رفتن به مطلب

الکساندر پوشکین


Astraea

ارسال های توصیه شده

یک هدیه بی مناسبت و غیر منتظره!

ای زندگی!

چرا سهم من شده ای؟

چرا به حکم سرنوشت،من و تو به نابودی محکومیم؟

من آرمانی ندارم.

قلبم تهی است و اندیشه ام پوچ...

و هیاهوی زندگی یکنواخت،مرا با اندوه می ازارد.....

لینک به دیدگاه

تو برای همه عزیزی

خدای دیگری نیز در زمین هست

که هرچه زیبایی است

سرسپرده اوست.....

من با او رنج میبرم

و با او تسلی می یابم

و آرام میگیرم

او به تمامی در تو تجلی دارد

تو مادر،خدای عشقی.....

لینک به دیدگاه

همیشه در دنیا مسافر باش

مسافری که تن پوش و پاپوش خاک آلود دارد.

گاهی در سایه درختی می نشینی

گاهی از بیابان می گذری

اما همواره مسافر باش

چرا که اینجا خانه تو نیست....

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

پشت سر گذاشته ام پل های تمنا را

و بی رغبتم بر آرزوهای گذشته.

همراهی ندارم جز رنج هایی که

میراث بی هودگی درون من اند،

و دیهیمی که گل های شادابش

بی رحم در تازش بوران های سرنوشت شوم فسرد.

اینک روز می سپارم غمناک و تنها

و چشم دوخته ام بر راهی که مرگ مرکب می راند

و باز می جویم نقشم را

در تنها برگ لرزان و دیرنده بر شاخسار لخت

که گوش سپرده است به زوزه ی زمستانی بورانی سیاه

و زخمی ش در پیکر است

از سوز تاز آخر پاییز

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

شب خاموش است،

نزدیک بستر من شمعی با شعله ی غم انگیز خود آهسته نور پاشی میکند

مثل این است که شعرهای من چون جویبارهای عشق از سرچشمه دلم روان شده اند

همه جا در نظرم از وجود تو آکنده است

در تاریکی شب دیدگان تو را می بینم

که با برق مهر میدرخشند

و با نگاهی خندان به من می نگرند

صدای دلپذیر ترا می شنوم

که در گوشی من زمزمه میکند

دلدار من ترا دوست دارم .

دوست دارم ،

مال تو هستم …..مال تو هستم

لینک به دیدگاه

ای رؤیاهای من

ای رؤیاهای شیرین من

خداحافظ !

ای خوشبختی شب های دراز کجایی؟

مگر نمی بینی که خواب آرامش بخش

از دیدگان من گریخته

و مرادر تاریکی عمیق شب

خاموش و تنها گذاشته است؟

بیدارم و نومیدم.

به رؤیاهای خود می نگرم

که بال و پر گشوده اند و از من می گریزند

اما روح من با غم و حسرت

این رؤیاهای عشق را دنبال می کند.

ای عشق، ای عشق،

پیام مرا بشنو

این رؤیاهای دلپذیر را به نزد من باز فرست

کاری کن که شامگاهان

مست باده خیال

در خواب روم

و هرگز بیدار نشوم...

مترجم: دکتر شجاع الدین شفا

لینک به دیدگاه

ترجمه ی مستانه پور مقدم

 

گریستم ،اشک تنها تسلی بخش من

و لب فرو بستم، بی هیچ شکوه ای

روحم غرق در سیاهی اندوه

و پنهان در ژرفنای شادمانی تلخ خود

مرا بر رویای رفته ی زندگانیم دریغی نیست

فنا شو در تاریکی، ای روح عریان!

که من ،تنها به تاوان عشق خویش می اندیشم

پس بگذار بمیرم اما عاشق بمیرم!

 

پ.ن:پس بگذار...

 

مرا بر رویای رفته ی زندگانیم دریغی نیست

فنا شو در تاریکی، ای روح عریان!

که من ،تنها به تاوان عشق خویش می اندیشم

پس بگذار بمیرم اما عاشق بمیرم!

لینک به دیدگاه

ترجمه ی فروغ پرهوده

 

 

زنجیر روزها و شب‌های طلایی

هنوز میراث شما از الوهیت است،

و، هنوز، چشمان خمار دوشیزگان

به همان اندازه مشتاقانه به طرف شما بر می‌گردند.

پس، بنوازید و بخوانید، دوستان سال‌های من!

