رفتن به مطلب

نظرسنجی نگارش برترین " نامه ای برای یک دوست"... دور دوم


Sepideh.mt

نگارش برترین نامه ای برای یک دوست  

194 کاربر تاکنون رای داده است

  1. 1. نگارش برترین نامه ای برای یک دوست



ارسال های توصیه شده

1. اینارو رعایت کنین :banel_smiley_4:: قوانین عمومی شرکت در مسابقات تالار ادبیات

2. نظر سنجی تو دو مرحله انجام میشه تو هر تاپیک 8 تا از نامه هارو میذارم و از هر تاپیک 3 نامه میره مرحله نهایی

 

3. چون میدونم بازم کسی قوانین عمومی رو نمیخونه پس دوباره میگم که:

 

 

با تشکر از دوستان تازه وارد که درنظرسنجی ها شرکت میکنن اما متاسفانه رای دوستانی که زیر 50 پست ارسالی دارن حساب نمیشه و از تعداد آرا کسر میشود.

 

 

4. نظرسنجی با تاپیک فراخوان فرق داره موضوعش پس هیچگونه اسپمی اینجا نباشه و پستای اسپم به سرعت پاک میشن

 

5. کساییکه تو مسابقه شرکت کردن نیان خودشونو تابلو کنناااااا...مثلا از نوشته ای (که من و خودش میدونیم ماله اونه) بیاد دفاع کنه... وگرنه حذف میشه از مسابقه

 

6. تبلیغ لینک مسابقه فقط به عهده مدیر تالار و کاربران ویژه تالار ادبیاته...کاربران دیگه و مخصوصصصصصصاااااا شرکت کننده ها لطف کنن تبلیغ نکنن

 

7. انتخاب بصورت چندگانه است و نظرسنجی تا سه شنبه بازه

 

با تشکر از همکاریتون 60.gif

  • Like 36
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 46
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

نامه شماره 1

 

سلام همیشه بهار

 

دست به دست دادم واژه ها رو که بدهکار چشمانِ شماتَت گرت نشم.

حجله بستم بهترین واژه ها رو واسه دیدار.

زمانش نزدیکه،همین شب چهارده که قرص ماه کامل می شه.

مرز بین افق و غروب رو می دوزم وقتی که برسی،

که زمان، تو رو ندُزده از آسمون زندگیم،شاید چند پلک بیشتر ببینمت.

گِله و شکایت و بی قراری رو گذاشتم در کوزه که آب آرامش بخورند تا از دلم دور باشند،

شیرینی قصه ی عشق فرهاد رو به دل زدم تا شور نزنه تا برسی.

تا آسه بیای و آسه بری که گربه ی حسودا شاخت نزنه!

 

راستی همیشه بهارم!

 

برای دیدار،جاده خاکی نزن!میونبری گذاشتن سر کوچه با آوار شدن خونه ها تو زلزله ی صبح!

سینه ی دیواری که خراب شده رو،راست بیا بالا،تو رقص پرده ای که رهاست تو باد،کنار بالکن چشمان انتظارم.

 

به امید دیدارت

پنجم دی ماه 1382 – بم

 

pichak.net-02.gif

 

نامه شماره 2

 

شادی هایم را با شادی هایت قسمت میکنم

میخواهم تورا شاد ببینم...

چون انرژی ات مرا هم وادار به پر انرژی بودن میکند...

نمیدانم این حس از کی در من پدید آمد...

نمیدانم .....شاید حسادتی کودکانه باشد به دختر همسایه...حسادت به عروسکی زیبا که مادرش تازه

برای او خریده بود...

و او با نگاهی پر از فخر فروشی به آن ، وسپس به من نگاه میکرد..

وچنان از قیمت گران آن میگفت که گویی از سر گنج قارون پول آن را برداشته ....

حس کودکی را دارم که با حسرت به آن عروسک زیبا چشم میدوزد....عروسکی که روز اول او در پشت ویترین مغازه دیده بود

و با چه ذوقی به آن نگاه میکرد.......

عروسکی که پدر مهربانش قول آن را داده بود..که اگر نمرات درسی اش خووب شود آن را به عنوان جایزه برای او خواهد گرفت....

و اکنون او در دستان کسی بود که همیشه او را آزرده بود.....

با خود میگویم.."عروسکم....عروسک من....دیگر لنگه اش را نمیابم.."

 

نمیخواهم چشمانت مانند چشمان آن عروسک باشد....

