رفتن به مطلب

نمایشنامه " دو مرغابی در مه " [ حسین پناهی ]


ارسال های توصیه شده

نمايشنامه " دو مرغابي در مه " نوشته مرحوم حسين پناهي و به كارگرداني رسول نجفيان اجرا شده است.

 

اين نمايشنامه به سرگذشت زن و شوهري به نام الياس و اكرم مي پردازد كه از روستا به تهران آمده اند. شاعرانگي روستا و طبيعت بكر از مرد شخصيتي ساخته كه سوداي نويسندگي در سر بپروراند و به نوشتن رمان يا داستاني بزرگ در زندگي فكر كند. الياس در زرق و برق شهر دودآلود و پر از توهم مي آيد، مي رود، يادداشت مي نويسد و نكته پردازي مي كند، به اميد اينكه روزي، روزگاري به آنچه در عمق رؤيايش گنگ و مه آلود مانده دست يابد. الياس و اكرم با دو اسم مستعار اليوت و ماريا همديگر را صدا مي زنند.

 

دو مرغابي در مه در واقع نوعي تراژدي مدرن است، تراژدي كه در آن تخيل پوياي انسان به توهم تبديل مي شود و اين هم بدترين نوع تراژدي است.

 

 

شخصيت ها:

 

  • الياس (اليوت)
  • اكرم (ماريا)

 

 

ly9xouqej2ga4hfn7g.jpg

لینک به دیدگاه

1قیل و قال کلاغها

در زیر زمینی ، با تک پنجره رو به حیاط صاحبخانه ، یک نویسنده با زنش زندگی میکنند. ظاهرا در منظر نویسنده دو کلاغ روی بند رخت در حیاط نشسته اند.

 

الیاس : ماری ، بدو بیا ... بیا ، بیا ،ماریا بدو بیا.

دو تا کلاغ نشستند روی بند رخت!

ماریا : دو تا کلاغ؟

الیاس : آره ماریا ، نگاه کن .

ماریا : چقدر می ایستی پشت اون پنجره ها ؟!

الیاس : ماریا ، اگر صاحبخونه ها بدونن پنجره ها چقدر ارزش دارند ، شاید اجاره هاشونو چند برابر بکنند.

کیش ، کیش ، قار ، قار ، قار

ماریا : خُب کلاغه دیگه ...

الیاس : قار ، قار چی کلاغه دیگه ... در حقیقت هر کلاغی ، ماری ! یک سوال زندۀ سیاهه ... می فهمی؟

ماریا : نه نمی فهمم. قرارت بود داستان بنویسی ، با کلاغ ملاغ چکار داری آخه ؟

الیاس :ماری داستانهای بزرگ همیشه روی اتفاقات کوچیک شکل می گیره ، مثلا ً همین کلاغ ، تو فکرش رو کردی چرا باید سیصد سال عمر کنه ولی ما تا پنجاه سال !

ماریا : نه

الیاس : ولی من روش فکر می کنم ، چطوره ماری ؟ ها ؟

ماریا : خوبه الیوت ، خیلی خوبه !

الیاس : من روش فکر میکنم ، قار ، قار ، قار

لینک به دیدگاه

2 پیرزن را می شوداز صدایش پیرزنی تصویرکرد:

گرد و سفید ، درست مثل بوته کلم ، چهار پله را سه بار می نشیند. همیشه با خودش آرام حرف می زند ... و تنها کلمه > را می شود از حرفهایش به وضوح شنید.

 

صدای صاحبخانه : این پنجره شه ، اینم اتاقتونه ، خوش اومدین . ساعت نه چراغا خاموش ! دعا می کنم بدحساب نباشین . کرایه خونه همش بیست تومنی ! عاشق اسکناسهای بیست تومنی ام ! لباس شستنی لب جوب !

الیاس : لباس شستنی لب جوب !

ماریا : لب جوب ...

صدای صاحبخانه : شیرها سفت راستی ببینم ننه جون از کجا اومدین ؟

الیاس : ها ، ماریا ما از کجا اومدیم؟

ماریا : ما ؟

الیاس : ها

ماریا : از جنوب !

الیاس : از جنوب مادام !

لینک به دیدگاه

3 همسایه بی انکه دیده شود مردی است که ماهواره قسطی اش را نیروی انتظامی جمع کرده است و در آشپزخانه ناشیانه استانبولی درست می کند او دو دختر دارد.

