رفتن به مطلب

دنیای من بعد از تو )):


ارسال های توصیه شده

نمیخوام بازم با گلایه شروع کنم ولی نمیتونم:sad0:

 

همیشه یک حس خاص و بدی نسبت به ماه رمضون داشتم و دارم هیچ وقت فکر نمیکردم علتش چی میتونه باشه:ws38:

حالا که سومین اتفاق بد زندگیم درست توی همین ماه افتاد فهمیدم چرا دوستش ندارم...:hanghead:

 

میدونی تولد خودم از نظر ماه قمری 13 رمضون بوده ...

درست 11 سال بعدش این ماه میفته توی روزهای سرزمستون و دقیقا همون 13 رمضون اولین عزیزم و ازم میگیره..

و حالا بعد از 29 سال باز این رمضون لعنتی افتاد تو تابستون و این دفعه تو رو از من دور کرد و میتونم بگم برید و گرفتت از من...

:sigh::sigh::sigh:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 70
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

تو رفتی و منو تنها گذاشتی

شاید خودت نرفتی ولی همینکه قلبت رفت ، یادت رفتم ، دیگه برات ارزشی نداشتم که وقت بذاری برام

یعنی رفتی یعنی من مُردم ... یعنی تموم دردهام برگشتن به بدنم

هرچند خیلی وقت بود که نبودی ولی خب همین یه ذره یادت هم تسکین بود برام..

 

خیلی سختمه که دیگه نمیتونم باهات حرف بزنم یا ببینمت :4564: خودت خبر نداری وقتی میام پیشت اشکم غلیان میکنه

بی معرفت ، چرا اینجوری کردی باهام

تو که میدونستی من نفسم به تو بنده

چرا راضی شدی به خیسی چشمام

و گرفتن اعصاب آرومم

یعنی یه ذره عطوفت توی وجودت هم نبود

منکه ازت چیزی نخواستم

آره اشتباه من همین بود که ازت چیزی نخواستم

توهم بی خیال همه چی شدی

بطالت روزهام بکنار ، برگشتن تمام دردهام از همش بدتره

کمرم شکست ، دیگه با هیچی شاد و آروم نمیشم

دیگه تا گفتی نمیام پیشت

دیگه وقتی زنگ میزنی با شادی نمیگیرمت و برعکس با آه ردت میکنم:hanghead:

 

حق من این نبود

دلم اون چندماه گذشته رو میخواد

..............

تویی که حتی روز تولدمم یادت نبود

چی بگم که نگم بهتره :sigh:

 

 

 

توی این دنیا آدم زیاده ولی هیچ کدومشن تو نمیشند

خودت هم میدونستی که خیلی دل به دلم نمیدادی:sad0:

 

یادته همش سرم غُر میزدی و میزنی هنوز هم

فقط بخاطر غُر غُرهات هست که دیگه نمیام پیشت ولی خدا میدونه چقدر دلم آرامش وجودت و میخواد..........

 

نامرد ..........

نمیخوام خدا سرت بیاره هیچ وقت ، هرچند برای توی بی احساس اصلا فرقی نمیکنه...

لینک به دیدگاه

[h=6]

[/h][h=6] شاید خطاست !

نگران کسی شوی که نگرانت نیست

حال کسی را بپرسی که بودن یا نبودنت برای او مهم نیست

دلتنگ کسی شوی که دلت را شکسته

دوست کسی باشی که تو را دشمن میداند

 

گر همین است خطایم ...

بعد از این بیشتر از پیش خطا خواهم کرد...

من خطایم را دوست دارم ....

 

 

[/h]ولی بگما من طاقت ندارم یه وقتی خر میشم و دنده عقب میرم و کلا همه چیز و زیر پا میذارم ...

لینک به دیدگاه

[h=6]

بی تاب حال توام

میدانی که نگرانت هستم!؟

هنوز ازتو جوابی نشنیده ام

من که سکوت کرده ام

تو هم بی قرار روزهایت هستی

 

اگر باران میبارید

یا که ابر میشد...

بی شک پاییز مارابه هم خواهد رساند...

 

 

"حمیدرضا کیهانی "

 

 

[/h]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

همیشه دنبال سر منشاء شکستهام میگردم تا کسی رو الکی متهم نکنم..

