رفتن به مطلب

ღ☆...ترانۀ فصلها...ღ☆


پاییزان

ارسال های توصیه شده

و باران سخت مي‌بارد در اولين شب سرد پاييزي. اين آغازي ديگر از پادشاه فصل هاست و اين منم. مرد پاييزي، امپراطور باران، مرد باراني گمشده در مه.

 

ستاره‌اي سرگردان در کهکشاني بي‌انتها. فرورفته در قعر اقيانوسي عميق و تاريک. من گم‌شده‌ام.

 

من در دنياي متروک تنهايي خود که تاريک‌ترين شب‌ها و ابري‌ترين روزها را دارد و باد، زير آوار غروب کوچه‌هايش را دلتنگ مي‌نوازد، گم‌شده‌ام ...

 

 

11.jpg

 

 

قطره هاي باران پراکنده،با رنگ و بويي پاييزي بر گستره ي چمن مي بارند.

 

بگذار اولين برگها فرو ريزند چراکه تو بازخواهي گشت .....

 

 

12.jpg

 

پاييز من، آيا عاشقان را ديده اي دست در دست يکديگر زير درختان بی برگت ؟

 

بيت بيت ترانه هاي عاشقانه، عاشق تر ميکند گام هاي بيقرارشان را در جستجوي عشق ...

 

 

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 169
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

شمع هم موقع آب شدن تا به فصل خزانش می رسد.....اندک اندک آب می شود...

 

سوز پاییزی لازم و ملزوم لحظه هایی می شود که صحنه را آرام تر جلو ببرد حتی به بهای تحمل سوختن بیشتر...

 

برای پاییز.....حتی شمع عم ظرف تحمل خود را بزرگ تر می کند...:icon_redface:

لینک به دیدگاه

برگ های آفت زده زرد, دست دردست باد می خوانند و می رقصند

 

برگهای نیمه جان سرخ, فرش قرمزی را پهن می کنند

 

برگهای فرسوده قهوه ای, طاق نصرتی رامی سازد

 

باران با دستان سخاوتمندش گیسوانم را می بندد

 

نسیم صورتم را زیباتر جلوه می دهد

 

وخش خش بی امان پاییز زیر قدمهای من که به استقبال تو می آیم

 

زیباترین ملودی عاشقانه را می نوازد:icon_gol:

لینک به دیدگاه

پاییز را دوست دارم...

 

 

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

 

 

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

 

 

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

 

 

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

 

 

بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

 

 

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

 

 

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

 

 

بخاطر شب های سرد و طولانی اش

 

 

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

 

 

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

 

 

بخاطر بغض های سنگین انتظار

 

 

بخاطر اشک های بی صدایم

 

 

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

 

 

بخاطر معصومیت کودکی ام

 

 

بخاطر نشاط نوجوانی ام

 

 

بخاطر تنهایی جوانی ام

 

 

بخاطر اولین نفس هایم

 

 

بخاطر اولین گریه هایم

 

 

بخاطر اولین خنده هایم

 

 

بخاطر دوباره متولد شدن

 

 

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر

 

 

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه

 

 

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه

 

 

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

لینک به دیدگاه

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

 

باغ بی برگی ،خنده اش خونی ست اشک آمیز

 

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن

 

پادشاه فصلها ، پاییز

لینک به دیدگاه

دلم خون شد از این افسرده پاییز

 

 

از این افسرده پاییز غم انگیز

 

 

غروبی سخت محنت بار دارد

 

 

همه درد است و با دل کار دارد

 

 

شرنگ افزای رنج زندگانی ست

 

 

غم او چون غم من جاودانی ست

 

 

افق در موج اشک و خون نشسته

 

 

شرابش ریخته جامش شکسته

 

 

گل و گلزار را چین بر جبین است

 

 

نگاه گل نگاه واپسین است

 

 

پرستوهایی وحشی بال در بال

 

 

امید مبهمی را کرده دنبال

 

 

نه در خورشید نور زندگانی

 

 

نه در مهتاب شور شادمانی

 

 

فلق ها خنده بر لب فسرده

 

 

سقف ها عقده در هم فشرده

 

 

کلاغان می خروشند از سر کاج

 

 

که شد گلزار ها تاراج تاراج

 

 