آن روز آن عروسک..مرا از پشت ویترین مغازه ندید...وگرنه هرگز نمیرفت....

میخواهم مرا ببینی......

مرا ببینی و در چشمانم بنگری....

میخواهم احساسم را از درون چشمانم بخوانی..میخواهم پاکی حسم را بخوانی...

میخواهم احساسم را درک کنی....

تا دیگر دختر همسایه ...مانند به دست آوردن آن عروسک ...به من با چشمانی پر از فخر فروشی ننگرد...

تا من با چشمان پیروزمندم...به داشتن عروسکی که حرف میزند....میبیند...میشنود...نفس میکشد..و.درک میکند ببالم....

عروسکی که دیگر عروسک نیست.....

کسی است که تمــــام دنیـــــــای من است

 

pichak.net-02.gif

 

نامه شماره 3

 

دستوردلم بود تا برایت بنویسم....خودت خوب میدانی که فقط با حرف زدن است که آرام میشوم

 

نوشتن دردی از من دوا نمیکند.....

 

دلم پُر است.....پُر از دستهمه آدمای اطرافم که بیخیال از وجدان نداشته ِشان دلم را زیر پاهای خودخواهی ِشانلگد میکنند

 

گاهی که در تنهایی خودم بهآنها فکر میکنم.....دلیل بودن و زندگی کردنم با آنها را نمیفهمم.....

 

وقتی که همه آنها...با تماموجود سعی در شکستن و زمین زدن من دارند....چرا باید دوستشان داشته باشم؟

 

چرا باید با آنها زندگیم راسَر کنم؟

 

چرا تحملشان کنم؟!!

 

به این ها فکر میکنم و باز مثلهمیشه.....این تو هستی که مرا از سردرگمی نجات میدهی.....

 

صدایت در گوشم میپیچد....که ایفرزندم......خوش رفتار باش با کسانی که با تو بد رفتار کردند....

 

از خطاهایشان بگذر.....تا مناز خطاهای تو را نادیده بگیرم......با آنها به نیکی سخن بگو.....هیچ گاه مسخره شاننکن و......

 

و فراموش کردی که خدایی کردنفقط از آن توست......بخشش و بزرگواری .....عطوفت و رحمت.....

 

من فقط بندگی کردن را آموختهام.....

 

pichak.net-02.gif

 

نامه شماره 4

 

 

سلام!

 

رهگذرم...!

 

ازتو" بدم "می آید!

 

ازهمیشه "بودنت" ؛ "ماندنت" ...!

 

از خوب بودنت...

 

از خوب ماندنت ...

 

بدم می اید از سکوتت....

 

من درکنارت اصلا" آرام " نیستم!

 

نگاهت هم" آرامشم" نمیدهد!

 

"رهگذر " زندگیم هم نیستی....

 

رفتن تو مرا بی" خود"نمی کند....!

 

"برو"....................!

 

نمی خواهم که" باشی"

 

"تو"را در زمزمه های" پرنده مهاجر" ترانه های سیاوش یافتم

 

"تو "را در "بودنت ماندنت" یافتم

 

"تو" را درست زمانی یافتم که بدنبال" چاهی "برای فریاد دردهایت بودی

 

اما "تو" را "کـــــــــــــــــــــــ� �ــــــــــمـــــــــــــ� �ــــــــــــــــــــــــ� �ـــی...".

 

دیریافتم...

 

شاید ترس از" رفتن" بود

دلیل "رفتنم"

"نیمه راه بودنم"

 

جرم من "رفتنم" بود و جرم تو "همیشه بودن"

 

و حال...

 

توهمان "پرنده مهاجری" هستی که روزی ارزوی دیدن سحرش را داشت و من "رهگذری ام" بر کوچه خاطراتمان...

 

راستی

 

سرساعت "برو"

 

بدون تاخیر....

 

و به اجبار شادباش....همین یک بار!

 

هرجا که هستی ...

 

م خ ب (مراقب خودت باش)

 

pichak.net-02.gif

 

نامه شماره 5

 

دلم مي خواد نامه ام كوتاه و مختصر مفيد باشه اما مي دونم وقتي شروع كنم خيلي حرف مي زنم!