صدای ناشناس : های آقا ... های بابا ...

های آقای عینکی که پشت پنجره وایسادی ، چیه؟ مگه نمی بینی اینجا خونه مردمه ، زُل زدی که چی؟ آدم ندیدی ؟ خُب برای اون صاب مرده پرده بخر – خجالت داره والله . زن و بچه مردم میان رد میشن ده ...

الیاس : دریاست ، بی کرانه است . وجب به وجبش رازه و رمزه .

لینک به دیدگاه

4 رویای قابل پیش بینی او که شاید در یک کنفرانس بزرگ در بیابانی برگزار می شود. خود را در آنجا می بیند بارانی یکریز و یکسان بر میزها و چایو دفترها می بارد. پشت هرمردانی با کله های طاس و کیفهای سامسونیت با هیئتی اسطوره ای نشسته اند. صدای جیغ کلاغها که انگار با یکدیگر درگیرند بر فضا چنگ انداخته . و مردان کله طاس بی هیچ حرکتی مانند مجسمه ها زیر باران ایستاده اند.

 

الیاس : دریاست ، بی کرانه است . وجب به وجبش راز و رمزه ، درست همون طوری که ... فکرشو می کردم.

صدای ناشناس : لهجه دارید؟

الیاس : خب لهجه دارم ، البته به یک نوع گویش خاص شبیه تره تا لهجه ! آقا

صدای خنده جمعیّت با صدای کلاغها در هم آویخته میشود.

الیاس : من نویسنده ام .

ناشناس : ماشاالله ، از کلاهتون معلومه اتفاقا .

الیاس : نویسنده رو باید از نوشته هاش شناخت آقا .

ناشناس : می بخشید جناب تالیفاتِ تون مدّ نظرمون نیست .

الیاس : اِه ... اِه ... خب ... ب ... بله هنوز نتونستم چیزی بنویسم.

صدای خنده حضّار با صدای کلاغها

الیاس : این صدای قهقهۀ تاریخه که پیوسته نیشش به روی قلمها باز بوده.

یکی از میان جمعیت بلند می شود . در زیر باران ، کلاه از سر بر می دارد . همه برای او دست می زنند . دست هایش را به علامت تشکر به طرف جمعیت بلند می کند و می گوید :

ناشناس : تاریخ رو نویسنده ها می نویسند.

صدای قهقهه اوج میگیرد

الیاس : ب ... بله ... بله ... حق با شماست . داستان من داستان اون مورچه ایه که یه قطره بارون ریخت روش بعد داد زد که آی هوار دنیا رو آب بُرده.

ناشناس2 : خدا به من و شما همزمان دو چیز بده . مال شما البته با خود شما... امّا مال من پوله ، پول ...

الیاس : پول ؟! ... پول ؟! مال من پول نیست آقایان . آقایان مال من پول نیست؟

ناشناس2 : میدونم معلومه ... معلومه...

الیاس : خواسته من در حقیقت عشق و عدالت ِ

ناشناس2 : اوه ... اوه ... عشق یک جفت النگو ... عدالت هم نیم کیلو سیب زمینی ، دیگه بلندگو میخوای چیکار؟

الیاس : ولی آقایان ... آقایان النگوها را اگر بدل بسازند؟ سیب زمینی ها اگر پوسیده و کرم خورده باشند. منظور من جستجو بود ! ... شما نگرفتین .

ناشناس2 : می دونید ، پشت یه تریلی خوندم >

الیاس : گ ... گشتم نبود. نگرد که نیست . گشتم ... من فکر میکنم آسمون یقین باید روشن باشه . اینو دلم به من گفته بود.

ناشناس : خوش به حال دلت .

الیاس : من مرگ رو دیدم که زندگی رو بغل کرده بود و داشت می بردش پارک .

هی ... هی ... هی ... لالا ... لالا ... داشت براش شعر می خوند. تو شعرش پائیز بود . آره پائیز بود .

آی بچه ها پائیزه ... برگ درخت می ریزه ...

هوا شده کمی سرد ... زمین پر از برگ زرد.

دسته ... دسته ...

ناشناس : برای شما دعا میکنم آقا ، زن و بچه داری ؟

الیاس : ب ... بله آقا من زن دارم . یک بچه هم دارم.

ناشناس : خب ... مبارکه.

الیاس : آیلین ... خدای من . من یه دختر داشتم.

