اون موقع من خیلی برام دلهره آور و ناراحت کننده بود چن روزی کاملا تو خودم بودم و به این فک میکردم که چجوری مشکل و حل کنم و خیلی درگیری فکری برام ایجاد کرده بود

 

پدر و مادر من ادمایی هستن که خیلی بچه هاشون و درک میکنن و محیط خانوادمم محیط بسته ای نیست ولی با اینحال نمیتونستم این موضوع رو با پدر یا مادرم مطرح کنم

خلاصه که خیلی تو خودم تنش داشتم

پدرم متوجه ناراحتی چند روزه من شده بود اما منتظر بود که خودم بیام و حرف بزنم ولی هرچی کلنجار میرفتم باز نمیتونستم

بالاخره من و صدا کرد که براش چایی بریزم وقتی چای و بهش دادم دستم و گرفت و بهم گفت یادت باشه من همیشه پشتتم

هرچی که باشه....هر چی که باشه .....بازم من پشتتم

اون ماجرا چیز مهمی نبود و زودم حل شد اما حرف اون روز پدرم نه تنها اون روز که بعدها هم بهم دلگرمی میداد که هر چی که پیش بیاد به قول خودش هر چی میتونم با خیال راحت تری بهش بگم و باهاش درمیون بذارم

 

به نظرم شاید مهم ترین چیز ایجاد کردن همین قوت قلبه اینکه بدونی طرد نمیشی،سرزنش نمیشی و غیر از اینا یکی هم هست که کمکت می کنه

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...