بعضي وقتا فكر مي كنم هرگز توي زندگي ام يه دوست واقعي نداشتم ! دوستي كه تو تمام شرايط ، سخت يا آسون ، خوشي يا ناخوشي ، دستمو بگيره و كمك حالم باشه ! كاري به دوستي هاي مجازي كه تازه باب شده ندارم ، منظورم دوست هايي هست كه ميشه تو چشماشون نگاه كرد و از عمق نگاهشون،عمق دوستي شونو فهميد!

بعضي از آدماي دور و اطرافم كه به ظاهر ، دوست من هستن ، نگاهشون ذره اي عمق نداره!

شايد گاهي لبخندي از اعماق وجودشون بزنن اما خوب ميشه فهميد نگاهشون روي سطح وجودت مونده و جلوتر از اينو نمي بينه !!!

اما ...

چند ماهي ميشه كه يه دوست پيدا كردم مثل خودم ( انگار همزادم باشه !) حقيقي!

پاكي و صداقتش منو جذب خودش كرد . حالا ام روي سخنم با اونه ! مي دونم نمي تونه اين نامه رو بخونه ... اما ... شايد ... يه روزي اين نامه رو بهش دادم تا بفهمه كه چقدر دوستش دارم!

متن نامه :

نمي دونم يهو از كجا توي زندگي ام پيدات شد ! اما اومدنت برام شادي آورد ... هيجان روبرو شدن با تو ، لبخند رو برام به ارمغان مي آورد ! وجودت برام منبع انرژي بود ! از بودنت به وجد مي اومدم ! اما ... خيلي زود منو تنها گذاشتي و رفتي پي زندگيت ... !

همون طور كه ناگهاني به زندگي ام پا گذاشتي ، به همون سرعت از پيشم رفتي!

من موندم و يه دنيا خاطره از حرفاي قشنگت ... من موندم و جاي هميشه خالي تو پيش روم!

هنوزم نفهميدم چرا رفتي !!! شايد يه روز ازت بپرسم، اين همه عجله ات رو براي رفتن و دور شدن!

اما ...

دوباره مثل يه معجزه پيدا شدي !!! ... واي ... يادم نميره لحظه پيدا كردن دوباره تو !!!

مثل يه پرنده بال درآوردم ! ... رسيدم به اوج خيال ! ... حضورت رنگ داد به روزاي تكراري و سياه سفيد زندگي ام !!!

نمي دونم خودتم ميدوني يا نه ... وجود گرمت ، گرمابخش زندگي ام شد! (شايد يه روز بهت بگم!)

دوباره برگشتي و من ... شدم همون آدم پر هيجان گذشته !!! صبح ها با اميد بودن تو چشمام باز ميش ! چه روزاي خوبي بود روزاي دوباره بودنت ...

حس هستي تو وجودم سرشار بود ... اما ... بازم يه اتفاق به ظاهر كوچيك تو رو از من دور كرد!

حرفي رو بهت زدم كه بايد مي زدم ! ... به نفع هردومون بود اما تو چنان واكنشي نشون دادي كه من موندم از اين همه تغير ! حرفم به مزاجت خوش نيومد .. مي دونستم از حرفم ناراحت ميشي اما اگه نمي گفتم ، تو بد برزخي دست و پا مي زدم!

ازم دور شدي ...

دفعه قبل بي هيچ اراده اي از جانب من اومدي ... بعدم رفتي و دور شدي ... و باز بي هيچ اراده اي پيدا شدي! ... اما اينبار خودم دورت كردم!

اينبار خودم با اراده دورت كردم ... شايد ندوني اما به نفعته!

اينبار از هم دور شديم اما به هم قول داديم اونقدر از هم دور نشيم كه مجبور باشيم از ستاره هاي آسمون شب سراغ ردپاي همديگرو بگيريم!

خوب من!

گرچه جسممون از هم دوره اما...دل هامون هميشه به هم نزديكه!

برات توي قلبم جاي اختصاصي كنار گذاشتم!جايي كه دست هيچ بني بشري بهش نمي رسه! دوست خوبم ، گوشه تنهاي قلبم ، جات هميشه محفوظه!

دوستت دارم دوستم

pichak.net-02.gif

 

نامه شماره 6

 

هیچ وقت اولین باری که دیدمت رو یادم نمیره.اصلا ازت خوشم نیومد:ws28:

آخه تو به ظاهر مغرور بودی و منم متنفر از غرورت.اما وقتی تو ماه رمضون همون سال وقتی داشتم سخت ترین لحظه های عمرمو میگذروندم شدی همدرد و پناه شب زنده داریام فهمیدم که آدمارو از رو ظاهرشون نمیشه شناخت.

