رفتن به مطلب

خ س ت ه . . .


- Nahal -

ارسال های توصیه شده

در آغوشم بودی قطره اشکی بر گونه ات لغزید خواستم با انگشتانم آن قطره اشک را پاک کنم اما... اما آن قطره اشک برای انگشتانم آشنا بود ... یادم آمد...آن هنگام که خداوند تو را می آفرید خاک تو را با اشک های من سرشت راستی به گونه های خیس من نگاه کن اشک های من برای انگشتانت آشنا نیست؟!زندگی مسابقه نیست زندگی یک سفر است و در آن مسافری باش که در هر گامش ترنم خوش لحظه هاست...

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 261
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

نمیدانم تو چه نسبتی با اشک داری که تا نامت بر زبانم جاری می شود

 

تا یادت در قلبم شکل می گیرداشک از خانه چشمم سرک می کشد

 

تا نگاهت را بر ذهن می آورم ، قلبم تپیدن آغاز می کند

 

در گوشه تنهایی ام خاطراتم را مرور می کنم

 

خاطرات تلخ و شیرین بودن ونبودنت را

 

لحظه های با تو بودن را

 

لحظه های تنهایی و انتظار را ،

 

و اکنون می فهمم که عشق چه ها می کند

 

درآخرموسیقی متن این خاطرات اشک من است که از گونه هایم جاريست

لینک به دیدگاه

کسی محبت . . . به حراج نمی گذارد . . .

 

و عشق و امید . .

 

نایاب ترین واژه هاست در اینجا . . .

 

و آنکه مهربانی اش چشمه ی جوشانی ست

 

بی شک ثروتمند ترین انسانهاست

 

خود پسندی آغاز سقوط است

 

و فخر فروشی تکیه بر پوسیده گی های جهان

 

واژه . . خریدنی نیست

 

واژه ها تکه های وجود آدمی اند

 

و قلب وسعت می یابد

 

با هر واژه ی محبت

 

و هستی را ذره ذره

 

در خویش ذوب می کند

 

و جاذبه اش

 

جهان را بر مدار خویش

 

می گرداند .

لینک به دیدگاه

کاش یک لحظه به جایم بودی

 

تا بدانی که چه دردی دارد

 

وقتی اندازه سنگینی یک کوه دلت غمگین است

 

کاش یک لحظه به جایم بودی

 

تا بدانی که چه دردی دارد

 

وقتی از عشق نداری سهمی

 

و در آنجا که دلی هست وسیع

 

نیست یک ذره برایت جایی

 

نه پشیمانم از این گفته خویش

 

که اگر یک لحظه ، و فقط یک لحظه

 

تو به جایم بودی می شکستی آسان

 

کاش هرگز تو نباشی چون من....

لینک به دیدگاه

شهر من این جا نیست

این جا....

آدم که نه !

آدمک هایش

همه ناجور رنگ بی رنگی اند

و جالب تر این که......

این جا هر کسی

هفتاد رنگ بازی می کند

تا میزبان سیاهی دیگری باشد

شهر من این جا نیست

این جا....

همه قارقار چهلمین کلاغ را....

دوست می دارند

و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد

شهر من این جا نیست

این جا....

سبدهاشان پر است از تخم های تهمتی که غالبا دو زرده اند

من به دنبال دیارم هستم

شهر من این جا نیست....

شهر من گم شده است....

لینک به دیدگاه

اشک رازی‌ست

لب‌خند رازی‌ست

عشق رازی‌ست

اشکِ آن شب لب‌خندِ عشق‌ام بود.

 

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی... من دردِ مشترک‌ام

مرا فریاد کن.

 

 

درخت با جنگل سخن‌می‌گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن‌می‌گویم نام‌ات را به من بگو

دست‌ات را به من بده

حرف‌ات را به من بگو

قلب‌ات را به من بده

من ریشه‌هایِ تو را دریافته‌ام

با لبان‌ات برایِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام

و دست‌های‌ات با دستانِ من آشناست.

در خلوتِ روشن با تو گریسته‌ام

برایِ خاطرِ زنده‌گان،

و در گورستانِ تاریک با تو خوانده‌ام

زیباترینِ سرودها را

زیرا که مرده‌گانِ این سال

عاشق‌ترینِ زنده‌گان بوده‌اند.

لینک به دیدگاه

برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش

 

از شکستن سکوت اسانتر باشد.عشقت را بردار و برو.خوب برو. زیبا برو.

 

سر به زیر برو هر چند با اندوه با لبخندی بر لب برو هر چند باری سنگین بر دل و بر دوش.

 

شاد برو،شاد ازاین باش که اگر ترا نشناخت،عشق شناخت

 

برو و بدان هر جا بروی دست عشق را بر شانه ی خود حس خواهی کرد

 

نگاهت عاشقانه خواهد شد و صدایت اشنا.

 

وقار را در گام هایت می توان دید و اندوهی عارفانه را در لبخندت.