درختان در پناه هم خزیده

 

 

ز روی بامها گردن کشیده

 

 

خورد گل سیلی از باد غضبناک

 

 

به هر سیلی گلی افتاده بر خاک

 

 

چمن را لرزه ها در تار و پود است

 

 

رخ مریم ز سیلی ها کبود است

 

 

گلستان خرمی از یاد برده

 

 

به هر جا برگ گل را باد برده

 

 

نشان مرگ در گرد و غبار است

 

 

حدیث غم نوای آبشار است

 

 

چو بینم کودکان بینوا را

 

 

که می بندند راه اغنیا را

 

 

مگر یابند با صد ناله نانی

 

 

در این سرمای جان فرسا مکانی

 

 

سری بالا کنم از سینه کوه

 

 

دلم کوه غم و دریای اندوه

 

 

آهم می شکافد آسمان را

 

 

مگر جوید نشان بی نشان را

 

 

به دامانش درآویزد به زاری

 

 

بنالد زینهمه بی برگ و باری

 

 

حدیث تلخ اینان باز گوید

 

 

کلید این معما باز جوید

 

 

چه گویم بغض می گیرد گلویم

 

 

اگر با او نگویم با که بگویم

 

 

فرود آید نگاه از نیمه راه

 

 

که دست وصل کوتاهست کوتاه

 

 

نهیب تند بادی وحشت انگیز

 

 

رسد همراه بارانی بلاخیز

 

 

بسختی می خروشم های باران

 

 

چه می خواهی ز ما بی برگ و باران

 

 

برهنه بی پناهان را نظر کن

 

 

در این وادی قدم آهسته تر کن

 

 

شد این ویرانه ویرانتر چه حاصل

 

 

پریشان شد پریشان تر چه حاصل

 

 

تو که جان می دهی بر دانه در خاک

 

 

غبار از چهره گل ها می کنی پاک

 

 

غم دل های ما را شستشو کن

 

 

برای ما سعادت آرزو کن

لینک به دیدگاه

پاییز را دوست دارم...

 

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

 

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

 

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

 

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

 

...بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

 

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

 

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

 

بخاطر شب های سرد و طولانی اش

 

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

 

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

 

بخاطر بغض های سنگین انتظار

 

بخاطر اشک های بی صدایم

 

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

 

بخاطر تنهایی جوانی ام

 

بخاطر اولین نفس هایم

 

بخاطر اولین گریه هایم

 

بخاطر اولین خنده هایم

 

بخاطر دوباره متولد شدن

 

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر

 

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه

 

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه

 

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

 

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

 

و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...

لینک به دیدگاه

در این پاییز

 

ای دل

 

از برگباری موحش در باد مهراس

 

این که

 

پاییز، پاییز است

 

برگ، برگ و

 

باد،باد

 

این که

 

پاییز ، همان مرگ است

 

برگ ، تویی و

 

باد ، عا بری همیشه است –

 

نه ، مهراس و

 

وقتی که برگباری موحش

 

بر شانه هایت می بارد

 

بگذ ر

 

از کوچه یی پاییز زده

 

در جادویش ، زیبا ، مرموز –

لینک به دیدگاه

پاييز مهربان!

 

آوازهای رنگی خود را ز سر بخوان !

با برگهای قهوه ای و سرخ و زرد خويش

نقش هزار پرده ای از يادها بکش .....

لختی درنگ کن!

از سطر سطر دفتر يادم عبورکن!

با من کتاب خاطره ها را مرور کن!

تو يادگار عمر به تاراج رفته ای

در روزهای خاطره انگيزت

پيچيده عطر کودکی و نو جوانی ام

من دکمه های لباسم را

با دستهای مهر تو می بندم

در کوچه های خاطره انگيزت

دنبال عمر گمشده می گردم

گلدان شمعدانی و ياسم را

با قطره های مهر تو

آب می دهم

با من بمان!

با من بخوان!

همراه من کتاب زمان را ورق بزن .