حالا هم دلیل اینکه صداقتم کار دستم میده رو فهمیدم :

 

 

 

 

 

 

شاید اشتباه از من باشه

از همون بچگیهام

از همون وقتی که یاد نگرفتم و نتونستم با عروسک بازی کنم

آره اشتباه از منه که بلد نیستم

با کسی بازی کنم

بداشتباهی هست

باید تو این زمونه هممون با دل کسی , هم با خود طرف بتونی بازی کنی

آره این همون فرق من با همجنسهای دیگم هست

 

همون فرقی که نمیتونم مثل باقیه باشم..

 

دیگه نمیشه کاریش کرد

این دختر کوچولو دیگه بزرگ شده

بازی یاد نگرفته و نمیتونه هم دیگه بازی کنه و یاد بگیره

:hanghead:

لینک به دیدگاه

f54jji93olerqzbtia59.jpg

 

یادته تو هیچ وقت برای من وقت نداشتی

هیچ وقت حتی زمانی که بیکار بودی

حتی روزهای آخر هفته ات و برای خودت میخواستی داشته باشی

 

لینک به دیدگاه

[h=6]

[/h][h=6] بعضی از رفاقتا، یه جایی دیگه تموم می شه...

ته می کشه کاملن و هر کاری می کنی نمی تونی برگردی به سابق

هرچی فکر می کنی به روزای خوبی که داشتید، حرفایی که زدید،

جاهایی که رفتید، شبایی که تا صبح صحبت کردید، دورانی که گذروندید باز هم حس ِ سابق بر نمی گرده که نمی گرده!

فکر کردن به اینکه راجع به تو چه حرفهایی زده شده، فکر کردن به اینکه دلنگرانیت رُ جای ِ فضولی گذاشتن،

درد ِ دلت رُ جای ِ "..." گذاشتن و از

 

هر حرکت ِ تو برداشت ِ دیگه ای شده انقدر قوی هست که دوست بودن و دوستیت دیگه برات ارزشی نداشته باشه...

شاید هم تو دیگه آدم سابق نیستی که از حرف و سخن دیگران ساده رد می شدی،

می گفتی حالا حرفیه که زده، شاید عصبانی بوده، شاید همینجوری یه چی پرونده و خیال می کردی دلت مثه دریا می مونه که تمام ِ بدی ِ آدمها و شاید بهتر بگم دوستات یا کسایی که خیال می کردی دوستن توش شسته می شه!

اما الان یه اقیانوس هم توی ِ قلبت باشه گاهی چنان حرفها زهرآگینن که فکر کردن بهش چشمت رُ تر می کنه چه برسه به اینکه بخوای ازش ساده بگذری!

به همین راحتی ریسمان ِ دوستی ِ چندین و چندساله ت از هم گسسته می شه و اگه هم امکانش باشه که از نو گره بخوره، تو دیگه علاقه ای نداری به این رفاقت ِ دوباره که امتحان ِ خودش رُ پس داده!

تنها نشونه ای که باقی می مونه یه خار ِ ریز ِ دردناکه که توی قلبت به یادگار مونده نشونه ی خریتت!

 

 

[/h]

لینک به دیدگاه

میدونی دلم که برات تنگ میشه دیگه حتی نمیتونم بهت بگم..

بگم که یه چیزی بگی دلم بشکنه ....

همش به خودم میگم بی خیال مهم نیست ,

ولی فقط خدا میدونه این وقتها پر حرفم ولی ترجیح میدم ساکت بشم تا بگذره ..

حرف میاد رو حرف ولی یه مدت دیگه یاد ادم میره و خوشحالی که خب شد نگفتی...

خدا خیلی بدجنسی خودت میدونی چرا..

باهرکسی اروم میشیم ازمون دور میکنی ..

واقعا هدفت چیه از این کاراا..

ماکه خسته شدیم:icon_razz:

تو خسته نشدی ؟!!