بعد از ظهر به سرعت گذرا را رها کنید،

و، به شادی و آواز خواندن بی‌اعتنای شما،

لبخند خواهم زد از میان اشک‌هایم.

پ.ن:زدن لبخند میون اشک هم عالمی داره:ws37:

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

روسلان و لودمیلا

زندانی قفقاز

فواره باغچه سرای

کولی ها

پولتاوا

سوار برنجی/ سوارکار برنزی

دوبروفسکی

گاوریلیادا

بوریس گودونوف

داستان مرغ طلایی

تاریخچه شورش پوکاچف

دختر سروان

شوالیه خسیس

داستان ماهیگیر و ماهیک

جشن بین طاعون

تابوت ساز

غلام پست

ضربه آتشین

دام سیاه

بی بی پیک

مسخره و زندگی

دختران سیاه

لینک به دیدگاه

خاطره

وقتی که روز پرغوغا به پایان می رسد و شبِ خاموش، دامن کشان، شهر خفته را به زیر سایه نیم روشن خویش می گیرد، وقتی که همه سر بر بالین آرامش می نهند و در خواب گران می روند، تازه دوران اضطراب و رنج جانگاه من آغاز می شود.

در دلم، نیش افعی غم را جانگدازتر از همیشه احساس می کنم.

در سر تب آلوده ام رویاهای آشفته را یکایک در کنار هم می بینم.

اشباح خاموش در برابر دیدگانم هویدا می شوند و رژه مرگبار خویش را آغاز می کنند.

با خشم و نفرت زندگانی خود را از نظر می گذرانم.

آن وقت به خویش می لرزم و ناله سر می دهم و دشنام گویان اشک تلخ از دیده فرو می ریزم.

افسوس که هیچ چیز نمی تواند گذشته را محو کند!

 

مترجم:دکتر شجاع الدین شفا

لینک به دیدگاه

سه چشمه

در دشت عبوس و پهناور جهان، سه چشمه مرموز از دل خاک بیرون آمده اند.

چشمه جوانی چالاک و پرنشاط، جوشان و خروشان، فروزان و پرصداست.

چشمه ذوق و الهام با آب گوارای هیجان و امید، در افتادگان و طردشدگان صحراهای جهان را سیراب می کند.

چشمه سومین یعنی چشمه فراموشی، آبی یخ زده دارد، اما این آب عطش سوزان دل ما را بهتر از هر چیز فرو می نشاند.

 

مترجم:دکتر شجاع الدین شفا

لینک به دیدگاه

بیماری

 

ای رؤیاهای من، ای رؤیاهای شیرین من، خداحافظ!

ای خوشبختی شب های دراز کجایی؟ مگر نمی بینی که خواب آرامش بخش از دیدگان من گریخته و مرا، در تاریکی عمیق شب، خاموش و تنها گذاشته است؟

بیدارم و نومیدم. به رؤیاهای خود می نگرم که بال و پر گشوده اند و از من می گریزند. اما روح من با غم و حسرت، این رؤیاهای عشق را دنبال می کند.

ای عشق، ای عشق، پیام مرا بشنو. این رؤیاهای دلپذیر را به نزد من باز فرست. کاری کن که شامگاهان، مست باده خیال، در خواب روم و هرگز بیدار نشوم.

 

مترجم:دکتر شجاع الدین شفا

لینک به دیدگاه
  • 2 سال بعد...

دختر کلیسا

دختری در کُر کلیسا می خواند

 

برای همه خستگان دیگر سرزمین ها

 

برای همه کشتی ها رفته از ساحل

 

برای تمامی شادی های از یاد رفته اش

 

و این گونه می خواند با صدایش

 

پر کشان به آن گنبد

 

و نوری درخشید

 

روی بازوان سفیدش

 

و هر کسی از ظلمات

 

می نگریست و می شنید

 

که چگونه لباس سفید

 

در نورنغمه سر می داد

 

ودر نظر می آمد

 

خوشبختی خواهد بود

 

در خلیج آرام برای تمامی کشتی ها

 

و در دیاران غریب

 

مردمان خسته

 

زندگانی تابناک خود را یافته اند

 

و نِوا شیرین بود

 

و نور ظریف

 

و تنها در بلندای دروازه های مقدس

 

کودکی شریک این راز

 

گریه سر میداد که:

 

"هیچ کس، هیچ کس را به گذشته راهی نیست"

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...