رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

بعضی از کارای ساده که روح آدمو پرواز میده خیلی تو تغییر روحیه موثره

مثلا همین پارک رفتن

من که عاشق پارک و سر و صدای بازی بچه ها و دیدن خانواده ها و صد البته سرسبزی ام

ساده است ولی اثرشو تا اعماق پیچ در پیچت میذاره

یه بار امتحان کن...فقط گوش کن و نگاه کن

سعی کن فکر نکنی...فقط حس کن

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 67
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

امیدوارم بتونم یه روزی خوبی هات و جبران کنم

این صعودم و بخاطر تو دارم

ساکتی و آروم ولی هوامو داری

به خاطر تو هم که شده نهایت تلاشمو میکنم

کاش منم بتونم بخشندهِ خوبی باشم

لینک به دیدگاه

بعضی وقتا هست تا زندگی میاد روی خوششو نشونت بده ...

یکی مثل اون پرنده که اول صبحی اومده بود و روی مقنعه تازه شستم خرابکاری کرده بود ...

زندگیتو بد رنگ میزنه

 

الان میفهمم که حق خوری یعنی چی

کاش همه ی قضاوتا اگه رئوفانه نیست حداقل عادلانه باشه

درسته که هنوز واسه ناامید شدن زوده ولی اصلا دلم نمیخواد چند روز دیگه خبر ناخوشایندی بشنوم

آره میدونم زندگی فقط اینی نیست که تو ذهنه الانِ منه ولی وقتی دست مزدتو بهت میدن باانگیزه بیشتر میری دنبال بقیه زندگیت دیگه

اینطوری نیست؟

لینک به دیدگاه

الان دقیقا همون چند روز دیگه ایه که منتظرش بودمو دقیقا همون اتفاقی افتاد که نباید ...فکر میکردم در توان من نیست ولی باهاش کنار اومدماین دفعه قدمهام و محکمتر بر میدارمچی فکر کردی من به این زودیا میدونو خالی نمیکنمقراره اینجا باشم، پس هستم تا آخرش.

لینک به دیدگاه

نمی دونم تا چه حد با این جمله برخورد داشتی و چقدر باورش داری؟!!... ولی باید قشنگ روش فکر کرد

 

"خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری"

 

آره ...اینه...خودشه ...همین که می دونم هستی برام کافیه

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

اینبار می خوام خوش بین باشم...فقط دریچه ی مثبت بازه

راهی واسه غیر از این نیست پس بیخودی خودتو به در و دیوار نزن

یکی میگفت مگه کار نشد هم داره ...به نظرم منظورش این بوده وقتی میسپری به اون بدون نتیجه میده

می خوام فکر کنم آخرش خوب میشه مثل تمام این مدت که سخت بود ولی بهترین گذران خودش و داشت

 

اینو می خوام اینجا بنویسم و یه روز هم بیام بنویسم که همون آخرش چی شد

 

من با یه کوه امید قدم گذاشتم تو این راه...دلم میخواد بالهای پروازمو به همون محکمی بسازم....البته اگه تو هوامو داشته باشی .

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

تا حالا شده حرفایی که تو دلته تو خواب به اونی که میخوای بگی بدوت خجالت یا هر حس دیگه

یا شده تا حالا حرفایی که دلت میخواد بشنوی تو خواب درست و واضحشو بشنوی

شیرینه ...

اما خیاله...رویاست

کاش گفتن حرفای صادقانه و حرفایی که از دل برمیاد و لاجرم میگن به دل میشینه، به همین آسونی بود.

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

دیشب باز از خودم استعداد به خرج دادم و یه پیام تبریک تولد واسه یکی از آشناها فرستادم

ریا نباشه متنش مال خودم بود (از اینکارا زیاد میکنم... تا دلت بخواد)

نمی دونم مگه چی نوشته بودم که طرف زنگ زده و میگه مطمئنی واسه من نوشتی؟ اصلا با من بودی؟!!

طفلی کلی ذوق کرده بود

این که میبینم کسی رو اینطوری خوشحال میکنم بیشتر لذت میبرم تا اینکه یه پیامک آب دوغ خیاری بهش بدم

 

یه نکته که یاد آوریش خالی از لطف نیست :

 

هر از گاهی بگذارید احساساتتان بیان شود... حتی شده به واسطه ی این گونه بهانه ها

لینک به دیدگاه

آره این ایامم سپری میشه

میگذره خیلی آسون

حتی اگه نخوای تموم بشه

ولی از خدا می خوام واسه بعد از این هم برام احوال خوش بخواد

و یاد این ایام تو ذهنم قشنگ ثبت بشه و فقط خاطره های خوبش بمونه

به خودم یه قولی دادم ...بازم اینجا مینویسم تا یادم بمونه...که اگه یه روزی یادم رفت اینجا بشه واسم یه تلنگر

 

سحری قولت یادت نره...!!!