روز به روز بیشتر دستمو گرفتی.دستمو گذاشتی رو شونه هات و گفتی آنا پاشو...

بهم یاد دادی که چطور محکم باشم و چشامو رو سختیام ببندم.

اصلا نفهمیدم تو کی بودی و یهو ازکجا پیدات شد.چقدر دستات گرم بود.چقدر پناهت دلچسب بود.چقدر طنین صدات تو شبای سرد پاییزی بهم آرامش میداد.حرفات،نصیحتتات،راهن� �اییات،شوخیات،خنده هات،شیطنتهات و... تک تکشون یادمه.چه عشقی بهم میدادی،چه پاک و بی منت کمکم میکردی و من...

چقدر گیج بودیم ازین دوستی...دوستی ممنوعه...

تو بزرگترین آرزوی صمیمی ترین دوستم بودی و من شده بودم بزرگترین آرزوی تو...

من اما لحظه ای به عشقت فکرنکردم...تو درکم میکردی،مخالفتامو میفهمیدی و بعدش به جای اعتراض با یه لبخند سرتو مینداختی پایین.

خدا منو ببخشه.چقدر زجرت دادم...

شد شب آخر...

وقتی بهت گفتم دارم میرم،بغض صدات دلمو لرزوند.

بی انصاف چرا انقدر محکم دستمو گرفته بودی و فشار میدادی.میدونستی نمیتونم بمونم...میدونستی موندن من یعنی زجر هرسه ما.یادته این تو بودی که صدام میزذی آنای باوفا.من نباید بی وفایی میکردمو آرزوی دوستمو ازش می دزدیم،مگه نه؟

حالا دیگه یک سال و اندی از اون شب میگرده و هنوز آتیش بوسی که لحظه آخر به دستام زدی داره قلبمو میسوزونه.

دوستت دارم دوست قدیمی من.

pichak.net-02.gif

 

نامه شماره 7

 

مطابق عادت همیشگی ،اول هر بحثی ،هر حرفی،هر گفتگویی باید سلام کرد؛ اما این بار نه روی عادت بلکه از ته دلم سلام می کنم.

سلام

آری با تو هستم، با خود خود خود تو، باورت نمی شود نه؟ میدانم

باورت نمی شود منی که در این دنیا نه تنها تورا به فراموشی سپرده ام بلکه خودم را نیز...

همیشه عادت کرده ای یا نه بهتر بگویم عادت کرده ام وقت گیر و گور و مشکل و نداری و چه بگویم همین ها دیگر، به سمتت بیایم 1 سلامی پر از انتظار به رویت بکنم و تو به حرفایم گوش کنی و آخر هم بگویم آخه خدایا تو چرا منو نمی بینی؟؟؟؟ یا همان جمله همیشگی را دوباره و دوباره و دوباره تکرار کنم که خدایا چرا من؟؟؟؟

اما به خودت قسم واقعا دلم گرفته است؛ این بار نیامده ام بگویم د خدا منو ببین دیگه ،خدا چی میشه گره زندگی منو هم باز کنی؟؟

این بار آمده ام با تو دردو دل کنم فقط همین و بس...

زیرا دیگر در این دنیا کسی را پیدا نمیکنم که با او درد دلم را بگویم انگار دیگر در این دنیا فقط مارک کیف و کفش است که حق حرف زدن را دارد و هر چه مارک بهتر به همان میزان تعداد شنوندگان حرفت هم بیشتر ..

آمده ام پیش تو که برای شنیدن حرف هایم نه تنها به مارک کیفم نگاه نمیکنی بلکه به مارک قلبم هم...

صادقانه و بی ریا می شنوی و می شنوی و می شنوی

خدایا دیگر از این دنیا و آدم هایش خسته شده ام .

به قول معروف جنگل هم تمام میشد اما دل من میسوزد و میسوزد و میسوزد...

خدایا در این دنیا دیگر کسی معنی سه نقطه آخر جمله هایم را نمیشنود

دلم می خواهد زار بزنم اما محکوم شده ام به خنده های زوری انگار مثل عروسک بچگی هایم خنده را به لبانم دوخته اند

خدایا مدت هاست در این دنیا ارزان شده ام ،کار هر روزم شده اینکه چانه بزنم تا مرا به مفت نفروشند...

