رفتن به مطلب

ღ☆...ترانۀ فصلها...ღ☆


پاییزان

ارسال های توصیه شده

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر با آن پوستین سرد نمناکش

باغ بی برگی، روز و شب تنهاست

با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران ، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی ست

ور جز اینش جامه ای باید

بافته بس شعله زر تار و پودش باد

گو بروید یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد

باغبان و رهگذری نیست

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونیست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد آرام

پادشاه فصل ها ، پاییز

مهدی اخوان ثالث

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 169
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پاییز کوچک من

پاییز کهربایی تبریزی هاست

که با سماع دائم باد

تن را به پیچ وتاب جذبه

تن را

به رقص

می سپرند

و برگ های گر گرفته

که گاهی

با گردباد

مخروط واژگونه ای از رنگ اند

و گاه ماهیان شتابانی

در آب های باد

پاییز کوچک من

وقت بزرگ باران ها

باران

جشن بزرگ آینه ها

در شهر

باران که نطفه می بندد

در ابر

حیرت درخت های آلبالو را می گیرد

پاییز کوچک من

گنجایش هزار بهار

گنجایش هزار شکفتن دارد

وقتی به باغ

می نگرم

روح عظیم مولانا را می بینم

که با قبای افشان

و دفتر کبیرش

زیر درخت های گلابی

قدم می زند

و برگ های خشک

زیر قدم هایش

شاعر میشوند

وقتی به باغ می نگرم

بودا حلول می کند

در پیکر تمام نیلوفر ها

آنگاه

پاییز نیرواناست

پاییز نی زنی است

که سحر ساده نفسش را

در ذره های باغ دمیده است

و می زند

که سرو

به رقص آید

پاییز کوچک من

دنیای سازش همه ی رنگ هاست

با یکدیگر

تا من

نگاه شیفته ام را در خوش ترین زمینه به گردش برم

و از درخت های باغ بپرسم

خواب کدام رنگ

یا بیرنگی را

می بینند

در طیف عارفانه پاییز؟

حسین منزوی

لینک به دیدگاه

پاییر آمده ....

برگ ها رنگ برنگ میشوند...

قرمز.... زرد ... نارنجی ....

بیا این چند رنگیت را در پشت برگها پنهان کن ....

شاید به بهانه این زیبایی دوباره باورت کردم ....

لینک به دیدگاه

گوی طلای گداخته

بر اطلس فیروزه گون

سراسر چشم انداز

در رویایی زرین می گذرد

و شبح آزاد گرد هیونی یال افشان،

که آخرین غبار تابستان را

کاهلانه

از جاده پر شیب

بر می انگیزد

و نقش رمه یی

بر مخمل نخ نما

که به زردی

می نشیند

طلا

و لاجورد

طرح پیلی

در ابر

و احساس لذتی از

آتش

چشم انداز را

سراسر

در آستانه ی خوابی سنگین

رویایی زرین می گذرد.

 

این شعر(پاییز) اثر زنده یاد احمد شاملو ست که آن را برای غلام حسین ساعدی سروده است.

لینک به دیدگاه

بهار به بهار

در معبر اردیبهشت

سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم و

میان شکوفه های نارنج در جست و جویت بودم

در پاییز یافتمت

تنها شکوفه جهان که در پاییز روییدی.....

سید علی صالحی

لینک به دیدگاه

برخیز و می بریز که پاییز میرسد

بشتاب ای نگار که غم نیز میرسد

یک روز در بهار وطن سرخوش و کنون

دور از دیار و یارم و پاییز می رسد

ساقی به هوش باش که بی هوشی ام دواست

افسوس باده خاطره انگیز می رسد

تا بزم هست جمله حریفند و هم نفس

هنگام رزم کار به پرهیز می رسد

تا یاد می کنم ز اسیران در قفس

اشکی به عطر و نغمه در آمیز می رسد

گر میوه امید نیامد به دست ما

دست شما به در دل آویز می رسد

برخیز و موج را به نگون ساری اش نبین

دریا دلا که نوبت آن خیز می رسد

 

سیاوش کسرایی

لینک به دیدگاه

امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری

که نه آدم خودش میداند دردش چیست

نه هیچ کس دیگر

فقط میداند که

هرچه هوا سردتر میشود

دلش آغوش گرم میخواهد..

لینک به دیدگاه

دوباره پاییز

اما نه ((فصل خزان)) زرد!

دوباره پاییز

اما نه فصل اندوه و درد!

دوباره پاییز

فصل زیبای سادگی

دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . .

لینک به دیدگاه

کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم

برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد

آفتاب دیدگانم سرد میشد

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد

اشکهایم همچو باران

دامنم را رنگ می زد

وه ، چه زیبا بود اگر پاییز بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

شاعری در چشم من می خواند ، شعری آسمانی

در کنار قلب عاشق شعله میزد

در شرار آتش دردی نهانی

نغمه من ...

همچو آوای نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته

پیش رویم

چهره تلخ زمستانی جوانی

پشت سر

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم

فروغ فرخ زاد

لینک به دیدگاه

پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد

غمـهــای جـانفــزای مـرا آورد به یاد

مرگ بهار و سبـزه و گل ، مرگ خرمی

مـــرگ امــیــدهای مــرا آورد به یاد

آن بـرگ كــز تــن شــــاخـی شــود جـدا

یــار ز مـــن جــدای مرا آورد به یاد

گلهـای بیـوفـا كـه از ایـن بـاغ رفـتـه اند

دلــدار بیــــوفــــای مــرا آورد به یاد

كوهی كه زیـر خیـمـه ابـر آرمـیده است

غـمـهــای دیـــرپای مــرا آورد به یاد

هـوهـوی تـلخ بــاد و هـیـاهـوی نـاودان

زاری و هـای هـای مــرا آورد به یاد

پاییز پیر زرد رخ این فصل غم پرست

غمهــا ، گذشته های مــرا آورد به یاد

خسرو فرشيد ورد

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

نامه ی پاییز...طومار است....

 

طوماری از واژه های خسته از نیمه ی اول سال....

 

که باران می شوند و می بارند بر تن زمین....تا بمریند و از مردنشان...بهاری دیگر بیاید....

 

صدای پای بهار می آید از دور.....لا به لای خش خش های برگ های پاییری...

لینک به دیدگاه

زمین بایست

زمین نچرخ

نچرخ که منتظرند

در پاییز پیراهن نارنجی تنت کنند

جارو به دستت بدهند

و محکومت کنند تمام خاطرات بهار را

از ذهن خیابان ها پاک کنی

زمین بایست

زمین نچرخ

لینک به دیدگاه

::از فصلها بگو::

 

 

 

4fasl.jpg

 

 

 

پرسید کدوم فصل را بیشتر دوست داری؟

فکر کردم بهار مثل وجود بهاری توست

 

گرمای تابستان مانند عشق گرمابخش توست

 

پائیز به زیبائی با تو بودن است

 

و تو در زمستان به سادگی قهقه کودکی میمانی که برف بازی میکنند و خنده بر لب هر بیننده میاورد

جواب دادم:

چهار فصل زیباست چون یادآور توست.

 

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...