رفتن به مطلب

ღ☆...ترانۀ فصلها...ღ☆


پاییزان

ارسال های توصیه شده

  • 2 هفته بعد...
  • پاسخ 169
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پرنده‌ها موجودات خوش‌خیالی هستند

می‌دانند پاییز از راه می‌رسد

می‌دانند باد می‌وزد،

باران می‌بارد

اما خاطرات‌شان را می‌سازند...

 

پرنده‌ها همه‌چیز را می‌دانند..

اما، هر پاییز که می‌شود

قلب‌شان را برمی‌دارند و

به بهار دیگری کوچ می‌کنند...

 

مریم ملک‌دار

لینک به دیدگاه

پاییز را دوست دارم...

 

 

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

 

 

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

 

 

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

 

 

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

 

 

بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

 

 

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

 

 

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

 

 

بخاطر شب های سرد و طولانی اش

 

 

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

 

 

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

 

 

بخاطر بغض های سنگین انتظار

 

 

بخاطر اشک های بی صدایم

 

 

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

 

 

بخاطر معصومیت کودکی ام

 

 

بخاطر نشاط نوجوانی ام

 

 

بخاطر تنهایی جوانی ام

 

 

بخاطر اولین نفس هایم

 

 

بخاطر اولین گریه هایم

 

 

بخاطر اولین خنده هایم

 

 

بخاطر دوباره متولد شدن

 

 

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر

 

 

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه

 

 

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه

 

 

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

لینک به دیدگاه

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

 

باغ بی برگی ،خنده اش خونی ست اشک آمیز

 

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن

 

پادشاه فصلها ، پاییز

لینک به دیدگاه

بیایید و ببینیدم

 

های مردم با شما هستم

 

صدای زوزه ی باد و صدای خش خش برگم

 

که من همسایه ی مرگم، نه بی رنگم

 

پر از نارنجی و زردم

 

که من عریانی اشجار تابستان

 

منم من این خزانستان

 

منم پاییز افسرده، دل آزرده، تمام شوق پژمرده

 

و گورستان صد ها آرزو سینه

 

و شاید هم دلم مرده

 

بیایید و ببینیدم

 

خزانم من خزانستان

 

جفای مهر شوریده

 

و گل های پلاسیده

 

و رقص برگ در بادم

 

تمام گرمی رنگم

 

وجود روشن پاییزی نامم نه از ننگم

 

تمام ماضی و آینده را پاییز می بینم

 

تمام روز و شب ها را غم انگیز و ملال انگیز می بینم

 

نمی دارد کسی هم دوستم ای دل

 

چرا دلخوش به پاییزی کند مردم؟

 

برای برگ ریزانش؟ برای لختی سبزان پا بر خاک؟ برای چه؟

 

ولی می گویم ای مردم بیایید و ببینیدم

 

خزانم من خزانستان و شاید لذت باران

 

چه می داند کسی شاید

 

مبارک باد میلادم

 

رفیق آشنایی ها نه زجر این جدایی ها

 

چه می داند کسی شاید......

لینک به دیدگاه

کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم

 

کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم

 

برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد

 

آفتاب دیدگانم سرد میشد

 

آسمان سینه ام پر درد می شد

 

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد

 

اشکهایم همچو باران

 

دامنم را رنگ می زد

 

وه ، چه زیبا بود اگر پاییز بودم

 

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

 

شاعری در چشم من می خواند ، شعری آسمانی

 

در کنار قلب عاشق شعله میزد

 

در شرار آتش دردی نهانی

 

نغمه من ...

 

همچو آوای نسیم پر شکسته

 

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته

 

پیش رویم

 

چهره تلخ زمستانی جوانی

 

پشت سر

 

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

 

سینه ام

 

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

 

کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم

لینک به دیدگاه

پاييز را دوست دارم...

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر غريب و بي صدا آمدنش

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر رنگ زرد زيبا و ديوانه کننده اش

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر خش خش گوش نواز برگ هايش

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر صداي نم نم باران هاي عاشقانه اش

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر رفتن و رفتن... و خيس شدن زير باران هاي پاييزي

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر بوي مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر غروب هاي نارنجي و دلگيرش

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر شب هاي سرد و طولاني اش

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر تنهايي و دلتنگي هاي پاييزي ام

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر پياده روي هاي شبانه ام

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر بغض هاي سنگين انتظار

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر اشک هاي بي صدايم

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر سالها خاطرات پاييزي ام

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر معصوميت کودکي ام

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر نشاط نوجواني ام

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر تنهايي جواني ام

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر اولين نفس هايم

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر اولين گريه هايم

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر اولين خنده هايم

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر دوباره متولد شدن

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر رسيدن به نقطه شروع سفر

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر يک سال دورتر شدن از آغاز راه

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر يک سال نزديک تر شدن به پايان راه

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر هديه زيبايي که به من داد

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر هديه اي که به من اميد ماندن داد

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر هديه اي که به من جرات عاشق شدن داد

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر غريبانه و بي صدا رفتنش

 

پاييز را دوست دارم، بخاطر خود پاييز

 

و من عاشقانه پاييز را دوست دارم …پاییز را دوست دارم بخاطر تولد پاکش...