لینک به دیدگاه

محال عصر ها مخصوصا عصرهای پنج شنبه ها و جمعه ها یاد تو نیوفتم

یاده تویی که هیچ گاه این دوعصر و به من اختصاص ندادی تا در کنارت باشم

چرا البته یادته اون عصر جمعه رو

که باهم رفتیم بیرون

بردیم یه جایی که خیلی ناز بود و پراز گل شاه پسند بنفش و سفید

حیف که منطقه اش خیلی بده وگرنه خودم بازم میرفتم

خیلی اونجا رو دوست داشتم فقط حیف که زود برگشتیم

دلم میخواد برم همون جا باز دوباره این دفعه بشینم ........ نگاه کنم به اون گلهای زیبا

.

.

.

روز های آخر هفته دلم بدجور میگیره

هیچ راهی هم ندارم برای رفع دلتنگیش

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

این دیگه چه جوریه که تا من بعد از مدتها میام سمت مسیرت تو هم میای سمت راه من !:banel_smiley_4:

 

به این میگند دل به دل راه داره

بهش چی میگند؟

باورت نمیشه که هفته ها هم بگذره دلیلی ندارم برای بیرون رفتن مگر اینکه به یه بهونه ای باقیه ببرنم بیرون آبجیم اینها

 

تا حالا یا به امید تو دیدن تو یا قبلنا به امید پیدا کردن تو سالها بیرون میرفتم از خونه ...

ولی حالا چی ؟

حالا که میدونم کجایی و سختمه بیام پیشت دیگه کششی به بیرون رفتن از خونه ندارم.

به این قضیه رسیدم که امید رو از کسی نگیریم اگر بگیریم ممکنه طرف بمیره یا در اصل تنها چیزی باشه که اون طرف داره..

من دیگه الان امید ندارم

به هیچی

به هیچکس

فقط منتظرم بمیرم و دنیام تموم بشه ..

این هفته بدترین هفته زندگیم بوده از لحاظ روحی و روانی ... یعنی اینقدر عذاب کشیدم از شنبه تا الان دلم فقط میخواد راحت بشم از زندگی...

 

بازم داره مهر میاد و پائیز و این اولین سالی هست که نمیخواد دلم شور درس و کار بزنه..

 

تا الان 11 ماه از بیکاریم میگذره .. اگر همت کنم و امید داشته باشم ممکنه بازم برم سرکار

 

حالم معلوم نیست چطوره بازم دارم قرو قاطی مینویسم .....

خدا بخیر بگذرونه

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

میبینی نافه منو با مریضی بریدند.. رفتم سفر حالا که برگشتم حساسیت پوستی گرفتم نمیدونم علتش هم چیه فقط میدونم از خوش شانسیمه..دلم میخواد بدونی بعد از تو دیگه دنیا و احساسات و همه چی برام ارزششونو از دست دادند.. دیگه هیجانم برای زندگی به صفر رسیده .. وقتی تو نباشی میخوام دیگه هیچ کسی نباشه.. دیگه نمیتونم مثل سالی که گذشت شاد و بی دغدغه و خوش باشم برای خودم.. خوب بگردم از دنیا و زندگیم لذت ببرم .. کاشکی بودی باهام مثل قبل .. دلم تنگه برای بودن باهات ..یه زمانهایی به امید پیدا کردندت زن گی میکردم یه زمانی هم خودت بودی حالا دیگه به چه امیدی نفس بکشم .. تو روحت سرنوشت

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

حال و روزت که خراب باشه دیگه نه نوشتن داره نه گفتن

خیلی روزها و هفته های سختی داشتم و دارم

خدا میدونه دارم چطوری میگذرونمشون و قراره چی بشه :sigh:

 

خیلی خیلی بد و سخته تنها باشی و نتونی یه یار و همدم پیدا کنی که بتونی باهاش دو کلوم حرف بزنی....

 

 

............................

بخیر بگذره که اگر نگذره یجوری تمومش میکنم که دیگه دچار این دوران مزخرف نشم:icon_razz:

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

الان یه مدت مدیدی هست که یجورهای از اجتماع و مردم گریزانم ..

شاید یکی از علتهایی که فرش و بهونه کردم تا نرم دنبال کار هم همین باشه..

دنیا خیلی بد شده .. این روزها جز باشگاه رفتن که صرفا برای سلامتیم میرم دیگه دلیلی نمیبینم تا از خونه برم بیرون...