ناشناس : زندگی کن آقا ... شده که آدمیزاد عمرش رو درتوصیف حسرت از دست دادن عمر، تلف کرده . بچه ت رو بغل کن دست زنت رو بگیر برو پارک ، سهم ما یه لحظه از زمانه ، اونو فراموش نکن ... اونو..

الیاس : ببخشید آقا اون چی هست ؟

لینک به دیدگاه

5 صدای زنگ ساعت می آید

 

ماریا : خب حالا این چی هست ؟

الیاس : ساعت ماریا . ساعت شماطه دار . ماری تو بلدی شماره هاش رو بخونی ؟

ماریا : نه خیلی سخته .

الیاس : خب من برای تو توضیح می دم این یکیش ...

ماریا : ها ...

الیاس : این دوهشه .

ماریا : ها ...

الیاس : این سه اشه ...

ماریا : خب ...

الیاس : این چهارشه . این پنج اشه . این شش اشه . این هفتش ِ این هشت اشه

ماریا : خب که چی بشه ؟

الیاس : ماریا که بفهمیم از نظر موقعیت زمانی در چه شرایطی هستیم.

ماریا : ها

الیاس : مثلا بفهمیم الان صبح شده یا ظهره یا شب .

ماریا : این می گه ؟!

الیاس : آره ، ماری در حقیقت این کار خروس رو میکنه ، با ما می گه در چه موقعه ای هستیم . منتها دیگه قوقولی قوقو نداره.

ماریا : ها ... خب یه خروس می خریدی .

الیاس : کج سلیقه !

ماریا : من !!

الیاس : نخیر ... من !

ماریا : با من بودی الیاس ؟!

الیاس : اینقدر به من نگو الیاس ، ماری ، الیوت . خب حالا اگه ... این عقربۀ بزرگ اینجا باشه و عقربه کوچکتر اینجا ... ماری ساعت چنده ؟

ماریا : ساعت ... ساعت هفت.

الیاس : خدای من ... ماریا ساعت دوهه ... دوهه ... دو ...

ماریا : خب سخته ، یه خروس می خریدی راحت تر بود

الیاس : عصر خروس مرد ما تو عصر ساعتیم . ساعتهای دیجیتالی تمام اتوماتیک ، نه لونه می خواد ، نه دونه تمام اتوماتیک ، تیک تاک ، تیک تاک ...

ماریا : خیلی خب ، یاد می گیریم ، یاد می گیریم . ببین یخ زده ، یخ زده

الیاس : چی یخ زده ؟

ماریا : ناهارت . چای شیرینت یخ زده

الیاس : ماریا ، من از تو خواسته بودم به چایی شیرین دیگه نگی چایی شیرین . من اسمشو گذاشته بودم سُس ...

ماریا : ها ... سُس پُرتِغ ... سُس گوجه فرنگی یخ زد.

الیاس : اوه ... بله متشکرم ... ماریا ، ما دو نفریم ولی تو سه تا ریختی ، چرا؟!

ماریا : اه ... ه !! چقدر دوست داشت. ستاره ... یادته؟

لینک به دیدگاه

6

 

الیاس : بابا جون ... بابا ، بابا ... بابا جون

صدای ستاره : بابا بابا جون بابا جون بابا ... بابا بابا جون

الیاس : هیس !

ستاره : بابا جون بابا ، بابا ... باباجون

الیاس : بابا جون . مگه نمی بینی دارم فکر می کنم . چته ... ها ؟

ستاره : هیچی

الیاس : کوکت کردند

ستاره : ها ؟!

الیاس : عزیز دل من ، وقتی اینجوری نشستم ، و این انگشتم اینجا کنار ابرومه ، یعنی دارم به چیزای مهمی فکر می کنم . آیلین ِ کوچک من ! بشریت در آتش بی عدالتی و ظلم و جهل داره میسوزه.

ستاره : کتت داره میسوزه . سیگارت کتتُ سوزوند.

الیاس : ها ...!

ستاره : برام بخر ، برای من هَتکو ، بخر.

الیاس : آیلین هتکو نه ! توپ

ستاره : هتکو

الیاس : توپ ، توپ

ستاره : توپ

الیاس : قربون تو برم من با اون توپ گفتنت . یکبار برا بابا بگو

ستاره : هَتَکو

الیاس : !!!!