لینک به دیدگاه

غربتی شدم....رنگ زمستان بر تنم است در میان پاییزانی پوشان.....

 

من شده ام لکه ای بر دامان پاییز...

 

من شده ام داغ بر پیشانی...

 

من شده ام انگشت نمای خَلق...

 

کسی نیست برای پوشیدن من..از جنس پاییز ببافد؟..می خواهم همرنگ جماعت شوم:icon_redface:

لینک به دیدگاه

هـــزار فـصــل دفــتـر شـعـرم به رنگ پاییز است

و ســـوز بـــاد جـــدایـــی در آن غــزلـریز است

 

هنــوز بــوی تـــو دارد هـــوای شــعــر و غـــزل

 

خوشـا که شعـر تو هـمـچون شکـوفه نوخیز است

 

خوش است خاطرات بهار و خوش است یاد نگار

 

ولــی نــوای شـعـر خـزان چقـدر غم انگـیز است

 

بـه خـاک پـاک تو, این بخت, سپـرده دانه ی دل

 

دوبــاره منتــظر «هـا! ... جــوانه! ... برخیز!» است

 

اگرچــه بخــت, با تبــرش زد هـزار ضـربه به دل

 

هنــوز بـا دل مــن دشــمنی ز کـیــنه لبـریز است

 

ببـــار ابـــر مـحـــبت بــه دل کـــه ســوز خــزان

 

شـراره ای زده بــر مــن کـه شـعـله اش تیـز است

 

بـهــــار مـــن! بــپــذیــرم بــه شــعـر پـایـیــزی

 

غــزل غـــزل بــه فــدایت اگـرچــه ناچـیز است

لینک به دیدگاه

فصل پاییزی من که میرسه

 

فصل اندوه سفر سرمیرسه

 

 

تو سکوت خسته باور من

 

سایه ام فکر جدایی میکنه

 

 

شاخه سرد وجودم نمیخواد

 

رگ بیداری لحضه هام باشه

 

 

نفسم در نمیاد

 

به چشم خواب نمیاد

 

 

دل من تو رو میخواد

 

چشم من گریه میخواد

 

 

تو عبور از پل خواب جاده ها

 

روح من عشقی به رفتن نداره

 

 

تو سکوت خالیه این دل من

 

دیگه هیچی جز تو جایی نداره

 

 

ذهن شبنم که میخواد گریه کنه

 

فصل بارون تو چشم در میزنه

 

 

فصل پاییزیه من که میرسه

 

نفسم به عشق تو پر میزنه

لینک به دیدگاه

پاييز، اي مسافر خاک آلود

 

 

در دامنت چه چيز نهان داري؟

 

 

جز برگ هاي مرده و خشکيده

 

 

ديگر چه ثروتي به جهان داري؟

 

 

جز غم چه مي دهد به دل شاعر

 

 

سنگين غروب تيره و خاموشت؟

 

 

جز سردي و ملال چه مي بخشد

 

 

بر جان دردمند من آغوشت؟

 

 

در دامن سکوت غم افزايت

 

 

اندوه خفته مي دهد آزارم

 

 

آن آرزوي گم شده مي رقصد

 

 

در پرده هاي مبهم پندارم

 

 

پاييز، اي سرود خيال انگيز

 

 

پاييز، اي ترانه ي محنت بار

 

 

پاييز اي تبسم افسرده

 

 

بر چهره ي طبيعت افسون کار

 

 

( از شعر پاييز- دفتر اسير)

لینک به دیدگاه

غافله این بار رنگ خزان زده بر کاروان سال....

 

من هر چه نوشتم ته گرفت دفتر واژه هایم...ولی به نیمه ی مهر آن هم نرسید....

 

باید گلریزان واژه راه بیاندازم در زورخانه ی ذوق دوستان....

 

شاید با گلریزان حقِ مطلب ادا شود...شاید...

لینک به دیدگاه

این‌جا

پاییز می‌بارد از آسمان

و من،

دارم سر می‌روم از باران.

مگر تو کجای جهانْ آه کشیده‌ای؟!

 

 

**رضا کاظمی**

لینک به دیدگاه

وقتی درخت در راستای معنی و میلاد

 

بر شاخه های لخت پیراهن بلند بهاری دوخت

 

با اشتیاق رفتم به میهمانی آئینه

 

اما دریغ چشمم چه تلخ تلخ پاییز را دوباره تماشا کرد

 

 

 

(محمدرضا عبدالملکیان)

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...