نه فکر نکن ناراضی هستم اتفاقا خیلی هم راضیم

چون حال و حوصله هیچ بنی بشری رو ندارم..

وقتی یادم افتاد که ماه پیش تولدته خیلی خوب بود ..

میدونی همون حس دوباره دیدنت بهم آرامش از دست رفتمو برگردوند:ws37:

 

وقتی نگاه میکنم میبینم واقعا هیچ دوستی دور وبرم ندارم .. نه اینکه نخواهم ها نه شاید بشه گفت کسی در اون حد نیست که واقعا بخوام بهش همه چیز زندگیمو بگم .. البته جز تو ..

به هرکدوم از دوستام یه قسمتی از زندگیمو گفتم..

خب سخته نمیشه همه چیز و به همه کس گفت مردم نه جنبهشو دارند نه ظرفیتشو...

 

 

...................

خلاصه اینو بگم فکر نکن نشستم تو خونه بیکار و عار ها اصلا و ابدا

تا حالا 5 تا شال گردن و فعلا دوتا کلاه بافتم ..این برنامه شبها م پای تی وی هست


  •  
     

..

فرشمم تقریبا نصفه شده...

فقط نمیدونم چرا دیگه دل و دماغ برای درس خوندن ندارم اصلا.....

 

...........

 

دنیای من فقط با وجود تو آرامش میگیره و بس

پس بمون و تنهام نذار عزیزترین عزیزم

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

این ماه بهمن امسال دیگه واقعا ترکونده تا حالاش برای ما

ایشالا باقی روزهاشم پر از شادی باشه برامون و باقی مردم:hapydancsmil:

از یه طرف گرونیها بیداد میکنه از یه طرف اینقدر سرم شلوغ شده بود که شبها میخوابیدم:w58:

یه چندتا حال اساسی دیگه خدا بده توی این روزهای باقیمونده این ماه دیگه چاکریشیم:w02:

 

توی این مدت کم بهم ثابت شد توانایی بالایی توی جمع کردن مراسم عقد و عروسی هم دارم..:whistle: توی چند روز کمتر از یک هفته..

امسال که سال هنرهای من بود تقریبا به همه ازشون کادو دادم..

ماه شادی داشتیم .. که چشم خوردنهای بعدشم بذاریم کنار خوب بوده..

 

8.12.19 بهمن تا بعدیش چی و کی بشه..

:ws38:

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

امسال هیچ میل و رغبت و کششی نسبت به عید و مراسم قبل و بعدش ندارم

وقتی قراره تو برام معمولی باشی اصلا میل به زندگی هم ندارم

لینک به دیدگاه

[h=5]

در دلم

حس غریبی ست

که یک مرغ مهاجر دارد

 

و چه اندوه عجیبی ست

که در خلوت دل

یاد یک دوست

نباشد که تو

را غرق تماشا سازد . .

 

[/h]دلم همش برات تنگه

هرجا برم مثل کفتر جلدت بازم برمیگردم سراغه خودت

نمیدونم چه عذابیه که ما آدمها برای خودمون درست میکنیم..

یه اعتراف بزرگ : یا تو یا هیچ کس

تو انتخاب من بودی و میدونم دیگه نمیتونم هیچ کسی رو مثل تو پیدا کنم:hanghead:

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

این چند روزه رفتم بلاد غرب و غربت

دلم برای شهرمون شده یه ذره چرا دروغ :hanghead:

دیروز مصادف بود با 16 اردیبهشت 92 که رفتیم یه جای دیدنی و دارای کلی ارزش زمین شناسی که بخاطر یکسری خرافات شده مکان زیارتی از دست این آدمها:whistle:

 

باباگرگر که روایت است اژدهایی بوده که سیدی فرق اونو با شمشیر شکافته و به سنگ تبدیل شده:w58:

nsrxunk84bz9zyz97qid.jpg

ولی در اصل یک گسلی بود که بخاطر فشار آبی که از کوههای اطرافش بهش فشار آورده از زیر زمین جوشش کرده ولی عجیب بصورت اژدهایی در اومده ..با طول زیاد

و در اطرافش هم چندتا چشمه هست که هنوز میجوشه و آبش دارای گوگرد و آن فراوان هست..

tcly4penlxuvixce1o7.jpg

چشمه هاش بوی گوگرد و فشار گاز خروجی رو میشه شنید ازش..