نمیدانم چرا هر بار که با تو صحبت میکنم کار به گله و شکایت کشیده میشود ،نمیدان چرا؟ تو میدانی؟

اما هر چه که هست تورا دوست دارم با تمام شکایت های خسته و خفته در دلم دوستت دارم و می دانم تو تنها کسی هستی که جواب دوستت دارم های دلم را میدهی اما این دل سیاه من نمیشنود...

می دانم مدت هاست هذیان هایم را حتی در اوج سلامتی حتی وقتی تب هم ندارم حتی در روز هم به زبان می آورم ...

خدایا خوابم می آید دیگر هر چه بگویم هذیان است و حرف بیهوده....

تمام...

pichak.net-02.gif

 

نامه شماره 8

 

نامه ای به پدری که رفته

سلام بر بهترین و بی معرفترین و تنهاترین و مهربونترین بابایی دنیا:icon_gol:

کجایی تو ،خوبی بابا جون ، چه خبرها ، چه حال ، چه احوال ؟ خوش میگذره !

کجا رفتی باباجون ، رفتی که برگردی ، ولی برنگشتی و جوجه هاتو با یه دنیا سختی و غم تنها گذاشتی !:hanghead:

نمیگم چقدر سخته غم نداشتنت ، چون میدونم خودت خبر داری ، خودتم کم نکشیدی این دردو...

باباجون جوجه هات بزرگ شدند و شدند مهندس ،شدند پرستار ، رفتند تو کار بیمارستانی ، شدند مستقل از همه دنیا و عالم ، شدند یه کوه بزرگ در برابر مشکلات دوستانشون ، چندتاشون سرو سامون گرفتن ... مامانی دیگه از همه ما تنهاتر شده..

بابایی جوجه هات آزادی دارند ولی اینقدر که خونت پاکه تو رگهاشون اهل سؤاستفاده ازش نیستند.

باباجون این چه کاری بود آخه مثلا منو از خدا میخواستی که چی بشه ؟ هان ! که زجر بکشم که اذیت بشم که .... شاکیم ازت فقط بدون.:w000:

باباجون تو رفتی راحت شدی ، تمام سختیهیا موند واسه ما جوجه هات... اسمی ازت ببرند غمهامون میشه یه کوه که نمیتونیم قورتش بدیم و با چشمای به اشک ننشسته جوابشون رو ندیم..:sad0:

باباجون وقتی تو نیستی ماهم علناً نیستیم آخه مگه خبر نداری اینجا بچه بدون بابا یعنی هیچی! اینجا کسی نمیگه خودت چی هستی و چی داری همه میگویند : بابات چکارهست و چه داره!:w58:

باباجون دل تنگ بغلتم ، میدونی که این جوجه ات دلش میخواد بشینه رو زانوهات و تو بغلت باشه ، بابایی هیچ کسی بغلش مثل تو برام نمیشه..:4564:

بابایی زمونه خیلی بد شده ، نمیشه اصلا حرف زد ، نه از خودت نه از بغضت نه از هیچی..:sigh:

بابایی میشه اگه خدارو دیدی بهش بگی بیاد منو هم بیاره پیش خودت... باباجون دیگه نمیکشم خب..

باباجون دیگه بیشتر از این مزاحمت نمیشم.فقط اومدم بگم دلتنگتم و همه چی آرومه و ملالی نیست هرچی هم هست سرنوشتمونه .. فعلاً که ظاهراً سالمیم.:icon_redface:

امضاء:

جوجه ی دور از پدر

  • Like 30
لینک به دیدگاه

دوست داشتن مهری است روشن از سوی دلی آرام که دلی زلال میتونه اون رو به کلام در بیاره!

 

نامه ای به دوست:

سکوتی عمیق مرا فرا گرفته، صدای ضربان قلب دیگر از ثانیه شمار ساعت هم سبقت گرفت. سرعتم را میبینی؟!

خدای من!

مگر از کودکی به من نیاموخته اند که از تو حرکت و از خدا برکت!

اکنون حرکت قدم های قلب من با صدای گام های من برای رسیدن به دوست، درآمیخته و حرکت را در تمام وجود من به روشنی نشان می دهد!

خدای من!

چند قدم مانده به برکت؟

 

 

===

نامه به دوست ارزشی فراتر از شرکت دادن اون در یک مسابقه و برنده شدن در مقابل نمایاندن احساس یک انسان برای یک دوست داره ..:a030:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...