رفتن به مطلب

شمس لنگرودی


ارسال های توصیه شده

آسان است برای من

 

که خیابان ها را تا کنم

 

و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود

 

آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد

 

آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم

 

و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود

 

آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم

 

و پیراهن خوابت کنم

 

 

آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد

 

برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم

 

و دل صخره را بشکافم

 

آسان است ناممکن ها را ممکن شوم

 

و زمین در گوشم بگوید : " بس کن رفیق"

 

اما

 

آسان نیست که معنی مرگ را بدانم

 

وقتی تو به زندگی آری گفته ای ....

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 65
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

سلو‌ل‌مان

سیاه و ساکت و سرد بود

گفتیم: کاش که پرنده‌ئی...

کلاغی آوردند.

 

سرودی می‌خواندیم- غار غار

بلند می‌شدیم- غار غار

دراز می‌کشیدیم – غار غار

همه ناگهان پر کشیدیم- غار غار، غارغار، غارغار

 

نگهبانان سر رسیدند

بال کلاغ را بوسیدند

 

و اتاقک‌مان را

به بخش روانی سپردند.

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

می خواهم دوباره به دنیا بیایم

بیرون در، تو منتظرم بوده باشی

و بی آنکه کسی بفهمد

جای بیداری و خواب را

 

به رسم خودمان درآریم

چه بود بیداری

 

که زندگی اش نام کرده بودند.

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

293715_10151049808014204_2034174774_n.jpg

 

شعری برای سالگرد درگذشت خسرو شکیبایی

 

مرا به حال خودم بگذارید

سنگ‌ها

خسرو مرده است

و شما بی‌قرارید

نامش روی کدام شما حک شود.

 

می‌خواهم

در تاریکی سینما بنشینم

و رؤیاهایم را ببینم

رؤیاهایی که فقط

در تاریکخانه‌های شما ظاهر می‌شوند.

 

مرا به حال خودم بگذارید

صف‌ها، باجه‌ها!

همه‌تان به خانه‌ی خود می‌روید

تنها اوست

در صف ناآشنایانی بی‌بازگشت ایستاده است

و دلش

برای باجه‌ی سینما تنگ می‌شود

تنها او

به پشت سرش نگاه می‌کند و پیش می‌رود.

 

مرا به حال خودم بگذارید

تا صدای قطار را بشنوم

که چهره‌ی او را دور می‌کند.

 

آه خسرو مردگان!

با چشم بسته چطور بازی می‌کنی

در فیلمنامه‌ای که نشانت ندادند

در جمع مردگان تماشاچی

که از دلتنگی بسیار

آه می‌کشند.

 

بازی مکن

فرقی میان تماشاگر و بازیگر مردگان نیست.

بازی مکن

خیمه‌شب‌بازی‌ها فقط برای ادامه‌ی زندگی بود

 

شمس لنگرودی

لینک به دیدگاه

2031-396x250.jpg

کاش غم و غصه هم قیمت داشت

 

مجّانی است

 

همه می‌خورند.

 

 

کاش روی دهان‌مان

 

کنتوری نصب می‌شد

 

و جریمة غصه‌ها را

 

به حساب آنان می‌ریختیم.

 

 

غصه نخوریم مردم

 

سیاستمدارها هم روزی بزرگ می‌شوند

 

به مدرسه می‌روند

 

و دنیا

 

مثل گل مصنوعی قشنگ می‌شود

 

هر چیز مجانی که ارزش خوردن ندارد.

 

 

 

شمس لنگرودی

لینک به دیدگاه

2iks2l4.jpg

 

تنهایی‌ها عمیق‌اند

عمیق

مثل صورت مردگان.

حلزون‌ها چه‌قدر تنهایند

به جز آشیانه‌ی خود همراهی ندارند.

تنهایی‌ها عمیق‌اند، آشیانه‌ی کوچکم!

و تو در خاموشی‌هایم می‌درخشی

در آتش و روشنی می‌درخشی

و من آن‌قدر دوستت دارم

که فراموش می‌کنم

زندگی

با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد.

 

شمس لنگرودی

لینک به دیدگاه

shams-langroodi.jpg

دور از تو

 

رودی کوچکم

 

قفل اسکله را می بوسم

 

توقع دریایی ندارم.

 

 

دور از تو

 

فواره بی قرارم

 

پرپر می زنم

 

که از آسمان تهی

 

به خانه اولم برگردم.

 

شمس لنگرودی

 

از کتاب شب ، نقاب عمومی است

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...