 

حالا این پدیده زمین شناسی رو به مکانی زیارتی و تفریحی تبدیل کردند:banel_smiley_4:

 

...................

در کل جای قابل تأملی هست منکه عاشق این جور مکانهای خاص و طبیعی هستم..

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

سفر چند روزه ماهم به پایان رسید

با برگشتم اول خبر مجاز شدنم رو دیدم .. خب بالاخره انرژی مثبت بود حالا کاری به رتبه درخشانش ندارم.998-1001:whistle:

 

خب هرجای ایران برای خودش عالمی داره..

چیزی رو که توی غرب ایران دیدم و برام جال بود و به دلم نشست ابرهای آسمونش بود ...

یه حالت خاصی داشت انگاری به زمین دوخته شده بودند..

r9m3wxzl0yn0zu8lskhk.jpg

زمینهاش سرسبز بودند.. یاد شمال افتادم فقط با این تفاوت که دیگه اون دم و شرجی و رطوبت خفه کننده رو نداشت..

 

بادهای خیلی تندی هم داشت ..

 

مردم خوبی بودند..

فقط از بس محیطشون کوچک بود تا اسمی میبردی میخواستند طرفو بشناسند که کی هست یا نیست.. یکم فوضول بودند که چندان خصلت جالبی نبود..

برای رسیدن به شهر مورد نظر از 6 تا استان ایران گذشتیم.. که غیر از فارس و اصفهان و قم باقیش جدید بودند. همدان و مرکزی و کردستان

از هر شهری که رد میشدیم یاد یکی از بچه ها می افتادم..

اراک شهر بزرگی بود ولی نمیدونم چرا جزو 6 شهر بزرگ کشور نیست !!

همدان . بیشترین چیزی که توش دیدیم لوازم یدکی ماشین بود..

 

یه روزی که رفتیم کرمانشاه از یک جاده ای رد شدیم که مرز بین دو استان کردستان و کرمانشاه بود و شهر سنقر نشان ما .. شهری با اطراف سبز که به شمال معروفه برای دوستان ساکن کرمانشاه در ارتفاع زیاد .. و برام جالب بود که اول شهر به شهر زیبای ما خوش آمدید بود نه شهر شهید پرور و از این حرفها.. این نکته مثبت این شهر بود..

9ntcvs5eh88cey2kzds.jpg

 

دشت شقایق که برگشتنی از کرمانشاه رفتیم داخلش ..

bo91gd00wpsbjcrx16qj.jpg

 

کرمانشاه هم شهری بود در قله همش سربالایی بود و نفس گیر..که به دیدار یکی از دوستام رفتم بعد از 10 سال همدیگرو دیدم هیچ فرقی هم نکرده بودیم..:hapydancsmil: فقط بالاخره تونسته بودیم نفری 10 کیلو وزن اضافه کنیم:whistle: و جفتمون همچنان به درس خوندن ادامه میدیم..:w02:

سن و ظاهر آدمها توی دوره ی بین 22 تا تقریبا 50 تغییر فاحشی نمیکنه...

 

این گل زیبا که نمیدونم اسمشون چیه یکی توی پارک قروه بود..(گل سفیده) یکیش هم توی کرمانشاه جلوی هتل ( زرشکی -زرده ) چون دوستشون داشتم هم عکسشونو گرفتم هم خشکشون کردم..

jecakwfxu4eegnfnp5rl.jpg

 

vzgwcna51fg1adqx49.jpg

ما با سرعت نور رفتیم و تقریبا با سرعت نور هم اومدیم:w58:

راه شیراز و اصفهان رو رفتنی 5 ساعته رسیدیم:w58: هنوز در کف این هستیم با چه سرعتی اومدیم:whistle:

برگشتنی هم نزدیک 14 ساعته از همدان به شیراز با اسکانیا برگشتیم:ws37:

 

این فعلا باشد برای یادگاری از این سفر که هدفش بودن در کنار نفسم بود و دیگر هیچ

ttd2da57lz7x1pfwcv6r.png

 

 

خاطرات روزهای 9 اردیبهشت تا 22 اردیبهشت 1392

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...