لینک به دیدگاه

امشب به این همسایه بالاییمون گفتم دیگه کم کم باید رفع زحمت کنیم و تا یکی دو ماه دیگه برگردیم ولایت

اون موقع چیزی نگفت اما وقتی داشت می رفت بالا بهم گفت ولی حالمو گرفتی کاش بهم نمی گفتی

خودمم سختمه دوری ازشون و شاید می ترسم فراموش کنمشون

ولی خب بالاخره امشب کادوی تولد هفته پیششو دادم5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif

خدا کنه یادگاریهای موندگاری بهم هدیه بدیم...چیزی که ارزش معنوی و عاطفی داره نه مادی

لینک به دیدگاه

امشب تصمیمی که گرفته بودم و به اونایی که باید می گفتم، گفتم

یعنی از بین چندین راه محدود، یکی رو انتخاب کردم و بقیه شو هم به خدا سپردم

آخیییش ...خیالم راحت شد

نمی دونم تا حالا برخورد داشتی یا نه ...اینکه بالاخره یه تصمیمی بگیری و از بلاتکلیفی در بیایی خیلی بهتره تا اینکه همش بخوای امروز و فردا کنی تا شاید اتفاقی افتاد

خیلی وقت بود که می خواستم فرصت ها رو خودم بیافرینم تا منتظرش بخوام بمونم

خب این راه یه خوبی هایی داره و یه غیر خوبی هایی

ولی طبق بالا و پایین کردن مزایا و معایبش از دیدگاه خودم و البته با اندکی مشورت، به این نتیجه رسیدم که این راه مناسب ترین راه واسه الانِ منه

 

خب اوناییکه این تصمیم و می شنیدن یه عده ای خوشحال شدن ...یه عده ای هم وانمود کردن خوشحال شدن (که البته من فهمیدم ولی به روشون نیاوردم)...یه عده ای هم انگار علنا ناراحت شدن و اعتراض کردن

ولی من راه انتخابیمو دوست دارم و نهایت تلاشمو میکنم...اینه که مهمه

خیلی امید دارم که یه روزی بیام همین جا و بگم نتیجش چی شد...البته یه نتیجه خوب ..نه فقط واسه من... بلکه واسه همه ی اونایی که در جریانن

 

 

1392/06/03

23:19

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

اگه یه کاری رو که می دونستی خوبه و واسه خاطر مهربانی و یا احترام انجام دادی،دیگه نباید انتظار تشکر داشته باشی

یعنی یه جورایی یه قرار نانوشته میشه بین خودت و قلبت که وظیفت بوده و تو از پسش بر اومدی

.

.

.

ولی وقتی که انتظار تشویق نداری و مورد تحسین و تشکر قرار میگیری ...این خیلی خوبه

منتها نباید مغرورت کنه بلکه بایدتو این راه مشتاقترت کنه

لینک به دیدگاه

امروز روزی بود که شب پر مشقت و بسی سخت سپری شد و با پدیدار شدن سپیده سحر با خودش نور و روشنایی به ارمغان آورد

 

الان می فهمم حاصل دست رنج که میگن چیه

طعم اون میوه خوش رنگ پس از طی دوران شکفتن غنچه های ریز و درشت تلاش مستمر چیه

 

ولی از همه بهتر و قشنگترش اینه که این عبور من و به معبودم نزدیک تر کرد

 

مهربانم هرچه دارم از توجه توست...نگاه پر محبتت را بیش از همیشه می خواهم

 

شنبه 16شهریور1392

ساعت سرخوشی 15:10

لینک به دیدگاه

دادمش و راححححت شدم

 

انقدر احساس سبک بالی میکردم که بقیه فک کردن یه کمی حالم ناخوشه و الکی خوش شدم (شایدم یه چیزی خوردم یا یه چیزی خورده به کلم)

 

آخه هیچ کس نمیتونه درک کنه چه باری رو دوشم بود

 

برگشتنی انقدر کیفم سبک شده بود که هی احساس میکردم یه چیزی جا گذاشتم

 

هیی ...بهش عادت کرده بودم...اشکال نداره خاطراتش واسم موند

 

اینم یه برگی بود از زندگیم که باید ورق می خورد...خوشحالم که سیر تکامل خودشو طی کرد و دچار برگریزان طلایی شد.

لینک به دیدگاه

اونی نشد که فکر میکردم

اونی نشد که فکر می کردی

بازی روزگار اینبار می خواد با کدوم مهره ما رو ببره

این دفعه بگو رو بازی کنه تا تکلیف خودمونو بدونیم

اگه هم مسیر نیستیم بی خودی سر کنار پنجره نشستن نه دعوا کنیم نه تعارف

اصلا می دونی چیه دیگه نمی تونم پیش بینی کنم

اصلا خسته شدم بس که مهره هامو چیدم و هنوز تو میدون نیومده مات شدم

اینبار فقط بگو اجرای زنده داشته باشن من نمی دونم کارگردان پشت صحنه چی تو ذهنشه

لینک به دیدگاه

به بعضی ها هم باید بگی لطفا افکارتو به زبون نیار

چرا نمی خوای بفهمی هر چیزی یه حکمتی داره که عقل من و تو بهش نمیرسه

جواب همه ی سوالا رو ما بلد نیستیم که

حال آدم بد میشه..

عزیزم اگه نمی تونی مرهم دردش باشی دیگه نمک نپاش

 

اون به دلسوزی علنی تو لازم نداره...اگه همفکری بلد نیستی لطفا فقط ساکت باش

 

(عذرخواهی،بعضی آدما با ندونم کاریشون اعصاب واسه ما نمیزارن.)

لینک به دیدگاه

اینبار سعی میکرد آروم باشه و زیاد بهش فکر نکنه

حدس میزد شاید خدا می خواد صبرش و بسنجه

اینبار می خواست به تلافی همه ی عجول بودناش فقط منتظر بشینه و نگاه کنه و نگاه کنه...

می خواست بدونه آیا تهش یعنی آخر آخرش خوب تموم میشه

اون منتظر پایان خوش بود نه فقط آخر کار.

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

موزیک

لحظه

رویا...

چه تاثیری اون آهنگ داشت

که تونست چشمای قشنگشو بارونی کنه

شاید داشت تو اون لحظه

تو دریای خیالش موج سواری میکرد

که یهو چشماش خیس شد

و آخرش با یه لبخند سری تکون داد.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...