 

همه ی اینها از ان است که عشق قلب ترا ماُمنی برای بیتوته ی خویش یافته است

 

و همراهت خواهد ماند تا محضر حضرت دوست،

 

انکه می ماند اسیر عادت و خویشتن خواهی میشود.

 

ذائقه ی جانش تلخ میشود از شور و شیرین های زود گذر و غبار مینشیند

 

بر اینه ی روحش.

 

رفتن همیشه بد نیست.

 

انگونه باید بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود.

 

انگونه برو که هیچ نگاهی نتواند ترا انکار کند و هیچ دلی نتواند...

 

برو،فقط برو.

 

وقتی بروی همه چیزهایی که باید بیاید می اید.

لینک به دیدگاه

هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم

و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری

دوری، فاصله و فضا بین ماست

و تو این را نشان دادی و ثابت کردی

نزدیک، دور، هر جایی که هستی

و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد

یک باره دیگر در را باز کن

و دوباره در قلب من باش

و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد

ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم

و این عشق می تواند برای همیشه باشد

و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد

عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم

دوران صداقت، و من تو را داشتم

در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید

نزدیک، دور، هرجایی که هستی

من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید

یک باره دیگر در را باز کن

و تو در قلب من هستی

و من از ته قلب خوشحال خواهم شد

تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم

می دانم قلبم برای این خواهد تپید

ما برای همیشه باهم خواهیم بود

تو در قلب من در پناه خواهی بود

و قلب من برای تو خواهد تپید

لینک به دیدگاه

من براي يادبود لحظه ها

 

ياد خود را با تو قسمت مي كنم

 

تا كه شور و شادي اين لحظه ها

 

يادمان باشد هميشه ، هر كجا

 

من براي عاشقـانه زيستن

 

عشق را از يك نگاه پاك تو

 

از پرتو نورانـي چشمان تو

 

ماهرانه مي ربايم،صادقانه مي ستايم

 

من براي روزهاي زندگي

 

نقش چشمان تو را بر آسمان

 

مي گذارم جاي خورشيد زمان

 

تا دگرگونه شود نقش و نگار اين جهان

 

من براي ظلمت شبهاي تار

 

از رخ پر نور و زيباي تو هم

 

بهره مي گيرم بجاي ماه و يك مهتاب ناب

 

تا كه شب روشن تر از روزم شود

 

من براي گلسـِتان زندگي

 

از لبان تو بجاي غنچه گلهاي سرخ

 

از دو چشم تو بجاي نرگس خمّار يار

 

مي نشانم جايْ جايش را گل نيكو سرشت

 

من براي بلبلان ساده دل

 

از صداي دلنشين،آهنگ خوب صوت تو

 

مي كنم پُر يك نوار حنجره

 

تا كه با زيبايي صوتت ترانه سر دهند

 

من براي بوستان شاعري

 

شعر خود را از تو و با ياد تو

 

مي سرايم ، با تو نجوا مي كنم

لینک به دیدگاه

باید خودم را ببرم خانه

باید ببرم صورتش را بشویم

ببرم دراز بکشد

دل‌داری‌اش بدهم که فکر نکند

بگویم که می‌گذرد که غصه نخورد

باید خودم را ببرم بخوابد

من خسته است

لینک به دیدگاه

باز تنهایی من بیشتر است

 

نه از ان شب که ز عشق می گفتی

 

تا همه خواب مرا دزدیدی

 

نه از ان شب که به باغ رویا

 

دست در دست گل خاطره ها می چیدی

 

گوشم از زمزمه خاطره هایت پر بود

 

همسفر بودی و از درد سخن می گفتی

 

ونه از امشب و خاموشی تو

 

من و تنهایی وای خاطره ها

 

همچنان به هم می نگریم

 

نقش تو روی همه خاطره هاست

 

قلبم از دوری تو می نالد

 

عشق تو مانده و خاموشی من

لینک به دیدگاه

امشب ای اشک تو هم غمگینی

مثل بارن بهار از دل من

نقش خود را همه جا می ریزی

این چنین باز شتابان شده ای

پای در راه کجا میگذری

خاطراتم همه بیدار شدند

سایه اش را همه جا میبینم

که سراغ دل من می اید

عابری خسته ز بیداری شب

گم شده در دل خویش

آشنائیست به تاریکی شب

که به دیدار خودش می اید

با صدائی که ز غم می لرزد

با نگاهی که پراز خاطره هاست

بر لب تشنه خاموشی شب

بوسه ها می زند و خنده باد

خواب اشفته بیدار مرا

در پس اینه ها می شکند

خواب می ماند و تنهائی من

لینک به دیدگاه

کاش قلبم درد پنهانی نداشت

چهره ام هرگز پریشانی نداشت

کاش می شد دفتر تقدیر عشق

حرفی از یک روز بارانی نداشت

کاش می شد راه سخت عشق را

بی خطر پیمود و قربانی نداشت

لینک به دیدگاه

بــــــرگـــــرد

 

و زمـــــان را غــــافـــــلـــگيـــــر کـــــــــن

 

مــــــن بـــا تـــک تـــک ثـــانــــيــــه هـــا شــــرط بــــســــتــه ام

 

...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...