لینک به دیدگاه

هنوز به یاد دارم که پاییز را دوست داری و خزان برگها را

 

 

پس تمام برگهای خاطره را بدست باد خزان می سپارم

 

 

تا اینبار

 

 

به جای قدم زدن روی برگهای قرمز و زرد و نارنجی

 

 

روی خاطرات رنگی با تو بودن قدم بگذارم

 

 

صدای شکستن دلم رساتر از آن است که

 

 

صدای خش خش برگها را بشنوم

برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 1024x768 پیکسل میباشد

2_2hs2rsl.jpg

لینک به دیدگاه

آنجا

 

درختي دارم برگريز

 

كز شبان

 

ستاره‌ها را مي‌گريد و

 

از روزان

 

خورشيد را

 

 

هميشه در پاييز

 

درختي دارم.

لینک به دیدگاه

پاییز را دوست دارم...

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

بخاطر شب های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

بخاطر بغض های سنگین انتظار

بخاطر اشک های بی صدایم

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

بخاطر معصومیت کودکی ام

بخاطر نشاط نوجوانی ام

بخاطر تنهایی جوانی ام

بخاطر اولین نفس هایم

بخاطر اولین گریه هایم

بخاطر اولین خنده هایم

بخاطر دوباره متولد شدن

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...

لینک به دیدگاه

فروغِ روزگار غروب کرد....در این برگ از سال شمار زندگیم....

 

و من آتشی روشن کردم از برگ های خزان زده...شاید روشن شود....روزگار شب زده...:icon_redface:

لینک به دیدگاه

هـــزار فـصــل دفــتـر شـعـرم به رنگ پاییز است

و ســـوز بـــاد جـــدایـــی در آن غــزلـریز است

 

هنــوز بــوی تـــو دارد هـــوای شــعــر و غـــزل

 

خوشـا که شعـر تو هـمـچون شکـوفه نوخیز است

 

خوش است خاطرات بهار و خوش است یاد نگار

 

ولــی نــوای شـعـر خـزان چقـدر غم انگـیز است

 

بـه خـاک پـاک تو, این بخت, سپـرده دانه ی دل

 

دوبــاره منتــظر «هـا! ... جــوانه! ... برخیز!» است

 

اگرچــه بخــت, با تبــرش زد هـزار ضـربه به دل

 

هنــوز بـا دل مــن دشــمنی ز کـیــنه لبـریز است

 

ببـــار ابـــر مـحـــبت بــه دل کـــه ســوز خــزان

 

شـراره ای زده بــر مــن کـه شـعـله اش تیـز است

 

بـهــــار مـــن! بــپــذیــرم بــه شــعـر پـایـیــزی

 

غــزل غـــزل بــه فــدایت اگـرچــه ناچـیز است

لینک به دیدگاه

فصل پاییزی من که میرسه

 

فصل اندوه سفر سرمیرسه

 

 

تو سکوت خسته باور من

 

سایه ام فکر جدایی میکنه

 

 

شاخه سرد وجودم نمیخواد

 

رگ بیداری لحضه هام باشه

 

 

نفسم در نمیاد

 

به چشم خواب نمیاد

 

 

دل من تو رو میخواد

 

چشم من گریه میخواد

 

 

تو عبور از پل خواب جاده ها

 

روح من عشقی به رفتن نداره

 

 

تو سکوت خالیه این دل من

 

دیگه هیچی جز تو جایی نداره

 

 

ذهن شبنم که میخواد گریه کنه

 

فصل بارون تو چشم در میزنه

 

 

فصل پاییزیه من که میرسه

 

نفسم به عشق تو پر میزنه

لینک به دیدگاه

پاييز، اي مسافر خاک آلود

 

 

در دامنت چه چيز نهان داري؟

 

 

جز برگ هاي مرده و خشکيده

 

 

ديگر چه ثروتي به جهان داري؟

 

 

جز غم چه مي دهد به دل شاعر

 

 

سنگين غروب تيره و خاموشت؟

 

 

جز سردي و ملال چه مي بخشد

 

 

بر جان دردمند من آغوشت؟

 

 

در دامن سکوت غم افزايت

 

 

اندوه خفته مي دهد آزارم

 

 

آن آرزوي گم شده مي رقصد

 

 

در پرده هاي مبهم پندارم

 

 

پاييز، اي سرود خيال انگيز

 

 

پاييز، اي ترانه ي محنت بار

 

 

پاييز اي تبسم افسرده

 

 

بر چهره ي طبيعت افسون کار

 

 

( از شعر پاييز- دفتر اسير)

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...