ستاره می خندد

الیاس : آیلین هتکو نه . توپ ... ایلین بابا الیاس نه ، پاپی الیوت . ایلین دادی اکرم نه ! مامی ماریا ... ماریا ، ماریا ... یوهو ... ماریا ... ماریا.

ماریا : ماریا دیگه کیه ؟

الیاس : از این به بعد تو ماریایی ، من الیوت ام و ستارمون آیلین !

ماریا می خندد

الیاس : ماریا کجای این حرف خنده داره

ماریا : صد سال اگر عمر کنم ، این اسمها رو یاد نمی گیرم.

الیاس : ماریا ، بگو

ماریا : ماریا

الیاس : الیوت

ماریا : الیوت

الیاس : آیلین

ماریا : چی؟

الیاس : ماریا ، الیوت ، آیلین

ماریا : ایلین

الیاس :خب ، حالا همشو یکجا بگو . متشکرم ، بگو ماریا.

ماریا : یادم رفت

الیاس : ... اسمت چیه ؟

ماریا : اکرم .

الیاس : از این به بعد ماریا یی !

ماریا : خب من همیشه اکرم بودم !

الیاس : همش لج بازی .

ماریا : خب ، مادر بزگم هم اسمش اکرم بود.

الیاس : مستحق بودی همون جا می موندی ، جارو بادومی می گرفتی دستت پشکل و تپاله خمیر می کردی ، پایتخت اندونزی جاکارتاست.

ماریا : جاکارتا

الیاس : به این می گن رز لب ، رژ لب ! - کریستف کلمب ونیزی بود ، بله ، کریستف کلمب ونیزی بود . این غذا اسمش پپه رو نیه ! پیتزای پپه رونی . الو ! بله دقیقاً اینجا خونه شونه ، منتها ایشون تشریف ندارند. بله ، شوهر من خودشون عقیده دارند که این فیلم از لحاظ بافت دراماتیک اشکال داشته . میوه بفرمائید ! خواهش می کنم ! بفرمائید ! ، بله تا ایشون بیان شما میوه بفرمائید . بله ، شوهر من نویسنده است ، نویسنده است .

لینک به دیدگاه

7

 

صدای پدر اکرم : الیاس ! الیاس ! جای پسرمی بابا جون ! خب ، می ری دنبال دل و سرنوشتت . خب برو ، فقط ... ، فقط جان تو و جان اکرمم ! اذیتش نکنی ! هر وقت دلخورت کرد منو فحشم بده ! غریبه تو غربت !

لینک به دیدگاه

8

 

الیاس : ماریا انتخاب کن ؛ یا من یا ولایت !

ماریا : آخه چه جوری ؟! ... میگفتی > یه روز می نویسم ... خونه های طلائی شو ...

الیاس : ماریا ! من که نمی تونم دیوارهای گلی پوسیده رو به اسم دیوارهای طلائی رنگ به خواننده ام قالب کنم ، می تونم ؟!

ماریا : پیرزناشو ... ؟

الیاس : ماری ! پیر زناشون ذهنشون پر از غول و پری و این چیزهاست . نوشتن نداره !

ماریا : عروساشو ... ؟

الیاس : خدای من ! عروساشون همه آرزوشون یه دیگ مسیه که بره تو جهیزه شون ! یه آدم با این حقارت ، آرزو رو من چه جوری بنویسم تو داستانم ؟! داستانی که قراره جهانی بشه !

ماریا : گوساله هاشو ...؟

الیاس : ماری کتاب های تاریخ و جغرافی ما دروغه که گاو و گوساله های روستایی ها رو می کِشند که از مزارع سر سبز بر می گردند. ماع ... ماری من دنبال یه جایی می گردم که زود تموم نشه ، ده زود تموم می شه ، من دنبال یه جائی ام که زود تموم نشه .

ماریا : ولی ما چی ؟ ما که تموم می شیم الیوت .

الیاس : نه ، نه ... نه ماریا ، نه . من نمی ذارم تموم بشیم . نه ... نه ماریا نمی ذارم تموم بشیم .

ماریا : دفترتو مادرت بهت هدیه داد ، یادت می آد ؟

الیاس : خب ، آره!

ماریا : خب .

الیاس : ماریا من فکرشو کردم ؛ قبل از فهرست می نویسم به مادرم که زندگی رو تقدیمم کرد . چطوره ماریا ؟!

ماریا : آه و آره براش دو کلوم نامه رو حتما ًبنویس.

الیاس : > ... نثر تکراری بچه مدرسه ای.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...